امان کفا: بدنبال اعتراضات کارگران نفت، اخیرا چندین نامه و پیام به نمایندگی از این کارگران در خبرگزاری های متعدد به چاپ رسیده است. شکی نیست که بدنبال مذاکرات برجام و انتظارات مطرح شده از قراردادهای جدید در صنایعی چون خودرو سازی و نفت، جایگاه ویژه تری به این رشته ها داده شده است. جایگاهی که علاوه بر اهمیت اقتصادی و سیاسی عمومی این صنایع، برخورد به اعتراضات کارگران در این رشته ها را، برای جمهوری اسلامی و کارفرمایان شرکت های موجود حساس تر کرده است. به عبارتی دیگر، در ایران امروز، اعتراض کارگران در این رشته ها و مقابله کارفرمایان با آن، بنا به همین موقعیت این بخش از پرولتارياي صنعتی در ایران، از اهمیت خاصی در کل جامعه برخوردار کرده است. قطعا باید در فرصتی دیگر مفصلا به آنچه در این صنایع، و مشخصا نفت در جریان است پرداخت. اما هدف این نوشته کوتاه جلب توجه فعالان این اعتراضات به نکات و سیاست های مشخصی است که در بخشی از این نامه ها و پیام ها دنبال می شود.

یکی از نکات و محورهای اصلی که پس از توافقات جمهوری اسلامی و گروه پنج بعلاوه یک، توسط هیئت حاکمه رو به جامعه مطرح شد، این بود که با خاتمه پیدا کردن  تحریم ها، با سرمایه گذاری خارجی و ارتباط با بازار جهانی، "بهبود اقتصادی" در راه است. اما پس از سه سال، دیگر کارفرمایان و مقامات جمهوری اسلامی نمی توانند بیش از این از بهانه تحریم های بین المللی، بمثابه فاکتور اصلی در تحمیل یکدوره طولانی دستمزدهای نازل و بیکارسازی ها در ایران استفاده کنند. فراتر از این، بهانه عدم توانایی ایران در فروش نفت نیز از میان رفت و مبالغ زیادی از بدهی ها و پولهای بلوکه شده به جمهوری اسلامی بازگردانده شد. علاوه بر این حساب های نقدی، بالارفتن سقف تولید و صادرات نفتی و گاز، و همچنین افزایش قیمت نفت در بازار، را نیز باید به مولفه های وجود پول اضافه کرد. به این ترتیب، نه تنها دولت و وزرا، بلکه سازمان ها و مراجع بین المللی نیز،  بر این نکته توافق دارند که‌ امکانات مالی و ذخیره های بانکی جمهوری اسلامی به درجه زیادی بالا رفته است.

علیرغم فساد و دزدی در جمهوری اسلامی اما هنوز میزان این گنج چندین میلیارد دلاری به حدی است که دولت "اعتدال" هم نمی تواند بیش از این ادعای بی بضاعتی کند.

در یک چنین شرایطی اما سهم کارگران نفت نه تنها افزایشی نیافته است، بلکه کارگران نفت و سایر صنایع اصلی با تعرض مجدد جمهوری اسلامی روبرو اند. بالابردن سن بازنشستگی و افزایش مدت سابقه خدمت،‌ از بین بردن پرداختی های مربوط به کار در مناطقی که سختی محیط کار، و دوری از خانواده و محل زندگی وجود دارد، و عدم وجود حداقلی از مزایای موجود برای کارگران غیر رسمی و قراردادی، نمونه هایی از افزایش فشار بر کارگران نفت است. زنگنه و کارفرمایان علت لغو این نوع پرداختی ها را، برابری کار/ حقوق در صنعت نفت اعلام کرده اند و سعی دارند کارگران را در رقابت با یکدیگر قرار دهند. اما در برخی از نامه ها، بجای پاسخ طبقاتی کارگری به این لاطائلات زنگنه، اعلام داشته اند که این کار به مهاجرت از مناطق جنوبی دامن زده است و عملا به کاهش "علاقه" و‌ "بی انگیزگی" کارگران انجامیده  و باعث  "مشکل پرسنل" در حال حاضر و آینده می شود! به این ترتیب عناوینی که میان  مدیران در مورد اهمیت دوراندیشی در سازماندهی نیروی کار رایج است تا با دخیل کردن کارگران بتوانند بازدهی کار را افزایش دهند، جایگزین خواست ها و معیارهای کارگری شده است.

کار به جایی رسیده است که حتی برخی به کاهش میزان اضافه کاری اعتراض کرده و ادعا دارند که سقف پایین ساعات اضافه کاری، به از بین رفتن منبع درآمد قابل توجهی برای کارگران تبدیل شده است.  گویی اینجا هم، عدم "دور اندیشی" زنگنه، برای کارگران مشکل ایجاد کرده است. تحت لوای "دفاع از کارگران"، افزایش ساعات اضافه کاری جایگزین خواست های کارگری نظیر افزایش حقوق پایه کارگر و دستمزد مکفی برای برخورداری از یک زندگی قرن بیست و یکمی، شده است.

مسلم است که خواست پایه ای کارگر آگاه در مقابل "پاداش برای شرایط سخت کار" و در مقابل افاضات مدیران، تخفیف فشارها و بهبود شرایط زندگی و کار، که مستقیما به کاهش عمر و زندگی کارگر منجر شده و میشود، افزایش مدت استراحت، کوتاه تر کردن ساعت کار، تهیه امکانات پزشکی برای جلوگیری از هرگونه آسیب ناشی از کار، جلوگیری فشار جسمی و روحی به کارگر، است. برای کارگر آگاه، قبول پاداش نقدی، ‌در ازای عمر کارگر، ‌به هیجوجه قابل قبول نبوده و نیست. هیچ بورژوا و سرمایه داری، مگر حاضر است که بخشی از عمر خود را بفروشد، که کارگر مجبور به قبول آن باشد؟

نکته دیگری که در نامه ها به چشم می خورد، حضور جناحی از رفرمیست های بورژوایی است که سعی دارند به توهم پراکنی و امیدوار کردن  کارگران به این یا آن بخش و جناح از هیئت حاکمه دامن بزنند. برخی از خامنه ای و برخی دیگراخیرا از روحانی، "تقاضای" رسیدگی به وضعیت کارگران نفت کرده اند! گویی که قسم و آیه خوردن به نقش و شهادت کارگران نفت در ادای سهم به این دولت اسلامی سرمایه، باعث جلب نظر این عالیجنابان شده، و به مشکل کارگران رسیدگی خواهند کرد! تلاش میکنند با دامن زدن به این توهم اعتراض رادیکال کارگران نفت را "آرام" و "معتدل" کنند. واقعا کدام کارگر نفتی است که بعد از سی و هشت سال،‌ هنوز به جناحی از این هیئت حاکمه امید بسته باشد. این جماعت به اصطلاح رفرمیست، بخشی و امتدادی از همان نیروی حکومتی هستند که موقعیت و تحمیل وضعیت موجود را به نام "نمایندگی" کارگران، فرموله می کنند. نه در نفت، نه در هیچ رشته و صنعتی، نه در ایران و نه در هیج گوشه ای از این دنیای سرمایه، بورژوازی حقی به کارگر اعطا نکرده است. حق گرفتنی است و تنها تضمین دستیابی به آن، قدرت و توان کارگر، به شکل اتحاد اراده او در تشکل های خود ممکن می گردد.

نکته دیگری که در این نامه ها نیازمند پاسخ و عقب راندن است، تلاشی است که سنتا کارفرمایان و جمهوری اسلامی به آن دامن زده اند. ادعا می شود که "معلوم نیست نفتی ها، با این همه حقوق و مزایا، دیگه چه می خواهند؟" این تصویر تبلیغ می شود و نمونه ای از تلاشی است در تبدیل دستآورد کارگران نفت برای بیرون کشیدن حق خود از حلقوم سرمایه را، به اهرمی برای نفاق انداختن میان کارگران نفت و دیگر کارگران ایران و منزوی کردن کارگران نفت و اعتراض آنها. همه جا هوا کرده اند که کارگر نفت حقوق بالا می گیرد و نباید اعتراض داشته باشد. در صورتیکه هر درجه از پیشروی و تحمیل مطالبات رفاهی، افزایش دستمزد و ... توسط هر بخشی از طبقه کارگر، نه عامل تفرقه، بلکه دال بر قدرت طبقه کارگر است. برعکس پیشروی کارگر نفت را باید مبنا و سکویی برای پیشروی طبقه کارگر کرد. کارگر نفت، از این بابت بدهکاری به کارگران ایران ندارد.

مقابله با چنین ترفندهای غیر کارگری، بخشی از مبارزه کارگر فعال و کمونیست نفت، و بوجود آوردن اتحاد بخش های مختلف طبقه کارگر در ایران است؛ امری که پیشروی و دستیابی کارگران به خواسته هایشان را ممکن تر می سازد.

نمایندگان ۱۲۰هزارکارگرپیمانکاری صنعت نفت با انتشار نامه ای سرگشاده خواستارساماندهی و تبدیل وضعیت و یکسان سازی حقوق پرسنل نیروهای پیمانکاری وزارت نفت با کارمندان رسمی در شرایط کاری برابر،بربرشدند. 

در این نامه به گزارش نفت ازجمله آمده است: 

اینجانبان به نمایندگی از سوی ۱۲۰۰۰۰ نفر نیروی پیمانکاری وزارت نفت وبا همفکری جمعی کثیر از این پرسنل زحمتکش که اکثرا دارای تحصیلات دانشگاهی و تجارب کاری مفید ؛با سوابق کاری مختلف( میانگین از ۵ تا ۲۰ سال) مشغول به کار میباشیم این متن را تهیه و وتنظیم نموده ایم. 

یقینا همانطور که از اخبار روزنامه ها ؛ سایتهای خبری ؛ اعلامیه ها و شکواییه هایی که از سوی این پرسنل خدوم منتشر میگردد مطلع هستید ؛ متاسفانه هنوز با نام پیمانکاری نفت از ما یاد میشود و قرارداد سالیانه منعقد میگردد؛ قراردادی بدون در نظر گرفتن پست سازمانی ؛ ضرایب قانونی سختی کار؛ بدی آب وهوا ؛ دوری از خانواده با کاری مشابه یک کارمند رسمی در همان شرایط ولی با اختلاف فاحش و تبعیض فراوان حق ما را نادیده میگیرند . باگذشت پنج سال از وعده هایی که از سوی مدیران ارشد نفت ( معاونت نیروی انسانی ) در سال ۹۲ مبنی بر ساماندهی نیروهای پیمانکاری به پرسنل داده شده بود ؛ هنوز به شکل اولیه و با حداقل حقوق و دستمزد ؛ بدون در نظر گرفتن طرح طبقه بندی مشاغل ؛ مدرک تحصیلی ؛ سابقه کار مفید در نفت ؛ و با انجام کارهایی مشابه پرسنل رسمی وبعضا سخت تر و حساستر ؛ مشغول به کار میباشیم . همانگونه که مستحضر هستید ما تلاشگران چرخه صنعت کشورمان در حال حاضر با تمام جان و سلامتی خود در برابر هر نوع سختی کار و ناملایمت های نفتی اعم از انواع گازهای سمی و مواد آتش زا و سرطانی و با دوری از خانواده انجام وظیفه مینماییم . 

به همین دلیل از شما انتظار داریم به نیروی انسانی نفت ؛ که عظیم ترین سرمایه صنعت وانرژی کشور را در دست دارند وسهم زیادی در تولید ثروت اقتصادی کشور دارند توجه بیشتری فرمایید.لذا تقاضا داریم دیدگاه یکسان سازی حقوق دریافتی بین تمامی پرسنل نفت اجرا گردد تا از طریق عدالت محوری و شرایط برابر بین افراد در مسایل حقوقی و رفاهی افراد ؛ راهی باشد برای ایجاد انگیزه های از بین رفته این پرسنل که با فعالیتهای شبانه روزی خود در کنار پرسنل رسمی وزارت نفت با سابقه کاری ؛ تحصیلات وکاری کاملا مشابه انجام وظیفه مینمایند . 

شایان ذکر است تداوم بر انجام این روش وزارت نفت چیزی جز ؛ کور شدن خلاقیت کاری؛ فقر ؛ استرس ؛ بی انگیزگی ؛ افسردگی ؛ ایجاد مشکلات خانوادگی ؛ بی اعتمادی ؛ سستی در ایمان و سرخوردگی با عدم امنیت شغلی نخواهد بود . 

و نیز مستدعیست با توجه به صحبتهای جناب روحانی و تاکید ایشان در فروردین ماه سال ۹۴ مبنی بر ساماندهی نیروهای پیمانکاری در دستگاه های دولتی و نامه معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رییس جمهور در مورخ ۱۹/۷/۹۳ به شماره ۹۷۵۷/۹۳/۲۰۰ و نیز تاکید جناب لاریجانی در مهر ماه سال ۹۵ مبنی بر اطلاع از وضعیت نابسامان پرسنل پیمانکاری وزارت نفت و نیز مجددا تاکید سرکار خانم الماسی در آبان ماه سال جاری هم مبنی بر یکسان سازی حقوق پرسنل رسمی و غیر رسمی صنعت ؛ از کلیه شما تصمیم گیرندگان دولت میخواهیم برای این پرسنل پیمانکاری وزارت نفت با توجه به سوابق بالا و مسولیت و فعالیتهای مهمی که این عزیزان در دست دارند ؛ وموضوع عدم تبدیل وضعیت ایشان ؛ یکسان سازی حقوق و رفع تبعیضات موجود ؛ به قید فوریت و حساسیت کار ایشان ؛ تمهیدات لازم جهت رفع این ایرادات و شکاف فاحش و چشمگیر حقوقی بین پرسنل رسمی وپیمانکاری وزارت نفت اتخاذ فرمایید.

فواد عبداللهي: مافیای رسانه های اصلی سیستم حاکم در غرب تبلیغات وسیعی علیه ترامپ مولتی میلیاردر براه انداخته است. اینکه هدف این کمیپن صرفا “افشاگری” نیست را خود طراحانش هم مخفی نمیکنند.

حقیقت این است که ورود ترامپ به کاخ سفید به حیثیت و اعتبار چندین دهه دموکرات ها و جمهوریخواهان بعنوان احزاب اصلی در ساختار حاکم لطمه زده است. نفس عروج ترامپ خود نتیجه سرخوردگی و بی اعتمادی جامعه به کارنامه این احزاب، به قوانین حاکم و به وعده وعیدهای پوچ دمکراسی بازار و گشایش اقتصادی است.

در یک نگاه سطحی و گذرا، کمپ “پیروز” جنگ سرد با ظاهر فریبنده دمکراسی غربی بیش از یک دهه است که در منجلاب  بحران و رکود اسیر است و آمریکا در راس همه، خود تمام قد چهره مضحک این نوع دموکراسی را به تصویر کشیده است. دنیا و به تبع آن جامعه آمریکا دنبال پاسخی به این بی افقی دوره حاضر و بن بست و بی عدالتی عظیم، به این بی خانمانی، بی تامینی و کابوس از آینده نامعلوم است. تا دیروز دموکراسی و اقتصاد بازار بعنوان تنها “پاسخ معتبر” به وضع جهان جار زده می شد. امروز اما در غیاب دخالت طبقه کارگر در عرصه سیاسی و احزاب کمونیستی مدعی قدرت در غرب، پوپولیسم افراطی از قفس گریخته امثال ترامپ به اپوزیسیون احزاب بستر اصلی تبدیل و از حاشیه به متن پرتاب شده اند.

حالا بورژوازى بزرگ و طبقه حاکمه آمریکا با به قدرت رسیدن ترامپ در درازمدت جریانى را نمی بیند که میتواند پاسخ اقتصاد سیاسی و خلاء فکری ناشى از شکست نظم نوین جهانی در آستانه ورود به دنیای چند قطبی را پر کند و بتواند طرح ریاضت اقتصادى مطلوب سرمایه داران آمریکایى را با سهولت بیشتر به خورد مردم بدهد. این را همه شان می دانند. اینکه ترامپ و ابوابجمعى او “آمریکا را دوباره عالی کن” و “بازگرداندن امنیت” را چگونه تفسیر خواهند کرد نه مورد تردید است و نه نیازى به حدس و گمان دارد. مساله اساسى اینست که بورژوازى آمریکا ناچار است در دل جهان چند قطبی موجود در برابر رقبایش تن به آرایش “جدیدی” بدهد و شرایط عبور آمریکا از تنها سرکرده جهان را به تنها یکی از قدرت های امپریالیستی در کنار اروپا، روسیه و چین فراهم کند.

اما تا اینجای کار مشمئز کننده است که چگونه میدیای “مین استریم” پا به پای احزاب اصلی شکست خورده در انتخابات آمریکا در ابعاد عظیم مشغول پروکاسیون علیه “رقیب” خود و طراحی یک چهره شیطان از یک دلقک تحت عنوان “دست نشانده روسیه” و همزمان دمکرات و منزه جلوه دادن اوباما و کلینتون و خیل جمهوری خواهان خجول است.

این کمپینی برای سازماندهی یک انقلاب مخملی با کنار زدن ترامپ این وصله ناجور بورژوازی است. سیستم آشنایی است! نزد رسانه های حاکم سالهاست که اصالت در دروغ بافتن است! اما ما در جهان “پسا حقیقت” زندگی نمیکنیم، بعکس همیشه در دنیایی از بی عدالتی و دروغ زیسته ایم. سیاست بورژوازی چنان با تزویر آغشته شده و دروغ چنان آزادانه و عادی شناور شده است که حتی برای اثبات کوچکترین ادعا نیازی به ضعیفترین لنگری از شواهد ندارد. سیاستی که در کشورهای اروپای شرقی، کاملا حساب شده و خیلی “دمکرات” و “متمدنانه” با کشف “تقلب های انتخاباتی” سه سوته توسط انقلاب های مخملی، دوستان خود را سر کار آورد. بویژه در کیس عراق همین نوع دروغ ها و کمپین ها و رو کردن اسناد به بهانه اینکه “صدام به سلاح های کشتار جمعی مسلح است”، زمینه بمباران و نابودی کل مدنیت آن جامعه را فراهم کرد؛ در لیبی و سوریه با همین نوع “افشاگری” و رو کردن اسناد و منحرف کردن موج انقلابات بهار عربی شرایط رشد غده های عفونی معادل القاعده و داعش را در قلب جهان متمدن فراهم کردند.

اکنون طراحی یک محور شر دیگر، اینبار نه در حیات خلوت های پرتی چون خاورمیانه و آفریقا که در قلب آمریکای “دمکرات”، آنهم به بهانه نزدیکی ترامپ به روسیه قرار است بکمک حفظ موقعیت از دست رفته بورژوازی آمریکا بشتابد. به همین خاطر ژورنالیسم “شرافتمند” بعنوان مهمترین دستگاه جنگی ساختار حاکم، عروج ترامپ را محصول “هک شدن کامپیوترهای ستاد انتخاباتی کلینتون توسط روسیه” معرفی میکند و همزمان کمک های میلیاردی نهادهای مالی همچون “گلدن ساکس” و “مورگان استنلی” به ستاد انتخابات کلینتون را حتی قابل اشاره هم نمی داند. میگویند با رو شدن این “اسناد” ترامپ بیش از ۱۸ ماه دوام نمی آورد و به زیر کشیده میشود، و کیست که نداند این تبلیغات پاخورده گوشه ای از سناریوی به زیر کشیدن رئیس جمهوری منتخب شان است.

احزاب اصلی شکست خورده انتقام میگیرند، حاضر نیستند به این راحتی آینده سیاسی – اقتصادی امریکا را به نخاله ای چون ترامپ واگذار کنند حتی اگر به قیمت نشان دادن چهره “واقعی” دمکراسی و بازیهای دمکرات مابانه تاکنونی شان باشد. جای دوری نرویم، همانگونه که فتاح السیسی بنام دفاع از امنیت و مقابله با تروریستهای اسلامی علیه رئیس جمهوری منتخب و دمکراسی در مصر کودتا کرد، نمایندگان دمکراسی غربی نیز قرار است با دمیدن در شیپور تبلیغات جنگ سردی به بهانه همکاری ترامپ با “دشمن” و “به خطر انداختن امنیت ملی”، “بدون خونریزی” با یک انقلاب مخملی برکنارش کنند. “آنکه با ما نیست بر ماست”، دورویی این ژورنالیسم را نشان می دهد.

با این اوصاف می توان با یک حساب سرانگشتی درک کرد که اهمیت نزاع و سختگیری امروز هیئت حاکمه امریکا با همه یال و کوپال تبلیغاتی، جاسوسی و مالی عریض و طویل اش علیه کمپ ترامپ، نه بر سر دفاع از “امنیت” امریکا،  نه به خاطر هارت و پورت “همکاری با پوتین” بلکه در گواهى اى است که آینده موقعیت آمریکا و کاهش وزن اش به نسبت گذشته در مقابل رقبای خود در دنیای چند قطبی امروز بدست میدهد. نه آنچه راى آورد، بلکه آنچه راى نیاورد جوهر حقیقى دعوای امروزشان است.

ظاهرا هیچیک از مدعوین عربده جوى مراسم پرشکوه افتتاح عصر دمکراسى بازار و جهان تک قطبی در دو دهه گذشته، رغبت زیادى به شرکت در مراسم اختتامیه آن ندارد.

رسیدن به آزادی و برابری و دست یابی به یک زندگی شایسته از مسیر سازش با دولتمردان ضد ایرانی کشورهای دیگر ممکن نمی‌شود، آزادی حاصل مبارزه متحدانه مردم یک جامعه حول خواسته‌های مترقی است. چندی پیش سی نفر از «لیبرال»های ایرانی در نامه‌ایی به رییس جمهوری اینده امریکا، دونالد ترامپ، از او خواستند تا نهادهای نظامی و حکومتی ایران را تحریم کند. جدا از اینکه نامه نوشتن به فردی چون ترامپ و

«در مورد افزایش حداقل دستمزد کارگران سو تفاهم جدی وجود دارد  یکی این که برخی می گویند افزایش حداقل دستمزد منجر به رشد تورم می شود. در حالی که این امر  توهم است. افزایش دستمزد کارگران  منجر به افزایش و تشدید تورم در اقتصاد نخواهد شد. عامل اصلی تورم در اقتصاد ایران رشد نقدینگی است تا زمانی که مانند نیمه دوم سال 93 و سال جاری نقدینگی کنترل شود، تورم تحت کنترل خواهد بود. با افزایش دستمزد کارگران تورمی ایجاد نمی شود.»

سعید لیلاز اقتصاددان با بیان این مطلب به خبرنگار اقتصادی «انتخاب» افزود: توهم دوم این است که می گویند افزایش دستمزد موجب افزایش قیمت تمام شده کالا و رکود می شود. در حالی که همه مطالعات اقتصادی و شواهد عینی در اقتصاد ایران نشان می دهد که سهم دستمزد کارگران در قیمت فروش کالا بین 5 تا 10 درصد است. معنی این برآورد این است که اگر 30 درصد به دستمزد کارگران اضافه شود، بین 1.5 تا 3 درصد به قیمت فروش کالا و خدمات اضافه می شود که این موضوع نیز با رشد بهره وری جبران خواهد شد چراکه فرض بر این است که رشد بهره وری در ایران سالانه 2.5 درصد  است. پس این موضوع هم یک اشتباه بزرگ است. پس نباید برای عدم افزایش دستمزد کارگران این بهانه را هم آورد.

لیلاز در ادامه با اشاره بهاین که افزایش دستمزد کارگران حتی موجب رشد نرخ بهره وریهم می شود گفت: اگر بخواهیم بهره وری افزایش بیابد بای نیرو ی کار را راضی کنیم. وقتی یک کارگر دستمزد خوب بگیرد قطعا با جان دل کار می کند و نرخ بهره وری اش هم افزایش می باید.  از طرف دیگر وقتی کارگران قدرت خرید بیشتری داشته بانشد قطعا بازار هم تکان می خورد و شاهد رونق اقتصادی بیشتری خواهیم بود

این اقتصاددان با اشاره به این نکته که برخی می گویند . کارفرمایان در شرایط فعلی  رکود  اقتصادی با افزایش بالای دستمزد کارگران مخالفند گفت:  ما نباید این مدلی به موضوع نگاه کنیم. باید واقعیت های اقتصادی کشور خودمان را بدون تعارف بیان کنیم.   در اقتصاد ایران بخش خصوصی فعالی که کارگران زیادی را در خدمت داشته باشد و به آنان مزد بدهد، بسیار اندک است. در واقع اکثر کارگران ما مزد بگیر دولت هستند. و این جا هم بخش دولت است که نگران تبعات افزایش دستمزد در بنگاه های خودش است. بخش خصوصی 35 درصد اقتصاد را کلا در اختیار دارد.  از این بخش هم که خصوصا است عمدتا در حوزه کشاورزی، ساختمان و بازرگانی فعال هستند.  سهم بزرگی از بخش خصوصی در  بنگاه های بازرگانی  فعالند که بنا به ماهیت شان  تعداد نیروهای  کار بسیار اندکی دارند.  در  بخش های کشاورزی و ساختمان  که متعلق به بخش خصوصی هم است که دستمزد ها به نسبت حداقل های فعلی شرایط بهتری دارند.

لیلاز با توضیح این که بیشتر صنایع و کارگاه های کارگر بر در اختیار دولت یا بخش های عمومی است، گفت:  با توجه به این که دولت بخش عمده ای از نیرو هیا کار را در استخدام خود دارد این دولتی ها هستند که باید به فکر افزایش دستمزد کارگران باشند. اتفاقا اگر دولت می خواهد از شرایط رکود فعلی هم خارج شود یکی از راهکارهایش همین افزایش حداقل دستمزد کارگران است.

این اقتصاددان با توضیح این که افزایش دستمزد ها به هیچ عنوان عامل تورم نیست توضیح داد:  اگر دولت حداقل  33 تا 35 درصد به دستمزد کارگران اضافه کند، این پول  نه تنها تبدیل به تورم نمی شود بلکه بلافاصله این افزایش دستمزد تبدیل به تقاضای موثر در اقتصاد می شود.

لیلاز در توضیح پیشنهادش مبنی بر افزایش دستمزد کارگران ادامه داد: یکی از مشکلات فعلی اقتصاد ایران نبود تقاضای موثر برای به حرکت درآوردن چرخ های تولید است. اگر  دستمزد کارگر اضافه شود نه تنها تاثیری در قیمت ندارد بلکه بلافاصله منجر به افزایش تقاضای موثر و ایجاد رونق می شود.

این اقتصاد دان به دولت توصیه اکید کرد که  با هدف احیای تقاضای موثر و تقویت رشد اقتصادی در سال آینده اقدام به افزایش دستمزد ها بکند، در این زمینه افزود:  حتی اگر  کاملا کاپیتالیستی به موضوع نگاه کنیم برای جلوگیری از افزایش تنش ها و مشکلات اجتماعی ناشی از فقدان قدرت خرید کارگران دولت باید اقدام به افزایش دستمزد کارگران بکند و حتی  حدود 30 تا 35 درصد برای سال آینده افزایش دستمزد را در نظر بگیرد.

لیلاز برای توضیح پیشنهاد خود مبنی بر   افزایش 35 درصدی حداقل دستمزد کارگران، عقب ماندگی در قدرت خرید کارگران را دلیل آورد و افزود: حتی این افزایش 35 درصدی هم نمی توان  به طور کامل شکاف بین قدرت خرید کارگران و اندک بودن دستمزد های فعلی شان را جبران کند.  اما لااقل شکاف های فعلی کاهش پیدا می کند. 

این اقتصاددان با اشاره به  تورم های سرسام آور اواخر دولت احمدی نژاد افزود:  اگر رشد 35 درصدی دستمزد کارگران تحقق یابد و  همچنین نرخ تورم بین 15 تا 20 درصد کنترل شود، تازه قدرت خرید کارگران به میزانی که در سال های 85 و 86 بود، می رسد.  ما باید متوجه خطر بحران کارگری و اجتماعی باشیم.  دولت دستمزد را 30 تا 35 درصد افزایش دهد تا جلوی تلاطم های اجتماعی و سیاسی را بگیرد.

لیلاز در انتها با تاکید بر این که  این میزان رشد دستمزد موجب تزریق رونق به اقتصاد از طریق تقویت تقاضای موثر خواهد شد.  گفت: اگر تا سال 96 سالانه 15 درصد به قدرت خرید کارگران اضافه شود این شاخص به آنچه در سال 89 بود می رسد به هر صورت دولت باید وضعیت معیشتی کارگران را بهبود ببخشد..

-------------

انتخاب

نامزد مقام وزارت امور خارجه آمریکا در دولت ترامپ در جلسه سنا گفت‌، واشنگتن باید به جای آنکه روسیه را به چشم دشمن نگاه کند، او را شریک در نظر بگیرد. او همچنین ساخت‌وسازهای چین در دریای چین جنوبی را غیر قانونی خواند. رکس تیلرسون همچنین گفت که هیچ طرحی برای تغییر سیاست "چین واحد" در دست نیست.

به گزارش ایسنا، به نقل از پایگاه خبری راشا تودی، رکس تیلرسون، نامزد مقام وزارت امور خارجه آمریکا در دولت دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری منتخب آمریکا در سخنانی در جلسه کمیته روابط خارجی سنای آمریکا مدعی شد، "دشمنانی مانند ایران و کره شمالی به دلیل خودداری از پذیرفتن استانداردهای بین‌المللی، جهان را با تهدید جدی روبرو کرده‌اند."

جلسه کمیته سنا برای بررسی سابقه کاری تیلرسون و شایستگی او برای احراز سمت وزیر امور خارجه برگزار شد. نامزدهای ترامپ برای تصدی مقام وزارت باید در کمیته‌های سنا مورد پرسش و پاسخ قرار گیرند و صلاحیت آنها تایید شود.

نامزد تصدی وزارت امور خارجه آمریکا در اظهارات خود گفت که نابودی گروه موسوم به داعش به آمریکا اجازه خواهد داد تا "به عوامل دیگر اسلام افراطی مانند القاعده، اخوان‌المسلمین و عناصر مشخصی در ایران" توجه بیشتری نشان داده شود.

او تاکید کرد که شکست دادن دشمنان تنها در میدان نبرد محقق نمی‌شود بلکه آمریکا باید در جنگ عقاید پیروز شود. تیلرسون همچنین تاکید کرد که اولویت دولت تازه آمریکا مبارزه با "بنیادگرایی" است.

تیلرسون در این جلسه گفت این "فرضی منصفانه" است که ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه عامل هک حزب دموکرات آمریکا در جریان انتخابات بود. او گفت که گزارش دستگاه‌های اطلاعاتی درباره تلاش روسیه "به روشنی نگران‌کننده" است. او در پاسخ به سوالات سناتور مارکو روبیو، عضو کمیته روابط خارجی سنا اظهارنظر می‌کرد.

به گزارش پایگاه خبری بی‌بی‌سی، ارتباط تیلرسون با پوتین "خوب" توصیف می‌شود؛ مساله‌ای که باعث نگرانی بعضی از سیاستمداران آمریکایی شده است.

سناتور مارکو روبیو در بحثی جدی از رکس تیلرسون پرسید آیا گزارش‌ها درباره مداخله روسیه در هک ایمیل‌های حزب دموکرات دقیق است یا نه و آیا پوتین عامل مدیریت آنها بوده است یا خیر. تیلرسون گفت او اطلاعات کاملی در مورد جزییات آن گزارش ندارد اما گزارش غیرمحرمانه‌ای که هفته پیش در این مورد منتشر شد را خوانده است.

سناتور روبیو همچنین گفت که پوتین به خاطر حمایت از دولت بشار اسد در سوریه "مسئول جنایات جنگی" در این کشور است. اما رکس تیلرسون در جواب گفت که پوتین را "جنایتکار جنگی" نمی‌داند.

او گفت: "من از این عبارت استفاده نمی‌کنم. اینها اتهامات خیلی خیلی جدی است و من مایلم پیش از رسیدن به این نتیجه اطلاعات خیلی بیشتری در اختیار داشته باشم."

سناتور روبیو گفت او "نگرانی‌های جدی" درباره سپردن سکانداری دستگاه دیپلماسی آمریکا به تیلرسون دارد.

تیلرسون در مورد ناتو نیز گفت: "متحدان ما در ناتو حق دارند از قدرت‌گیری مجدد روسیه نگران باشند. اما این ناشی از غیبت رهبری آمریکا بوده که درها را (به روی روسیه) باز گذاشت."

او در عین حال گفت هرجا که منافع مشترکی موجود است مانند مبارزه با تروریسم باید البته آنها را مورد بررسی قرار داد.

تیلرسون در اوت ۲۰۰۱ از معاونان ارشد اکسون موبیل شد. او در ژانویه ۲۰۰۶ مدیر عامل آن شد. او اکنون این شرکت را ترک کرده است. او همچنین به عنوان رئیس این شرکت بزرگ با روسیه در ارتباط بوده است. منتقدان این ارتباط‌ها را نقطه ضعفی برای او و دفاع از منافع آمریکا به عنوان وزیر امور خارجه این کشور می‌دانند.

حامیان تیلرسون در مقابل سابقه او به عنوان یک سرمایه‌گذار و رئیس شرکتی با بیش از ۷۰ هزار کارمند که موفقیت‌های بزرگی داشته است دفاع و تاکید می‌کنند که در راس چنین شرکتی او سفرهای مختلفی به نقاط مختلف دنیا داشته و با رهبران کشورها ملاقات و گفت‌وگو کرده است و همین او را در موقعیت مناسبی برای تصدی مقام وزارت خارجه قرار می‌دهد.

تیلرسون در سخنان خود در جلسه کمیته روابط خارجی سنای آمریکا همچنین درباره چین گفت که این کشور شریکی مشکل‌ساز است.

جلسه کمیته سنا دست‌کم دو بار با اعتراض افرادی که در آن شرکت کرده بودند روبرو شد. در یک جا صدای زنی شنیده می‌شد که می‌گفت: "رکس (تیلرسون) را تایید نکنید. لطفا اکسون را متصدی وزارت امور خارجه (آمریکا) نکنید." تعدادی از اعضای خانواده تیلرسون نیز برای حمایت از او در این جلسه حضور داشتند.

 

معاون امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران گفت: با مد می‌توانیم حجاب بانوان را تکمیل کنیم به شرطی که تعریف درستی برای آن داشته باشیم.

به گزارش ایسنا، عبداللهی در افتتاحیه پنجمین جشنواره تسنیم که امروز در بوستان گفت‌وگو برگزار شد، افزود: اگر به چادر و مانتو کاملا به طور کلاسیک نگاه کنیم، مد و لباس معنا و مفهومی پیدا نمی‌کند اما برگزاری نمایشگاه‌هایی مانند "تسنیم" می‌تواند موجب توجه به مد و لباس شود. در واقع مد و لباس می‌تواند تکمیل‌کننده حجاب باشد.

وی با تاکید بر اهمیت عفاف و حجاب، فعالیت بانوان و اقتصاد مقاومتی اظهار کرد: برگزاری نمایشگاه‌هایی مانند تسنیم، می‌تواند در این حوزه‌ها دستاوردهای مهمی را به همراه داشته باشد.

به گزارش ایسنا، معاون امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران در بخش دیگری از صحبت‌های خود گفت: برگزاری نمایشگاه‌هایی مانند تسنیم در موضوعات شهر و شهرنشینی اهمیت بسیاری دارد، این نمایشگاه می‌تواند در زمینه مد و لباس اسلامی، فرهنگ عفاف و حجاب، توانمندسازی زنان در محلات، دستاوردهایی را داشته باشد. علاوه بر آن چنین نمایشگاه‌هایی می‌تواند به موضوع اقتصاد مقاومتی و قناعت بپردازد و در این زمینه‌ها دستاوردهایی داشته باشد.

وی تصریح کرد: زنان می‌توانند در زمینه تحریم کالاهای خارجی و استفاده از تولیدات داخلی نقش مهمی داشته باشند و با برگزاری نمایشگاه‌هایی مانند تسنیم، می‌توانیم به مقوله اقتصاد مقاومتی بیشتر توجه کنیم.

معاون امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران در ادامه گفت: شهرداری تنها یک نهاد خدماتی نیست، بلکه نهادی اجتماعی است که برگزاری جشنواره تسنیم یکی از نمونه‌های بارز فعالیت‌های اقتصادی آن است.

به گزارش ایسنا، در ادامه این مراسم، الهه عطایی مدیرکل امور بانوان شهرداری تهران درباره پنجمین جشنواره تسنیم، اظهار کرد: این جشنواره حاصل دست زنان تهرانی است. در یک سال گذشته در مراکز سرای محله و شهربانو فعالیت‌هایی را در زمینه ترویج سبک زندگی ایرانی و تحکیم و تعالی بنیان خانواده انجام داده‌ایم.

مدیرکل امور بانوان شهرداری تهران در پایان گفت: امسال تمام تلاش خود را کردیم تا تمام مدل‌ها به صورت تولید شده و تجاری شده عرضه شود، علاوه بر آن بخش‌های مختلف فرهنگی نیز برای دختران جوان و دختران نوتکلیف تدارک دیده شده است.

عضو شورای اسلامی شهر اصفهان با بیان اینکه جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی یک حرکت سیاسی- فرهنگی است، گفت: این جبهه همه طیف‌های سیاسی انقلابی را شامل می‌شود و برای انتخابات ریاست جمهوری سال آینده برنامه دارد.

سرنوشت سیاسی اصولگرایان مطابق با رویکرد عمومی که دارند توسط شخصیت‌های کلیدی آنها رقم می‌خورد. رقابت‌ها به مفهوم امروزین دموکراتیک کمتر درون‌شان جاری و ساری است. در گذشته شخصیت‌های موثری در بین اصولگرایان تعیین‌کننده بودند ولی امروز آنها دچار یک محرومیت اساسی هستند. با رحلت آیت‌الله مهدوی‌کنی و آقای عسگر‌اولادی

----------

پایگاه خبری تحلیلی آبشار نیوز :

مریم وحیدیان

 

کم‌کم در سوز سرمای زمستان فضای سیاسی ایران به سمت گرم شدن پیش می‌رود. چه آنکه تا برگزاری انتخابت سال ٩۶ تنها چند ماه بیشتر باقی نمانده است. تکلیف اصلاح‌طلبان که همچون انتخابات ٩٢ کاملا مشخص است. آنها یکپارچه و متفق‌القول از روحانی حمایت خواهند کرد. اما داستان راستان کمی تفاوت دارد. مدیران این جریان همانند چند انتخابات گذشته مدام دم از اتحاد و انسجام انتخاباتی می‌زنند و کمتر از همیشه پارامترهای ائتلافی میان آنها دیده می‌شود. هنوز سازوکاری برای نشست و برخاست مدیران گروه‌های سیاسی این جریان پیدا نشده، اسامی چهره‌های درجه دوم و سوم به عنوان کاندیدای احزاب اصولگرا شنیده می‌شود. همین است که محمد عطریانفر، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی با رصد و آنالیز شرایط فعلی سیاسی ایران بر این اعتقاد است که معرفی این چهره‌هانشان‌دهنده سرگردانی اصولگرایان است. عطریانفر معتقد است اصولگرایان برای بازگشت موفق به عرصه عمومی و سیاسی کشور باید بازگشتی به چهره‌هایی امثال شیخ علی اکبر ناطق نوری داشته باشند و در انتخابات ٩۶ با یک رجل سیاسی جامع‌الاطراف پا به میدان رقابت بگذارند.

 

ارزیابی شما از وضعیت کنونی جریان اصولگرایی چیست و بر این اساس فکر می‌کنید این جریان چگونه در انتخابات ریاست‌جمهوری ٩۶ بروز و ظهور خواهد داشت؟

جریان اصولگرایی امروز در وضعیت متشتت مزمن و تفرقه نگران‌کننده‌ای به سر می‌برد. این تشتت ناشی از فقدان آمادگی وحضور چهره شاخص و برجسته‌ای است که بر روی آن اتفاق نظر داشته باشند. حداقل در این دوره چنین شخصیتی وجود ندارد. اگر کسی هم، با شأن لازم وجود داشته باشد، آمادگی رقابت در این دوره با آقای روحانی را ندارد و علاقه‌مند نیست به میدان بیاید. در چنین وضعیتی گروه‌های ضعیف‌تر اصولگرا که تمنای رسیدن به قدرت سیاسی و اجرایی کشور را دارند، خود را مطرح می‌کنند. دست بر قضا این تعجیلی که در طرح چهره‌های دست دوم وسوم دارند ناشی از این است که توفیق چندانی نیز برای خود قایل نیستند. لذا به امید آینده این فرصت را برای مطرح کردن شخصیت‌های خود در پیش گرفته‌اند که شاید در ادوار بعد به کارشان بیاید. این دوره انتخاباتی طوری نیست که اصولگرایان بتوانند رقابت تنگاتنگی با آقای روحانی داشته باشند چرا که غالبا روسای جمهور دو دوره‌ای بوده‌اند. در ادواری که رییس‌جمهور مستقر در انتخابات شرکت می‌کند رقابت تنگاتنگی شکل نمی‌گیرد. اگر چه انتخابات ٨٨ یک استثنا بود اما باز نهایتا آقای احمدی‌نژاد به قدرت رسید. به نظر می‌آید سال ٩۶ نیز مشابه گذشته‌های دور رقابت انتخاباتی جدی‌ای شکل نگیرد. فقط شخصیت‌های درجه دوم و سوم از اصولگرایان هستند که خود را مطرح می‌کنند.

 

برخی احزاب اصولگرا اقدام به معرفی کاندیدای حزبی کرده‌اند. شما این کنش انتخاباتی را به خصوص در مورد حزب موتلفه چطور تفسیر می‌کنید؟

معمولا سرنوشت سیاسی اصولگرایان مطابق با رویکرد عمومی که دارند توسط شخصیت‌های کلیدی آنها رقم می‌خورد. رقابت‌ها به مفهوم امروزین دموکراتیک کمتر درون‌شان جاری و ساری است. در گذشته شخصیت‌های موثری در بین اصولگرایان تعیین‌کننده بودند ولی امروز آنها دچار یک محرومیت اساسی هستند. با رحلت آیت‌الله مهدوی‌کنی و آقای عسگر‌اولادی آنها دو شاخص ومرجع و دو وزنه سنگین را از دست دادند. علاوه بر این شخصیت‌های دیگری که می‌توانستند تعیین‌کننده باشند، امروز به دلیل برخی ارتباطات یکسویه و مشکلات ناشی از محدود نگری از تاثیرگذاری برخوردار نیستند. اعتماد و اعتقاد پیشین نسبت به شخصیت‌هایی مثل آقایان مصباح‌یزدی و شیخ محمد یزدی به دلیل برخی اختلافات کم شده است. وقتی تاثیر بزرگان در جریان سیاسی کم می‌شود، جریانات کوچک‌تر اصولگرایی سعی می‌کنند خودی نشان دهند و کسانی را مطرح کنند. طرح زودهنگام گزینه‌های اصولگرایان بیش از آنکه مبتنی بر یک اراده سیاسی جدی و نقشه راه باشد، در مقام نوعی تجربه اندوزی است. آنها شخصیت‌های خود را مطرح می‌کنند تا ببینند در آینده چه بازتابی پیدا می‌کند تا به نسبت نتیجه‌ای که می‌گیرند بتوانند در گروه بندی‌های خود سهم خواهی کنند. از این جهت طرح این روزهای چهره‌های مختلف از سوی احزاب اصولگرا را خیلی نباید جدی بگیریم. به نظر نمی‌رسد آنها توفیق جامع‌الاطرافی پیدا کنند. این کاندیداها الزاما مورد حمایت دیگر اصولگرایان نیستند. امروز در جریان اصولگرایی جوان تر‌ها به صحنه آمده‌اند. اصولگرایان تندرو شخصیتی چون ناطق نوری را هم به خاطر بی‌اخلاقی‌های سیاسی و شرعی از دست داده‌اند. آقای ناطق نوری به عنوان یک انسان منصف، جوانمرد و واقع‌گرا با چنین پدیده‌هایی افراطی همراهی نمی‌کند. امروز شخص آقای ناطق علاقه ندارد سرنوشت خود را با اصولگرایان پرخاشگر پیوند بزند. طرح چهره‌های متعدد و درجه دوم و سوم آنها ناشی از سرگردانی اصولگرایان است. این اشخاص زودرس سیاسی تاثیرگذاری لازم در جامعه را ندارند و امکان اجماع روی آنها نیست و گفتمان‌شان کارساز و پیش برنده نخواهد بود. از این جهت کنش‌های انتخاباتی ناهنگام امروزاصولگرایان را چندان موثر نمی‌دانم.

 

آیا عصر شیخوخیت در جریان اصولگرایی تمام شده است؟

شیخوخیت و مرجعیتِ تمام‌کننده، در اصل یک حسن است و عیب نیست. ما نباید تصور کنیم شیخوخیت در برابر دموکراسی است، بلکه می‌تواند در طول آن باشد. کانون‌های حل منازعه و مرجعیتی که می‌توانند در بزنگاه‌ها حرف آخر را بزنند و جهت‌گیری‌ها را روشن کنند، در دموکراسی هم جایگاه و معنا دارند. در گذشته نیز در جریان اصلاحات در عین حال که احزاب و گروه‌ها نقش داشتند و رفتار‌ها دموکراتیک بود اما به هر حال در مقاطعی که دچار اختلاف می‌شدند، رای تعیین‌کننده آقای خاتمی برای همه، «قول فصل» بود. امروز سخن آقایان خاتمی و هاشمی در جریان اصلاحات تعیین‌کننده است و آنها نظر نهایی را می‌دهند. جریان اصولگرایی برخی از مشایخ و بزرگانش را از دست داده است اما عصر شیخوخیت در عرصه سیاست تمام نشدنی نیست. اگر کسی واجد ظرفیت و صلاحیت‌هایی باشد که بتواند گفتمان خود را تبدیل به کاریزما کند و در عمق توده‌های مردمی تاثیر بگذارد، حتما نقش مرجعیت را می‌تواند به‌خوبی ایفا کند.

 

چنین شخصیت‌هایی در جریان اصولگرایی چه کسانی می‌توانند باشند؟

آقای ناطق‌نوری واجد این صلاحیت است اما او سرنوشت خود را از اصولگرایان افراطی جدا کرده است. به دلیل اینکه ظلم فاحشی در حق او شده و مایل نیست مسیر گذشته را تکرار کند.

 

اگر فرض بگیریم اصولگرایان بتوانند با کاندیدای واحد وارد انتخابات ریاست‌جمهوری دوازدهم بشوند، آیا سرنوشت آقای روحانی و انتخابات تغییری می‌کند؟

معرفی کاندیدای واحد از سوی اصولگرایان نیازمند وحدت کامل بین اصولگرایان است که در شرایط کنونی به نظر نمی‌آید چنین چیزی در واقعیت رخ دهد. اگر چنانچه آنها بتوانند بر روی کسی توافق کنند، مهم این است که آن شخصیت کیست؟ موقعیت شخصی‌اش در جامعه چیست؟ سوابقش کدام است؟ چه گفت‌وگویی را می‌تواند پیش ببرد؟ اگر شخصیتی جامع‌الاطراف واجد سابقه مثبت، مورد شناخت نسبتا گسترده مردمی و حداقل در حوزه نخبگان سیاسی ایران مورد اعتنا باشد و از سوی اصولگرایان پا به عرصه انتخابات بگذارد، می‌تواند رقابت تنگاتنگی شکل بگیرد. در چنین وضعیتی کار برای آقای روحانی از طرفی مشکل و از طرف دیگر جذاب خواهد شد. رقابت وقتی واقع‌گرایانه، جدی و منطقی‌تر می‌شود که توجه و رغبت مردم به انتخابات بیشتر می‌شود. توصیه صمیمانه و برادرانه ما به جریان رقیب این است که روی یک شخصیت موثر، جامع‌الاطراف و واجد صلاحیت و شوون رجل سیاسی و با رعایت فتوت‌نامه‌ها و اخلاق‌نامه‌های سیاسی اجماع کنند. ما از رقابت جدی با اصولگرایان استقبال می‌کنیم. در این صورت طرفداران آقای روحانی باید جدی‌تر بتوانند نامزد خود را ترویج کنند.

 

پس به صرف وحدت، مشکلات جریان اصولگرایی حل نمی‌شود؟

وحدت یک ساختار و ظرف است. مظروف آن صلاحیت حرفه‌ای، حقوقی، معرفت نسبی جامعه از فرد، محبوبیت و شهرت کافی او است.

 

جریان اصولگرایی با چه کاندیداها، شعارها و برنامه‌هایی می‌تواند رای آقای روحانی را بشکند و برایش دردسرساز شود؟

شعارهای انتخاباتی به تناسب زمان، موقعیت و عملکرد رقیب شکل می‌گیرد. شعارها نمی‌توانند انتزاعی باشند. اگر رقیب نیرومند، صاحب صلاحیت واجد شهرت و محبوبیت کافی و مورد اجماع از سوی اصولگرایان مطرح شود، شعارهای اصولگرایان بر پایه نقد عملکرد اقتصادی و اجرایی آقای روحانی خواهد بود. آنها می‌توانند فکت‌هایی را در این حوزه پیدا کنند و روی آن مانور دهند. در حوزه‌های دیگر بعید است که بتوانند شعار دندان‌گیری پیدا کنند. در بحث برجام، دیپلماسی خارجی، مسائل فرهنگی، اجتماعی و مناسبات شهروندی جریان اصولگرایی دست بالایی نسبت به آقای روحانی ندارد. اصولگرایان در چنین مقطعی اگر بخواهند سخن گیرا و اثرگذاری داشته باشند، تنها در حوزه نقد عملکرد اقتصادی رییس‌جمهور می‌توانند سخن بگویند که آن هم باید منصفانه سخن بگویند و واقع‌بین باشند و به صرف شعار، دردی از آنها دوا نمی‌شود، چرا که جامعه هوشیار است.

 

نظرتان در مورد نحوه ارتباط جریان اصولگرایی با پایگاه اجتماعی خودش چیست؟

اصولگرایان هم مثل اصلاح‌طلبان با جامعه گفت‌وگو می‌کنند اما با سنخ و جنسی متفاوت. به این خاطر که اصلاح‌طلبان بارها درگیر با فراز و فرود قدرت سیاسی بالا و پایین رفته‌اند واقعیت جامعه را به‌گونه‌ای درک کرده‌اند که با جامعه مخاطب خود دیالوگ برقرار می‌کنند. گفت‌وگویی دو جانبه دارند؛ سخنی می‌گویند و سخنی می‌شنوند. جریان اصلاح‌طلب هم سخن می‌گوید و هم درد مردم را حس می‌کند و اجازه می‌دهد مخاطب توقعات و انتظاراتش را مطرح کند. اصولگرایان در طول ٢۵ سال گذشته همواره در اوج قدرت بوده‌اند و حتی در دولت اصلاحات نیز در سمت‌های انتصابی حرف آخر را می‌زده و قدرت داشته‌اند. همین امر سبب شده تا گفت‌وگوی اصولگرایان با جامعه آمرانه و یکطرفه باشد؛ فقط سخن می‌گویند؛ منبر می‌روند؛ رهنمود و فرمایش می‌کنند و گوش شنوای چندانی هم ندارند. به همین دلیل است که در جامعه شکست‌خورده هستند. اگر آنها قصد پایداری و ماندگاری در عرصه سیاسی را دارند باید اجازه دهند گفت‌وگوی‌شان با مردم دو جانبه باشد و از متن جامعه پیام‌های معنادار را دریافت کنند. امروز برخی پیام‌ها را از برخی اصولگرایان می‌شنویم که می‌گویند باید مقداری اصلاح‌طلبانه رفتار کرد و نمی‌توان بر سنت‌های رفتاری پیشین باقی ماند. از این حیث اصولگرایان دارای مشکلی اساسی هستند.

 

چه چهره‌هایی در بین اصولگرایان امروز قایل به گفت‌وگوی دو‌جانبه هستند و سعی می‌کنند اصلاح‌طلبانه رفتار کنند؟

آقایان ولایتی و لاریجانی و برخی دیگر از اصولگرایان معتدل امروز چنین موضعی دارند. چهره‌های معتدل باید وجه غالب جریان اصولگرایی باشند اما متاسفانه چنین نیست. امروز افراط، تندروی، تندخویی، بی‌نزاکتی‌های سیاسی و اخلاقی در جریان اصولگرایی غالب شده است و شخصیت‌هایی مثل آقایان ولایتی و لاریجانی در اقلیت قرار گرفته‌اند. اصولگرایان باید به سمت نیروهای عاقل و منطقی خود پوست‌اندازی کنند. در چنین حالتی رقابتی تنگاتنگی بین اصلاح‌طلبان و اصولگرایان به وجود خواهد آمد. چرا امروز در مجلس و برخی حوزه‌های دیگر می‌بینیم زبان اصلاح‌طلبان با اصولگرایان معتدل همسو است؟ به دلیل اینکه هر دو جریان نسبت به تندروی موضعی متحد دارند. اصلاح‌طلبان به خاطر تلخ و شیرین روزگار موفق شده‌اند تندروی را از حیطه تاثیرگذاری بر گفتمان غالب خود دور کنند.

 

از جامعه روحانیت به عنوان محوریت جریان اصولگرایی نام برده می‌شود. این تشکل امروز قدرت به وحدت رساندن و نوسازی جریان اصولگرایی را دارد؟

جامعه روحانیت مبارز در مقطعی که حضرت امام در قید حیات بودند، حتی بیش از ١٠ سال در دوره رهبر معظم، تشکل تاثیرگذاری بود؛ سخن آخر را می‌گفت؛ مرجعیت داشت و در منازعات قول فصل و تعیین‌کننده بود. اما روز به روز جامعه روحانیت دچار ضعف و سستی شده؛ ظرفیت‌های موثر و ارزشمند خود را از دست داده و امروز در حدلایه‌های دوم و سوم فروکاهیده شده است. شخصیت‌هایی در شورای مرکزی دارد که فاقد وجاهت نیروهای موسس و بنیانگذاران نخستین جامعه‌اند. در گذشته اگر شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز را نام می‌بردید، اکثریت قاطع نخبگان سیاسی ایران آنها را می‌شناختند. حتی برخی از نیروهای عادی مردمی نیز نسبت به آنها شناخت داشتند. اما امروز در عالی‌ترین و حتی محدودترین حوزه نخبگان کشور که اطلاعات به روز دارند و دقیق هستند، بسیاری از چهره‌های مرکزی جامعه روحانیت مبارز را نمی‌شناسند. جامعه روحانیت امروز جامع‌الاطراف بودن خود را از دست داده و عملا مثل یک حزب سیاسی عمل می‌کند. برخی از بخش‌های اصولگرایی امروز می‌گویند ما یک سهم و جامعه روحانیت مبارز هم یک سهم برای خود داشته باشد. از این جهت اعتبار و وزانت سیاسی جامعه روحانیت کاهش پیدا کرده است و متاسفانه نمی‌تواند نقش پدری و مرجعیت خود را همچون گذشته ایفا کند.

 

اصلاح‌طلبان چرا یکپارچه از آقای روحانی حمایت می‌کنند؟

فضای سیاسی و حقوقی حاکم بر مناسبات انتخاباتی ایران فرصت حضور یک چهره شاخص اصلاح‌طلب را از آنها دریغ یا منع کرده است. چرا آقای هاشمی ردصلاحیت شد؟ به چه دلیل آقای خاتمی ممنوع‌التصویر است و شخصیت‌های موثر اصلاح‌طلب تایید صلاحیت نمی‌شوند؟ اصلاح‌طلبان عملا از یک حق ملی و شرعی در فضای سیاسی کشور باز داشته شده‌اند. از آنجایی که اصلاح‌طلبان اهل قهر کردن نیستند و همواره به تناسب زمان و اقتضائات روز دست به تصمیم می‌زنند، در چنین شرایطی از افرادی با دیدگاه‌های نزدیک‌تر حمایت می‌کنند. به‌همین جهت بود که از فردی چون آقای روحانی حمایت کردند. اوکه پایگاه اصولگرایی دارد اما چون سخن معنادار، معتدل و عاقلانه مطرح می‌کند، حمایت می‌شود. عملکرد شخص آقای روحانی کاملا اصلاح‌طلبانه بوده است. دلیلی ندارد اصلاح‌طلبان بخواهند غیر از آقای روحانی را به میدان بیاورند. ما هیچ شرطی هم برای آقای روحانی نداریم. آقای روحانی فوق انتظارات اصلاح‌طلبان ظاهر شده است و نقش وجیه اصلاح‌طلبی خود را با وجود محدودیت‌ها و برخی اشکالات به خوبی انجام داده است. در چنین وضعیتی جوانمردانه و منطقی نیست که از حمایت آقای روحانی دست بکشیم.

 

اصلاحات و اصلاح‌طلبی با روی کار آمدن آقای روحانی گامی به جلو برداشت؟

عملکرد آقای روحانی اصلاح‌طلبانه بوده است. در این سال‌ها موفق شده گفتمان اصلاحات را از حالت مظلومیت مطلق خارج کند. امروز صدای اصلاح‌طلبان بلند است و امیدوار به آینده هستند. در دوره آقای احمدی‌نژاد یاس و نا امیدی بر اصلاح‌طلبان حاکم بود. به همین دلیل گامی به سمت جلو برداشته‌اند. با این‌حال شاید مردم چنین حسی نداشته باشند. مردم مشکلات اقتصادی دارند که ناشی از سیاست‌های غلط دوره آقای احمدی‌نژاد بوده است. آنها وقتی با رای خود تغییری در قدرت به وجود می‌آورند دوست دارند بلافاصله تاثیر آن را در زندگی خود ببینند. لیکن چون در مقام واقع این اتفاق نمی‌افتد باید مردم راتوجیه کرد. وقتی صادقانه با مردم سخن بگوییم آنها نیز می‌پذیرند. طبیعی است که مردم مشابه نخبگان سیاسی حسی ازمصایب پیشین ندارند. اعتراضات‌شان هم مطرح می‌شود. باید توجه داشت اگر مسیر سیاست‌ورزی کشور با سیاست‌های آقای احمدی‌نژاد ادامه پیدا می‌کرد، امروز امرسیاست و فعالیت‌های اقتصادی دولت در حد نفت در برابر غذا بود و وضعیت اقتصادی مردم به مراتب بدتر بود.

 

برخی چهره‌های اصلاح‌طلب از معرفی کاندیدای پوششی از سوی اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست‌جمهوری آتی مطرح می‌کنند. نظر شما چیست؟ آیا شما به وجود پلن بی (plan B) برای شرایط بحرانی قایل هستید؟

هیچ عقل سلیمی حکم نمی‌کند آقای روحانی به عرصه انتخاباتی آتی نیاید. آقای روحانی نیزقایل به نیامدن نیست و خود را در برابر مردم مسوول می‌داند. طرفداران سیاسی او از اعتدال و توسعه گرفته تا اصلاح‌طلبان موافق نیستند که آقای روحانی نیاید. جامعه مخاطب او نیز معتقد است آقای روحانی باید به صحنه بیاید. حتی نیروهای اصولگرای معقول نیز همین عقیده را دارند. هیچ عقل و منطقی حکم نمی‌کند آقای روحانی صحنه را ترک کند. آقای روحانی اگر مانعی بر سر راه خود نبیند بر او واجب شرعی و سیاسی است که به صحنه بیاید. تنها یکی دو اتفاق ممکن است رخ دهد که اجازه می‌دهد که پلن بی‌ (plan B) هم مطرح شود. اینکه به هر دلیلی که بیان آن چندان ضرورت ندارد، آقای روحانی از ثبت‌نام بازداشته شود. کما اینکه آقای هاشمی را از انتخابات بازداشت. در این امر، اراده‌ای در سال ٩٢ وجود داشت که آن اراده نسبت به ادامه ریاست‌جمهوری آقای روحانی نیز رای همراهی ندارد. اگر این اراده موفق شد آقای روحانی را از حضور در صحنه باز دارد یا اینکه خدای ناخواسته تقدیر، حیات ایشان را به چالش بکشد. باید پلن بی‌ (plan B) را داشته باشیم. از این جهت طرح عنصر جایگزین منطقی و معقول است اما اگر هیچ کدام از این مشکل‌ها رخ ندهد، عنصری که به عنوان محور پلن بی‌ (plan B) مطرح است از عرصه رقابت خارج می‌شود.

 

چه چهره‌هایی این پتانسیل و ظرفیت را دارند که کاندیدای پوششی باشند؟

مناسب‌ترین فردی که از او سخن رانده شده آقای اسحاق جهانگیری است.

 

آقای ظریف چطور؟

ایشان تمایل به این کار ندارد و علاقه‌مند به حضور تمام عیار درکار تخصصی و حرفه‌ای خود است. وشخصا علاقه‌ای به رقابت در انتخابات ریاست‌جمهوری ندارد.

 

عده‌ای معتقدند «برند» آقای روحانی یعنی «برجام» با پیروزی ترامپ و تمدید تحریم‌های داماتو به فرجام خوبی نرسیده و سرخوردگی اجتماعی به وجود آمده است. با این تحلیل موافقید؟

برجام یک تدبیر لحظه‌ای نبود که با تصمیم لحظه‌ای دیگری از بین برود. حوادث پیش برجام، تاریخ ١٠ساله‌ای دارد. از سال٨٢ شروع شده و امروز به نتیجه رسیده است. موضوع داماتو ربطی به برجام ندارد و چالش دوجانبه بین ایران و امریکا بوده است که نسبت تنگاتنگ با برجام ندارد. اگر یخ‌های ما با کشور امریکا آب شد یا جمله معروفی که حضرت امام گفتند اگر امریکا هم آدم شد، ما مشکلی برای ارتباط نداریم، موضوع داماتو حل خواهد شد. برجام آثار مثبتی داشته که قابل مشاهده است. برجام همچنان به عنوان «برند» برای آقای روحانی در انتخابات آتی کار می‌کند و این مخالفین آقای روحانی هستند که برجام را بدون دستاورد معرفی می‌کنند.

عبدالله ناصري، عضو بنياد باران و از اعضاي شوراي مشورتي رييس دولت اصلاحات انتخابات ٩۶ را دوقطبي پيش‌بيني مي‌كند. او معتقد است كه تمام تلاش اصولگرايان بر شكستن راي روحاني متمركز شده و اين برنامه را با نقد دولت در حوزه اقتصادي و معيشتي دنبال مي‌كنند. 

به گزارش اعتماد: ناصری البته معتقد است كه تلاش‌هاي اصولگرايان براي مخدوش نشان دادن برجام به نتيجه نمي‌رسد چرا كه برجام همچنان به عنوان يك برند براي جلب آراي اجتماعي به سمت آقاي روحاني كار مي‌كند. اين فعال سياسي اصلاح‌طلب همچنين از طرح ثبت نام افرادي در كنار آقاي روحاني به عنوان آلترناتيو دفاع مي‌كند و معتقد است كه اين كار انجام خواهد شد.

 

این مصاحبه که توسط مریم وحیدیان صورت گرفته و توسط روزنامه اعتماد نیز منتشر شده است در پی می‌آید:

ارزيابي شما از موقعيت اصلاح‌طلبان و اصولگرايان در انتخابات ٩۶ رياست‌جمهوري چيست؟ فكر مي‌كنيد انتخابات چند قطبي باشد؟

انتخابات ٩۶ دوقطبي خواهد بود. با توجه به اينكه جرياني كه با نماد آقاي احمدي‌نژاد مي‌خواست عملا قطبي از انتخابات را تشكيل دهد از گردونه انتخابات خارج شد به نظر من جريان اصولگرايان سنتي در برابر اصلاح‌طلبان و هواداران دولت و بخشي از اصولگرايان معتدل كه مشخصا نامزدشان آقاي روحاني است، دو قطب انتخاباتي را تشكيل خواهند داد. 

اصولگرايان تندرو به نظر من با خروج آقاي احمدي‌نژاد عملا ساماني نخواهند گرفت. بخشي از جريانات اصولگراي سنتي شامل جبهه پيروان، حزب موتلفه و جمعيت ايثارگران رقيب براي آقاي روحاني مي‌تراشند. آنها هم امروز به نتيجه رسيده‌اند كه رييس‌جمهور آينده آقاي روحاني است و توان پيروزي در برابر او را ندارند. 

بنابراين تلاش مي‌كنند، راي آقاي روحاني را بشكنند. اصلاح‌طلبان از انتخابات 92 تاكنون از انسجام و ائتلاف يكپارچه‌اي برخوردار هستند. پيش‌بيني مي‌كنم حتي برخي از احزابي كه به شوراي عالي ائتلاف اصلاح‌طلبان نپيوسته‌اند به مجموعه اضافه شوند و پاي جمع‌بندي شوراي عالي ائتلاف اصلاح‌طلبان خواهند آمد. شوراي عالي ائتلاف اصلاح‌طلبان تا الان نظرش بر تمديد حمايت از آقاي روحاني است. اصلاح‌طلبان و هواداران دولت در يك سو و بخشي از اصولگرايان سنتي در سوي ديگر كارزار انتخابات قرار مي‌گيرند. من معتقدم كه بخشي از اصولگرايان سنتي هم در انتخابات 96 با آقاي روحاني همراهي خواهند كرد.

اگر مفروض بگيريم كه اصولگرايان به اتحاد انتخاباتي برسند و با يك كانديدا وارد انتخابات شوند، سرنوشت انتخابات و روحاني تغييري مي‌كند؟

دولت اگر تصميم‌سازي‌هاي خود را از حالت انفعال خارج كند و مخصوصا در ادامه تغييرات مديريتي را در سطح كلان و استان‌ها ادامه دهد، حتما راي مطلوب‌تري را پيدا خواهد كرد. به هر حال دولت دستاوردهايي از ابتداي روي كار آمدن تاكنون داشته كه بر پايگاه راي‌اش تاثيرگذار است و به خصوص توانسته اتفاق بزرگي مثل برجام را شكل دهد. بنابراين اصولگرايان هم اگر نامزد واحدي را معرفي كنند، فضاي عمومي جامعه فضاي اقبال به سمت آقاي روحاني است.

به عنوان يك چهره اصلاح‌طلب، فكر مي‌كنيد اصولگرايان با چه كانديدايي و چه شعارها و برنامه‌هايي مي‌توانند راي روحاني را بشكنند و برايش دردسرساز شوند؟

الان تنها پاشنه‌آشيل دولت كه هر جريان مخالفي مي‌تواند از آن برعليه دولت بهره‌برداري كند، در حوزه اقتصادي و معيشتي مردم است. به همين خاطر هم مي‌گويم كه آقاي روحاني اگر چه در حوزه بين‌الملل دستاوردهاي بسيار بزرگي داشت، بايد بتواند در عرصه مديريت اقتصادي و استاني كه در جلب رايش تعيين‌كننده هستند و مورد غفلت قرار گرفته‌اند، كارهايي را انجام دهد. با اين نوع تغييرات دولت مي‌تواند فضاي اجتماعي را به نفع خود تغيير دهد و مردم را نسبت به دوره دوم دولتش اميدوار‌تر كند.

یکی از مسائلي كه رسانه‌ها و شخصيت‌هاي اصولگرا اخيرا بسيار به آن مي‌پردازند، برجام است. به نظر مي‌آيد كه با آن مي‌خواهند راي آقاي روحاني را بشكنند. بعد از قانون داماتو آيا فضاي اجتماعي به گونه‌اي هست كه تحت تاثير قرار بگيرد؟

بايد توجه كرد كه قانون داماتو چيز جديدي نيست و با برجام ارتباطي ندارد. برجام با كليت تاثيرگذاري جمهوري اسلامي در منطقه و تعامل با نظام بين‌الملل گره خورده است و بنابراين رويكرد و تدبير كشور در مورد برجام عنصر تعيين‌كننده در حفظ برجام است. 

رييس‌جمهور جديد امريكا نيز خيلي روند برجام را تغيير نخواهد داد. برجام يك توافق چند جانبه با پشتوانه شوراي امنيت است. البته اين حربه از سوي اصولگرايان به كار گرفته خواهد شد. اين جريان سياسي از روز اول امضاي برجام و حتي پيش‌تر از آن و قبل از امضاي داماتو اين حربه را به كار گرفته بود. در واقع اصولگرايان امروز دارند از بي‌برنامه بودن و عدم اقناع‌سازي افكار عمومي از سوي دولت به نفع خود استفاده مي‌كنند.

آنها توانسته‌اند اين ايده را كه حل همه مسائل اقتصادي در كوتاه‌مدت با برجام گره خورده، در اذهان عمومي جا بيندازند. در صورتي كه همه مي‌دانند برجام اتفاقي است كه براي نظام بسيار مهم بوده و آثارش در كوتاه‌مدت محقق نمي‌شود.

اخيرا آقاي الويري طي مصاحبه‌اي اعلام كرد كه اصلاح‌طلبان بايد به غير از روحاني كانديداي پوششي در انتخابات پيش رو داشته باشند. اين پيشنهاد چقدر در بين اصلاح‌طلبان طرفدار دارد؟

اين پيشنهاد خوشبختانه مورد استقبال قرار نگرفت. طرح آن نيز خطرناك است چون جامعه راي اصلاح‌طلبان و هواداران دولت را مخدوش مي‌كند. اصلاح‌طلبان قاطعانه اعلام كرده‌اند كه يك نامزد دارند و آن هم آقاي روحاني است.

اگر چه ممكن است اصلاح‌طلبان به خيلي از مطالبات و خواسته‌هاي‌شان در اين چهار سال نرسيده باشند اما به دليل تقليل مطالبات‌شان و اولويت بخشيدن به منافع عمومي به جز آقاي روحاني به شخص ديگري به عنوان كانديدا نبايد فكر كنند. البته ثبت نام افرادي همراه با آقاي روحاني ايرادي ندارد اما نبايد در افكار عمومي طرح شود.

پس با طرح آلترناتيو در موعد مناسب موافق هستيد؟

بله.

مهم‌ترين مشكلات روحاني تا موعد انتخابات از منظر شما چيست و چه اقداماتي را بايد ضرب‌الاجل انجام دهد تا شانس پيروزي مجددش بالا برود؟

آقاي روحاني در درجه اول بايد يك ستاد قوي تشكيل دهد كه اين ستاد بيش از آنكه بخواهد به روند تبليغات انتخاباتي در زمان معمولش فكر كند، بايد حوزه عملكردي و ميزان رضايت مردم را در سطح منطقه‌اي، استاني و به خصوص مناطق محروم بررسي كند و اقدامات فوري و لازم را مشخص كند. واقعيت اين است كه بخش اعظمي از مديران احمدي‌نژادي در دولت آقاي روحاني به جا مانده‌اند. اين افراد در تاثيرگذاري منفي در سبد راي آقاي روحاني تاثير زيادي دارند.

 آن ستاد بايد به عنوان يك مددكار براي آقاي روحاني در شناسايي اقدامات سريع و جابه‌جايي مديريت‌ها به طور جدي عمل كند. در مورد تبليغات احزاب اصلاح‌طلب و نهادهاي انتخاباتي اصلاح‌طلب همراه با آقاي روحاني را ياري مي‌كنند و جاي نگراني چنداني نيست.

اگر اصلاح‌طلبان يكپارچه پشت‌سر آقاي روحاني بايستند و به هر دليلي آقاي روحاني در صحنه نباشد اصلاحات و اصلاح‌طلبان چه سرنوشتي را پيش رو خواهند داشت؟

به نظر من حتما افراد مختلفي در كنار آقاي روحاني بايد ثبت نام كنند و اين كار را هم خواهند كرد اما اينكه افكار عمومي را به اين سمت ببريم كه نامزد سال 96 فردي غير از آقاي روحاني است با وجود اينكه آقاي روحاني هست، راهبرد غلطي است. 

من هم معتقدم با توجه به شرايط حساس كشور رييس‌جمهور مستقر اصولا كسي نيست كه شوراي نگهبان بتواند او را رد صلاحيت كند چرا كه بسيار پرهزينه خواهد بود. بنابراين از سوي اصلاح‌طلبان حتما افراد ديگري نامزد خواهند شد و اصلاح‌طلبان اين تدبير و دور انديشي را دارند. ليكن اينكه در افكار عمومي از الان بخواهند كسي را معرفي كنند، به هيچ‌وجه اتفاق نمي‌افتد. همه احزاب اصلاح‌طلب و طرفداران دولت يكپارچه از آقاي روحاني حمايت مي‌كنند.

اگر اصلاح‌طلبان بخواهند كانديداي آلترناتيو معرفي كنند، چه چهره‌هايي پتانسيل حضور در انتخابات 96 را دارند؟ عارف، جهانگيري و ظريف مي‌توانند اين مسووليت را به عهده بگيرند؟

اصلاح‌طلبان از اين دست چهره‌ها زياد دارند و از اين جهت دست‌شان پر است ولي طرح نام هيچ كس در حوزه رسانه‌اي فعل پسنديده‌اي نيست. اصلاح‌طلبان از نظر نامزد براي انتخابات رياست‌جمهوري همچنان كه در انتخابات مجلس نشان دادند، دست‌شان باز است.

 همه چهره‌هايي كه نام برديد و بسياري از چهره‌هاي ديگري را كه مي‌توان به ليست شما اضافه كرد در بين اصلاح‌طلبان هستند كه مي‌توانند در قامت رياست‌جمهوري قرار بگيرند. همه اين افراد معتقدند كه هيچ كس ديگري به جز آقاي روحاني نمي‌‌تواند مديريت اجرايي كشور را در چهار سال بعدي رياست‌جمهوري به عهده بگيرد.

 

مردم در حال حاضر چه تحليل و نگاهي به دولت روحاني دارند؟

مردم در عين حال كه انتظارات و گلايه‌هايي دارند، دستاورد بزرگ برجام كه ايران را وارد دنياي بين‌الملل كرد و برخلاف هشت سال پيش از 92 تحريم‌ها قطع شد و فضاي بين‌المللي را براي مردم متحول كرد، به چشم مي‌بينند. به همين جهت اگر برجام را نمره مثبتي در كارنامه آقاي روحاني ببينيم كافي است تا مردم باز هم به او راي دهند.

 ضمن اينكه مردم انتظارات و گلايه‌هاي بحقي در عرصه‌هاي اقتصادي و معيشتي از آقاي روحاني دارند. شايد يكي از ديگر مواردي كه به عنوان انتظار بحق مردم بايد در نظر گرفت اصلاح ساختار اقتصادي است. به تعبير معاون اول رييس‌جمهور عملكرد و سياستگذاري‌هاي دولت پيشين يك فساد سيستمي را شكل داده كه دولت براي ترميم آن انرژي زيادي را صرف كرده و بايد بكند. مردم انتظار دارند كه اين مشكل نيز رفع شود.

برخي معتقدند كه برند آقاي روحاني برجام بود و با توجه به پيروزي ترامپ و تمديد تحريم‌هاي داماتو به فرجام خوبي نرسيده است و ركود و تورم، سرخوردگي اجتماعي را نسبت به روحاني به همراه داشته است. با اين تحليل موافقيد يا مخالف؟

دوباره تاكيد مي‌كنم كه داماتو هيچ ارتباطي به برجام ندارد به اين دليل كه قانون داماتو از زمان آقاي كلينتون بيست سال است كه امضا شده است و آقاي اوباما هم يك‌بار در زمان رياست‌جمهوري‌اش آن را تمديد كرده است. 

بنابراين يك بحث دوجانبه بين ايران و امريكا است و از جمله مسائلي است كه ابعاد مختلف دارد و در توافق برجام به همان صورت نيامده بود. هيچ تاثيري در روند برجام ندارد. البته دولت جديد امريكا اين قابليت و توانمندي را دارد كه تحريم‌هاي يك سويه عليه ايران وضع كند اما با توجه به شناختي كه ترامپ و دولتمردان جديد او نسبت به موقعيت و قدرت ايران درمنطقه دارند مايل نيستند كه چنين كنند.

رياست‌جمهوري ترامپ تاثير بسزايي در روند برجام نخواهد داشت. بنابراين برجام كماكان به عنوان يك برند براي راي‌آوري آقاي روحاني كار مي‌كند. برخي به غلط تصور مي‌كنند كه تاريخ مصرف برجام براي راي‌آوري آقاي روحاني تمام شده است.

اينكه برند آقاي روحاني برجام بوده را قبول داريد؟

بله. به هر حال تيم وزارت خارجه آقاي روحاني به سرپرستي آقاي ظريف اگر نبود و چنين توانمندي نداشت، به موفقيت نمي‌رسيد. مقام معظم رهبري در تابستان 91 به اين جمع‌بندي رسيده بودند كه مشكلات را حل كنند اما اين توانمندي فقط در تيم مذاكره‌كننده آقاي روحاني به وجود آمد. قطعا برجام به عنوان برندي به نام دولت تدبير و اميد ثبت شده است و مردم هم اين دستاورد را آنقدر مهم مي‌دانند كه با وجود برخي ضعف‌هايي كه در سيستم مديريتي تحت پوشش آقاي روحاني وجود داشته، مجددا به او راي دهند.

اگر دولت آقاي روحاني كاري به جز برجام نكرده باشد آنقدر دستاورد بزرگي بوده كه مردم به خاطر آن به او راي دهند. البته مسائلي مثل فيش‌هاي حقوقي نجومي تا حدودي افكار عمومي را تحت تاثير قرار داده است و به خاطر ضعف تيم رسانه‌اي دولت اين اتفاق به نام دولت آقاي روحاني ثبت شد. در حالي كه بنيان آن در دولت قبلي گذاشته شد. البته انتظار به حق است كه دولت به طور جدي نسبت به اصلاح ساختار اقدام كند.

----------

روزنامه اعتماد

Iran’s Rafsanjani: A Legacy of Terrorism and Repression Behind a Facade of Moderation

 

Authors: Reuel Gerecht, and Ray Takeyh, Hasib J. Sabbagh Senior Fellow for Middle East Studies
January 9, 2017
Washington Post

Ray Takeyh is a senior fellow at the Council on Foreign Relations. Reuel Gerecht is a senior fellow at the Foundation for the Defense of Democracies.

Shortly before his death, Ali Akbar Hashemi Rafsanjani, Iran’s former president and clerical major domo, mused on the Holocaust. “For instance, it is said that six million Jews died. Later accounts reveal that although people died, many Jews were in hiding during those days; ‘the dead’ are actually still living.” The larger point of the interview was to remind Iranian officials not to quibble publicly with the fraudulent Western narrative of the Holocaust, for it only empowers Israel. Such was Rafsanjani’s method and guile: He frequently brandished a moderate image that concealed the reality of his militancy.

Most of the cleric’s obituaries in the Western press lament the death of a “pragmatist” who in reality was the most consequential architect of the theocracy’s machinery of repression and regional ambitions. Rafsanjani, not his acolyte-turned-tormentor Ali Khamenei, enshrined terrorism as an instrument of Iranian statecraft. It was Rafsanjani who was the driving force behind the development of the Islamic republic’s nuclear program.

The tragedy of Rafsanjani was that as he aged he seemed to appreciate the impossibility of the Islamic revolution. The limitations of this politically savvy cleric were most evident during his presidency. Assuming power after a devastating eight-year war with Iraq, Rafsanjani insisted that the imperatives of reconstruction and reform would guide him. His authoritarian tendencies, however, precluded empowering the private sector as he insisted on a strong state dictating the creation of a modern industrial economy. His crony-rich etatism led to a bloated bureaucracy, too much foreign borrowing, and a debt crisis. During Rafsanjani’s tenure, corruption became endemic. It was Rafsanjani who attempted to co-opt the Revolutionary Guards by giving them commanding positions in key sectors of the economy. The Islamic republic’s new class of wealthy revolutionaries, who all amassed fortunes through their connections to the regime and who make Chinese entrepreneurs look honest and transparent, are the real children of Rafsanjani.

As a leader who was enchanted by the success of East Asian autocracies, Rafsanjani never seriously contemplated political reform. At times, the mullah acknowledged that the onerous cultural strictures imposed by the state were alienating the youth from the regime. However, as a proponent of clerical dictatorship, he could never countenance measures that diminished the authority of the state. During his presidency, the press was severely censored, oppositionists were regularly jailed, and dissidents at home and abroad were assassinated. The most feared intelligence minister since the founding of the Islamic republic, Ali Fallahian, was Rafsanjani’s man. Rafsanjani would at times mimic reformist slogans and hold round-tables with intellectuals, but Iran’s terrorism apparatus remained very much intact.

 

Looking beyond Iran, Rafsanjani loved to hold conferences for militant Sunni Muslims who might, just possibly, realize that Sunnis and Shiites should come together against the United States and Israel. Probably the most traveled of Iran’s ruling clerical elite (with his family wealth, Rafsanjani voyaged extensively in the 1970s), Rafsanjani wasn’t at all comfortable with the sectarianism that now defines Tehran’s foreign policy.

He was extremely comfortable, however, with the idea of divide-and-conquer among infidels: He led the opening to Europe, viewing European technology and investment as essential prerequisites for Iranian hegemony in the Middle East. To fulfill that dream, Rafsanjani didn’t have a problem with cutting deals with American oil companies.

In the end, Rafsanjani’s most consequential legacy may be Iran’s nuclear aspirations. The 1979 revolution, with its tumult and turmoil, initially derailed the atomic program that the shah had initiated. In the late 1980s and early 1990s, Rafsanjani emerged as the crucial benefactor of the nuclear industry. During the Iran-Iraq War, the clerical regime had many pressing needs, as the revolutionaries were seeking to consolidate their rule at home while fending off Saddam Hussein’s legions. Rafsanjani always found the money to keep the nuclear weapons research advancing, a fact that caused Western intelligence services some anxiety.

During his presidency (1989–1997), Rafsanjani revamped the Atomic Energy Organization, sought to lure Iranian scientists from abroad and went on a shopping spree for dual-use nuclear technologies. Rafsanjani’s published daily journals, which cover his presidency, reveal tantalizing evidence of cooperation with North Korea on ballistic missiles and weapons of mass destruction. They also reveal Rafsanjani’s glee in outfoxing U.S. naval surveillance.

 

The task of forging ahead with Iran’s atomic dreams will now be the mandate of Rafsanjani’s most illustrious protégé, President Hassan Rouhani, who has shown his own guile in enchanting Westerners. Not that long ago, Rafsanjani and Rouhani were damned by Iran’s downtrodden reformists, who considered the two evil incarnate. Today Rafsanjani is mourned and his former deputy esteemed by the same men and women as godfathers of their possible salvation. Rafsanjani, blessed with a searing wit and a good sense of history, surely appreciated this delightful irony before his weak heart stopped his brilliant mind from plotting against his many enemies.

-----------

http://www.cfr.org/iran/irans-rafsanjani-legacy-terrorism-repression-behind-facade-moderation/p38651

طی ده سال گذشته، از بحران مالی سال ۲۰۰۸ تا به امروز، بازار‌های گوناگون جهان هیچگاه سال نو میلادی را چنین سر حال و امیدوار آغاز نکرده بودند.

این فضای پر شور و شوق موجب شگفتی است، زیرا ابهام‌های مهمی بر نظام روابط بین المللی سنگینی میکنند و بنیان‌های آنچه در هفتاد سال گذشته زیر عنوان «حکمرانی» اقتصاد جهانی به تدریج شکل گرفته بود، در حال حاضر به دلیل رویداد‌های سیاسی و پیچیدگی روز افزون آنها زیر پرسش رفته و سرنوشتشان معلوم نیست.

 

سر مستی بازار ها

خاورمیانه در خطرناک‌ترین تنش‌های تاریخ معاصر خود دست و پا میزند، تروریسم همچنان شهر‌های مهم جهان را زیر ضربه دارد، اتحادیه اروپا با سخت‌ترین بحران از بدو زایشش تا به امروز دست و پنجه نرم میکند و کاخ سفید واشنگتن برای مهم‌ترین دگرگونی سیاسی در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، آماده میشود. به رغم فضایی چنین نامطمئن، بازار‌های جهانی بدون دغدغه از کنار این رویداد‌ها میگذرند و به چشم انداز‌های خوش امید بسته اند :

یک) بازار نفت که در نیمه نخست سال ۲۰۱۴ به پایان طولانی‌ترین دوره رونق خود رسید، طی دو سال و نیم گذشته رکود سختی را از سر گذراند و حتی قیمت زیر بشکه‌ای سی دلار را تجربه کرد. ولی با توافق غافلگیر کننده کشور‌های عضو «اوپک» برای کاهش سطح تولید در ماه نوامبر گذشته و توافق دومی که در ماه دسامبر میان کشور‌های عضو و غیر عضو «اوپک» در همان زمینه به دست آمد، ورق برگشت و راه بر حرکت اوجگیرنده نفت گشوده شد.

مقدار کاهش سقف تولید بر اساس توافق های اول و دوم در مجموع از حدود یک میلیون و هشتصد هزار بشکه در روز بیشتر نیست و تازه کم تر کسی انتظار دارد این توافق‌ها به اجرا گذاشته بشوند. ولی همین که کشور‌های تولید کننده نفت در اوج کشمکش به تصمیمی مشترک (ولو روی کاغذ) دست یافتند، عامل محرکه‌ای بود که قیمت نفت را در مسیری بالا رونده به حرکت در آورد. از همه مهم تر نرمش عربستان سعودی در برابر ایران بود.

دو قدرت خاورمیانه‌ای به رغم رقابتی خطرناک در عرصه سیاسی، برای جلوگیری از سقوط باز هم بیشتر بهای نفت با هم کنار آمدند و به ویژه ریاض حق تهران را بر سر دستیابی به سهم پیش از تحریم‌اش از بازار جهانی نفت به رسمیت شناخت. در حال حاضر بهای نفت برنت دریای شمال به مرز هر بشکه ۵۶ دلار افزایش یافته و تولید کنندگان نفت امیدوارند میانگین بهای این کالا در سال ۲۰۱۷ دستکم حدود هر بشکه شصت دلار باشد.

توافق‌های نوامبر و دسامبر گذشته بر سر کاهش سقف تولید «اوپک» در مجموع متزلزل به نظر میرسند و تازه تولید نفت «شیل» (غیر متعارف) در آمریکا نیز همچون «شمشیر داموکلس» یر سر آنها سنگینی میکند. ولی به هر حال، در نخستین روز‌های سال نوی میلادی، چنین پیدا است که معامله گران نفت در مجموع خروج بازار این کالا را از رکود باور کرده اند واین یکی از عوامل شور و شوقی است که در حال حاضر در فضای اقتصاد جهانی دیده میشود.

دو) در نخستین روز‌های سال نو میلادی، بازار‌های سهام همچنان از رکوردی به رکورد دیگر میروند. البته سال ۲۰۱۶ نیز برای بسیاری از مراکز بورسی با رونق همراه بود و با جهش ده در صدی میانگین شاخص کل سهام در جهان طی دوازده ماه گذشته به پایان رسید. حتی شاخص «فوتسی» در لندن، به رغم «برگزیت»، سال بسیار خوبی را پشت سر گذاشت.

در نخستین روز‌های سال نو، جشن در بزرگ‌ترین بازار‌های سهام جهان همچنان ادامه دارد و نشانه‌ای از تشویش درباره چرخش وضعیت اقتصادی زیر تاثیر دلنگرانی‌های سیاسی در دست نیست. سهامداران آمریکایی هم ظاهرا ابهام‌های ناشی از انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری را از یاد برده و ترجیح میدهند به وعده‌های او در زمینه کاهش سطح مالیات‌ها و سرمایه گذاری هزار میلیارد دلاری در پروژه‌های زیر بنایی امید ببندند. اروپاییان نیز، با وجود پرسش‌های فراوانشان درباره وضعیت اتحادیه اروپا و چشم انداز‌های عمدتا تیره آن، ترجیح میدهند به خبر‌های خوب فکر کنند، از جمله تداوم وضعیت اقتصادی نسبتا مساعد در آلمان و تکان‌های کم و بیش مثبتی که در فرانسه دیده میشود.

سه) منتقدان باراک اوباما در طیف‌های گوناگون سیاسی هم در آمریکا و هم بیرون از آمریکا می توانند کارنامه او را در زمینه‌های مختلف سیاست داخلی و خارجی به باد انتقاد بگیرند. با این همه در یک نکته تردید نیست و آن این که نخستین رییس جمهوری سیاه پوست آمریکا، در پایان دوران هشت ساله زمامداری اش، بنیان‌های اقتصادی استواری را برای جانشینش به ارث میگذارد.

هشت سال پیش، بحران در نظام بانکی آمریکا دنیایی را در آشوب مالی فرو برد. ولی آمریکا زود تر از سایر قدرت‌های اقتصادی از بحران بیرون آمد و امروز بانک فدرال این کشور (فد) نخستین بانک مرکزی در جهان است که زمینه بازگشت به وضعیت عادی را، به خصوص از راه بالا بردن نرخ بهره، آماده میکند. بانک‌های آمریکایی نیز به نماد قدرت این کشور بدل شده اند. بد نیست بدانیم ارزش سرمایه «جی پی مورگان»، نخستین غول بانکی آمریکا، به تنهایی به اندازه شش بانک اول در منطقه یورو است. در این میان دلار آمریکا نیز مقتدر تر شده و پول‌های رقیب، از جمله یوروی اروپایی و یوآن چینی را با فاصله زیاد پشت سر گذاشته است. با تکیه بر همین داده‌های بنیادی است که اقتصاد آمریکا، به رغم پرسش‌های مهمی که درباره تحولات آتی سیاسی در این کشور مطرح است، با اطمینان به آینده مینگرد و همین اطمینان را به بازار‌های مالی، حتی در خارج از ایالات متحده، منتقل میکند.

 

ابهام‌های بزرگ

ولی آنچه در بازار‌های مالی جهان میگذرد، الزاما منعکس کننده واقعیت‌های جهان نیست. در ورای شور و شوقی که در جمع بازیگران عرصه‌های مالی دیده میشود، نمی توان از گرایش‌های نگرانی آوری که بر «حکمرانی» اقتصادی در سطح بین المللی سنگینی میکند، چشم پوشی کرد. این «حکمرانی» در سال ۱۹۴۴ در جریان کنفرانس معروف «برتون وودز» به وجود آمد و بر سه ستون عمده مستقر شد : صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و «گات» که بعد‌ها به سازمان جهانی تجارت تحول یافت.

«حکمرانی» بر آمده از کنفرانس «برتون وودز» زاییده رابطه قدرت‌ها در پایان جنگ جهانی دوم بود. امروز این رابطه بر هم خورده و قدرت‌های تازه‌ای سر بر آورنده اند که، در مدیریت اقتصاد جهانی، سهم خود را مطالبه میکنند.

طی دهه‌های طولانی این قدرت‌های غربی بودند که از اصل مبادله آزاد و پیشروی به سوی «جهانی شدن» دفاع میکردند. امروز، در پی زایش قدرت‌های تازه صنعتی در جهان، شماری از کشور‌های ثروتمند غرب بیش از بیش به سیاست بستن مرز‌ها رو میآورند و خواستار مقابله با «جهانی شدن» هستند. هم در آمریکا و هم در اروپا، راست و چپ افراطی از بر پا شدن دیوار‌ها و اعمال سیاست‌های حفاظتی و حمایتی هواداری میکنند.

این نکته به توضیح بیشتر نیاز دارد : طی یک دوره دراز، قدرت‌های بزرگ صنعتی در آمریکا و اروپای غربی شرکت‌های بزرگ خود را (که چند ملیتی یا فراملیتی نامیده میشدند) تشویق میکردند در دنیای در حال توسعه سرمایه گذاری کنند و از همه کشور‌ها می خواستند موانع را از سر راه مبادله آزاد سرمایه‌ها و کالا‌ها و خدمات بردارند. به برکت دستیابی به سرمایه و بازار‌های غربی بود که قدرت هایی چون ژاپن، کره جنوبی، برزیل و چین در صحنه اقتصادی بین المللی سر بر آوردند.

در واقع این بازار‌های آمریکا و اروپا بودند که زمینه جهش قدرت‌های نو ظهور را در عرصه بازرگانی بین المللی فراهم آوردند. در ازای این همکاری، آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها از پیدایش یک بازار بسیار گسترده به ویژه در آسیا سود بردند. این راست است که چینی‌ها با صدور انبوه کالا به آمریکا بخش مهمی از بازار این کشور را تصاحب کردند. ولی در عوض آمریکا نیز بدون یاری نیروی کار چین نمی توانست چنین حجم عظیمی از کالا‌های بر آمده از تکنولوژی‌های اطلاعاتی و ارتباطی را به سراسر دنیا بفروشد.

امروز به نظر میرسد وضع دگرگون شده است و، در اروپا و آمریکا، موج وسیعی علیه جا به جایی کالا‌ها و خدمات و سرمایه‌ها به حرکت در آمده است. دونالد ترامپ، رییس جمهوری منتخب آمریکا، که حدود دو هفته دیگر در کاخ سفید واشنگتن مستقر میشود، عملا فرایند «جهانی شدن» اقتصاد را زیر پرسش برده است. به دو نمونه آشکار، در همین زمینه، اشاره میکنیم:

الف) مدیریت دیپلماسی بازرگانی آمریکا در اختیار کسی است که از سوی رییس جمهوری به عنوان نماینده ایالات متحده در گفتگو‌های بازرگانی بین المللی منصوب میشود. شخصیتی که به تصمیم آقای ترامپ قرار است در این مقام قرار بگیرد، رابرت لایتیزر نام دارد که به مخالفت سرسختانه با مبادله ازاد و فرایند «جهانی شدن» شهرت دارد. ماموریت او محدود کردن واردات آمریکا از راه اعمال یک سیاست شدیدا حفاظتی است تا، آنگونه که هواداران این گونه سیاست‌ها تصور میکنند، مشاغل گریخته از آمریکا بار دیگر به کشور باز گردند. همین شخصیت مخالف مبادله ازاد وظیفه تجدید نظر درر موافقتنامه‌های بازرگانی آمریکا با کشور‌ها و مناطق گوناگون جهان را نیز بر عهده دارد.

ب) از حدود بیست و پنج سال پیش به این طرف، مکزیک به یکی از مراکز عمده سرمایه گذاری شرکت‌های خود رو سازی آمریکایی، اروپایی و اسیایی بدل شده و هزاران مکزیکی در بنگاه‌های ایجاد شده توسط سرمایه گذاران خارجی کار میکنند. رییس جمهوری منتخب امریکا می خواهد به این وضعیت خاتمه دهد و به ویژه از ورود خود رو هایی که با سرمایه خارجی در مکزیک تولید میشوند، جلوگیری کند. با توجه به همین چشم انداز است که شرکت فورد تصمیم گرفت پروژه سرمایه گذاری خود را، که قرار بود در مکزیک انجام بگیرد، در میشیگان پیاده کند.

بدین سان ایالات متحده آمریکا، مدافع قدیمی مبادله آزاد سرمایه و کالا در جهان، با روی کار آمدن دونالد ترامپ یک چرخش صد و هشتاد درجه‌ای را در روابط بین المللی اقتصادی خود تدارک می بیند. از هم اکنون همه طرفداران بستن مرز ها، از جمله خانم مارین لوپن رییس تشکل راست افراطی «جبهه ملی» در فرانسه، با تکیه بر راه و روش آقای ترامپ به ستایش از سیاست‌های حفاظتی و حمایتی پرداخته اند.

سال ۲۰۱۷ در فضای جدیدی آغاز میشود که قواعد بازی در آن هنوز روشن نیست. با اطمینان می توان گفت که بازار‌های جهانی نیز، بعد از گذار از سرمستی، از خود خواهند پرسید که به کجا میروند، و با ابهام‌های بزرگ زاییده تغییرات ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک جهان چگونه کنار خواهند آمد؟

فرخ نگهدار: ساعاتی پیش آیت‌الله هاشمی رفسنجانی ۸۲ سال زندگی و تلاش را بدرود گفت. خبر بس تلخ بود، برای آن گروه از ایرانیان که خود بهمن انقلاب بهمن را به حرکت آورده و خود به نوبت با پس‌لرزه ها یا سیلاب های آن در آویخته اند. رفتن هاشمی خبری تلخ بود برای آنان که در این ویرانه‌ دنیای هراس‌زده، به تدبیرها و تجربه‌های خیرخواهان ایران چشم دارند تا مبادا باز کشور را به غرقابه‌های تازه درغلتد.

هاشمی از معدود رهبران جمهوری اسلامی بود که، بدون پرورش در خارج یا تحصیلات آکادمیک، برخلاف هم نسلی‌های خود، ظرفیت آن‌را یافت که برای تطبیق نظام با نیازهای زندگی امروزین، و یا برای هم‌زیست‌کردن آن با جهان مدرن آستین بالا زند. به‌راستی هیچ‌کس به اندازه رفسنجانی در بیرون‌کشیدن جمهوری اسلامی از هیمه‌های به‌جامانده از انقلاب و جنگ مدبر نبود. باور بسیاری از مریدانش این است که اگر دوران رفسنجانی نبود، جمهوری اسلامی یا چون رژیم اسد سرنوشت‌اش به حمایت شرق گره می‌خورد، یا چون رژیم شاه حیات‌اش به حمایت غرب بسته می‌شد، یا با طناب نادانی صدام و قذافی به ته چاه رفته بود و یا اگر هم می‌ماند با ونزوئلا و زیمبابوه هم‌طرازی می‌کرد.

با این همه، رفتار هاشمی با انقلاب بی‌نصیب از نقد نیست. اما نقد هاشمی به خودباوری و بی‌اتکالی او یا شبهه در ایران‌دوستی او نیست. نقد هاشمی این نیست که او بوی مردم‌اش را نمی‌شنید و سمت تحول را نمی‌دید. با تدبیر او، و با اعتماد اکثریت مردم به او بود، که ایران پس از آیت الله خمینی، به سوی صلح و سازندگی و ثبات ره یافت.

نقد رفتار او به کم‌اعتنایی‌اش به اهمیت حفظ اعتماد زحمت‌کشان و روشنفکران در یکی از حساس‌ترین برهه‌های تاریخ معاصر کشور است. هاشمی در میانه دهه ۶۰ به جایگاه محافظه‌کاران در جمهوری اسلامی پر بها داد (یا تن داد) و بخش مردم‌گرای نظام را به حاشیه راند. هاشمی رفسنجانی در دهه ۶۰، به خطا، نور چشم کسانی شد که آزادی سیاسی را خطری برای کشور تلقی کردند و راه‌گشای فرادستی امنیتی‌ها بر سرنوشت کشور، و نه فقط دگراندیشان، شد.

و این خطا زمانی شکست‌آفرین شد که به حاشیه رانده‌شدگان هم به خطا بر ظرفیت‌های لولاگر او خط بطلان کشیدند و او را تماما علیه خود پنداشتند. و از بد روزگار هر دو طرف فقط زمانی بعد از ۸۴ درس گرفتند و هم‌نشینی کردند که احیای قدرت صد برابر دشوارتر بود. حالا هاشمی خاری شده بود خلیده در چشم همان نورچشمی‌های دیروز.

هم از این‌روی، رفتن هاشمی تسلی خاطر است برای شاگردان تنبل انقلاب بهمن. برای آنان که، برخلاف هاشمی، از گذشت روزگار نیاموختند؛ آنانی که دیروز مثل هاشمی، با فتح خرمشهر، هوای کربلا و قدس کردند. ولی برخلاف او، بعدها بی‌اعتنا به دام‌گستری‌ها، باز پای کشور را به معرکه‌های مین‌گذاری شده کشاندند. و یا برخلاف هاشمی در رویدادهای ۸۸ اهمیت رای مردم و اعتماد مردم را ندیدند و با نیمی از جامعه به مقابله برخاستند.

و سوال بزرگ تاریخ هنوز این است که اگر جایگاهی که هاشمی برای جناح‌های چپ و راست در جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ قائل شد، وضعیت عکس داشت آیا باز هم عبور کشور از آن همه مصیبت در دهه ۶۰، مثل کشتار بی‌دریغ هزاران زندانی سیاسی و افتادن مهار حکومت به دست اقتدار گرایان، امری مقدر بود؟ اگر نگاه هاشمی در برهه ۶۷ و ۶۸ همان نگاه هاشمی در برهه ۸۸ و ۸۹ بود، آیا باز هم روح کشور از کشتارها و تحریم‌ها و خودکامگی تا این حد زجر می‌دید؟

اما ورای همه فراز و نشیب‌ها، کارنامه هاشمی آئینه عبرت است برای همه کسانی که در غرقابه‌ها و پیچیدگی مفرط اوضاع سیاسی گرفتار می‌آیند، اما از اسب نمی‌افتند که زیر سم ستوران له نشوند؛ کسانی که از خود چیزی بیش از آویختن لوح قربانی بر سینه خویش انتظار دارند؛ کسانی که عزم دارند نه فقط مثل قربانیان سربلند به پایانه راه ره یابند، بلکه در برون بُرد کشور از غرقابه‌ها سهمی شایسته جایگاه خویش بر عهده گیرند. هاشمی جانی از همین جنس بود، جانی تنومند بود، از جنس ایران و در مسیر زمان.

برایم یقین است که وجدان آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به هنگام آخرین بازدم‌ها، وجدانی ناآرام و خوف‌زده نبوده است. زیرا برای او یقین بوده است که قاطبه مردم کشورش، که او آن‌ها را در این ۸۲ سال هرگز تنها نگذاشت، هاشمی رفسنجانی را در پایان کار یار و مددکار خود برای عبور از گردنه‌های سخت خواهند شناخت.

در حاشیه انتخاب دونالد ترامپ به مقام ریاست  جمهوری آمریکا.  "با "برکزیت" و انتخاب "ترامپ"، شاهد "انقلاب سفید پوستان" در غرب نیستیم، اما شاهد "انقلابی جهانی"، هستیم! انتخاب ترامپ شانس مرا در فرانسه افزایش داد."  مارین لوپن، رهبر حزب راستگرا افراطی ، "جبهه ملی فرانسه"!

فرج سرکوهی، نویسنده و روزنامه‌نگار در آلمان، و علیرضا نامور حقیقی، تحلیلگر مسائل سیاسی در کانادا، شامگاه یکشنبه در ویژه برنامه رادیو فردا، مناظره‌ای جنجالی در مورد کارنامه و میراث اکبر هاشمی رفسنجانی داشتند. 

جهت شنيدن مناظره روي لينک کليک کنيد:

http://www.radiofarda.com/a/28220271.html

مونا شاد: بحث عقیم سازی زنان کارتن خواب اولین بار توسط فاطمه دانشور، عضوشورای اسلامی شهر تهران مطرح شد. بعد ازیکسال شهیندخت مولاوردی، معاون امور زنان در نهاد دولت روحانی اظهار کرد هنوز دولت برنامه ی مشخصی در این زمینه ندارد. بعد از مدت ها دوباره این طرح مورد بررسی قرار گرفته و اکنون دولت تصویب کرده تا با "رضایت" زنان کارتن خواب، آنها را عقیم کنند. 

آذر مدرسي: هاشمی رفسنجانی، یکی از مهمترین و موثرترین رهبران و استراتژیست ها در استقرار و تثبیت پایه‌های جمهوری اسلامی در اثر بیماری قلبی مرد. رفسنجانی با بخش مهمی از تاریخ بیش از سه دهه گذشته ایران، با تاریخ شکلگیری جمهوری اسلامی، جدال انقلاب و ضد انقلاب، سرکوب انقلاب و به شکست کشاندن آن در ایران گره خورده است. مرگ رفسنجانی مانند زندگی اش قطعا رنگ و مهر خود را بر آینده جمهوری اسلامی و کشمکشهای آن خواهد زد. 

رفسنجانی یکی از مهمترین چهره های سرکوب انقلاب در دهه شصت و کشتارهای این دهه است. او در چرخش جمهوری اسلامی و "آزاد" کردن آن از "غل و زنجیرهایی" که انقلاب ۵۷ بر جمهوری اسلامی زده بود، "آزاد شدن" از مستضعف پناهی و پوپولیسم، نقش اساسی داشت. رفسنجانی استراتژیست اصلی بورژوازی برای تعیین تکلیف تقابل سرمايه‌دارى خصوصى و دولتى به نفع بازار و بستن پرونده اقتصاد دولتی به نفع اقتصاد بازار و بالطبع نزدیکی با غرب بود. استراتژی که علاوه بر باز گذاشتن دست بازار در اقتصاد مستلزم فاصله گرفتن بیشتر جمهوری اسلامی از هویت ضد غربی، ضد امریکایی و "لیبرال" شدن چهره ارتجاعی و فاشیستی جمهوری اسلامی و قابل قبول و امن شدن آن برای غرب بود. چرخشی که بالاخره و بعد از مقاومت طولانی بخشهایی از جمهوری اسلامی امروز متحقق شده است. چرخشی که عدم وجود رفسنجانی میتواند آنرا با مشکل روبرو کند و تغییراتی را در توازن جناح های درونی جمهوری اسلامی بوجود آورد. سوگواری طیف متنوعی از اصلاح طلبان و معتدلیون مرتجع تا توده ای-اکثریتی های متعفن در از دست دادن رهبر و متفکر خود، نگرانی و هراس از این تغییرات و تضعیف خود است.   

پیروان و یارانش از او بعنوان "سیاستمدار بزرگ"، "مرد کلیدی"، "معمار انقلاب"، "چرچیل اسلامی"، "امیر کبیر" و "قوام‌السلطنه"، "ماهاتیر محمد" که قرار بود راه مالزی را برود نام میبرند، "شهامت" و "اعتدالش" را میستایند، شیادانه لیست جنایاتش علیه مردم را مخفی و لیست خدماتش به جمهوری اسلامی را ردیف میکنند و در سوگش میگریند. 

اما برای جامعه ای که سی و چند سال پیش انقلابش به خونین ترین وجه سرکوب شد، جامعه ای که سی و هشت سال علیه استبداد و خفقان، علیه فقر و بیحقوقی، علیه تبعیض و نابرابری مقاومت کرد، رفسنجانی سمبل گسترش خفقان و ترور و فقر است. "سردار سازندگی" برای طبقه کارگر در ایران و میلیونها انسان محروم سمبل گسترش فقر و بیکاری است.  دوره ریاست جمهوری "امیرکبیر" و "چرچیل اسلامی" دوره فعال شدن ماشین ترور و کشتار جمهوری اسلامی و ترور و سلاخی مخالفین سیاسی نظام به شنیع ترین و وحشیانه ترین شیوه ها، دوره گسترش خفقان و استبداد است. به همین دلیل امروز جامعه به امید تضعیف جمهوری اسلامی مشتاقانه به مرگ رفسنجانی و تاثیرات آن نگاه میکند.

با مرگ رفسنجانی مردم ایران شانس محاکمه یکی از مهمترین رهبران حکومتی سیاه را از دست دادند. رفسنجانی باید میماند و در کنار خامنه ای و روحانی و سایر سران جمهوری اسلامی به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه میشد. اگر در ایران ذره ای آزادی وجود داشت مردم در ایران مانند مردم انگلیس که در شادی مرگ تاچر جشن گرفتند، در خیابانها جشن میگرفتند.

 

کمونیست: اخیرا کمپینی را به نام " شهروند جهانیم!" و به عنوان "کمپینی جهانی در دفاع از حق فرار و پناهندگی"٬ توسط شما و امان کفا اعلام شده است.   پلاتفرم کمپین نیز با همین مضمون در اختیار عموم قرار گرفته است. ضرورت فراخواندن چنین کمپینی با چنین  پلاتفرم رادیکال و ماکزیمالیستی چیست؟

 ثریا شهابی: در این مورد توضیح مفصلی لازم است.  اما بطور خلاصه  باید بگویم که ضرورت این حرکت و این اقدام ریشه در اتفاقات دنیای واقعی و صف بندی های موجود دارد. ضرورت آن نه از اذهان  و در تاریخ و لابلای کتاب ها و الگوی های از پیشی ٬ که از  جهان حقیقی متاسفانه بشدت مخاطره آمیزی نشات میگیرد٬ که همه ما هر روز گوشه هایی از آن را در صدر اخبار رسانه ها می بینیم و می شنویم.   

در پاسخ به نیاز مقابله با مخاطرات هالوکاست فرار و پناهندگی٬ و در  تلاش برای برگردان موج تخریب موجودی که در جهان٬  و به ویژه  امروز در غرب از ترکیه تا آلمان و انگلیس و فرانسه در جریان است٬  ما و همه کسانی که این مخاطرات را احساس میکنند٬  ملزم میکند که فعالیت با نقشه و برنامه٬ ماکزیمال و موثری٬ انجام دهیم.

 این موج فرارهای میلیونی٬ در زمره رویداهای کشوری چون  فرار میلیونی از افغانستان بعد از عروج طالبان٬  گریختن از عراق بعد از بمباران ناتو٬ و فرار میلیونی از ایران بعد از هالوکاست اسلامی٬ نیست.   از پاک سازی قومی  و فرار در رواندا٬ دامنه وتاثیرش بر جهان٬  بسیار فراتر است. این موج یک پدیده کشوری و حتی منطقه ای نیست. پدیده ای جهانی است که تعین تکلیف و نحوه به سرانجام رسیدن آن٬  رنگ خود را به سراسر جهان خواهد زد.  

 یا جهان٬  این بار آخرین سنگرهای دستآوردهای تمدن در غرب را تماما درهم خواهد ریخت و "اروپای اریستوکرات" را در مقابل "شرق وحشی و اسلامی"٬  مبتنی بر تبعیض رسمی و قانونی تجدید سازمان خواهد کرد یا بشریت در دفاع از دستآوردهایش این بار٬ از اروپا برخواهد خواست. این ادامه همان تقابل های دور قبل در خاورمیانه است که ترکش آن به غرب رسیده است و عواقب آن اما میتواند چهره جهان را تماما دگرگون کند.

  من پیشتر سال گذشته در دو مطلب* تحت عناوین:  ""اسلام ستیزی" و "اسلام پناهی"٬ واقعیات پشت آن"٬ و  "بازگشایی قلعه اروپا٬ جابجایی انسانها و معضل سرکردگی بورژوازی جهانی"٬ همچنین در مطلب اخیری تحت عنوان: "در دفاع از حق فرار"٬ سعی کردم که تصویر ماکرویی  از رویدادها را تصویر کنم.  

فرار میلیونی از خاورمیانه و شمال آفریقا٬ پدیده ای است که بیش از دو دهه  در جریان است٬ مدتها است که  قلعه اروپا را شکسته است و بخشی از آن به این قاره سرازیر شده است. این سیل فرار٬ جابجایی٬ پناهندگی و مهاجرت را تنها با نمونه های مشابه در جریان جنگ دوم جهانی مقایسه میکنند. مستقل از اینکه این مقایسه چقدر در همه ابعاد معتبر باشد٬ از نظر تغییری که در جغرافیای انسانی قاره ها بوجود میآورد و از نظر تاثیرات سیاسی٬ فرهنگی٬ اجتماعی و اقتصادی بر کل جهان٬ از نظر ویژه گی هایی که به بخش های مختلف طبقه کارگر و مردم کارکن می بخشد٬  کم اهمیت تر از آن سیل فرارها نیست. تفاوت در این است که سیل فرارهای امروز در شرایطی صورت میگیرد که برخلاف دوران جنگ٬ جبهه جهانی متحد و قدرتمندی ٬ با هر پلاتفرم سیاسی٬ جبهه ای ٬ که با یک راه حل و پاسخ انسانی برای مقابله با این هالوکاست به میدان آمده باشد٬ وجود ندارد.  

نه در کمپ ارتجاع و قدرت های جهانی حاکم٬ در کمپ قدرت های حاکم  بورژوا ـ امپریالیستی مخالف حق فرار از مصر و عربستان و بحرین و ایران و پاکستان و افغانستان و باطلاق های لیبی و سوریه و عراق و ...٬ فعلا سیاست یک دست و روشن و اتحاد قطعی در مواجه با این تراژدی عظیم انسانی وجود دارد٬  و نه در کمپ قربانیان و بشریت مترقی و مدافع حق فرار.   

قدرت های مخربی که خود بانی فرار و جابجایی میلیونی هستند٬ فعلا با تمرین انواع دست  راستی ترین سیاست ها و تعرض ها٬ با رها کردن افسار انواع جریانات فاشیست٬ راسیست و اروپامحور٬  در حال شکل دادن به اصطلاح تعادلی هستند تا بتوانند این موج را به نفع خود مهار٬  آن را کنترل٬  و دامنه تاثیراتش را به خاورمیانه و آسیا و آفریقا محدود کنند. هرچند نتیجه این سیاست غرق شدن قایق های بیشر و مرگ و میر هزاران هزار نفر دیگر٬  خفه شدن ها و خودسوزی ها و حمله و تعرض کشتارهای بیشتر از فراریان٬ باشد.  

راه حل های امثال ترامپ ها  و کمرون ها و اردوغان ها و مرکل ها و ...هرچند سایه روشن های مختلف یک سیاست تماما دست راستی اروپا و غرب محور است٬ با این وجود حاوی تناقضات و  اختلافات جدی است. اختلافات و شکافهایی که بیش از آنکه در مورد حقوق بشر فراریان باشد٬ مربوط به راه حل های مختلف بورژازی غرب برای خارج شدن از  بن بست های پی در پی سیاسی و اقتصادی و ایدیولوژیک خود است. تعرض به فراریان٬ روی دیگر سکه حمله به عراق و لیبی و سوریه است٬  برای حل و فصل معضلات خود بورژازی غرب٬  این بار به هزینه  قربانی شدن این موج میلیونی فراریان.  

در این مورد پیشتر به تفصیل صحبت کرده ایم که جهان چند قطبی موجود ریاست بورژازی غرب را که برنده جنگ سرد بود٬ از همه زوایا پس می زند.  هم در صف ارتجاع آن را پس میزند و هم در صف مردم محروم تحت حاکمیت قدرت های بین المللی و منطقه ای و محلی.  

ناتوانی بورژوازی غرب و در راس آن آمریکا٬  در شکل دادن به توازن و تعادلی نسبی در صف رقبای اروپایی و آسیایی٬ و پس از دو دهه تخریب  چند جامعه انسانی در خاورمیانه و تولیدات داعش و مافیاهای جنایی مشابه٬ صف آنها را هم تماما درهم ریخته است. از این درهم ریختگی٬ هم تعرض از پایین و حتی انقلاب میتوند ساعد شود و هم فاشیسم و اروپا محوری و  "نظم نوین" دیگری برای جوامع غربی! "نظم نوین" اروپای جدید٬ با مشخصات عقب مانده٬ قومی٬ اریستوکرات٬ که تنها و تنها با بازپس گرفته شدن همه دستآوردهای سه قرن گذشته٬ قابل اجرا است. "نظم نوین" ای برای اروپا و غرب٬ با دولت های ملی که  متناسب با مدل منجلات و باطلاق خاورمیانه ای امروز٬ باشد.    

نگاه کوتاهی به ارزش ها٬‌ ادعاها و نوع دیالوگ در میان "برخسته ترین" شخصیت های سیاسی بورژوازی٬ که در آن افسار گسیخته هر لجن و توهین و تحقیری نسبت به بخشی از شهروندان٬ پرتاب میشود٬ عمق گندیدگی این طبقه٬ و بخش پیروز آن٬ را نشان میدهد.  امروز این افسارگسیختگی گریبان "پناهنده"٬  "خارجی"٬ "تامین اجتماعی بگیر" و "بیکار" را گرفته است. اگر مهار نشود فردا گریبان هر جنبنده ای را خواهد گرفت!  

ماسک هایی که روزی٬ در دوران جنگ سرد٬ در رقابت و به منظور معینی برچهره گذاشته بودند تماما به کناری میرود. دفاع از حق برابر شهروندان٬ ضدیت با راسیسم و دفاع از حقوق بشر و حقوق پناهندگی٬ مدت ها است که در میان این ها "از مد افتاده است" و اسناد آن را هم  اگر بتوانند بسرعت به زباله دان پرت خواهند کرد و رسما اعلام خواهند کرد که "بشر داریم تا بشر"!  حقوق بشر٬ حق مسکن و برخورداری از امنیت و هوای تازه و استراحت و رفاه٬ حقوق کودک و برابری زن و مرد همه و همه نه "جهانشمول" که  "نسبی" است! علاوه بر طبقه اجتماعی٬ به رنگ و نژاد و مذهب و فرهنگ و محل تولد٬ و ریخت و قیافه بشر متقاضی این حقوق بستگی دارد! امروز جهان از هر منفذ و روزنه ای٬ وقتی پای منافع سیاسی و اقتصادی در میان باشد٬ ظرفیت ضدیت این ها با بشر و بشریت٬  با طبیعت و محیط زیست٬ را به عیان می بیند.  این مخاطراتی است که خود جوامع غربی را تهدید میکند. مخاطراتی که٬ در صورتی که تعرض شان مهار نشود٬  اولین قربانیان آن٬ حلقه ضعیف فراریان٬ خارجیان و پناهندگان هستند.  

در صف قدرت های جهانی٬ فی الحال نحوه مواجه با این پدید به یکی از اصلی ترین کمپین های انتخاباتی و سیاسی دولت های اروپایی و آمریکایی تبدیل شده است. از پلاتفرم ترامپ تا رفراندم بر سر جدایی بریتانیا٬ از اتحاد اروپا تا امکان حفظ اتحاد اروپا و باز کردن در برای ترکیه و  ... تا تعیین سرکردگی در کمپ غرب و .. همه و همه امروز حول پاسخ به این هالوکاست جمع شده است.

 از این رو این یکی از اصلی ترین جبهه و جنگ طبقاتی در سراسر جهان در مقابل قدرت های اصلی حاکم است. هر کس پاسخ خود را دارد.  

تصور اروپا و آمریکای سرور جهان که در انزوا از مصایب جهان٬ خود را حفظ کرده است٬ پوچ است. اما تصور اروپا و آمریکای قرنها به عقب کشیده شده اریستوکرات با جوامع موزاییکی  و گتوهای خارجیان در حاشیه که در آن نه حق بشر جهانمشول است  و نه حق زن و نه حق سالمند و کودک و کارگر٬ و همه این ها بستگی به پیشینه قومی٬ ملی٬ مذهبی و نژادی اجداد مردم دارد٬ واقعی تر است.

 تعرض به همه دستآوردهای تمدن بشری در مهد تمدن جهان٬ تنها راه بقا سرمایه داری گندیده پیروز جنگ سرد است. در این میدان طبعا موج میلیونی که قرار است امروز قربانی این هالوکاست فرار شود٬ فردا از او٬ شهروند "گتونشین"٬ کارگر ارزان تر و بی حقوق تر و اعتصاب شکن٬ عقب نگاه داشته شده٬ فقر زده و مذهب زده٬ جمیعی که بخشی در "بی هویتی"٬ "بی پناهی" و بر اثر فقر و  محرمیت٬ زمینه اجیر شدن و جلب شدن توسط  انواع دستجات باندهای مافیای قومی و ملی و مذهبی و سواستفاده از آنها در فعالیت های جنایی فراهم میشود٬ به جای خواهد ماند. اگر صف مقابل کاری نکند٬ این متحمل ترین سرانجام راه حال دشمن مقابل است.  

در صف مقابل اما٬  در صف بشریت متمدن٬ بشریت متمدنی که جنازه کودک  چهارساله سوری بر ساحل مدیترانه قلب اش را لمس میکند٬  بشریتی که خود را شریک مصایب قربانیان این فرارها میداند٬ مدت ها است که شیپور دیگر بس است بصدا در آمده است.  مقاومتی وسیع و جهانی٬ اساسا در خود جوامع غربی٬ جریان دارد.  اما  این مقاومت پراکنده است و در صفوف آن٬ قطب قدرتمند با افقی روشن٬  متشکل و متحد٬ وجود ندارد. این جا محیط فعالیت نهاد "شهروند جهانیم" است.  

از این زاویه کمپین ما پا در یک سنت اعتراضی ماکزیمال و مدرن در خود جوامع غربی دارد و رو به آن میکند و میخواهد خود را به آن وصل کند. سنتی که امروز از پاریس تا فرانکفورت و لندن٬  آن را در اعتصابات و تحرکات اعتراضی علیه بیکاری٬ فقر٬  ریاضت اقتصادی و در حمایت از  فراریان از خاورمیانه٬ میتوان دید.  اروپا٬ تنها در اختیار قدرت های مخرب بورژوایی نیست. طبقه کارگر٬ شهروندانی که دو قرن دستآوردهای جنبش های مترقی و سوسیالیستی را در زندگی نسل های پی در پی تجربه کرده اند٬ به سادگی تسلیم نخواهبد شد.   

سنت دفاع از "خارجی"٬ سنت ضدیت با راسیسم و  تبعیض و ضدجنگ٬ سنت دفاع از  حق فرار و پناهندگی٬ دفاع از جهانشمول بودن حق انسان٬ دفاع از آزادی عقیده و بیان و تشکل و اعتصاب و  همه دستآوردهای بشریت متمدن٬ علیرغم میدان داری کثیف ترین سیاست های دست راستی در غرب٬ هنوز در خودآگاهی و عمل شهروند جوامع غربی٬ قدرتمند و زنده است.  دفاع از دستآورهایی که بشریت برای کسب آنها بهای عظیمی داده است٬ دستآوردهایی که  نه محصول برکات هییت های حاکمه بورژوایی در غرب که اساسا محصول انقلابات و جنبش های سوسیالیستی٬ کمونیستی طبقه کارگر در جهان است ٬ جنبشی زنده و پویا در غرب است.  

این تحرک امروز علیرغم همه بمباران های تبلیغیاتی دستگاههای مغز شویی میدیای رسمی دولتی در مورد خطر خارجی ها٬ هنوز در میدان است و هر روز از گوشه ای به یاری فراریان می شتابد٬ و اقدامی٬ هرچند محدود٬ تدارک می بیند. از حق فرار و امنیت و حرمت انسانی  فراریان٬ دفاع میکند. اینکه چهره های هنری در این و آن فستیوال جهانی تلاش میکنند در زمینه کمک به فراریان در کمپ ها و در مرزها کاری بکنند یا نمایشی بدهند٬ تنها بروز فشار آن جنبش اعتراض مترقی در بطن خود جوامع غربی است.  

این تحرک و این جنبش دفاع از فرار در غرب٬ پراکنده و بی افق است. بخشی از آن تحت تاثیر فضای فاشیستی دست راستی ها در غرب به بهانه اسلام ستیزی٬ دچار محافظه کاری شده است و عملا فعالیت اش از ابراز دلسوزی و عطوفت فراتر نمی رود.  بخشی دیگر هم در بی افقی٬ بخشا یا تماما  به مافیای دستگاه اسلام در غرب و مراجع تقلید آن٬ باج میدهد و به نوعی به آنها مقبولیت می بخشد.  بخش مهم اما کوچکتر این تحرک٬  رادیکال و ماکزیمالیست است و  از حق بی قید و شرط فرار و سکونت در کشوری امن دفاع میکند. کمپین ما خود را جزیی از این بخش سوم میداند٬ که برای تقویت و گسترش آن میخواهد فعالیت کند. همگان را به فعالیت حول بیانیه خود٬ که در واقع چیزی جز بیان آگاهانه آرمانهای مشترک جنبش دفاع از فرار و برابری انسانها مستقل از پیشینه قومی و ملی و مذهبی نیست٬  فرا میخواند. 

 

کمونیست: توقع و انتظارات تان از "شهروند جهانیم" چیست و فکر میکنید پلاتفرم شما چقدر سمپاتی جلب میکند و جایگاه ایران و پناهنده فراری از ایران در این کمپین کجا است؟

 ثریا شهابی: تا جایی که به اهداف ماکرو باز میگردد٬ طبعا این کمپین و این نهاد٬ به تنهایی قادر نیست در مقابل روند مخربی که در جریان است٬ سد محکمی ببندد. این کار جنبش های سوسیالیستی و کمونیستی و مبارزه طبقه کارگری است که در قامت یک نیروی قدرتمند سیاسی به میدان بیاید. اما این کمپین و نهاد "شهروند جهانیم" بهترین پاسخ کمونیستی و سوسیالیستی به معضل امروز است. نهاد و فعالیتی که باید در اتحاد با همه جنبش های مترقی٬ چپ٬ کارگری و سوسیالیستی جوامع غربی٬ ضمن دفاع بی قید و شرط٬ رادیکال و ماکزیمال از حق فرار٬ مانع گسترش شکاف مخربی شود که فی الحال بین کارگر خارجی و داخلی٬ اروپایی و آسیایی٬ بین شهروندان بطور کلی٬  بوجود آمده است. نه تنها مانع تعمیق این شکاف شود٬ که زمینه ساز هرچه بیشتر ایجاد اتحاد و همبستگی و هم سرنوشتی شود.

 در این راستا٬ زمینه های رشد این کمپین همین امروز وجود دارد. در بطن جنبش وسیع اما پراکنده فی الحال موجود در خود جوامع غربی٬ وجود دارد. این پتانسیل بالقوه ای است که وجود دارد و میتوان بر روی آن ساخت.  هنوز سیال و در جریان است. فرصتی هست تا قبل از بسرانجام رسیدن این هالوکاست فرار در راستای منافع دشمنان مردم و دشمنان بشریت٬ کمک کرد موج را به سمت درستی هدایت کرد و آن را به سمت منافع اکثریت شهروندان جهان سرازیر کرد.  

این نهاد٬ "شهروند جهانیم"٬  بیش از آنکه ایرانی و خاورمیانه ای باشد٬ جهانی٬ غربی و اروپایی است.  از این رو این کمپین متعلق به همه کسانی است که در باورهای آن شریک اند و خود را به این جنبش متعلق میدانند٬ مستقل از پیشینه ملی٬ مذهبی٬ اعتقادی٬ جغرافیای محل تولد٬ جنسیت و گرایش جنسی. "شهروند جهانیم" در حرف و در عمل یک کمپین انترناسیونالیستی است٬ در میدانی که دشمنان بشریت به ما تحمیل کرده اند. علاوه بر تلاش برای نجات قربانیان این هالوکاست فرار و دفاع از حق برابر شهروندی آنها٬ این کمپین بعلاوه تلاش میکند که بر متن فعالیت هایش٬ در مقابل تفرقه افکنی و شکاف بیشتر بین شهروندان اروپایی با شهروندان با پیشینه "خارجی" و پناهنده٬ سد ببندد.  

جلوگیری از گسترش نفرت٬ تفرقه قومی٬ ملی و مذهبی٬  بین شهرندان اروپایی با "خارجیان" و  پناهندگان و فراریان٬ از بین بردن زمینه های  سرباز گیری دستجات راست و فاشیست از کارگر بیکار اروپایی برای تبدیل شدن به سرباز بی جیره و مواجب آنها علیه "خارجیان" و "کارگر خارجی"٬ مقابله با استفاده از اهرم "خطر خارجیان" برای ساکت نگاه داشتن اعتراضات بر حق شهروند جوامع اروپایی٬ یکی از شاخص های موفقیت این کمپین است.  

همچنین هدف ما٬  علاوه بر کمک به  نجات فراریان٬ جلوگیری از تبدیل شدن پناهنده بی حقوق و له شده و به حاشیه پرتاب شده ای که همگی در ابعاد میلیونی کودک و بزرگ به  تروریسم متهم شده اند و انگشت های نشانه ارتجاعی ترین دستجات تروریسم و میلیتاریسم غربی بسمت آنها نشانه رفته است٬  به کارگر و کارکن ارزان و  اعتصاب شکن٬ است. از بین بردن زمینه های سو استفاده باند های جنایی از مصایب این موج قربانیان هالوکاست فرار است. جلوگیر از سربازگیری   دستجات ناسیونالیست٬  قومی و مذهبی٬ باند های تروریستی اسلامی و مافیاهای جرم و جنایت٬  از میلیونها شهروند با پیشینه خارجی٬ شرقی٬ آسیایی و خاورمیانه ای٬ است. به اعتقاد ما تنها از این راه میتوان در مقابل روند تخریب جوامع متمدن اروپایی٬ به قمیت در وهله اول قربانی شدن حلقه ضعیف فراریان از خاورمیانه٬ و در مقابل نسخه و پاسخ دشمنان بشریت٬ از دولت های اروپایی و آمریکایی تا رقبای روسی و چین٬ و متحدین منطقه ای آنها ٬ سد بست. 

 به این لحاظ کمپین ما٬  هم بین المللی است و هم به اصطلاح "صنفی" و محدود به تنها پناهنده فراری از ایران٬ یا این و آن بخش از فراریان٬ نیست.  بی تردید فراری از ایران و پناهنده ایرانی هم در دل این کمپین بین المللی٬ باید مورد حمایت بی قید و شرط قرار بگیرد . تا جایی که به ایران برمیگردد٬  تنها در پیوند با این جنبش است که فراری از ایران هم قربانی معاملات و بند و بست قدرت های غربی با دولت ها و حکومت های منطقه ای٬ چون جمهوری اسلامی ایران٬  امروز دولت  ترکیه٬  و فردا دولت اقلیم کردستان و هر نیروی حاشیه ای دیگری٬  نمی شوند. تنها در اتحاد با جنبش مقاومتی که در غرب وجود دارد است که میتوان در مقابل سیل هولناک هالوکاست فرار٬ در مقابل قدرت های بین المللی و محلی٬  به نفع فراریان٬ قدم جدی برداشت.  تنها و تنها در اتحاد با کارگر متحد و متشکل٬ سوسیالیست و کمونیست٬ و شهروند مترقی و برابری طلب در خود جوامع غربی است که میتوان میوه چینی های جمهوری اسلامی ایران را هم خنثی کرد.  

تا جایی که به ایران باز میگردد٬  رابطه جمهوری اسلامی با فراری از جنگ و پناهنده٬ فاجعه ای که بر سر دونسل از آوارگان افغانی در سه دهه گذشته آورده است٬ برای همه روشن است. جمهوری اسلامی  تلاش میکند که در دل این هالوکاست قرن٬ میوه چینی کند و در مدیریت کنترل فرارها شرکت داده شود٬ باج گیری کند و به بهانه "اسلام رحمانی"  و ایجاد به اصطلاح جامعه امن٬ .. و ٬ فراری از ایران را  وجهه معامله و قربانی بازی های دیپلماتیک بین خود و  دولت های غربی و سازمان ملل کند.   

این یکی از  محصولات جانبی٬ اما  بسیار مخرب هالوکاستی است که در جریان است. جمهوری اسلامی از یک طرف باید ظاهرا دوز اسلامیت خود را رقیق نشان دهد٬ تا در این میدان بازی داده شود و از داعش و "جبهه انصر" و "بوکوحرام" فاصله بگیرد و از طرف دیگر مواظب باشد که کنترل از پایین از دست اش در نرود. که این روند خطی و ساده ای نیست. برای جمهوری اسلامی هم میدان سیال است. هر گزینه ای ممکن است در هرجهت پیش بیاید. از اجیر کردن این و آن حزب  ناسیونالیست کرد عراق و ایران و ترکیه تا گوشمالی دادن منتقدین داخلی خود برای ارعاب! بالاخره این ها همه در بلند مدت منافع طبقاتی مشترک دارند و میتوانند علیرغم هر دشمنی تاریخی با هم کنار بیایند و بر سر میز معامله و بده بستان  بنشیندد. در نتیجه٬ ایران تلاش میکند که غرب نقشی چون دولت ترکیه٬ که دست اش فعلا تماما برای اعمال هر نوع تعرض فاشیستی علیه شهروندان٬ مردم کرد زبان و مخالفین سیاسی باز گذاشته شده است٬ عزیز کرده غرب شود که این هم به سادگی اتفاق نمی افتد! 

بهررو٬ عقب زدن جمهوری اسلامی در تعرض به فراریان و در تعرض به مردم تحت ستم و طبقه کارگر در ایران٬ به موازات مقابله با این سیاست دست راستی در غرب و با آن در هم تنیده است. شما هرقدر بتوانید حق فرار و دفاع از حقوق قانونی بین المللی که بسرعت همه در حال نقض و لغو آن هستند٬ پیش روی کنید٬ جمهوری اسلامی را هم توانسته اید عقب بزنید و نه تنها از  فراری از ایران دفاع کیند٬ بلکه در داخل ایران زمینه و فضای مناسب تری برای پیش روی جنبش های اعتراضی٬ فراهم کرده اید. نه سیاست و نه جدالهای اصلی و نه پاسخ ها٬ هیچکدام ملی و کشوری نیست. جهان بیشتر از این ها درهم تنیده است و بخصوص رابطه بین تحولات در غرب با ایران!

  

کمونیست: برنامه های شما برای پیشبرد کمپین چیست و چه اقداماتی را در دستور دارید؟ 

ثریا شهابی: طبعا انتظار اینکه چنین نهادی بتواند به تنهایی در مقابل فاجعه عظیمی که در جریان است را بگیرد٬ بسیار خوش بیانه است. این کمپین تنها در همبستگی و در اتحاد با مقاومت و جنبش اعتراضی جاری در خود جوامع غربی میتواند منشا اثرات وسیع و جدی باشد. در انزوا و به تنهایی٬ حتما میتواند اقدامات خوب و موثری در ابعادی محدود انجام دهد٬ اما موفق نخواهد شد کاری را که برایش تشکیل شده است٬ انجام دهد. 

برنامه های ما در وهله اول معرفی کردن درست این نهاد است. "شهروند جهانیم" یک نهاد است که شیوه کارش کمپینی است. یعنی سازمانی چون یک سندیکا یا انجمن صنفی نیست که بدنبال احقاق حقوق منافع اعضا خودش است٬ هرچند که تعداد زیادی فعال پناهنده و فراری داشته باشد. نهادی است که برای دفاع از حقوق دیگرانی که امکانات حقوقی٬ مادی٬ سیاسی و جغرافیایی دفاع از خود را ندارند٬ تشکیل میشود. این یک نهاد سیاسی است که میخواهد اهرم فشاری باشد برای حمایت از بخش معینی از مردم که در گرداب  یکی از هولناک ترین تراژدی های تاریخ دست و پا میزنند.  در عین حال این دفاع به شکل ارایه خدمات پناهندگی و سرویس های مادی نیست. هرچند که بی تردید دفاع از این یا آن کیس ویژه و معین٬  میتواند در روند فعالیت٬ برای این یا آن دفتر "شهروند جهانیم"٬  در این و آن جغرافیای ویژه٬  به دلایلی٬ به اولویت کار آن دفتر تبدیل شود. ما٬ متاسفانه قادر به کمک به همه نیستیم. اما میتوانیم تلاش کنیم که با راهنمایی و مشورت دادن و کمک های سیاسی٬ دست کسانی که نیاز مادی و حقوقی دارند را در دست کسانی بگذاریم که امکانات دارند و میتوانند خدمات حقوقی و مادی و معنوی به پناهنده  بدهند. 

برنامه ما٬ کمک به ایجاد دفاتر این نهاد در هر شهر و کشوری٬ در هر نقطه ای از جهان٬ و بخصوص در غرب است. بدلایلی که همه ما به خوبی میدانیم٬  آروزی تشکیل دفتر آن امروز در ایران٬ میتواند فعلا در حد آرزو بماند. 

ایجاد این دفاتر تشریفات عجیبی لازم ندارد. هر فرد و هر چند نفری میتوانند در محل٬  کار را به ابتکار خود شروع کنند. سخنگو یا سخنگویان یا هماهنگ کنندگانی برای پیشبرد کارشان انتخاب کنند. این یک نهاد هرمی نیست که از بالا ساخته شود. نهادی غیر متمرکز و غیر هرمی است که توسط شبکه ای وسیعی از فعالینی که دفاتر آن را دایر میکنند٬ با حداقل کنترل در چهارچوب اهداف این نهاد٬ تشکیل میشود. دفاتری که با هر طول و عرضی که میتوانند٬  از پایین و به ابتکار فعالین در محل٬ ساخته میشود.  من و امان کفا٬ تنها موسسین و  فراخوان دهندگان این نهاد هستیم و با براه افتادن دفاتر آن٬ و در اولین نشستی که این نهاد بتواند با شرکت چند دفتر معتبر در چند شهر مهم اروپایی برگزار کند٬ سخنگویان و هماهنگ کنندگان خود را انتخاب خواهد کرد و به کار ما پایان خواهد داد.  تا آن روز٬ طبعا ما همه تلاش خود را خواهیم کرد که به ایجاد این دفاتر کمک کنیم و انتظار داریم که فعالین و صاحب نظران در این زمینه پا پیش بگذارند و در این امر به ما کمک کنند.  

در جوامع غربی٬ این شیوه کار سنت و تاریخی دارد. طرفدران محیط زیست٬ نجات کودک٬ پزشکان بی مرز و ... مستقل از دامنه و وسعت کار٬ همه و همه به این شکل کار میکنند.  در جامعه اپوزیسیون سیاسی ایران هم٬ ما سنت بسیار قوی در تشکیل چنین نهادهای بین المللی داشته ایم. بسیاری در "کمپین دفاع از حقوق زنان ایران"٬ "همبستگی٬ فدراسیون سراسری پناهندگان ایرانی" ٬  "اول کودکان"٬ " بی مرز" و "رهایی زن"٬ با این سنت در سطوحی آشنا هستند.  

این نهادی مطلقا مستقل است. طبعا همه ما تحت تاثیر احزاب و جریانات سیاسی هستیم. اغلب فعالین این جنبش٬ اروپایی یا غیراروپایی٬  هریک تعلقات سیاسی٬ جنبشی٬ حزبی٬ ملی٬ قومی و مذهبی خود را دارند.  

تا جایی که به فعالیت این نهاد مربوط میشود٬ این نهاد تنها و تنها برای اهدافی که در بیانیه ان آمده است تشکیل میشود و نه هیچ هدف دیگری.  

قرار نیست این نهاد اهرم فشار هیچ تسویه حسابی چه در میان سازمانها و احزاب اروپایی٬  چه در میان سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی و عراقی و ترک زبان و ...٬ شود. نه قرار است روزی» ابزار کمپین انتخاباتی "حزب لیبر" انگلیس علیه "حزب  محافظه کار" آن شود٬  و نه وسیله تسویه حساب این و آن گروه ایرانی٬ عراقی٬ سوری٬ ترکی٬ با هم!  

 درهای این نهاد بر روی همه کسانی که خود را در اهداف روشن و صریع و ماکزیمال آن شریک میدانند٬ باز است. میزان تاثیر گذاری سیاسی بر روی فضای فکری و فرهنگی و سیاسی جمعیت میلیونی فراری از شمال آفریقا و خاورمیانه٬  کسانی که بر پیشانی جمعی شان مهر اسلامی  و تروریستی خورده است٬ تاثیر بر فضای فکری و فرهنگی آنها  و تاثیر گذاری بر آگاهی  شهروند اروپایی را٬  فقط پیشروی در میدان عمل مستقیم این کمپیین معلوم میکند!  

همانطور که بالا تر اشاره شد٬ عقب زدن راسیسم و خارجی ستیزی در میان طبقه کارگر در غرب و در عین حال کوتاه کردن دست شبکه مساجد و مراجع تقلیدی که در جوامع غربی بر سرشان دست مرحمت کشیده میشود٬ از شاخص های  اندازه گیری موفقیت این نهاد است. همچنین مصون داشتن فراریان  از دست درازی گروها و باند های مافیایی جرم و جنایتی که از مصایب آنها سرمایه جنایی می سازند و در آتش توپخانه ارتجاع اسلامی و قومی  می دمند٬ از این راه میگذرد.  

مبارزه با آرا  و افکار دست راستی و فاشیستی و خارجی ستیزی از یک طرف و مقابله با عواقب مخرب خزیدن در لاک قومی و ملی و مذهبی٬ و تن دادن به زندگی در گتوها و جزایر اسلامی در حاشیه جوامع غربی٬ باید حاصل کار ما باشد.

مبارزه با شکل دادن به همان "نظم نوین اروپای جدید"٬  اروپایی که در آن وجود جوامع موزاییکی٬  در واقع  گتوها و زباله دان هایی که برای این "شهروندان جدید" با حق و حقوق کمتر ساخته شده است٬ بخش انتگره حاشیه ای اروپای ارتستوکرات و عقب مانده باشد٬ باید محصول کار ما باشد.  

این کمپین٬ در دل دفاع از حق بی قید و شرط همه فرارایان٬ مستقل از اعتقارات و طبقه و پیشنه قومی و ملی و مذهبی و جنسبت و گرایش جنسی٬ مبارزه علیه محبوس کردن نسل های پی در پی میلیونها آواره و فراری٬  در کمپ های پناهندگی و چادر ها و بیابانهای حاشیه کشورهای منطقه در محرومتی مطلق٬ باید بتواند زنگ خود را هم به جوامع غربی و هم به موقعیت و شرایط کار و زندگی آینده این میلیونها فراری بزند.   

  

کمونیست: انتظار شما از کسانیکه مایل اند با این کمپین همکاری کنند چیست؟ فعالین کمپین چه باید بکنند؟ 

ثریا شهابی: انتظار ما این است که دست به کار شوند. با سازمانها و انجمن ها و احزاب مترقی و  اتحادیه های کارگری و هر فرد و جمعی که میخواهد  و مشغول دفاع از حق فرار و پایبندی دولت ها به کنوانسیون حقوق پناهندگی است٬ تماس بگیرند و دفاتر این نهاد را تاسیس کنند.  

جوامع غربی هر روز با این مسئله دست بگریبان است. دولت ها هرروز طرح و سیاستی را به میان می کشند و در مورد آن بحث میکنند. سازمان ها و جمعیت ها و نهادهای زیادی در میدان اند. تا امروز هم کار ما به تاخیر افتاده است. شرکت در تظاهرات ها٬ در تماس با کمپ ها٬ در نشست ها٬ اعتراضات و اعتصابات و جلسات و ...  و شروع فعالیت با نام و نشان و سند هویتی٬ یعنی اهداف "شهروند جهانیم"٬ معرفی آن و تلاش برای جلب تعداد بیشتری به پذیرفتن و توافق با آن٬   میتواند بدون کمترین مشکلی آغاز شود.

   

مه ۲۰۱۶

 

-----

*رجوع کنید به مقالات: "بازگشایی قلعه اروپا٬ جابجایی انسانها و معضل سرکردگی بورژوازی جهانی"٬ منتشره در کمونیست شماره ۲۰۰ اکتبر۲۰۱۵

http://hekmatist.com/2015/Komonist%20200%20Soraya%201.html

 

"اسلام ستیزی" و "اسلام پناهی"٬ واقعیات پشت آن٬ منتشره در حکمتیست شماره ۹۶٬ ژانویه ۲۰۱۶

http://hekmatist.com/2016/Hekmatist%2096%20Soraya.html

 

"در دفاع از حق فرار"٬ منتشره حکمتیست شماره ۱۱۱٬ مه ۲۰۱۶

http://hekmatist.com/2016/Hekmatist%20111%20Soraya.html

 

شهروند جهانیم!- کمپبن بین المللی دفاع از حق فرار و پناهندگی 

Citizens of the World! 

خالد حاج محمدی:  اخیرا سی نفر از طیفهای مختلف لیبرال و ناسیوانالیست ایرانی، طی نامه ای به دونالد ترامپ توقعاتی را در مقابل او به عنوان رئیس جمهوری آتی آمریکا مطرح کرده اند.

آنها در این نامه به سیاست مماشات جویانه اوباما نسبت به جمهوری اسلامی انتقاد دارند و خواهان آنند ترامپ سیاست قاطع تری علیه ایران اتخاذ کنند. در این نامه از جمله به عدم دفاع دولت اوباما از جنبش سبز، اعتراض به توافقات برجام و برداشتن تحریمها اشاره شده  و از ترامپ خواسته اند در این سیاستهای تجدید نظر کند و از دمکراتهای لیبرال علیه جمهوری اسلامی پشتیبانی کند. نویسندگان نامه همچنان بر ظرفیت ایران بعد از جمهوری اسلامی(در صورت قدرتگیری آنها) برای رابطه ای نزدیک و پایدار با آمریکا تاکید کرده اند.

نامه  سی نفره، عکس العملهای مختلفی را در میان طیفی از احزاب و جریانات سیاسی و شخصتهای مختلف در اپوزیسیون و حتی در پوزیسیون جمهوری اسلامی بر انگیخته است. در این میان عکس العمل هیستریک راه کارگر که در دنیای واقعی رویه دیگر همان نامه سی نفره به ترامپ است از همه دیدنی تر است.

اینجا و در این نوشته نگاهی به اعتراض سازمان راه کارگر به این "نامه نویسان" خواهیم انداخت و نشان خواهیم داد که اعتراض راه کارگر بیان اعتراض گرایشی در میان وطن پرستان افراطی ایرانی به بخشی دیگر از جنبش خودشان، جنبش بورژا ناسیونالیستی، است.

قبل از پرداختن به موضع راه کارگر چند کلمه در مورد نامه سی نفره به ترامپ ضروری است. نامه نویسان خواهان تقابل بیشتر دولت آتی امریکا با جمهوری اسلامی، تجدید نظر در توافقات کنونی و تحریم اقتصادی ایران و سرانجام کمک این دولت به لیبرالها و ناسیونالیستهای ایران برای جایگزینی جمهوری اسلامی است. چنین توقعی بیان امیال بخشی از احزاب بورژوایی ایران و جریانات مختلف از طیفهای رنگین کمان سلطنت طلب تا لیبرال، جمهوری خواه و احزاب و گروهای ناسیونالیست و قومی ، "چپ" و راست، مختلف در اپوزیسیون است، امری که تازگی ندارد. در دوره های مختلف بخشی جدی از اپوزیسیون بورژوایی ایران از طیف ناسیونالیستهای پروغرب تا ناسیونالیستهای کرد و.. ، چشم به انتظار کمک های دول غربی و دخالت "بشردوستانه" آنها در ایران و تبدیل ایران به لیبی و سوریه و عراق بوده اند.

نامه این سی نفر بیش از هر چیز نشانه استیصال و درماندگی طیف رنگین کمان لیبرال و ناسیونالیست ایرانی در اپوزیسیون جمهوری اسلامی یا به اپوزیسون رانده شده است. نتایج زیانبار امیال این طیف و طیف وسیعتری از احزاب بورژوایی ایرانی و ناسیونالیست های کرد و ترک و ...  را امروز بیش از هر زمانی در عراق و لیبی و سوریه دیده ایم. ناتو و در راس آن دولت آمریکا که قبله گاه این گرایش است، دامنه توحش و جنایاتش به مراتب همه جانبه تر، وحشیانه تر از جمهوری اسلامی است. نامه نوشتن به ترامپ و درخواست مقابله آن با جمهوری اسلامی و ترور و تروریسم، مستقل از شخصیت ترامپ به عنوان یکی از منفورترین روسای آمریکا، بیان ماهیت ارتجاعی و اهداف ضدانسانی این گرایش سیاسی  است. این ها روی اسب بازنده شرط بندی کرده اند. اما طرف مقابل و منتقدان سلحشور در سازمان راه کارگر، چشم شان به پروژه ای فعال، یعنی رشد ناسیونالیسم ضد عرب، ضدخارجی، بیگانه ستیزی،  در پرتو تحولات منطقه و حاکمیت جمهوری اسلامی ایران است.

دفاع سران سپاه و روحانی و سران جمهوری اسلامی از مصدق و ایران و ایرانی  گری و کورش و آریایی پرستی خجالتی شان، چنان قند در دهان راه کارگر آب کرده است، که در صف مقدم توده ایسمی که خواهان مسلح کردن سپاه پاسدارن به سلاح سنگین بود را از پشت بسته است!

 

نعره وطن پرستان "غیور"،  از  گلوی سازمان راه کارگر

بدنبال نامه سی نفره به ترامپ، هیئت اجرائی راه کارگر(سازمان کارگران انقلابی ایران) در تاریخ ٢٨ دسامبر ٢٠١٦ نوشته ای تحت عنوان "سرسپردگی به قدرتهای خارجی را با تمام توان افشا کنیم"،  منتشر کرده است و علیه اقدام این سی نفر و توصل آنها به "بیگانگان" اعتراض کرده است.

 اعتراضیه راه کارگر در نوع خود دیدنی است. پای نوشته هیئت اجرایی این جریان میتوان امضای هر جریان ناسیونالیست دو آتشه ایرانی از جناحهای جمهوری اسلامی تا آریائی های اصیل از نوع شرقی و "غیر وابسته" و "مخالف" امپریالیسم را گذاشت بدون اینکه لازم باشد یک سطر از نوشته آنها را از قلم انداخت.

این نوشته بیان حقیقی و واقعی امیال راه کارگر و همکیشان قدیم و جدید این جریان در سیاست ایران است که با شعارهای نچسب کارگر و سوسیالیسم جهت عرضه به بازار آشفته سیاسی آماده میشود. بگذار نگاهی به نوشته رهبری این جریان بیندازیم و از زبان خود آنها ببینیم که چه میگویند:

"مردم ایران، از دخالت های امپریالیستی در طول یک قرن گذشته، ضربات جبران ناپذیری خورده اند. آن هنگام که برخی از وطن فروشان با خواست برپائی "عدالتخانه"، در انقلاب مشروطیت یعنی اولین انقلاب دمکراتیک آسیا، به سفارتخانه انگلیس پناهنده شدند، تخم خیانت و سرسپردگی کاشته شد. ... در گام بعدی نیز مبارزات آزادیخواهانه و ملی مردم ایران تحت رهبری محمد مصدق و یارانش که می کوشیدند نظم دمکراتیکی در ایران بر پا کنند و پرچم استقلال برافراشته و نفت ایران را ملی کردند، با خشم و کینه قدرت های امپریالیستی روبرو گشت و مزدوران وطن فروش با کودتای آمریکائی ـ انگلیسی هم آوا شدند و این نخستین جنبش بزرگ ملی و ضد استعمار نوین در خاورمیانه و جهان را در هم شکستند."(تاکیدات از من است)

راه کارگر ادامه میدهد:

"... این نیروی حیات بخش مردمی نیاز به عجزنامه های یک مشت بریده از ملت به دولت های خارجی ندارد." (خط تاکیدها از من است)

ادامه میدهند:

"سازمان ما، ....، از همگان می خواهد این نوع سرسپردگی ها از سوی هر کس، هر سازمان و حزب و دسته ای که جز خیانت به مردم پرافتخار این سرزمین نیست را از هر طریق ممکن افشاء سازند و هر نوع همکاری در هر زمینه ای با چنین افراد و جریاناتی را قاطعانه بایکوت نمایند." (تاکیدها از من است)

توجه کنید که نقل قولهای بالا از جریانی است که خود را "سوسیالیست" و "نماینده" خود گمارده طبقه کارگر ایران معرفی میکند، یکی از جریانات همیشه حاضر در میان نیروهای به اصلاح چپ ایران است که نمایش همکاری و "فعالیت مشترک" و بر این اساس "بدور بودن" از هر نوع فرقه گرایی را به رخ میکشند. اگر واقعا امضای این جریان و شعارهای "سوسیالیستی" انتهای نوشته هیئت اجرایی راه کارگر را بردارید، کسی میتواند یک مو تفاوت میان این جریان و پان ایرانیستهای ایران به رهبری پزشکپور قائل شود؟  کدام "وطن" پرست ایرانی، کدام "ملت پرست" آریایی از راه کارگر "وطن" پرست تر و آرایی تر است؟

لطفا نوشته های کیهان شریعتمداری را در مورد جریانات اپوزیسیون جمهوری اسلامی و پرچم "ضد آمریکایی" آن و پرونده های "وطن فروشی و بیگانه پرستی" که برای این اپوزیسون آماده کرده است را در کنار نوشته راه کارگر قرار دهید، آیا میتوان تفاوتی مضمونی جز احترام اولی به امام و ولی فقیه و شعار دورغین سوسیالیستی دومی، قائل شد؟

الفاظ "وطن فروشی و خیانت به مردم پر افتخار سرزمین ایران"، "استقلال و ملی" کردن و... در سیاست ایران در کل ٥٠ سال گذشته پرچم هارترین و ضد کارگر و ناسیونالیست ترین جریانات سیاسی ایران از پان ایرانیستها تا ناسیونالیستهای عظمت طلب و تا خمینی و خامنه ای و کیهان شریعتمداری است.

راه کارگر و اقمار توده ای و اکثریتی آن در کل این پروسه و در دوره های حساس سیاسی کنار یکی از گرایشات اصلی بورژوازی ایران ایستاده اند. قسم خوردن راه کارگر به مصدق و "ملی" کردن نفت، تا غش کردن این جریان برای هر نوع "ملی و وطنی" کردن صنایع و هر بانک و مکانی توسط خود جمهوری اسلامی تا جنگ ایران و عراق و موضع سوسیال شونیسم آن، تا ضدیت با کارگر افغانی و تقدیس حمله مردم ناآگاه به آنها و تا تکرار نخراشیده و زمخت همان امیان در قالب شعارهای "وطن" پرستانه علیه "وطن فروشان"، بیان ناسونالیسم عریان و ضدکارگری این جریان است. این جریان تلاش میکند که جمهوری اسلامی ایران آمادگی این رهبری و رفقایشان در سازمان "پرافتخار" راه کارگر، برای ایفای نقش در سرکوب اپوزیسیون و تعرض به طبقه کارگر و جوان کمونیست و زن و مرد روشنفکر و مبارز در ایران را،  به بهانه ارتباط با خارج و خارجی ها ، بپذیرد. اینها بنام اپوزیسیون، تجدید تاریخ و به روز کردن برگه  عبورشان را  طلب میکنند! 

این فرزندان راستین "مصدق" و جبهه ملی ایران با این همه عرق ملی و احترام به سرزمین و ایران و "وطن"، که همه اینها ابزارهای رایج تحمیق طبقه کارگر و محرومان جامعه برای بهر دهی و تن دادن به بهرکشی طبقه حاکم است، تفاوتشان با نامه نویسان به ترامپ مطلقا هویتی نیست. آنها دو سوی یک جنبش بورژوایی ایران هستند که یکی اتکا به غرب برای نجات "ملت" و "وطن" را در پیش گرفته است و دیگری پرچم "استقلال" از بیگانه و دفاع از "ملت و وطن" و تعریف و تمجید و تقدس آن در مقابل "بیگانگان". دومی نوع شرقی و عقب مانده همان اولی است. مستقل از جایگاه راه کارگر و انتقاد و اعتراضش به ولی فقیه و "حاکمیت ولایتی" جمهوری اسلامی و انتقاد به بی کفایتی آن در رشد صنعت "وطنی" و دامن زدن به اقتصاد "انگلی و مافیایی"، چیزی که آرزوی کل جنبش ملی اسلامی ایران از مصدق تا بازرگان و از خمینی تا خامنه ای و از حزب توده ایران و اکثریت تا وارثان کارتنی تر آن در رهبری راه کارگر است. خط و نشان کشیدنهای راه کارگر برای جمهوری اسلامی یک سرسوزن از این کم نمیکند که کل این صف به یک جنبش بزرگتر خانواده بورژوازی ایران تعلق دارند و راه کارگر از جریانات حاشیه نشین و فرعی تر همان بستر اصلی است. انصافا در گلو پاره کردن سوسیال ناسیونالیستهای نشسته در رهبری راه کارگر در دفاع از "وطن و سرزمین" و منتصب کردن آنهایی که از نظر این جریان چنین تعلقی ندارند به "خائن و وطن فروش و بیگانه پرست"، آنها از خود جمهوری اسلامی و ناسیونالیستهای چهار آتشه ایرانی، پیشی گرفته اند.

 

کلاه گشاده حاکمیت "مردم"

راه کارگر نوشته است:

"چه آنها که به هارترین گرایش حاکم بر آمریکا نامه می نویسند، چه آنها که از جولیانی و سعود الفیصل برای سخنرانی در مراسم سینه زنی شان دعوت می کنند تا شعار "و انا ارید اسقاط النظام" سردهند، چه آنها که از اسرائیل و عربستان تقاضای پول و اسلحه می کنند؛ چه آنهائی که خواهان ایجاد منطقه "پرواز ممنوع" برای کردستان ایران می شوند، و چه آن بخش از تشکل های سطلنت طلب که برای دخالت های آمریکا در ایران، با آجر سینه می زنند، همه و همه در برابر اراده جمعی و حق حاکمیت مردم ایران صف کشیده اند و جاده صاف کن دخالت های بیشرمانه امپریالیستی و مرتجعان منطقه در جهت دادن به سرنوشت مردم ایران هستند. (خط تاکید از من است)

نامه سی نفره به ترامپ بلاخره به راه کارگر اعتماد به نفس داد که  در مقابل تقدس "ایران" و "وطن" و خطر "وطن فروشی" این سی نفر،  "خلق" و "کرد" پرستی تاکتکی و سنتی خود را،‌  "قدوسیت خلق کرد" و نماینده خودگمارده آنرا  کنار بگذارد و در کنار مجاهد لگدی هم نثار حزب دمکرات کند.

راه کارگر هر چند با تاخیر چند ماهه ، سرانجام اعتماد به نفس کافی پیدا کرد که بسیار محتاط و غیر صریح به امید بستن حزب دمکرات به عربستان و اسرائیل، بدون بردن اسم آن ها هم  اشاره کند!

با این وصف باید از "سوسیالیستها" نشسته در رهبری راه کارگر پرسید، این "حق حاکمیت مردم ایران" را دیگر از کدام آثار "سوسیالیستی" برگرفته اید. کدام مردم و کدام حاکمیت و حق منظورتان است؟ روزانه به نام حق حاکمیت مردم در تمام جهان، دولتهای ضدکارگری سر این "مردم" کلاه میگذارند. روزانه و به اشکال گوناگون طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه را به عنوان حاکمیت ملی و دولت بورژوایی را به عنوان نماینده این حاکمیت بخورد جامعه میدهند و بر سر این طبقه کلاه گشاده ای میگذارند. به عنوان حق حاکمیت ملی و از طریق این "مردم" تاچر و بلر، بوش و اوباما و ترامپ، مرکل و خامنه ای و روحانی و اردوغان و... را نماینده قانونی این مردم به حساب میاورند. سوسیالیستهای راه کارگر جدا که آب از سرشان گذشته است و به ابتدایی ترین مفاد سوسیالیستی حتی در الفاظ و گفته ها هم پایبند نیستند.

بنام منافع مردم آمریکا،‌عراق را بر سر میلیونها نفر خراب کردند، بنام منافع ملت ایران، خاورمیانه را هرچه بیشتر قومی و مذهبی کردند، بنام منافع مردم اروپا، لیبی و سوریه را بر سر مردم اش نابود کردند، کدام منافع! دروغ میگویند. منفعت حفظ دولت خودی،‌ منفعت حفظ نظام و شرکت در جدال های میلیتاریستی و مخرب و ارتجاع است! فردا قرار است بنام منفعت مردم و حق حاکمیت مردم، و دفاع از ایرانی و ایرانی  گری، برای گسترش جدال قدرت در خاورمیانه، سربازگیری کنند. این همه معنی منافع ملی و "حق حاکمیت مردم" برای راه کارگر و این جنبش است. همان که روحانی و ولی فقیه هم میگویند!  

راه کارگر در این نوشته هر از چندگاهی بردستگاههای سرکوب جمهوری اسلامی گله میگذارد که:

"برای گسترش سرکوبگری هاشان و برای به بند کشیده فعالان سیاسی، مدنی و ملی، همواره آنها را به وابستگی به قدرت های خارجی متهم می کنند".   

مگر "هیئت اجرایی" محترم راه کارگر چکار میکند؟ راه کارگر سرش را زیر برف کرده و انگار کسی نمیبیند خودش چکار میکند. باید از رهبری این جریان پرسید، در فردای به فرض محال حاکمیت شما، آیا سهم کمونیستها که به وطن و وطن پرستی لعنت میفرستند و با زنده باد انسانیت، مرگ بر ملت پرستی و زنده باد همسرنوشتی طبقاتی کارگران، "وطن و ملت" را افسانه میخوانند چه خواهید کرد؟ با کارگر ایرانی که خودش را با کارگر عراقی و عربستان سعودی و انگلیسی و آمریکایی، هم سرنوشت و نزدیک تر و متحد تر میداند، چه می کنید! چه دارید بگوئید! کمونیستها و انسان متمدن و آزاده آن جامعه، بر اساس آنچه گفته اید با هزار داغ "خائن" به "وطن" و "ملت"، اگر شانس بیاورند و حکم قصاص نگیرند، روانه زندان نخواهند شد؟ سرنوشت کارگر آگاهی که به جای افسانه "ملت و ملت پرستی" بر همسرنوشتی طبقاتی و نفرت از بورژوازی "خودی و غیر خودی" محترمین در رهبری شما، انگشت میگذارند، چه خواهید کرد؟ واقعا محترمانه تر و سنگین تر و موقر تر نیست با همان مضمون "وطن پرست و ملت پرست ایرانی" و "بیگانه" ستیز نوع شرقی که در سطور نوشته اتان تاکید کرده اید، فعالیت کنید و اسم بی مسما و پر از فریب کارگر دوستی را کنار بگذارید؟ فکر نمیکنید با این غلظت عمیق ناسیونالیستی و وطن پرستانه و "بیگانه" ستیزیتان، نام کارگر و راه کارگر و سوسیالیسم مایه ریشخند حضارتان خواهد بود؟

این رگه و این جنبش را باید افشا کرد. نه به این خاطر که سازمان راه کارگر قدرت و نفوذ سازمانی مهمی دارد. به این دلیل که این یک گرایش  و یک جنبش تاریخ دار و به عمر جمهوری اسلامی ایران است. رفقای توده ای شان، با این تبین ها و شعار ها، در جنگ و سرکوب اپوزیسیون مخالف جمهوری اسلامی، اپوزیسیون سوسیالیست و انترناسیونالیست ودر سرکوب طبقه کارگر، خدمات شایانی به ولی نعمت شان، اقایان خمینی و خامنه ای و سپاه و روحانی کردند. باید مشت شان را باز کرد و پرژوه شان را ، که ناسیونالیسم در لباس سوسیالیسم ومنفعت طبقه کارگر است، را خنثی کرد. این یکی از وظایف هر کمونیستی چه در خارج و چه در داخل است.

 

٣٠ دسامبر ٢٠١٦

امان کفا: پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از انقلاب۵۷ و به شکست کشاندن آن توسط ضد انقلاب بورژوایی، چهاردهه دیکتاتوری عریان و زندان و اعدام و سرکوب هرگونه ندای آزادیخواهی، و تحمیل فقر شدید، و اختلاف عمیق طبقاتی میان لایه ها و بخش های جامعه، ناامنی و نگرانی از آینده همچنان در سطح جامعه بیداد می کند.

 پس از یکدوره طولانی و نافرجامی پروژه های متعدد سیاسی و اقتصادی، بالاخره روحانی و دولت اعتدال در پشت سر رهبر، بعنوان آس برنده بورژوازی و با پرچم راه حل اقتصادی سرکار آورده شد. پرچمی که دولت روحانی در مقابل جامعه قرارداد این بود که معضلات پایه ای و بنیادی اقتصادی جامعه و معضلات اقتصادی اکثریت کارکن مردم، معضل بیکاری و تورم و گرانی همه و همه ناشی از انزوای سرمایه در ایران در بازار جهانی است و به آن گره خورده است. در این تصویر، مسبب تمامی مشکلات اقتصادی در ایران و بی بضاعتی گسترده، نه حاکمیت سرمایه‌ که انزوای ایران در بازار جهانی بود و فائق آمدن بر تمامی این معضلات هم در فراهم آوردن شرایط مناسب برای گردش هرچه وسیعتر سرمایه، خلاصه شد. اعلام کردند تنها و تنها راه نجات و بیرون آمدن از این انزوا، تخفیف کشمکش با غرب و دستیابی به توافق سیاسی با امپریالیست ها و مشخصا با آمریکا است. فراتر اینکه بنا به سنت همیشگی بورژوازی، هر گونه بهبودی در زندگی کارگر، تنها با کارکردن و تن دادن به استثمار میسر است، اعلام کردند فقط با گسترش سرمایه گذاری است که "کارآفرینی" ممکن می شود و به این اعتبار، هر مقابله و اعتراضی علیه کارفرما، که مانعی در فراهم آوردن شرایط این سرمایه گذاری وسیع ایجاد کند، کل آینده و زندگی کارگر را با مخاطره مواجه خواهد کرد و نتیجتا باید کماکان، به جمهوری اسلامی فرصت دهد تا کار خود را به سرانجام برساند. اوضاع سیاسی و مشخصا توازن قوا بین دو طبقه اصلی در جامعه، مهم ترین عواملی بودند که باری دیگر به جمهوری اسلامی امکان داد تا بتواند راه پیشروی بورژوازی در ایران را، بمثابه راه حل "نجات" کل جامعه، با یکدوره "صبر و انتظار" به طبقه کارگر و اکثریت کارکن جامعه تحمیل کند.

 بیرون کشیدن اقتصاد به بن بست رسیده بورژوایی در ایران و مذاکرات با گروه پنج بعلاوه یک، ‌و رسیدن به هرگونه توافقی، در سرلوحه تلاش دولت اعتدال برای بازکردن راه سرمایه گذاری وسیع قرار گرفت.

 پیشبرد این سناریو منشا اتحادی بود که پشت سر روحانی و دولت اعتدال شکل گرفت. توافقی فرا جناحی که مورد قبول کل بورژوازی در ایران بود. لبیک گویی ها و تهنیت ها توسط تمامی لایه ها و جناح های هیئت حاکمه نیز با حضور تمام و کمال "رهبری نظام"، پشتوانه این تلاش و مذاکرات قرار گرفت. علیرغم اینکه جمهوری اسلامی در هیچ دوره ای از این درجه از پشتیبانی وسیع لایه های مختلف بورژوازی در ایران برخوردار نبود، اما کماکان شک و شبهه هایی در مورد پیشرفت این توافق از جانب گروه پنج بعلاوه یک موجود بود. تردید و عدم اعتماد نه صرفا به تصمیم جمهوری اسلامی برای به نتیجه رساندن این مذاکرات، بلکه به اوضاع  سیاسی، رقابت ها و بی برنامگی های موجود در سطح قطبها و بلوکهای امپریالیستی که همگی خارج از اراده جمهوری اسلامی بوده و هستند.

 

دوره نا امیدی

 انتخاب شدن ترامپ و روندهایی که در اروپا و آمریکا در جریان است، تردیدات و نگرانی ها را تشدید کرده است. امروز، کاملا مسجل شده است که پروسه کُند برجام برای دستیابی بورژوازی ایران به وعده های پسافرجام، و بخصوص انتخابات آمریکا و اظهارات ترامپ در مورد رابطه با ایران و جمهوری اسلامی، بورژوازی ایران را با مخمصه ای بزرگ مواجه کرده است. مخمصه و بحرانی که از نظر بورژوازی ایران نمی تواند تحت الشعاع نزاع های درونی آن، حتی در بعد دولتی  قرار گیرد. هرگونه توقف و مانعی در پروسه برجام، می تواند به بحران های عمیق تری در اقتصاد ایران و بالطبع در سطح اجتماعی بیانجامد. به همین دلیل، طی دو سه ماه گذشته، نمایندگان جمهوری اسلامی، از ولی فقیه و رئیس جمهور، تا وزرا و وکلا، کارشناسان و مشاوران هیئت حاکمه، یکی پس از دیگری، بر اهمیت برجام تاکید کردند. در هراس از سیاست رئیس جمهوری جدید امریکا اعلام کردند که تجدید مذاکرات و بازگشت به دوره قبل از برجام، حتی توسط ترامپ، ممکن نیست. و اینکه هرگونه مانع تراشی در برجام توسط ریاست جمهوری جدید آمریکا را، مقابله ای غیر قانونی معرفی کرده اند و ابراز داشته اند که این موانع با دخالتگری سایر  کشورهای پنج بعلاوه یک مواجه خواهد شد. بر همین اساس، رو به جامعه، خط تبلیغی و تصویر عمومی جمهوری اسلامی روی این محور چرخید که انتخاب ترامپ، تاثیر چندانی بر توافقات برجام ندارد و جای هیچ نگرانی در به سرانجام رسیدن پروسه برجام، نیست. اما مشکل اینجاست که آنچه در آمریکا رخ می دهد بیش از پیش گویای اوضاع دیگری است و فراتر از صرف انتخاب ترامپ است. در مقابل تمامی دلخوشی دادنها و اطمینان خاطرهای جمهوری اسلامی، اوباما با تمدید تحریم ها برای ده سال دیگر مخالفت نکرد، و بار دیگر مجالس سنا و کنگره، جمهوری اسلامی را بسوی موقعیت سابق خود، (بمثابه دولتی غیرقابل اعتماد) سوق دادند. گزینش پمپئو (از مخالفین شناخته شده برجام) به ریاست سیا توسط ترامپ، نیز نشانگر موانع جدیدی  در پروسه موجود برجام بود.

 نمونه دیگر سخنرانی اخیر رئول مارک گرشت (عضو ارشد بنیاد دفاع از دمکراسی ها) در مورد ایران است. گرشت که جزو سخنگویان "تندرو" آمریکا شناخته شده است، ابراز داشت که ترامپ و هیئت رئیسه جدید آمریکا  لازم است خود را "برای اعتراضاتی نظیر سال ۸۸" در ایران، آماده کند! گویی که یکباره عقربه ها به عقب و زمان به دوره نزاع های قدیمی جمهوری اسلامی و امریکا برگشته است. همزمان واکنش نمایندگان جناحی جمهوری اسلامی گویا بود. برخی حصر رهبران "فتنه" را مشکل و مانعی در "نمود ایران در منظر بین المللی" معرفی کردند و خواستار رفع این مانع و بهانه تراشی آمریکا شدند. برخی دیگر چون محمود نبویان، مسئول سابق کمسیون بررسی برجام، با انتقاد از حصر "رهبران فتنه" گفت که آنها باید محاکمه  شوند و نه اینکه "در راحتی باشند و کباب بخورند"! علم الهدی در نماز جمعه مشهد گفت که  از "مجلس زمزمه مسموم دفاع از فتبه بلند می شود"، ولی هروقت که مصالح نظام اقتضا کند آنها محاکمه خواهند شد. ، طباطبائی نژاد، عدم اعدام  این مفسدین فی الارض را بنا به "مصالح خاصی" معرفی کرد. یکی این اظهارات را به مثابه گواهی بر "آمریکایی" خواندن این جریان "فتنه" خواند و دیگری بر نیاز به چهره مورد قبول و گذر از دوره "مفتوح شدن جریان فتنه"  تاکید کرد.

 ابراز امیدواری گرشت به تکرار سال ۸۸ و داد و بیدادهای سران و نمایندگان جمهوری اسلامی علیه "سران فتنه"، و حتی اشاره های گرشت به "نادیده گرفتن موشک های بولستیکی در برجام" و به سخره گرفتن این اظهارات توسط جمهوری اسلامی، تنها بیان "رسمی و دیپلماتیک" محور اصلی بحث، یعنی روابط ایران و بازار جهانی، پروژه خروج از انزوا، بالاخص در رابطه با آمریکا "پس از اوباما"، است.

 بطور واقعی مدتها است سوت پایان "اعتراضات سبز"  و سرکوب "سران سبز" زده شده است و جمهوری اسلامی ایران، و دولت اعتدال، با رهبری ولی فقیه، انقلاب ایدئولوژیک خود را کرد و خانه تکانی تمام و کمالی را به سرانجام رساند. انتظار تغییر از درون، و تقویت جناحی "غرب گرا" در تقابل با "ضد آمریکایی های متعصب" در فرهنگ امروز جمهوری اسلامی، و امید بستن به تکرار سال ۸۸ پوچ و بی معنی است. اینرا گرشت بهتر از هر کسی میداند.

 در این شرایط، اهمیت و جایگاه مذاکرات و توافقات با جمع پنج بعلاوه یک برای جمهوری اسلامی ایران، و یا حتی اهمیت آن برای دولت امریکا دال بر این نمی شود که مانند هر معامله دیگری، طرفین خواهان امتیاز های بیشتری نشوند. فراتر اینکه در اوضاع کنونی، و مشخصا با سرکارآمدن ترامپ، هیئت حاکمه آمریکا، خواهان حضور و اقتدار بیشتری در رقابت های بین المللی با حتی اروپا است و سیاست سهم خواهی بیشتری را دنبال می کند.

 طی چند هفته گذشته تاثیر این سهم خواهی بیشتر ترامپ، در ایران براحتی مشهود است. دیدارهای رسمی و بین المللی هیئت های جمهوری اسلامی و غربی که قرار بود به  قراردادهای بازرگانی با شرکت های آمریکایی منجر شود، یکباره و بصورتی یکجانبه، به حالت نیمه تعلیق رسیده است و از سروصداهای تبلیغاتی آن خبری نیست. مسلما سرد شدن رابطه با آمریکا، تاثیر مستقیم بر قراردادهای ایران با دیگر کشورها، منجمله و مشخصا اروپا دارد. امری که مستقل از خواست دولت ها و یا شرکتهای اروپایی، منوط به ساختار ناظر بر مناسبات بین المللی است (برای نمونه، در این عرصه از بازار جهانی، هشتاد درصد داد و ستدها با دلار انجام می گیرد، و علاوه بر این، آمریکا نفوذ و دخالتگری قابل توجهی در هیئت های گوناگون نظارتگر بر قراردادها و روابط بانکی بین المللی دارد).

 تاثیر این سردی روابط را می توان در کاهش و عدم تعجیل در بستن قراردادهای تجارتی که با اروپا آغاز شده بود نیز دید. میزان بی اعتمادی موجود به حدی رسید که حتی قرارداد خرید هواپیمای مسافربری با واسطه گری دولت فرانسه نیز که در حاشیه منوط به صدور جواز از دولت آمریکا بود، با بهانه گیری و موانع صدور جواز از جانب آمریکا مواجه شد. قراردادی که ادعا می شد از بی دردسر ترین تجارتهای بین المللی باشد، بالاخره با تاخیری چند ماهه، به امضا رسید! بدین ترتیب، از یک طرف، شک و عدم اطمینانی که در دولت اوباما زمرمه می شد، در عرض یکی دو ماه به مانعی جدی تبدیل شد؛ و از طرف دیگر در ایران نیز به همان اندازه، تبلیغات حول سرمایه گذاری وسیع آمریکایی، جای خود را به تبلیغات قدیمی تر چون  "غیر قابل اتکا بودن" آمریکا داده است. با کم سو شدن شعله امید به آمریکا، تاکیدات مجدد بر اقتصاد مقاومتی بالا گرفت. "رهبر نظام" بعنوان تئوریسین این تز دوباره به میدان آمده و اخیرا اعلام کرده است که قدرت اقتصادی امریکا ناشی از اقتصاد مقاومتی در این کشور است! این ناامیدی و هراس از بازگشت به گذشته به حدی است که وزیر کشور ادعا کرد: "شرایط کشور سخت است و برنامه ششم توسعه و بودجه سال ۹۶ بر اساس اقتصاد مقاومتی نوشته شده است"! ظاهرا بهبود رابطه با آمریکا و انتظار سرمایه گذاری های وسیع، رویای "طلایی" بهبود اوضاع که دولت اسلامی سرمایه در ایران وعده داده بود، با سرعت سرسام آوری، نقش بر آب میشود.

 بدین ترتیب، برجام و نزدیکی به آمریکا، که قطب نمای این دوره بورژوازی ایران بوده و هست، با ناروشنی سیاستهای رئیس جمهور و دولت جدید در آمریکا، بورژوازی ایران را با بی افقی قدیمی خود، مواجه ساخته است. بورژوازی ایران استراتژیکا جز نزدیکی به غرب راه دیگری ندارد و راه های گذشته هم پاسخی درخور نداده و نمی دهد. مراجعه دوباره به شرق، و مشخصا چین، پاسخی مناسب برای سرمایه در ایران نیست. چین کماکان تشکیل باراز کشورهای خاوردور را در دستور دارد، و عضویت ایران دراین بازار مشترک در اولویت چین قرار ندارد. حتی پس از گذشت نزدیک به ده سال (سال ۲۰۰۷) از تقاضای عضویت ایران در این بازار و نشست شانگهای، هنوز این تقاضا در پروسه بررسی است! مضافا اینکه، اوضاع و مشکلات فعلی سرمایه در چین، چرخش به سمت آن و اتکا به رابطه ای پابرجا بین ایران و چین را، حداقل در کوتاه مدت، غیر ممکن کرده است؛ تا جائیکه حتی قرارداد ده ساله نفتی با ساینوپک چین هم، بعد از مذاکرات متعدد، اخیرا لغو شد. راس دیگر بازار خاوردور، روسیه است. مستقل از اینکه سنتا بورژوازی ایران، تمایل به رابطه استراتژیک با روسیه را ندارد، در تمامی تصمیمات درازمدت بین المللی در قبال ایران، مشخصا در رابطه با تحریم های دوره اخیر، روسیه همواره در کنار آمریکا قرار گرفته است.  با کسب "موفقیت" در جنگ های حلب و موصل، کماکان روسیه، منافع خود را دنبال می کند و در معامله با آمریکا، الویتش ایران نیست. بعبارتی دیگر، رابطه استراتژیک با روسیه، از نظر بورژوازی ایران، بالاخص در این دوره، تنها و تنها از کانال فشار و امتیاز گیری و جلب نظر آمریکا بوده است. حتی نزدیکی نظامی امروز ایران و روسیه در مورد مشخص سوریه، کاملا از همین زاویه است. همانطور که تقویت نفوذ ایران در عراق، سوریه، لبنان، فلسطین و بهبود موقعیت ایران در منطقه همه و همه قرار است اهرم فشار جمهوری اسلامی به غرب و بخصوص امریکا و با هدف قبول شدن در لیگ بازار غرب است. به درجه زیادی، همین برخورد را ترکیه در مذاکرات سه جانبه  اخیر در مسکو، دنبال کرده است. برای بورژوازی ایران، همانگونه که جمهوری اسلامی بکرات نشان داده است، استراتژی سرمایه در ایران نزدیکی با روسیه نیست، بلکه نزدیکی امروز راهی برای ایفای نقشی قدرتمند در خاورمیانه، و به این اعتبار، امتیازگیری در مذاکرات با آمریکا می باشد. راهی که نزدیکی، هرچند کوتاه مدت، تاکتیکی و نه استراتژیک جمهوری اسلامی با روسیه را، مورد قبول بورژوازی ایران نیز کرده است. پیشرد این سیاست، برخلاف دوره های قبلی که تحت نام گسترش انقلاب اسلامی توسط جمهوری اسلامی صورت میگرفت، امروز قرار است با پرچم ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی صورت بگیرد. پرچمی که مورد توافق کل بورژوازی ایران و حتی بورژوازی عظمت طلب ایرانی، است.

 

بهشت سرمایه یا تحمیل سیاست انتطار

 امروز بیش از هر دوره ای پیشروی های جمهوری اسلامی در منطقه تحت الشعاع شرایط و مولفه های پایه ای تر و بین المللی تری است. علاوه بر اوضاع بحرانی و جنگ زده خاورمیانه نامعلومی آینده اروپای واحد و امریکا در دنیای پس از برکزیت و روی کار آمدن ترامپ، شرایط وخیم اقتصادی سرمایه های امپریالیستی و نبود مدل رشد اقتصادی مورد توافق سرمایه جهانی، تصویر و زیربنای تاریک تری را برای جمهوری اسلامی، سرمایه گذاری در ایران و بیرون آمدن از بن بست فعلی را ترسیم می کند. علاوه بر نا امنی عمومی و سیاسی سه دهه اخیر در خاورمیانه، امروز دیگر بی افقی و نامعلومی اوضاع  سیاسی در سطحی جهانی نیز، سرمایه گذاری های عظیم و بنیادی در این منطقه را بمراتب غیر محتمل تر ساخته است.

 ادامه این وضعیت با پرچم "صبر و انتظار" دیگر میسر نیست. بی جهت نیست که روحانی برای گرم نگه داشتن تنور "بهبود اقتصادی" و برای موجه نشان دادن سیاست های حاکم در ایران، در گزارش به خامنه ای اعلام داشت که در نیمه نخست سال جاری اقتصاد ایران رشد ۴/۷ درصدی داشته است! علاوه بر این، پیمان قربانی از جانب بانک مرکزی خبر از پیش بینی رشد بیشتر در ایران را داد و سایت بانک مرکزی اعلام کرد که نه تنها در گروه نفت بلکه در عرصه های دیگر نیز، اقتصاد ایران شاهد بهبود بوده است. بعبارتی دیگر، اقتصاد ایران از زمان سرکار آمدن دولت روحانی تا امروز، حدود ۱۴ درصد رشد کرده است!

 اعلام چنین ارقامی در اقتصاد ایران، در کنار پیشروی های نظامی و سیاسی جمهوری اسلامی در سوریه و عراق، آنهم در دنیایی که همه جا صحبت از بحران و رکود است، بیشتر به معجزه ای شبیه است که ظاهرا ایران به بهشت برینی برای سرمایه تبدیل شده است که لابد، بغیر از "ابله ترین" سرمایه داران، بقیه باید جنون وار به این کشور روی آورند و اگر شانس بیاورند و دولت و هیئت حاکمه در این کشور به آنها لطف کند و اجازه دهد، در ایران سرمایه گذاری کنند. ظاهرا در شرایط و اوضاع امروز دنیا، چنین درجه ای از رشد و رونق اقتصادی و سیاسی در هرکجای دنیا اعلام شود، باید همه کارشناسان و متخصصین مدل رشد اقتصادی ایران را بعنوان نمونه و سمبل توانایی، مبنای تدریس در دانشگاهها کنند.  

 

اما روی سخن روحانی و شرکا، با این نوع آمارها، نه سرمایه و سرمایه داران چه در ایران و چه در سطح بین المللی، بلکه مشخصا و مستقیما طبقه کارگر در ایران است. این نوع چک بی محل کشیدن و خزعبلاتی اینچنین با تکیه به آمارهای ساختگی هدفی جز در انتظار "بهبود اقتصادی" نگه داشتن کارگر در ایران، ندارد.

 در این میان برخورد طیف کارشناسان و محققین تازه بدوران رسیده در ایران به اعلام این آمار ، دیدنی است. این جماعت یکی پس از دیگری صف کشیدند و به مشکوک بودن این آمارهای دورقمی "خورده گرفتند". در میدیای رسمی و با یک سری از "انتقادها" و "ابهامات" به آن پرداختند. گویی که امر به خودشان مشتبه شده است که نکند جمهوری اسلامی کار را تمام شده ببیند و باز روحانی به جای دنبال کردن سیاست های تا به امروز، بدنبال پیشروی خودش و موقعیتش در انتخابات پیش رو باشد. بخشی از دور اندیش ترین های این "اقتصاد دانان" به رشد اقتصادی اذعان داشتند ولی به درجه "غلو" کردن آن انتقاد کردند تا بالاخره نشان دهند که چنین رشدی، هنوز در سطح جامعه "احساس نمی شود"! این تکرار همان بازی است که چندی پیش نیز در مورد کاهش نرخ تورم با تهنیت گویی به روحانی و سیاست های دولتش کردند. آنجا، آمار ساختگی در مورد کاهش نرخ تورم اساسا با هدف تقابل و زدن زیر پای خواست افزایش حداقل دستمزد با نرخ تورم بود، و امروز آمار جعلی رشد اقتصادی برای نشان دادن پیشروی در "کار آفرینی" و به انتظار کشیدن طبقه کارگر و امید بستن به سرمایه گذاری های بیشتر و کاهش تعداد بیکاران است.

 این جماعت مصرانه در پنهان کردن این حقیقت که  آمار و پیش بینی در جمهوری اسلامی ایران، بنا به نیاز روز و به شرایط و خواسته ارائه دهندگان آن آمارها، تحلیل و ارائه میشوند، تلاش میکنند. البته این نه امری تازه است و نه اصولا مختص به جمهوری اسلامی. فراتر از این، هیچکس و هیج هیئت حاکمه ای، از آمار شروع نمی کند تا براساس آن سیاست خود را تعیین کند. برعکس، برای اثبات یک تصویر و افق سیاسی است که به آمار رجوع می کنند و یا آمار ها را می سازند. سالهاست که نه فقط دستگاه ها و سیستم های پیچیده، بلکه انواع و اقسام سازمان ها  و انستیتوهای عریض و طویل، بالاخص در کشورهای متروپل، هر روز و هرثانیه برای موجه جلوه دادن این سیستم، با سرمایه های هنگفتی، کار میکنند. کیست که نداند که اعلام این نوع آمارها برای جمهوری اسلامی اساسا در جهت مقابله با کارگر و انتظاراتش از زندگی، رفاه، سعادت و دستیابی به کل ارزشی است که در جامعه تولید می شود.

 

رویاهای برباد رفته بورژوازی ایران

 امروز دیگر پوچی خواسته دیرینه بورژوازی این کشوربرای  تبدیل شدن ایران به تایوان خاورمیانه، برای همه بوضوح روشن است. تمامی رفت و آمدها و هیئت های بازرگانی،  نه برای سرمایه گذاری جهانی وسیع در ایران، بلکه تنها امکان خرید از بازار جهانی و در بهترین حالت، بیانگر گسترش رابطه تجاری با ایران بوده است. طبق اعتراف خود نمایندگان دولت، خبر از فرار سرمایه از ایران به کشورهای همجوار و منطقه است. هم اکنون داد و فغان سخنوران وطنی همه جا درآمده است که سرمایه ها از ایران به کشورهایی چون گرجستان و آذربایجان رفته اند تا از مدار تحریم ها و صادرات "از ایران" خارج شوند و بتوانند کالاهی تولید شده را به بازار ارائه دهند. بی جهت نیست که امروز وزرای دولتی ادعا می کنند که اشتغال در ایران، ناشی از رشد اقتصادی نیست بلکه برعکس، کاهش بیکاری و اشتغال،‌ موجب رشد اقتصادی است. بهرحال شکی نیست که کل سناریوی پیشرفت بورژوازی ایران و دولتش، رشد سرمایه گذاری های وسیع در ایران و ارتباط با بازار جهانی در بهشت موعود پسابرجام، امروز با موانع بیشتری روبرو شده است. و باز این هم مسلم است که بالاخره، در دنیای امروز، امریکا و اروپا، چین و روسیه و در یک کلام سرمایه جهانی، راه حلی برای عبور از این دوران "برزخ" موجود را پیدا می کند. اینکه این راه حل تا چه حد در کوتاه مدت و یا بلند مدت می تواند ادامه یابد، بسته به شرایط و عوامل گوناگونی است که مشکل خود بورژوازی است. ایران و اقتصاد بحران زده آن کجای این راه حل قرار میگیرد و یا چه تاثیری از این راه حل میگیرد کاملا ناروشن و نامعلوم است. امری که مسلم است این است که نجات اقتصاد ایران و بهبود اقتصادی در ایران در اولویت بورژوازی جهانی نیست.

 

نقطه امید طبقه کارگر

 امروز این حقیقت که در پس این راه حل ها و توافق ها، تنها  و تنها بهبود اقتصادی برای این یا آن بخش سرمایه نهفته است به داده همگان در ایران تبدیل شده است. طبقه کارگر و مردم محروم بیش از هر زمانی به این حقیقت که جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران، راه دیگری جز ادامه همین وضعیت را ندارند، وضعیتی که نه "بهبود اقتصادی" بلکه گسترش استثمار، نا امنی و بی امیدی و بیکاری و غیره را به همراه می رود، پی برده اند. دیوار امید به بخشی از بورژوازی حاکم در بهبود وضعیت اقتصادی مدتها است فرو ریخته است. فرریختن انتظار از جناح های مختلف سرمایه در ایران، بی اعتبار شدن کل سیاست تحول و بهبود در اوضاع توسط جمهوری اسلامی حتی درصورت عملی شدن معاهداتش با جمع پنج بعلاوه یک، قطع امید کامل از دولت روحانی بعنوان قبله آمال کل بورژوازی ایران، قطع امید از "گشایش اقتصادی" و "بهبود اقتصادی" تحت حاکمیت بورژوازی اما به معنای قطع امید طبقه کارگر از متحقق شدن یک زندگی مرفه، سعادتمند، قطع امید از پشت سرگذاشتن این دوره "برزخ" به نفع طبقه خود و اکثریت محروم جامعه نیست. برعکس قطع امید از بورژوازی و همه پرچمها و افقهای آن زمینه را برای عروج یک نیروی رادیکال، سوسیالیست و کمونیستها مهیا میکند.

 اتفاقات و تحولات سیاسی اخیر نشانگر این واقعیت است که امروز در ایران، بیش از هرکجای دنیا، تنها و تنها سیاست ها و محورهای افراطی است که می تواند این اوضاع را تغییر دهد. سیاست هایی که پیشروی در مقابل این بورژوازی بحران گرفته در ایران، را ممکن و قابل اجرا می کند. امروز این کمونیست ها و افق سوسیالیستی پیشرفت، رفاه، سعادت و ... است که میتواند تنها راه حل بهبود اوضاع را ترسیم کند. همه آلترناتیوهای بورژوازی، یکی پس از دیگری شکست خورده اند. دقیقا در چنین شرایطی است که تاریخا و سنتا بورژوازی  با پاسخ های افراطی و راست خود در مقابل جامعه قد علم میکند. راست افراطی در مقابل سوسیالیسم و کمونیسم. اروپا عروج فاشیسم را بر متن چنین اوضاعی تجربه کرد و امروز رشد راست افراطی در غرب خطری است که بشریت را تهدید میکند. در ایران راست افراطی با پرچم ناسیونالیسم کور، قومی و مذهبی، در مقابله با آرمان سوسیالیستی، به همان اندازه خطرناک، واقعی و جدی است.

 پیشروی ما کمونیست ها امروز بیش از هردوره دیگری به این پاسخ های افراطی طبقه مان، گره خورده است. فقط کمونیسم رادیکالی که به همه وجوه بورژوازی از سیاست، فرهنگ، ارزشهای اجتماعی، وعده های اقتصادی آن نه میگوید، کمونیسمی که بدون تخفیف به هیچ "اقلیت قومی و مذهبی" بر هویت انسانی جامعه تاکید میکند، کمونیسمی که در مقابل استیصال و بی افقی بورژوازی نماینده آینده بهتر، برابرتر برای جامعه است، میتواند جواب امروز طبقه کارگر به این اوضاع باشد. فقط کمونیسمی که در مقابل خواست حداقلی از آزادی و برابری زن، حداقلی از سکولاریسم، حداقلی از جدایی دین از دولت، حداقلی از رفاه، حداقلی از آزادی سیاسی پرچم آزادی بی قید و شرط سیاسی، آزادی و برابری در همه سطوح زندگی سیاسی-اقتصادی و اجتماعی، برابری کامل زن و مرد، کوتاه کردن دست مذهب از زندگی مردم، را بلند کرده است میتواند نقطه امیدی باشد.

حکمتیست: حزب حکمتیست قراری را در مورد "ضرورت تشدید مبارزه علیه ملی گرایی و تفرقه قومی - مذهبی" تصویب کرده است. مضمون قرار روشن است و بر این مبنا مصاف های جدیدی در مقابل کمونیست ها و طبقه کارگر در ایران وجود دارد.

چرا چنین قراری و تاکید مجدد بر مبارزه علیه ملی گرایی و تفرقه قومی- مذهبی لازم شد؟ شما تا چد حد خطر قومی و مذهبی کردن فضای سیاسی جامعه ایران و رشد ناسیونالیسم افراطی را جدی میدانید؟ نقش جمهوری اسلامی در چنین سناریویی را چگونه ارزیابی میکنید؟

خالد حاج محمدی: ما در دوره ای هستیم که بالانس قدرت در سطح جهان به هم خورده است. دوره ای که تعادل قدرتها که باعث درجه ای از ثبات بود به هم ریخته است و با یک دوره نامتعینی روبرو هستیم. این بی ثباتی و نامتعینی بر متن بی جوابی بورژوازی نه تنها در ایران و یا خاورمیانه، بلکه در بعد جهانی و در خود غرب به معضلات سرمایه و آینده بشریت و مسائل پایه ای که در مقابل خود دارند، نوعی سردرگمی و ناروشنی و بی دورنمایی را در صفوف بورژوازی در خود کشورهای غربی ایجاد کرده است.

بعلاوه و همراه این اوضاع اولا بدلیل افزایش فقر، محرومیت، بیکاری و حمله هر روزه بورژوازی به سطح معيشت و پس گرفتن دستاوردهای تا کنونی بشریت، نا امیدی و بی اعتمادی وسیعی در میان طبقه کارگر و مردم پایین جامعه به دولتها و احزاب حاکم بورژوایی و به سیستم های تاکنونی در جریان است. این نارضایتی و بی اعتمادی به سیستم های حاکم و احزاب سنتی بورژوازی در نبود آلترناتیو قوی کارگری و کمونیستی راه را برای احزاب دسته راستی و فاشیست باز کرده است. عروج راسیسم و نژاد پرستی، رشد جریانات اولترا راست در خود غرب، اتفاقاتی مانند خروج انگلستان از اروپای واحد و عروج ترامب در انتخابات آمریکا و رشد احزاب دست راستی در فرانسه، هلند، کشورهای اسکاندیناوی و ... بروزات این اوضاع است. به این اعتبار در سطح جهان ما با یک دوره درون گرایی و بازگشت به ملت و وطن و کشور خود و یک نوع ناسیونالیسم در اشکال بسیار تنگ نظرانه و عقب افتاده طرف هستیم.

در این نامتعینی و بی جوابی بورژوازی جهانی و به هم خوردن تعادل تاکنونی میان قدرتهای اصلی و دعوا و جنگ برای تقسیم مجدد جهان و ایجاد توازنی در سطح بین المللی در اشکال متفاوت منجمله جنگ در خاورمیانه در فجیع ترین شکل آن در جریان است. در سطح خاورمیانه ما چند سال است با جنگ های ویرانگر و جنایات و کشتار و آوارگی در ابعاد دهها میلیونی مردم محروم طرف هستیم. خاورمیانه به مرکز حل و فصل تخاصمات دولتهای بزرگ جهان مانند آمریکا و روسیه و دول اروپایی از طرفی و از سوي دیگر دولتهای منطقه مانند ایران، عربستان، ترکیه، سوریه، قطر و ... و با دخالت و کمک دهها گروه و جریان آدم کش حرفه ای از داعش و النصره تا حشدالشعبی و... تبدیل شده است.

جنگ کنونی در خاورمیانه که تا کنون باعث ویرانی چند کشور شده است، بر پایه تخاصمات قومی و مذهبی میچرخد. تلاش وسیعی از جانب رسانه های غرب و دولتهای منطقه برای مهندسی جنگ در این منطقه بر اساس ملت و قومیت و مذهب به صورت بسیار آگاهانه دنبال شده است. امروز کل مردم خاورمیانه را به مردم منتصب به ملتها و قبایل و اقوام و عشایر و مذاهب مختلف تقسیم کرده و دشمنی کوری را میان آنها دامن زده اند و دولتهای مختلف از این دشمنی سرباز جنگی میگیرند و هر کدام خود را صاحب مردم منتصب به قوم و مذهب کرده و نماینده خودگمارده آنها شده اند. این وضع خاورمیانه را به عصر تحجر و توحش برگردانده است که جنگ شیعه، سنی، عرب، ترک، ترکمن، کرد، فارس، مسیحی، یزیدی و...، به بخشی از سیمای آن تبدیل و تحمیل شده است.

این اوضاع و تحمیل این عقب گرد باعث شده چهارچوبه های ملی و کشوری گذشته بدرجه ای به هم بخورد. دخالت در امور همدیگر و زنده کردن هویتهای کاذب و عروج دادن گروههای قومی و مذهبی برای ناامن کردن کشورهای همجوار، سیاست رسمی دولتهای منطقه است.

ایران یک پای تحولات خاورمیانه است. جمهوری اسلامی در منطقه از لبنان و یمن تا سوریه و عراق در راس یک تحرک تماما ارتجاعی به عنوان نماینده شیعیان جهان است. در خود ایران جمهوری اسلامی دست به عصا حرکت میکند و تلاش میکند آرامش جامعه را حفظ کند و کنترل اوضاع را در دست داشته باشد. ایران نمیخواهد در داخل خود تحریکات قومی و مذهبی ايجاد کند و این را به زیان خود میداند. اما در منطقه یک پای این تحولات و یکی از بازیکنان اصلی است.

با همه این اوصاف ایران در این میان جزیره امن نیست. نقش ایران در منطقه و عروج دادن عرق و افتخارات ملی بیش از همه از جانب خود جمهوری اسلامی دنبال میشود. ناسیونالیسم ایرانی و افتخار به ایران قدرتمند در منطقه، ایرانیت و ایران پرستی در این دوره رشد میکند. عروج ناسیونالیسم ایرانی همراه خود مشروعیت برای ناسیونالیسم کرد، ترک، عرب و... می آورد. سرانجام کل منطقه از باروت عظیم سموم قومی و مذهبی و میدان دادن به انواع باندهای مافیای مذهبی و قومی و امکانات وسیع مالی و تسلیحاتی برای آنان اشباع شده است.

هنگامي که به دنیایی که بورژوازی برای مردم در جهان درست کرده است نگاه میکنید، زمانیکه تلاش بورژوازی برای ایجاد تفرقه در صف مردم به نام فارس و کرد و عرب، به نام سنی و شیعه، به نام اروپایی و غیر اروپایی و بخصوص زمانیکه خطر تبدیل شدن مردم محروم به سیاهی لشگر این سناریوی ارتجاعی را می بینید، آنوقت ضروت تشدید مبارزه علیه تحریکات قومی و مذهبی و علیه رشد ناسیونالیسم چه در جامعه ایران و چه در ابعاد جهان برای ما و هر کمونیست دخیل و مسئولی بعنوان امری جدی روشن میشود.

 

حکمتیست: حزب حکمتیست چه سیاست، تاکتیک و روش عمل کمونیستی را که بتواند جامعه را در مقابل خطر ملی گرایی و تفرقه قومی - مذهبی بسیج کند، اتخاذ کرده است و چه اقداماتی را در دستور خود قرار داده است؟ به عبارتی دیگر، چگونه میتوان یک جنبش توده ای و رادیکال علیه ملی گرایی و تفرقه قومی سازمان داد؟

خالد حاج محمدی: اولین مسئله برسمیت شناختن خود خطر است. کسی که احساس خطری نمیکند و فکر نمیکند اتفاقی دارد می افتد، اقدامي هم برای مقابله با آن سازمان نمي دهد. متاسفانه گارد در این مورد حتی در میان چپ ایران بسیار ضعیف است و بخشا خود چپ آغشته با انواع ناسیونالیسم است. اولین کار ما تلاش برای شریک کردن دیگران در صورت مسئله است. تلاش برای متوجه کردن طیف هر چه بیشتری از کمونیستها، آزادیخواهان، از رهبران و فعالین کارگری، زنان و جوانان متمدن در این جامعه و احزاب سیاسی به مخاطراتی است که هم اکنون در منطقه بی رحمانه زندگی میلیونها انسان را با خطر روبرو کرده و آنها را به دشمن هم تبدیل کرده است. امروز در کل منطقه ناسیونالیسم و مذهب و هویت تراشی های جعلی برای مردم به نام این و آن مذهب و قوم و ملیت، به عنوان خطرناکترین اسلحه های کشتار و توحش توسط دولتهای تا مغز استخوان مرتجع بدست گرفته شده است. این خطر در بیخ گوش ما در همسایگی ما از سوریه تا عراق و از یمن تا فلسطین دارد کرور کرور انسانهای بیگناه را قربانی میکند. ما با همه امکانات خود تلاش کرده و میکنیم که جامعه را و پیشاپیش همه احزاب سیاسی مسئول و متمدن را و کمونیستها و آزادیخواهان در خود جامعه را متوجه خطر و اهمیت سد بستن در مقابل آن کنیم. تا جایی که به احزاب سیاسی برگردد طبیعتا آنها انتخاب سیاسی میکنند و اما ما توقعی انسانی را در این دوره خطیر در مقابل همه آنها قرار داده ایم و خود آنها جوابگو باید باشند.

ما فکر میکنیم سیاست نیم بند و نه سیخ بسوزد نه کباب و راه بینابینی در این دوره به حال جامعه مضر است. با سیاست ناروشن و غیر شفاف نمیتوان خشت روی خشت گذاشت. بنابراين، مقابله با ناسیونالیسم و وطن پرستی تحت هر نامی در راس کار و فعالیت ما است. ما هویت تراشی های کاذب ملی و مذهبی برای مردم به هر بهانه ای و از جمله به نام مبارزه با جمهوری اسلامی را ارتجاعی میدانیم. ما در مقابل تقسیم مردم به مذاهب و اقوام گوناگون که ابزار نفاق و دشمنی در میان آنها است، مردم ایران را به دفاع از هویت انسانی مشترک و به دفاع از تمدن و رفاه آسایش همگانی در مقابل جمهوری اسلامی فرامیخوانیم. ما جز تقسیم بندیهای طبقاتی و  جز هویت طبقاتی طبقه کارگر در مقابل کل بورژوازی و هویت مشترک انسانی، هر نوع هویت تراشی دیگر را نه تنها رد میکنیم که آنرا خصوصا در این دوره ابزار توحش و بربریت میدانیم.

بالا بردن خود آگاهی جامعه در مقابل تحریکات ناسیونالیستی و قومی و مذهبی و تلاش برای صف کشیدن در مقابل آن در همه اشکال ممکن کاری است که باید کرد. تلاش ما این است صف آزادیخواهی در این جامعه را با خود همراه کنیم و در این میدان در مقابل نفاق قومی و مذهبی سدی ببندیم و جامعه را از توطئه و برنامه های مهندسی شده برای ایجاد دشمنی در میان مردم محفوظ نگهداریم.

باید کاری کرد که در فضای روشنفکری جامعه، در کانونهای فکری، در دانشگاهها، در میان محافل سیاسی و در میان محافل کارگری به تقابل آشکار علیه هویت تراشی های ملی و ناسیونالیستی و علیه هر نوع تقسیم بندی انسانها به شیعه و سنی، به ایرانی و افغانی، به عرب و فارس و ترک و کرد ... مقابله کرد. باید حول هویت انسانی و دفاع از جامعه ای بدور از نفاق قومی و مذهبی، جامعه ای متمدن و انسانی نیرو بسیج کرد. باید از تبلیغات قدمی فراتر رفت و به بسیج و جمع کردن نیرو در همه جا از دانشگاه تا محله و کارخانه در مقابل هر نیرویی که بخواهد مردم را با تقسیم بندیهای کاذب در مقابل هم قرار دهد و به جامعه خون بپاشد ایستاد.

بی شک به زیر کشیدن جمهوری اسلامی و استقرار جامعه ای سوسیالیستی امر و وظیفه اصلی ما است. اما این مسیری صاف و هموار نیست. امروز دفاع از انسانیت، هویت انسانی و از حقوق جهانشمول انسان در مقابل تلاشهای ارتجاعی دولتهای منطقه و احزاب و گروههای قومی و مذهبی و تحریکات یکی از مهمترین وظایفی است که هر نیروی سیاسی چپ و کمونیستی باید در مقابل خود قرار دهد. باید جامعه فشار جنبش ضد توحش مذهبی و قومی و ناسیونالیستی را احساس کند و امکانی برای دفاع از خود در مقابل آن فراهم کند. نباید اجازه داد هویت انسانی و طبقاتی را به هویتهای کاذب و دست ساز قومی و مدهبی تبدیل کرد. اینکار امروز کمونیستی ترین و سوسالیستی ترین کار هر کمونیستی است.

ما از همه کمونیستها، از همه زنان و مردان آزادیخواه و از همه کارگران آگاه و سوسیالیست توقع داریم در این کارزار و در این دوره حساس برای این تقابل امادگی ایجاد کنند و گارد جامعه، گارد در محل کار و مدرسه و دانشگاه و محله را در مقابل جمهوری اسلامی و ناسیونالیستها و قوم پرستان و گروهای مذهبی بالا ببرند. دفاع از مدنیت و زندگی انسانی برای کل شهروندان جامعه به عنوان انسان و مستقل از هر گونه نژاد و هویتهای کاذب ملی و مذهبی بر دوش ما است. فراخوان ما به همه این صف تلاشی آزادیخواهانه در دفاع از تمدن بشری در مقابل جمهوری اسلامی و دولتهای مرتجع منطقه و تحریکات ملی و ناسیونالیستی، قومی و مذهبی آنها و سد بستن در برابر هر جریان و گروه مرتجعی است به هر شکلي که خود مناسب میدانند. جامعه باید صدای انسانیت و صدای برابری طلبی را اینبار علیه این تحریکات و در دفاع از حقوق جهانشمول انسان بشنود و کمونیستها باید پيشقراولان این تحرک باشند.

محمد فتاحی

----------------------

این یادداشت پاسخ کوتاهی به اتهامات ناروا و بی جا و غیرواقعی نسبت به ناسیونالیسم کرد است.

تبلیغات تاریخی و همیشگی ناسیونالیسم کرد مبنی بر دفاع شان از کسب قدرت برای کرد را باید با عمل و کردارشان سنجید. از این زاویه کدام ناسیونالیست کرد به وعده هایش عمل نکرده است؟.برنامه هیچ ناسیونالیست فهیمی ایجاد یک جامعه برابر و مرفه و دارای آزادی بی قیدوشرط سیاسی نبوده و نیست. تاریخا هم زمان هایی که از سرناچاری ادعاهایی کرده اند، به محض رسیدن به قدرت مسیر خویش را اصلاح کرده اند.  امروزه، آنها روز روشن در مقابل چشم و گوش میلیون ها مردم میگویند که هدف شان رساندن کرد به قدرت، ایجاد دولت یا قدرت کردی و تبدیل زبان کردی به زبان رسمی جامعه است. گفته اند و هزاران بار تکرار کرده اند که دفاع از "فرهنگ کردی" هم یک اولویت ناموسی شان است. حالا کسی جلو بیاید و ثابت کند که حاکمان امروز کردستان عراق نه کرد، که فارس و عرب و عجم اند. چنین چرندیات فرضی ای در تمام کردستان دو نفر شاهد پشت خود دارد؟ کسی بیاید ثابت کند که اینها مدافع راستین فرهنگ کردی نیستند. مگر فرهنگ مورد استفاده اینها در برخورد به انسان و بزرگ و کوچک و زن و مرد یک فرهنگ ناب کردی نیست؟

افشاگری علیه حاکمان کردستان عراق که در بیش از سه دهه هنوز مشکل آب و برق را حل نکرده اند هم گلایه ای بجا نیست. اینها به شهادت تمام شهروندان از روز اول حاکمیت شان هم قول تامین رفاه و آسایش و خدمات معمول شهری را به کسی نداده اند. به اینها انتقاد میشود که زیر سایه حاکمیت شان زن کماکان بی حقوق است و لیست زنان کشته شده منتشر میشود که این احزاب برایش کاری نکرده اند. از این زاویه این احزاب و این دولت و این مجلس واقعا بی گناه اند. مگر حاکمیت کرد قرار است متضمن رفع ستم بر زن باشد؟ در این صورت مسئله دفاع از فرهنگ و سنن و آداب و رسوم اصیل کردی چه میشود؟ بیائید کلاه مان را قاضی و خود حکم دهیم؛ مگر فرهنگ و به اصطلاح کولتور کردی مدافع برابری زن و مرد است؟ مگر در کولتور و آداب و رسوم آبا و اجدادی کرد نگفته اند که زن زن است و مرد مرد؟ معنی این حکم تاریخی فرهنگ کردی واقعا نیازی به توضیح دارد؟ مگر فرهنگ اصیل کردی مدافع برابری حقوق کودک به عنوان انسان، با بزرگسالان است؟ اگر چنین است بزرگ بزرگ است و کوچک کوچک چه معنی میدهد؟

در مقابل دولت مسعود بارزانی و طالبانی افشاگری میشود که در سایه قدرت اینها ثروتمندان و میلیونرهای پرشماری رشد کرده اند. لعنت به منکر این ادعا ولی چرا حاکمان مقصرند؟ مگر بارزانی و طالبانی جایی گفته اند که اجازه نمیدهند ثروتمندان خون بقیه را در شیشه کنند؟ جایی گفته اند که در مقابل رشد سریع فاصله طبقاتی سنگری می بندند؟ اتفاقا اینها به خودشان هم می بالند که در دوران قدرت شان سرمایه داران کرد خیلی چاق و چله تر شده اند.

میگویند اینها دزدکی ترور میکنند، حقوق مردم را  نمیدهند، معترضین را سرکوب میکنند و...

در پاسخ این ادعاها شخصا چیزی نشنیده ام ولی هر کسی میتواند فرض بگیرد که حاکمان برای چنین سوالات و انتقاداتی پاسخ دارند. میتوانند بگویند که ترور مخالفین ابداع ما نیست و همه دولت های پیرامون ما عین همین کار را میکنند. مگر در ایران ترور نمی کنند؟ مگر در ترکیه نمی کنند؟ مگر آنجاها هم جواب اعتراض مردم گلوله و باتوم و اردنگی نیست؟

توقع از ناسیونالیست های کورد از زاویه تامین رفاه و آسایش و عدالت اجتماعی پوچ است، همانطوریکه توقع از دولت ایران و ترکیه و آن دیگری برای تامین عدالت و زندگی، توقعاتی بیجاست. بارزانی و طالبانی و هر ناسیونالیست دیگری وظیفه شان تنها و تنها تامین حاکمیت کردی است و با نشستن آنها در قدرت به عنوان کرد، این مطالبه عملی شده است.

قضیه حقوق هایی که پرداخت نمیکنند و مسئله رفاه و عدالت و ...چه میشود؟

کسی که دم از رفاه و آسایش و عدالت و آزادی بی قید و شرط سیاسی میزند، باید زحمت بکشد، آن طوق بندگی ملی گرایی و قوم پرستی از گردن باز کند. آنگاه نه به عنوان کرد و فارس و عجم و عرب و شیعه و سنی و مسیحی و آن دیگری، که به عنوان انسان مدعی حقوق تا به آخر خود باشد. نمی شود مدام در شیپور کردی دمید و مدعی رفاه و آسایش و عدالت هم بود.

تا زمانی که خطاب به کارگران و مردم زحمتکش در کردستان به جای تاکید بر منافع طبقاتی و هم سرنوشتی با هم طبقه های خود و با همسایه و دوست و همکار و رفیق و فک و فامیل طبقاتی خود، مدام هویت ملی و قومی را برجسته می کنند، بردگی تنها سرنوشت حک شده بر پیشانی کارگران و مردم است.

 

اذر ماه ۹۵- دسامبر ۲۰۱٦

خالد حاج محمدی

-----------------------

رحمان حسین زاده در مصاحبه تلویزیونی خود در اوایل نوامبر ٢٠١٦، تحت عنوان ""جنگ موصل و انتقاد از موضع حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان" در دل "انتقادات" خود از موضع این دو حزب، در دفاع از حمله نظامی به موصل مسائل قابل تاملی را بیان کرده است.

 ادعاهای حسین زاده در مورد دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و مشخصا "انتقادات" او از بحثهای رفقا ریبوار احمد و سامان کردیم از جانب خود آن رفقا و همچنین رفیق محسن کریم جواب گرفته است. موضوع این مطلب اساسا پرداختن به موضع حسین زاده و حزبش است که در دل این مصاحبه به روشنی بیان شده است.

 در این نوشته موضع "فعال و دخالتگرانه" مورد ادعای رحمان حسین زاده را خراش میدهیم تا مفهوم عملی آن که چیزی جز ستایش یکی از خونبارترین جنگهای دوره اخیر به نام "آزادی موصل و مردمش" نیست را نشان دهیم. موضعی نه تنها ضد مارکسیستی و تسلیم طلبانه، که ضد انسانی! همزمان تلاش ناموفق و آسمان ریسمان کردن او برای وصله پینه کردن موضع راست و پرو آمریکایی خود و حزبش به سیاست کمونیستی و عمیقا انسانی ما در جنگ افغانستان و عراق و... را نشان میدهیم. و نهایتا اشاره ای کوتاه به آرزوهای نه چندان مبارک و فراخوان انحلال طلبانه او در مورد دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و سفره پهن کردن کاسبکارانه اش میکنیم. با این مقدمه به اصل بحث و موضوع مورد منازعه میپردازیم.

 

صورت مسئله چیست؟

 پروژه حمله به موصل توسط آمریکا و نیروهای هم پیمان او به نام پروژه "آزادسازی" این شهر از دست داعش و "نجات" مردم آن یکی از مهمترین مسائل امروز است و سایه سیاه آن را نه فقط بر خاورمیانه بلکه بر دنیا میتوان دید. پروژه ای که میدیای رسمی و جنگی غرب با هیاهو به استقبال آن رفت و امروز با سانسور سازمان یافته حقایق و اهداف پشت آن، عواقب ترسناک آن و ابعاد کشتار و جنایاتی که روزانه اتفاق می افتد را از چشم جهانیان مخفی میکند.

 جنگی که حداقل یک سال است تدارک دیده شده، انواع اسلحه های مدرن کشتار جمعی، انواع بمب افکن و هواپیماهای جنگی و موشک اندازها و... برای آن مهیا شده است. پروژه "آزاد سازی" که چندین دولت جنایتکار منطقه و انواع دستجات مسلح به رهبری آمریکا در آن شرکت دارند. میزان اسلحه و امکاناتی که برای این "آزاد سازی" به منطقه آورده اند به حدی است که میتوان چند کشور را با آن نابود کرد. مسابقه دولتهای تا امروز مدافع و هم پیمان داعش و دولتهای قطب مخالف آن، برای شرکت در این "جنگ" و کسب افتخار "مبارزه" با تروریسم دیدنی است.

 ظاهرا همه دولتهای ارتجاعی و تروریست منطقه و دنبالچه هایشان از ترکیه و عربستان و قطر، دولت اقلیم کردستان، ایران و دولت عراق و نیروی حشد الشعبی و سایر جریانات قومی و مذهبی سنی و ... به رهبری آمریکا مدعی جنگ علیه داعش و آزادی موصل و نجات یک میلیون و نیم انسانی هستند که در حال حاضر در این شهر بسر میبرند. یک ماه است عملیات آنها شروع شده است. با بمب و هواپیما و راکت و صدها نوع اسلحه سنگین روزانه شهر موصل و روستاهای اطراف آنرا "بمباران فرشی" میکنند تا داعش را "نابود" کنند و نهایتا قرار است ارتش عراق و نیروی "پیشمرگ"، بر خاکستر باقی مانده از شهر و کوهی از جنازه مردم آن، وارد شهر شوند. مردم شهر به اقرار خود میدیای رسمی این دولتها امکان خروج از شهر را ندارند و دولت عبادی با پخش میلیونها برگ اطلاعیه از آسمان بر فراز شهر، از مردم موصل خواسته است در خانه های خود بمانند و بیرون نیایند.

 این مدافعان مبارزه با داعش و نجات مردم موصل، در طول این یکسال که خود را برای این جنگ آماده میکنند و گوش جهانیان را کر کرده اند، هیچ اقدامی برای خارج کردن مردم انجام نداده اند. یک دهم امکانات تسلیحاتی و کشتار جمعی که برای این جنگ آماده شده است، کافی بود تا بخش اعظم مردم را از شهر خارج و امکانات زیستی و زندگی انسانی برای آنها در خارج از موصل مهیا شود، کاری که هیچوقت وارد برنامه آنها نشد. از همان ابتدای جنگ سازمان ملل اعلام کرد که امکانات لازم برای آوارگان این جنگ مهیا نشده است و تلاش می کنند برای ٦٠ هزار نفر امکانات تهیه کنند. مراکز نظامی و میدیای دولتهای غربی، با همه سانسوری که حاکم کرده اند و عدم اجازه حضور خبرگزاریهای مستقل به این منطقه، میگویند این بزرگترین جنگ در جهان بعد از حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ است. امروز هیچ دولتی حتی آنهایی که نقشه بمباران و حمله به موصل را دارند، اینکه مردم زیادی در این ماجرا جان خود را از دست میدهند، را مخفی نمیکنند. هیچ راه برون رفتی و  کریدوری برای فرار این یک و نیم میلیون انسان نه وجود دارد و نه توسط آمریکا و متحدین او برنامه و نقشه ای برای آن ریخته شده و به عنوان یک فاکتور در برنامه جنگ گنجانده شده است. در یک کلام قربانی کردن مردم و با خاک یکسان کردن موصل هسته اصلی "عملیات آزاد سازی موصل" و "مبارزه با داعش" است.

 آمارهای مختلفی در مورد نیروهای داعش در موصل وجود دارد. قبل از شروع حمله نظامی دول غربی برای نشان دادن اهمیت موصل و .... ادعا میکردند بیش از ده هزار نفر از نیروهای داعش در شهر موصل مستقر هستند. در آستانه شروع حمله مقامات نظامی آمریکا اعلام کردند فقط ٣٥٠٠ نفر نیروی داعش در موصل است و امروز میگویند نیروهای داعش در موصل حدود ٥ هزار نفراست. مهمتر اینکه با گذشت چند روز از بمباران موصل گفته میشود بخشی از نیروهای داعش به کمک ترکیه و همکاری عربستان و در توافق با آمریکا از موصل خارج شده و آنها را در سوریه یا لیبی مستقر میکنند.

 بر خلاف ادعا و هیاهوی تبلیغاتی دول مرتجع منطقه و آمریکا و همپیمانان و مدافعان سیاست او، با ویران کردن موصل به عنوان سومین شهر بزرگ عراق، با بمباران وسیع فرشی و نابودی هر آنچه آثار تمدن و زندگی در این شهر است، داعش نابود نمیشود. در خوشبینانه ترین حالت، صدها هزار نفر قتل عام میشوند و مردمی که از بمبارانها جان سالم بدر برده اند مستاصل، آواره، بی پناه، یا بعنوان بقایای داعش، یا سنی و شیعه، عرب یا مسیحی، زیر دست و پای دولت عراق و دولت اقلیم کردستان و حشد الشعبی و یا .... خرد میشوند.

 این جنگ علیه داعش نیست، این جنایتی همه جانبه علیه این مردم است. داعش در تبانی با خالقین خود یا مدافعانی چون ترکیه و عربستان میتواند هر وقت لازم شد به جایی دیگر منتقل شود. گرفتن موصل بعد از ویرانی شهر و کشتار وسیع مردم آن نه تنها نابودی داعش نیست بلکه و بعلاوه آماده کردن زمینه برای رشد داعش و داعشهای دیگر است. جنگ در موصل ادامه تخاصمات دولتهای امپریالیستی و دول مرتجع منطقه برای تعیین دایره نفوذ و نقش و جایگاه هر کدام در منطقه و از کانال حمله به موصل و به نام مبارزه با تروریسم است. دولتهایی که قصد جنگ با داعش و نابودی آنرا داشته باشند قاعدتا باید اول گوش ترکیه و عربستان و قطر را بپیچانند و آنها را وادار کنند کمکها مالی، تسلیحاتی، پزشکی و امکانات همه جانبه و ارتباطی داعش را قطع کنند. بعلاوه بمباران یک شهر بزرگ و ریختن روزانه هزاران بمب و راکت و... توحشی است که نباید آنرا به نام مبارزه با داعش از خالقین دیروز او خرید. این جنگ نیست، این بمباران و کشتار مردمی است که خود در ساختن این اوضاع نقشی ندارند، مردمی که توان و امکان نه تنها دفاع از خود که فرار از صحنه هم از آنها سلب شده است.

 

"چپ" مدافع "پروژه آزاد سازی"

 در صف مدافعین پرشور این "پروژه" نه فقط دول و نیروهای ارتجاعی، نه فقط ژورنالیسم رسمی و نان به نرخ روز خور و نه فقط دستگاه تبلیغات جنگی "نیروهای ائتلاف" که جریاناتی به نام "چپ" و "تقابل با تروریسم اسلامی" را میتوان دید. رحمان حسین زاده و حزبش یکی از این جریانات اند که به نام چپ و کمونیسم و با کوبیدن تابلوی حکمتیست بر سردر جریان خود، سبقت را از میدیای رسمی و برنامه­ریزان این جنگ در مورد ابعاد فاجعه گرفته اند. آنها نه تنها از این جنگ دفاع میکنند که آنرا بعنوان راهی برای "نجات" مردم موصل تقدیس میکنند و برای توجیه این موضع در تلاشند نفس توحش و کشتار و عواقب ترسناک آن و اهدافش را کمرنگ و توجیه کنند. اجازه بدهید در این زمینه  به سخنان رحمان حسین زاده که انصافا گوی سبقت را از صاحب اصلی این سیاست، حمید تقوایی، ربوده است، توجه کنیم. سخنان ایشان به زبان کردی است و مسئولیت نقل قولهای این نوشته که از کردی به زبان فارسی ترجمه شده، به عهده من است.

  حسین زاده میگوید: 

"این جنگ بخشی است از فاجعه بزرگتر که در عراق در جریان است، نه اکنون بلکه از سال ١٩٩٠ میلادی و بعد از آنکه دولت بعث کویت را گرفت و آمریکا برای هژمنی طلبی خود آن زمان این را بهانه کرد، دخالت نظامی کرد، محاصره اقتصادی کرد و مشخصا سال ٢٠٠٣ با هم پیمانی با بریتانیا و هم پیمانان دیگر شان، به عراق حمله کردند....... این جنگ گوشه ای از آن سناریوی سیاه است و در خدمت هژمنی طلبی آمریکا."

 

ابتدا بگویم که حمله به موصل ادامه جنگ عراق نیست. جنگ عراق در دوره تاریخی دیگری و در پایان جهان دوقطبی و برای هژمونی دولت آمریکا و تحمیل نظم نوین جهانی به رهبری آن کشور بیش از هر کس به متحدین خود در ناتو بود. حمله به موصل به آن جنگ و اهدافش مربوط نیست و ادامه آن نیست. اینکه تاریخ تولد دهها باند جنایتکار و تروریسم در خاورمیانه نتیجه وعوارض آن جنگ است و حمله به عراق و بمباران و کشتار مردم و آوارگی میلیونها انسان امکان رشد تروریسم را فراهم کرد، درست است اما از این نمیتوان این نتیجه را گرفت که اهداف این جنگ هم همان اهداف جنگ عراق است. برخلاف حمله به عراق در سال ۱۹۹۰ یا ۲۰۰۳ که امریکا بازیگر اصلی آن بود در حمله به موصل علاوه بر امریکا بازیگران دیگری هم در این جنگ نقش جدی دارند و ثانیا مسئله بر سر تثبیت "نظم نوین جهانی" و هژمونی امریکا نیست. امروز در این جنگ نیروهای ارتجاعی دیگری مانند دولتهای ترکیه، ایران، عربستان، عراق، دولت اقلیم و جریاناتی مانند حشد الشعبی و داعش طرفهای اصلی آن و سهیم اند. موضوع مورد کشمکش این جنگ نه هژمونی امریکا که تعیین دامنه قدرت و نفوذ و در یک کلام توازن قوای میان این دولتها و نیروها است.

 بعلاوه اگر این جنگ از نظر رحمان حسین زاده و حزبش ادامه همان جنگ است، چرا در آن جنگ چه در سال ۱۹۹۰ و چه ۲۰۰۳ جریان ما علیه جنگ و اهداف آن ایستاد، اهداف ارتجاعی پشت آنرا افشا کرد، عواقب سیاسی، تاثیرات آن بر آرایش سیاسی- نظامی دنیا را روشن کرد و در مورد فاجعه انسانی و تاثیرات آن بر زندگی مردم عراق هشدار داد  و امروز سیاست "کمونیستی" شما در دل این جنگ دفاع از آن است؟ چرا در این جنگ شما در کنار طالبانی ها و بارزانیها که در حمله به عراق در ٢٠٠٣ برای کشتار مردم عرب زبان در عراق هورا کشیدند، ایستاده اید. چرا سالهای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۳ نمی گفتید بگذار صدام را نابود کنند تا مردم عراق نفسی بکشند؟ چرا آن زمان بمباران و کشتار جمعی مردم عراق جنایت علیه بشریت نام میگرفت و امروز آزادی و نفس کشیدن مردم و نجات از دست داعش نامیده میشود؟ میگویند اوضاع تغییر کرده اما در دنیای واقعی این رحمان حسین زاده و حزبش است که تغییر کرده اند و از مخالفین کشتار مردم به نام دمکراسی و آزادی و ... به موافقین و شیفتگان آن به نام "مبارزه" با داعش تبدیل شده اند. 

 بعدا به "سیاست فعال" آقای حسین زاده خواهم پرداخت اما نه اهداف این جنگ و نه دوره تاریخی آن و نه سیاست پشت این دو جنگ یکی نیست. قطعا هم در آن جنگ و هم در کل جنگهای دوره اخیر هر دولتی از جمله آمریکا و بقیه در فکر تامین منافع خود هستند. اما اینها هنوز در بحث من با حسین زاده و حزبش اصل مسئله نیست. اصل مسئله هنوز هم سیاست آنها در برخورد به این جنگ و قبول آن از جانب ایشان به عنوان "نابودی داعش و آزادی مردم" است.

 تناقض ارتجاعی خواندن یک جنگ و حمایت از آن چنان آشکار است که تلاش رحمان حسین زاده در کپی برداری از تبیین ما از جنگ خلیج و حمله به عراق بتواند خواننده کمی هوشمند را گمراه کند. ایشان بیهوده تلاش میکند با یکی کردن اهداف این دو واقعه و ظاهرا ارتجاعی خواندن آن، سیاست راست و حمایت آشکار خود را از حمله به موصل پنهان کند.

 

موضع"دخالتگرانه" در پروژه "آزاد سازی موصل"

 رحمان حسین زاده مرتب در سخنان خود سنگ سیاست کمونیستی و موضع دخالتگرانه را به سینه میزند و با ظاهری حق به جانب رفقای دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان را به باد "انتقاد" میگیرد و مدعی است سیاست آنها دخالتگرانه نیست. اجازه بدهید این دخالتگری را از زبان خود او بشنویم.

 او در جواب سوال مصاحبه کننده که در موصل یک و نیم میلیون مردم زندگی میکنند و در این جنگ لطمه میخورند و این مسئله است، ابتدا توضیحاتی میدهد که در ١٣ سال گذشته میبایست جبهه سوم مبارز و مقاومی درست میشد که نشده است و اگر میشد مردم را به این جبهه فراخوان میدادند و موقعیت فرق میکرد، و اشاره میکند که اکنون در عراق کمونیستها در چنین موقعیتی نیستند و...، و سرانجام میگوید: 

"... حالا که در این موقعیت نیستیم به قول کردی جلو ضرر را هر وقت بگیرید دیر نیست و اکنون هم سیاست کمونیستی این است که خیلی دخالتگرانه بگوئیم بگذار داعش پاک شود آنجا و مردم نفسی بکشند و ما هم به عنوان کمونیستها و آزادیخواهان هستیم. اگر از سطح کوچکی هم شروع کنیم، از محله ای، از گوشه ای و... مردم بیایید و متشکل شوید و سازمان بیابید چه علیه کهنه پرستی داعش و چه علیه هر جریان کهنه پرست دیگر...")تاکیدات از من است)

 "دخالتگرانه بگوئیم بگذار داعش پاک شود و مردم هم نفسی بکشند"، به همین سادگی! عجب موضع سانتی مانتالی! واقعا باید از آقای حسین زاده دخالتگری را یاد گرفت!!! شرافتمندانه با این نوع "دخالتگری"، ایشان و حزبش در موقعیتی هستند که دیگران را سرزنش کنند و خواهان سیاستی "فعال" از جانب آنها باشند؟ حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و ریبوار احمد و سامان کریم و همه کمونیستها نیز مانند ایشان "دخالتگرانه" بگویند بگذار داعش پاک شود و مردم هم نفسی بکشند!! بالاخره ما هم به عنوان "کمونیست" فردا میوه این جنگ را خواهیم چید!! و از گوشه و محله ای هم شروع کنیم کار "کمونیستی" خواهیم کرد و مردم را سازمان میدهیم!! پس تا آن وقت و حالا که در موقعیت مورد نظر او نیستیم، زنده باد پروژه "آزاد سازی موصل"!! رحمان حسین زاده پشت ضعف جنبش ما، که دوره ای عضوی از آن بود، قایم میشود تا حمایت خود از یکی از طرفین این جدال ارتجاعی و کشتار مردم موصل به نام مبارزه با داعش را مخفی کند.

 بعلاوه امریکا، عبادی، حشدالشعبی، بارزانی، ترکیه، عربستان و ایران و ... در این جنگ شرکت دارند و به فرض اینکه آنها داعش را هم پاک کردند، این دیگر چه ربطی به دخالتگری شما دارد؟ اگر آقای بارزانی و نیروهای پیشمرگش و فرماندهان نیروی هوایی آمریکا، ارتش عراق و سلیمان قاسمیانی و حشد الشعبی و آقای اردوغان و..... بگویند و ادعای دخالتگری کنند که بالاخره در این جنگ هستند، خیلی قابل فهم است. اما جنگ و بمب و راکت انداختن آنها بر سر موصل، آتش زدن خانه ها و سوزاندن آدمها در روستاهای "آزاد شده"، کجایش دخالتگری شما است؟ آنها داعش را پاک کنند و شما هم فردا از گوشه و از محله ای هر چند کوچک هم باشد مردم را سازمان میدهید!! تا آنوقت و اکنون که هنوز داعش آنجا است، دخالتگری شما چیست؟ آیا بر اساس سیاست فوق واقعا دخالت و کاری جز کف زدن برای دخالتگران باقی میماند؟ رحمان حسین زاده به این امر که در دل بمباران های شبانه روزی، سازمان دادن مردم به مبارزه علیه داعش یا هر جریان تروریست و ارتجاعی دیگری غیر ممکن است واقف است. او احتمالا بهتر از شنوندگان خود میداند که جبهه سوم علیه همه قطبهای ارتجاعی درگیر در موصل در دل بمباران و کشتار شکل نمیگیرد و رسما میگوید بعدا زمینه کار او از گوشه و محله ای آماده میشود، اما ظاهرا پشت پا گرفتن برای رفقای دیروز  و"پلتیک زدن" به آنها مقبولیت بیشتری دارد. 

 در ثانی و مستقل از هر موقعیتی که کمونیستها و صف آزادیخواهی در عراق دارند، و در نبود جبهه سوم مورد نظر شما، چرا باید یک توحش افسار گسیخته را به عنوان "رهایی مردم موصل و نفس کشیدن آنها و آزادی موصل" از دولت آمریکا و هم پیمانان او خرید و برای آنها هورا کشید؟ چرا باید حتما در کنار یکی از جبهه های جنگ و در این مورد مشخص کنار آمریکا و دولتهای هم پیمان او از عبادی و ایران تا ترکیه و عربستان و...ایستاد؟ چرا اصلا باید مجبور به انتخابی میان داعش و حشدالشعبی و عبادی و بارزانی و ایران و عربستان شد؟ این را به عنوان سیاست فعال و دخالتگر فروختن به مردم، به اندازه ادعای عربستان و آمریکا و ترکیه در مبارزه علیه داعش ریاکارانه است. چرا باید این تسلیم طلبی مطلق و سرفرود آوردن در مقابل یک توحش افسار گسیخته و تائید کشتار وسیع مردم با قایم شدن پشت ضعف جنبش کمونیستی و توجیه اینکه "جبهه سومی شکل نگرفته"، راه چاره و انتخاب انسان شرافتمند آن جامعه باشد؟ این است سیاست فعال؟

 حسین زاده در ادامه میگوید:  

"نکته دیگر که اشاره کردید که در موصل یک میلیون و نیم مردم وجود دارند و در این جنگ مردم لطمه میخورند، متاسفانه این یک حقیقت است، در جنگ مردم هم لطمه میخورند. اما حرف من این است ، مگر این یک میلیون و نیم میلیون که اکنون زیر دست داعش هستند، در بند و اسیر نیستند؟ در سیه روزی و شرایط ناگوار بسر نمی برند؟ تا کنون چنین بوده است، در مدت این دو سال و چهار ماه هم، چنین بوده است. اگر با این منطق باشد چونکه داعش آنجا است و مردم را به سپر انسانی تبدیل میکند و اگر جنگ کرد آنجا مردم کشته میشود، پس اگر چنین باشد هر جا داعش مستقر شد، دیگر نباید به آن حمله کرد، دیگر نباید هیچوقت به آن حمله نظامی کرد، چونکه با این منطق که به مردم لطمه میزند داعش همیشه میماند. داعش این را بشنود هر جا برود همین کار را میکند...."

 

جالب است هم مصاحبه کننده و هم مصاحبه شونده، هر دو آگاهانه خود مسئله را حتی زمانی که از زبان دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و مخالفان این توحش حرف میزنند و از نگرانی آنها میگویند و دلیل ضدیشان با این نوع از "آزادسازی" را بیان میکنند، آنطور که دوست دارند مسئله راعوض میکنند و تقلیل میدهند. هر دو بمباران موصل و ویرانی یک شهر بزرگ بر سر مردمش را "لطمه خوردن" مردم نام میگذارند و کل مسئله را تا این سطح پایین می آورند و بعد بر سر این "لطمه خوردن" اظهار نظر میکنند.

 همین موضع و همین استدلال رحمان حسین زاده را در مورد حمله امریکا به افغانستان به بهانه مبارزه با طالبان، در مورد حمله به عراق به بهانه مبارزه با دیکتاتوری مانند صدام به کار ببریم تا فاصله عمیق ایشان با کمونیسمی که هیچوقت در تقابلهای ارتجاعی از یکی از قطبها حمایت نکرد ببینیم. با استدلال او در مورد افغانستان باید اعلام میکردیم باید از حمله امریکا حمایت کرد چون مردم افغانستان زیر دست طالبان هستند، در بند و اسیراند، در سیه روزی و شرایط ناگوار به سر میبرند و .... نتیجتا بمباران فرشی شدن و مقداری "لطمات انسانی" ارزش این "آزادی" را دارد. یا در مورد عراق به جای هشدار در مورد فجایع انسانی و کشتار مردم و به جای افشا ماهیت و اهداف اصلی حمله به عراق اعلام میکردیم مردم عراق زیر سلطه یکی از دیکتاتورترین دولتها است، در بند و اسیراند، درسیه روزی و شرایط ناگوار به سر میبرند و حالا که جبهه سوم شکل نگرفته باید با بمباران و کشتار وسیع و دامن زدن به تفرقه قومی و مذهبی از این سیه روزی نجات پیدا کنند. اینها استدلالات بی بی سی و میدیای نوکر دول غربی در کل این جنگها و از جمله جنگ موصل است برای فریب و برای کور کردن مردم در خود غرب که امروز اینها تکرار میکنند. دره عمیقی میان موضع رحمان حسین زاده با کمونیسم رادیکال، دخالتگر و موثری است که ایشان ادعایش را دارد.  

  او ادامه میدهد: 

"از اینها بگذاریم که نیروی کهنه پرستی هستند، اگر ما در عراق لشکر سرخ آزادیخواهانه ای داشتیم، روزی، روزگاری به داعش در موصل  حمله نمی کردیم؟ ارتش سرخ باشید یا ارتش عراق جنگ است و داعش هم میخواهد سو استفاده خود را  از مردم بکند، تلفات هم وجود خواهد داشت. اما من بر این باور نیستم این یک و نیم میلیون مردم آنجا تلفات سنگینی بدهند. این مردم هم میتوانند بفکر خودشان باشند، میتوانند پناهگاه و امنگاه برای خود درست کنند. میتوانند حتی دسته جمعی در فکر مبارزه و مقاومت باشند و داعش را زودتر بیرون کنند و تلفات هم کمتر شود و نهایتا هم متاسفانه در جریان جنگ هم بخشی از تلفات خواهد بود. نهایتان داعش از موصل خارج شود تلفات برای مردم کمتر است تا اینکه داعش بتواند به عمر خود آنجا ادامه دهد". (تاکیدات از من است)

 این هم سیاست "فعال" و"دخالتگرانه" آقای حسین زاده و رهنمودهای "داعیانه" او برای مردمی که زیر وسیعترین بمباران هوایی و زمینی دهها دولت بزرگ جهان و منطقه و انواع دارو دسته های مسلح در انتظار مرگ اند. تمام میدیای دست راستی، تمام برنامه ریزان این توحش به اندازه ایشان با این درجه از خونسردی، یک کشتار عمومی و ویران کردن شهری در بزرگترین جنگ بعد از حمله به عراق را چنین سهل انگارانه، سنگدلانه و بی رحمانه به "لطمه خوردن مردم" و اینکه بالاخره جنگ است و، "در جریان جنگ هم بخشی از تلفات خواهد بود"، تقلیل نمیدهند. آقای حسین زاده انگار در این دنیا زندگی نمیکند، روزنامه نمیخواند و تلویزیون نگاه نمیکند و از همه چیز بی اطلاع است. انگار بی خبر است که فقط در هفته اول بیش از ۲۵۰۰ بمب و راکت به سوی موصل پرتاب شده یعنی روازنه ۳۶۰ بمب، که در ١٥ روز اول جنگ بیست هزار ساختمان ویران شده است، یعنی روزانه ۱۵۰۰ ساختمان، و در این ساختمانها لابد نه گوسفند بلکه انسان زندگی کرده است. بر اساس آمار خودشان ٦٠٠ هزار کودک در موصل زندگی میکنند و عملا زیر بمب و راکت و.. در انتظار مرگند. اگر به جای این مردم و این کودکان من و آقای حسین زاده زندگی میکردیم، او میتوانست با همین دست و دلبازی خواهان بمباران و ادامه این به اصطلاح جنگ باشد؟ میگفت لطفا بمب و راکت بیشتر بزنید تا ما نفس راحتی بکشیم!؟  

رحمان حسین زاده باید رهنمود خود مبنی بر اینکه "مردم به فکر خود باشند و پناهگاه درست کنند"، قبل از شروع جنگ اینها را بگوش عبادی میرساند که در اطلاعیه ارتش جنایتکارش در کنار رهنمود "در خانه هایتان بمانید"، مینوشت "پناهگاه هم درست کنید"!! پیام اصلی او به مردم موصل این است "باید برای خودتان پناهگاه درست میکردید و حالا که نکرده اید بمباران نوش جانتان!" این همه دخالتگری کمونیستی رحمان حسین زاده است!

 معلوم است ادعاهای پوچ آقای حسین زاده و اطلاعیه نویسان حزبش در خصوص اینکه " بمباران و توپ باران شهر موصل و ویران کردن اماکن عمومی و محیط زیست اهالی موصل وشهرها و روستاهایی که میدان وسیعتر این جنگ است باید قویا محکوم شود و متوقف گردد"، پشیزی ارزش ندارد. اگر این ادعاها برای تزئین یک سیاست تا مغز استخوان راست نبود، لطفا بمباران فرشی اماکن عمومی و محیط کار و زیست را از این "جنگ" حذف کنید ببینید چیزی باقی میماند تا از آن دفاع کرد. این جنگ نه در کوه و بیایان و میان ارتش "نیروهای ائتلاف" و تروریستهای داعش که در شهر، در محل کار و زندگی مردم و توسط بمبهایی که روزانه توسط جنگنده های نیروهای ائتلاف بر سر مردم میبارد، پیش میرود. اینرا آقای حسین زاده به خوبی میداند و به همین دلیل افاضاتی چون "قویا محکوم میکنیم" و سیاست فعالشان در اینکه "بگذار داعش را پاک کنند"، فریبکاری زمختی بیش نیست. بالاخره خواننده و شنونده شما، دم خروس را باور کنند یا قسم حضرت عباس؟ آقای حسین زاده موصل سومین شهر بزرگ عراق است و نه بیابان و کوه و دشت، و این "آزاد سازی" ریختن هزاران تن بمب و موشک بر سر ساکنین موصل است. نیروهای پیشمرگ و ارتش عراق قرار است بعد از نابودی شهر و کشتار هر جنبنده ای وارد آنجا شوند. ظاهرا باید به ایشان یادآوری کرد که قرن بیست و یک است و کسی با تیروکمان در کوه و برزن کسی دنبال دشمن نیست. سفسطه بازی و "دلسوزاندن" ریاکارانه برای قربانیان و "اظهار تاسف" از "اینکه جنگ است و مردم هم لطمه میخورند" در دل این توحش بسیار سبک سرانه و بخشندگی بزرگی از کیسه مردم موصل و با مایه گذاشتن از جان و زندگی آنها است. زمختی این موضع و سیاست راست در قبال کشمکشی ارتجاعی و خونسردی در قبال کشتار مردم بیدفاع را نمیتوان با محکوم کردنهای سطحی پنهان کرد.

 رحمان حسین زاده در توجیه این سیاست در سخنان خود دو نکته را برجسته میکند. یکی اینکه کمونیستها و آزادیخواهان در عراق در موقعیت مناسبی نیستند و جبهه سومی شکل نگرفته است که مردم را به پیوستن به آن فراخوان بدهند. نکته بعدی در مورد جنبش ضد جنگ است که میگویند شرایط آن آماده نیست. مستقل از صحت و سقم این دو نکته سوال از آقای حسین زاده این است، اگر شما و هر کس دیگری بدلیل عدم وجود جبهه سوم در عراق و عدم آمادگی برای فراخوان جنبش ضد جنگ کاری از دستتان ساخته نیست، مردمی که در شهر موصل نه تنها از ترس داعش که از ترس بمب و راکت ... امکان جنب خوردن ندارند، چگونه پناگاه درست کنند؟ چگونه مقاومت شکل دهند؟ مردمی که یکی به نام سنی و یکی به نام عرب آنها را قصابی میکند، مردمی که داعش موی دماغ شان است، مردمی که یا قربانی توحش داعش و ارتش عراق و حشدالشعبی و بارزانی و نیروهای ائتلاف میشوند و یا موقعیتی برایشان ایجاد کرده اند که به سربازان یکی از این جریانات تبدیل شوند، چگونه راسا و مستقلا مقاومت را سازمان دهند؟ آقای حسین زاده همین رهنمود را به مردم ایران در سناریوی احتمالی مشابهی میدهد؟ حقیقت این است هم در موصل و هم در افغانستان و هم در حمله به عراق، آمریکا و متحدین او با چنان توحش عظیمی همه جا را به بمب و راکت بستند، که هر گونه حس هم سرنوشتی انسانی، هر گونه اعتماد به نفس و هر نوع حس مبارزه جویی را از آنان گرفتند. ترس و ارعاب و به استیصال کشاندن کل جامعه و نشان دادن قدرت نابودی و توان تخریب آمریکا و متحدین برای ترساندن کل بشریت و تسلیم آنها، یکی از خاصیتها و ویژگی های چنین جنگهایی است. همانطور که صحنه های شنیع سربردینهای داعش هدفی جز ارعاب مردم ندارد. مردمی که جز تلاش برای نمردن از گرسنگی و تشنگی و یا  بوسیله بمب، توپ، راکت و...، یا توسط بارزانی و حشد الشعبی و داعش در فکر چیزی دیگر نیستند، مردمی که مستاصل و بی امید و بی افق شده اند، چگونه مستقلا و راسا مقاومت را سازمان دهند! رحمان حسین زاده میگوید در بیرون این جهنم زمینه برای شکل دادن به مقاومت و دفاع از آنها مهیا نیست، چگونه است که زمینه برای مردم موصل مهیا است؟ واقعا به حال چنین "کمونیستهایی" نباید گریست؟

 از همه اینها دردناکتر و غیر انسانی تر، فرمایشاتی است که میگوید:" اما من بر این باور نیستم این یک و نیم میلیون مردم آنجا تلفات سنگینی بدهند." باور بفرمائید فرماندهان ناتو و چماقداران عبادی و بارزانی هم که مستقیم در این جنایت دخیل هستند، با این بی رحمی و با این قصاوت جرات نمیکنند حرف بزنند!! کدام میدیای دست راستی و کدام تبلیغات جنگی خود آمریکا و متحدین آن جسارت میکنند چنین کلماتی را بر زبان آورند.  شرافتمندانه به آقای حسین زاده چه باید گفت؟

 حسین زاده میگوید:  

"اگر ما در عراق لشکر سرخی داشتیم، آزادیخواهانه داشته باشیم، روزگاری به داعش در موصل  حمله نمی کنیم؟ ارتش سرخ باشید یا ارتش عراق جنگ است و داعش هم میخواهد سو استفاده خود را  از مردم بکند، تلفات هم وجود خواهد داشت."

 حسین زاده سفسطه میکند. ایشان با قبول صورت مسئله "جنگ علیه داعش" است سناریو را تغییر میدهد و بعد با مقایسه نامربوط ارتش سرخ و ارتش عراق آسمان ریسمان میبافد. اجازه بدهید جواب "سوال" آقای حسین زاده را بدهیم.

 اگر ما کمونیستها ارتش سرخ داشتیم قطعا هر نیروی تروریستی مانند داعش را نابود میکردیم اما به جای بمباران یک شهر، به جای نابود کردن زندگی مردم و به جای قتل عام مردم و همزمان انتقال نیروهای داعش به جغرافیایی امن، به جنگ مستقیم با این جریان دست میزدیم. جنگی که فقط از این باند تروریستی قربانی میگیرد. ایشان باید شکر گذار باشند که در دنیای ما، میلیتاریسم و کشتار و جنایت به لطف دولتهای بزرگ جهان و در راس آنها به لطف میلیتاریسم غرب به بخشی از سیمای جهان تبدیل شده است، و او میتواند جنگ قطبهای ارتجاعی و کشتار مردم و بمباران را به نام جنگ نجات بخش آنها، به خورد شنونده خود بدهد.  

لب کلام رحمان حسین زاده به مردم موصل این است که تلاش کنند در فکر خودشان باشند، پناهگاه درست کنند و مقاومت کنند، و اگر هم مقاومت نمیکنند، پس بمبهای نیروهای ائتلاف نوش جانتان. با توجه به اینکه حسین زاده این سیاست راست و غیر انسانی را به نام کمونیسم و به نام حکمت و حکمتیست به خورد جامعه میدهد، لازم است سیاست جریان ما از زبان منصور حکمت در بحث "سناریوی سیاه، سناریوی سفید" را با صحبتهای رحمان حسین زاده و "ارتش سرخش" مقایسه کرد: 

"... ما اين را هم ميگویيم که جريان ما به صِرفِ نظامى شدن اوضاع، اصول خود را فراموش نميکند. مطمئن باشيد ارتش اين حزب نه فقط مردم غير نظامى را به مخاطره نمياندازد، بلکه مورد حمايت خود قرار ميدهد. مطمئن باشيد اين حزب مناطق مسکونى و محيط کار و زندگى مردم غير نظامى را حتى اگر طرفداران سرسخت نيروهاى مقابل باشند، نميکوبد. مطمئن باشيد معاش مردم را گرو نميگيرد. مطمئن باشيد راههاى ارتباطى مردم و امکان دسترسى آنها به نيازمندى‌هايشان را سد نميکند".

 حال لطفا این سیاست را در کنار گفته های حسین زاده قرار دهید و قضاوت کنید. با هیچ شعبده بازی نمیتوان این دو سیاست و پرنسیب را به هم چسباند. مستقل از اینها و ضدیت موضع حسین زاده با سیاست کمونیستی جریان ما و حکمت، شرافتمندانه اگر به جای موصل این مصائب دامن مردم سنندج و یا سقز و بوکان و مهاباد را میگرفت، حتی اگر در این جنگ به جای موصل مردم سلیمانیه یا اربیل قربانی میشدند و به جای مردم منتسب به عرب مردم کرد زبان گیر افتاده بودند، واقعا رحمان حسین زاده جرات میکرد چنین بی اما و اگر و بی پرده بگوید "مهم این است که داعش را پاک خواهند کرد و مردم هم برای خود فکری کنند و پناهگاه درست کنند"؟ آیا شرافتمندانه میتوانست بگوید که ایشان فکر نمیکند مردم تلفات زیادی هم بدهند و بالاخره جنگ است و مردم هم لطمه میخورند؟ آیا در همان حزب خودش عده ای دست به اعتراض نمیزدند؟

 این حزب تاریخی از امتیاز دهی به ناسیونالیسم کرد در عراق دارد. زمانی که داعش به عراق حمله کرد و بخشی از آن را تسخیر کرد، زمانی که بارزانی در تبانی با اردوغان شنگال را تحویل داعش داد و میگفت با داعش مشکلی ندارند و زمانی که دولت عراق ضعیف شده بود، داعش در موصل ادعای حاکمیت کرد و بارزانی در فکر امتیازگیری بود، رهبری این حزب به جای تقابل با داعش به فکر افزایش سهم دولت اقلیم بود. در شرایطی که نگرانی از عروج داعش و جنایات او همه جا را گرفته بود، فاتح شیخ به پیروی از ناسیونالیسم کرد در عراق فکر امتیاز گیری برای دولت اقلیم افتاده بود که تحت نام "جامعه کردستان" بیان میکرد و در مصاحبه با نشریه هفتگی حزبش گفت: "وقت آن است که تاریخ رابطه جامعه کردستان عراق با دولت مرکزی عراق برای همیشه از گذشته نابرابر و ناعادلانه و فاجعه بار گسسته شود و بر مبنایی عادلانه و متمدنانه گذاشته شود و حل و فصل گردد". اگر این بلایی که سر مردم عرب زبان در موصل آمده است برای کرد زبانان اتفاق می افتاد و رحمان حسین زاده با فرض محال چنین سخنانی را حتی در پسوی خانه اش میکرد، حزبش علیه اش تظاهرات راه نمی انداختند؟

 

جنبش ضد جنگ و صله پینه ها

 رحمان حسین زاده در ادامه بحثهای خود به عدم آمادگی برای سازماندادن جنبش ضد جنگ میپردازد. او در مورد دوره جنگ عراق و تفاوت آن با اکنون و در توجیه اینکه اکنون نمیشود کاری کرد، میگوید: 

"..لذا از دید مردم دو نیروی بزرگ(آمریکا و انگلستان) میرفتند قلدری کنند و آن مردم علیه جنگ به میدان می آمدند، و امروز از نظر آن مردم خوب اکنون ١٣ سال گذشته است و آمریکا آمده است و بدرجه ای برگشته است و بریتانیا آمده است و بدرجه ای بر گشته است. اکنون از نظر آن مردم ارتش عراق و نیروی پیشمرگ، هر چند آمریکا حمایتشان میکند، میروند داعش را از موصل بیرون میکنند و در نتیجه آن زمینه مثل سال ٢٠٠٠ و ٢٠٠٣ نیست که ٥٠٠ هزار و یک میلیون نفر بیایند و مخالفت با جنگ علیه داعش کنند. آن زمان مخالفت علیه اشغالگری و علیه قلدری میکردند. اکنون بیشتر مثل یک جنگ داخلی نگاه خواهند کرد که ارتش عراق و نیروی پیشمرگ میروند و داعش با این همه سابقه سیاه را آنجا پاک خواهند کرد، در نتیجه آن زمینه نیست ...."

 ایشان در چندین جا و از جمله در جواب به سامان کریم میگوید، اینکه جنبش ضد جنگ بیاید میدان راه حلی واقعی نیست و غیر عملی است. برخلاف توضیح رحمان حسین زاده مردم به حمله نیروهای ائتلاف به موصل بعنوان جنگ داخلی ارتش عراق و داعش نگاه نمیکنند. برعکس آنرا بعنوان جنگی علیه نیرویی تروریستی که دامنه تروریسمش به به غرب و به زندگی مردم در غرب رسیده، نگاه میکنند. مردم غرب اتفاقا بر حضور نیروهای نظامی غرب در این حملات واقفند اما به یمن تبلیغات میدیا و دول و "چپهایی" مانند جریان ایشان و حمید تقوایی صورت مسئله "پروژه آزاد سازی موصل" و "جنگ با داعش" را از دول غربی خریده اند و قبول کرده اند. دلیل شکل نگرفتن جنبش صد جنگ را باید اساسا در این جستجو کرد. گسترش تروریسم اسلامی داعش به غرب دامن مردم این کشورها را هم گرفته است. عملیات های تروریستی از فرانسه تا بروکسل توسط این جریان تروریستی قربانیان زیادی در غرب داشته است. ترس از داعش و نفرت به حق از توحش و جنایات این جریان بر ذهنیت بشریت در غرب تاثیر گذاشته است. از این مهمتر دولتهای غربی و از جمله آمریکا و آنچه به عنوان "ائتلاف علیه داعش" شکل گرفته توسط مردم اروپا قبول شده است. مردم اروپا زیر تبلیغات جنگی وسیع قبول کرده اند که داعش نیرویی قدرتمند است و این همه بسیج نیرو و شرکت دهها دولت جنایتکار و تروریست برای نابودی داعش ضروری است. این سناریو در دنیای واقعی سناریوی میدیای رسمی به عنوان بخشی از جنگ است که بخورد مردم اروپا و جهان داده اند و مردم را به سکوت کشانده اند. آمریکا و همپیمانان او موفق شده اند تصویر ساختگی خود را، به تصویر مردم غرب تبدیل کنند. تصویر جنگی برای نابودی داعش و کوتاه کردن دست آن نه از زندگی مردم منطقه که مردم در اروپا و امریکا. تصویری که به شکل زمختی به تصویر خود حسین زاده و حزبش هم تبدیل شده است. به همین دلیل و مستقل از هر ادعایی که دارد این توحش را به نام جنگ علیه داعش نه تنها خریده است که به مبلغ آنهم تبدیل شده است.

 از آقای حسین زاده باید سوال کرد اگر شرایط مناسبی به هر دلیل برای جنبش ضد جنگ و یا ایجاد جبهه ای در خود عراق مهیا نیست، کار کمونیستی شما، دخالتگری فعال شما چیست؟ مگر نه اینکه روشنگری در مورد جنگ و اهداف آن و باز کردن چشم بشریت بر حقایق پشت این جنگ و اهداف دولتهای درگیر، مخاطرات این توحش برای مردم عراق و مردم جهان و کنار زدن غباری که توسط میدیای جنگی همه جا را گرفته است و تامین شرایط شکلگیری جنبشی رادیکال و کمونیستی علیه این جنگ، کار کمونیستها است؟ این کار است که علیرغم هزار مشکل و مانع و سختی آن حتی از گوشه ای هم شروع شود قابل دفاع و تنها راه واقعی پایان به این توحش است.  

فرض کنیم نمیتوان در عراق علیه داعش کاری کرد و جبهه سوم مد نظر حسین زاده درست نشده و به کمونیستهای عراق و کردستان انتقاد وارد است، فرض کنیم  زمینه برای راه انداختن جنبش ضد جنگ هم مهیا نیست. چرا این ناآمادگی و ضعف مجوزی برای دفاع شما از دولتهای تروریست جهان و از بمباران و نسل کشی تمام عیار در موصل به نام مبارزه با داعش است؟ چرا در چنین شرایطی باید از آمریکا و همپیمانان او دفاع کرد. چرا باید تسلیم آنها و مدافع و مبلغ آنها شد. بعلاوه جبهه ضد جنگ و جبهه سوم را کسی و جریانی لازم دارد که بمباران موصل و کشتار مردم آن را به عنوان جنگ علیه داعش نپذیرد و علیه آن تلاش کند جنبش ضد جنگ شکل بگیرد. شمایی که مدافع این جنگ هستید و سیاست فعالتان این است که "دخالتگرانه" میگوئید بگذار داعش را پاک کنند و مردم نفسی بکشند، شمایی که تلاش میکنید از گوشه کوچکی هم باشد این را به خورد مردم بدهید، چرا باید طالب چنین جنبش و چنین جبهه ای باشید؟ سازمان دادن و راه اندختن این مقاومت و جبهه کار کمونیستهایی است که مخالف جنگهای ارتجاعی و کشتار مردم به نام مبارزه با تررویسم هستند نه جریاناتی چون شما و دوستانتان. کمونیستها به جای هورا کشیدن برای جنگهای ارتجاعی جامعه را علیه آن بسیج میکنند. سیاستی که شما با آن بیگانه شده اید. مستقل از هر توجیهی که دارید امید شما به آمریکا و متحدین او در این جنگ است که داعش را پاک کنند، مردم نفسی بکشند و شما هم هستید و از گوشه ای هم شده کارتان را میکنید و مردم را سازمان میدهید. این سیاستی است که جریان ما از زمانی که شما هم عضوی از آن بودید، از عروج جنبش سبز، تا رژیم چنج و امید به حمله بوش به ایران و تا کل تحولات خاورمیانه از لیبی و دخالت بشردوستانه ناتو تا سوریه در مقابلش ایستاد. امید به تحولات ارتجاعی و تسلیم آن شدن و منتظر نتایج مثبت آن بودن در سیاست ایران البته صاحبان زیادی دارد که انصافا حمید تقوایی از پیشقراولان آن بوده است و پیوستن شما هم بعد از تغییر ریلتان برا امثال من چیزی عجیب نیست، اما این حق بجانبی و سنگ پراکنی به دیگران دیگر بیش از حد ناشیانه است. دست به کلاه خودتان بگیرید. کسی که به این خط پیوسته است انتخابی کرده است و لذا، شما و خط و سیاست شما در دنیای واقع نه به وجود جبهه سوم در عراق و نه به جبهه ضد جنگ محتاج است.

 رحمان حسین زاده در سرتاسر این مصاحبه برای توجیه موضع راست دفاع از حمله به موصل روی سیاستهای راست دول غربی، روی توهم مردم به این جنگ، روی هراس مردم در غرب از تروریسم داعش، روی ضعف کمونیستها و ..... سرمایه گذرای میکند. مستقل از دفاع او از این شیوه "مبارزه" با داعش و تصویر سطحی و میدیای او، جنگ موصل داعش را ضعیف نمیکند. داعش را حتما از موصل بیرون میکنند، اما این پایان کار نیست. آنها با این توحش خود زمینه جنگهای قومی و مذهبی را در عراق و در کل منطقه دهها برابر افزایش میدهند. نتیجه "آزاد سازی موصل" شکل گرفتن دهها گروه تروریستی دیگر از نوع داعش به اسم "سنی"، "عرب" یا "کرد" است که به جان مردم منتسب به ملت و مذاهب مختلف خواهند افتاد. این در درازمدت به نفع داعش است و زمینه سربازگیری برای داعش را از میان مردمی فراهم میکند که به اسم عرب یا سنی کشتار شده اند و آواره و بی خانمان و سرگردان شده اند. همین امروز ارتش عبادی و حشد الشعبی و پیشمرگان دولت اقلیم، مردم را از پیر و جوان تا کودکان به جرم "سنی" یا "عرب"، شکنجه کرده اند و خانه و کاشانه آنها را آتش زده اند. اخیرا در کرکوک بعد از نفوذ بیش از صد نفر از نیروهای داعش به شهر، دولت اقلیم کردستان به جای تنبیه مقامات بالای خود و به جای محاکمه جناب بارزانی و رفقای زیردستش در کرکوک، خانه و سرپناه آوارگان و فراریان از دست داعش که در این شهر و اطراف آن مستقر بودند را به جرم "عرب" بودن در یک پاکسازی قومی با خاک یکسان کرد. "آزاد کنندگان" موصل از همین امروز پاکسازی قومی و کشتار مردم موصل را به بهانه سنی، عرب و  داعشی بودن شروع کرده اند و اینها خوراک و انرژی داعش و نیروی انسانی آنرا تامین میکند و داعش تولید میکند.

به سخنان رحمان حسین زاده بر گردیم. او در ادامه و در دفاع از این "جنگ" میگوید:  

"...جنگ نیروهای ارتجاعی علیه هم چرا باید بایستد، بگذار همدیگر را ضعیف کنند. واقعا اگر جریانی انقلابی باشد بگذار خودش را قوی کند. بگذار این نمونه را الان بگویم، در سوریه جنگ علیه داعش چرا باید بایستد؟ در موصل چرا باید بایستد؟ الان مثلا نیروهای ی-پ- ک و ی-پ-ژ، و بقیه که نمونه ای از مقاومت خوب علیه نیروهای ارتجاعی داعش پیش برده اند چه پارسال و چه اکنون، چنین جنگی چرا باید بایستد؟ در تاریخ و در دنیا شنیده شده جنگ انقلابی در مقابل جنگ ارتجاعی چرا باید بایستد؟ باید جنگ انقلابی ادامه پیدا کند برای اینکه پیروزی بدست بیاورد."

 

سفسطه بازی و آسمان و ریسمان کردن آقای حسین زاده حد و مرزی ندارد. او هزار و یک مسئله با ربط و بی ربط  را به میان میکشد تا دفاع خود از بمباران موصل را توجیه کند. باید از ایشان پرسید کدام جنگ انقلابی در جریان است و این جنگ انقلابی کجا و در دفاع از کدام انقلاب و در مقابل کدام ضد انقلاب در جریان است؟!! بعلاوه جنگ کدام نیروها ارتجاعی با هم زمینه قوی شدن نیروهای انقلابی را فراهم میکند؟ کدام جنگ معین را میگوئید؟ این چه نیروی انقلابی است که از دل یک سناریوی سیاه، از دل یک کشتار عمومی و ویرانی یک شهر و از دل راه انداختن جنگهای قومی و مذهبی تقویت میشود؟ جنگ نیروهای ارتجاعی در سه سال گذشته در سوریه و اکنون در عراق جز ویرانی و خانه خرابی و توحش و موج میلیونی آوارگی و تحمیل یک استیصال عمومی به کل مردم سوریه و عراق و منطقه چه نتیجه ای داشته است و کدام زمینه مناسب را برای تقویت نیروهای "انقلابی" مد نظر شما مهیا کرده است؟ ظاهرا رحمان حسین زاده به حمید تقوایی و استدلالهای او پیوسته که در جنگ لیبی میگفت دخالت ناتو و با نیروهایش و بمباران به پروسه انقلاب کمک کرد و در مورد سوریه هم قول میداد که اوضاع بهبود و زمینه رشد نیروهای انقلابی آماده میشود. بعد از جهنمی که به یمن "دخالت بشردوستانه" امریکا در لیبی درست شد، پس از تبدیل انقلاب سوریه به جنگی میان باندهای قومی و مذهبی با رژیم اسد، امروز حتی مهندسین این سناریوها از تکرار چنین تزهای راستی ابا میکنند. اما امروز رحمان حسین زاده با تاخیری سه ساله از حمید تقوایی همان تزها را تکرار میکند!! لازم نیست شما کمونیست باشید تا این واقعیت که در دل این سناریوها تا کنون جز ارتجاع و جز عروج انواع دارودسته های جنایتکار و آدم کش چیزی عروج نکرده است، را ببینید.

 آقای حسین زاده اصرار زیادی دارد که موضع راست خود را ادامه سیاستهای کمونیستی منصور حکمت قلمداد کند. اجازه بدهید همینجا در مورد افغانستان به جهت جریان ما در آن دوره از زبان حکمت نگاه کنیم تا ضدیت خط و جهت آقای حسین زاده و نامربوطی مطلق سیاست مد نظر او به این مباحثات روشن شود. منصور حکمت در بحث دنیا بعد از ١١ سپتامبر در مورد جنگ افغانستان میگوید: 

"در افغانستان جنگى در جريان نيست. منطقاً جنگ حداقل به دو طرف نياز دارد. آنچه فعلاً در جريان است، بمباران افغانستان توسط آمريکاست. در اين تاکتيک نويافته تک ابَر-قدرت جهان و کلانتر خودگمارده بين‌المللى، ترور و ارعاب در يک مقياس ميليونى رسماً جاى جنگ نشسته است. پس از ويتنام، ديگر قرار شده است جامعه آمريکا شاهد بازگشت کيسه‌هاى حاوى جنازه سربازان اعزامى به جبهه‌هاى دوردست نباشد.

 

تلفاتى که ارتش آمريکا نميدهد را صد باره از مردم غير نظامى بيخبرى ميگيرند که در يک کشور معمولاً فقير و حاشيه‌اى جهان دارند بزور نانشان را در ميآورند. يک روز قرعه بنام مردم عراق ميخورد، يک روز يوگسلاوى، يک روز ليبى و يک روز افغانستان. در تاريکى شب از ارتفاعات چند ده هزار مترى و از کشتى‌ها و زيردريايى‌ها در پس امواج اقيانوسهاى دور، دهها هزار تن بمب و موشک بر شهرهاى مردم ميريزند. با افتخار اعلام ميکنند که کشور مقابل را "با بمب به عصر حجر برميگردانيم"، با اينحال مُصرّند که بمبهاى "تيزهوش" آمريکايى فقط به گناهکاران اصابت ميکند. هدف ارعاب است. ارعاب کل جامعه. حاکم کردن ترس، ترس از مرگ، از آوارگى، از انهدام هر نشانى از مدنيّت، تا جايى که جامعه فلج شود. مقاومت غير ممکن شود. ارتش زمينى آمريکا، اکنون فقط يک سگ شکارى است که بايد پس از ختم تيراندازى‌ها و فروکش کردن گرد و خاک‌ها و همهمه‌ها برود و شکار بيجان را بياورد".

 

آقای حسین زاده البته مدعی اند مردم تلفات زیادی نمیخورند و بالاخره در جنگ هم مردم تلفات هم میخورند و اگر ارتش سرخی هم داشتند فرق نمیکرد ارتش عراق باشد یا ارتش سرخ در جنگ مردم هم لطمه میخورند. تنها اثر و ردی که از موضع آقای حسین زاده در سیاست منصور حکمت میتوان دید این است که امروز و در جریان جنگ موصل نیروهای بارزانی و ارتش عراق یا "ارتش سرخ" خیالی آقای حسین زاده، جای سگ شکاری مد نظر منصور حکمت را گرفته اند که بر ویرانه های شهر و اجساد مردمش رد شوند و شهر را "تسخیر" کنند.

 رحمان حسین زاده در جای دیگری به نقد منصور حکمت به بحثایی که در میان رفقای حزب کمونیست کارگری عراق برای تشکیل کمیته آشتی میان جریان بارزانی و اتحادیه میهنی (که در حال جنگ بودند)، اشاره میکند و میگوید: "جنگشان را از محل کار و زیست مردم  از شهرها ببرند بیرون بزار در کوه و برزن دو نیروی ارتجاعی هستند همدیگر را تضعیف کنند و نیروی کارگر و کمونیستها هم اینجا خودشان را تقویت کنند." ظاهرا باید مدال سفسطه گری را به رحمان حسین زاده داد. برای چندمین بار باید به ایشان گفت جنگ در کوه و برزن و خارج از شهر و محیط کار و زیست مردم، چه ربطی به بمباران موصل با یک میلیون و نیم جمعیت دارد. حسین زاده متوجه تفاوت جنگ در کوه و بیابان را با بمباران فرشی یک شهر هست اما تلاش برای مخفی کردن موضع راست خود، او را به چنین اپورتونیسمی سوق میدهد.

 باید گفت مدافعین سطحی و ریاکار منصور حکمت انتخاب سیاسی خود را کرده اند و علیرغم انتخاب خطی غیر مارکسیستی، غیر کمونیستی تلاش میکنند از اعتبار منصور حکمت و کمونیسم او در خدمت سیاست راست خود سواستفاده کنند. متاسفانه استفاده و ارجاع به منصور حکمت، استفاده از اتوریته و اعتبار او برای توجیه سیاستهای راست، ضد کمونیستی و ضد حکمتیستی روشی رایج در میان جریاناتی است که خود را به این گرایش مارکسیستی- کمونیستی و کارگری منتسب میکنند و رحمان حسین زاده ناشیانه ترین، زمخت ترین و زننده ترین شکل آن را به کار برده است. رحمان حسین زاده فکر میکند با قسم خوردن به منصور حکمت، با اعلام وفاداری عارفانه به حکمت و با تکرار نقل قولهایی از او میتواند سیاستهای راست خود را توجیه کند. او متوجه نیست  شنونده و خواننده مارکسیست و کمونیست پشت آسمان ریسمان بافتنهای او، پشت سفسطه های او تناقضات آشکار سیاستهای این جریان را با مارکسیسم، با کمونیسم دخالتگر و موثر و اجتماعی منصور حکمت را تشخیص میدهد.

رحمان حسین زاده باید یکبار هم شده بعنوان یک شحصیت سیاسی روی پای خود، مستقل و بعنوان صاحب یک سیاست حرف بزند. باور کنید این شرافتمندانه تر است تا تناقض گویی، سفسطه کردن و آسمان ریسمان بافتن و بالاخره سیاستی راست را به نام منصور حکمت اتخاذ کردن. باور بفرمائید این به حال خود و منصور حکمت هم، واقعی تر، محترمانه تر، منصفانه تر، صمیمانه تر و رفیقانه تر است.

 

 

 

"فرصتی طلایی" برای انحلال

 

ظاهرا "پروژه آزاد سازی" موصل و تبلیغات وسیع میدیای غربی برای قالب کردن آن به مردم جهان به عنوان دفاع از مردم و مبارزه با داعش و قاپیدن آن از جانب رحمان حسین زاده و حزبش و همزمان مخالفت رفقای حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان با آن ، "فرصتی طلایی" شده است که ایشان به این بهانه اهداف نه چندان مبارک دیگری را دنبال کند. تا جایی که به نفس جنگ موصل و موضع ایشان بر گردد، قبلا به آن پرداخته شد و اما سرمایه گذاری کردن بر اختلاف نظر در صفوف دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان، اختلاف نظری که از "کشفیات" آقای حسین زاده نیست و اتفاقا روشن، شفاف و علنی طرح شده است، تلاش در "تعمیق" این اختلاف و تلاش برای دامن زدن به انشقاق در حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان و سفره گدایی پهن کردن و امید بستن به اینکه بلکه در این پروژه نامیمون ایشان سهمی به حزبش برسد، اوج سقوط و بی پرنسیبی و انحلال طلبی است.

 

حسین زاده در جواب سوال تعیین شده و جهت دار مصاحبه کننده در مورد اینکه چقدر احتمال تضعیف حزب و انشقاق موجود است، میگوید: 

"اگر سیاست پاسیو و غیر کمونیستی و فعال وجود داشته باشد بخواهید و یواشکی از کنارش رد شوید و چیزی در موردش نگوئید، صفوف دو حزب را دچار تفرقه و انشقاق بیشتر میکند. در نتیجه این گره خورده به اینکه رهبری و کادرها و اعضا هر دو حزب در مقابل این سیاست غلط چه موضعی میگیرند..."

 بدون شک رحمان حسین زاده و هر کسی حق دارد سیاست هر جریان و حزبی و هر فردی را نقد کند. نقد بی رحمانه و شفاف سیاسی و اعلام مخالفت سیاسی با هر حزبی حق ایشان و حزبش و حق بی اما و اگر هر کسی است. ایشان هم میتوانستند موضع سیاسی و حتی نقش و تاثیر این دو حزب را در گذشته و امروز مورد نقد قرار دهند. میتوانستند نظر و سیاست ریبوار احمد و سامان کردیم و هر رفیق دیگری را بدون کوچکترین گذشتی به نقد بکشند. و لابد اعضا و کادرهای این دو حزب و هر کمونیستی هم قضاوت خود را میکرد. و لابد این احزاب و رفقای فوق هم اگر لازم میدانستند جواب میدادند، همچنانکه جواب داده اند، و راه قضاوت هم از کسی سد نشده بود.

 اما فراخوان به اعضا و کادرهای دو حزب دیگر برای تقابل با سیاست اعلام شده و رسمی آن احزاب و شورش علیه رهبری انحلال طلبی بیش نیست. قاعدتا نباید وجود اختلاف نظر در سطح دو حزب، که در دنیای سیاست امری بدیهی است، فوری خطر انشقاق  و رهنمودهای داعیانه حسین زاده که باید مقابل سیاست نادرست ایستاد وگرنه با تفرقه و انشقاق بیشتری روبرو خواهیم شد، را بدنبال داشته باشد. معلوم نیست با هر نقدی که او و حزبش درست یا نادرست دارد و با هر اختلافی در میان رفقای حزب عراق و کردستان که در دنیای سیاسی جز در میان فرقه های ایدئولوژیک امری طبیعی، بدیهی  و متداول است، چرا آنها فوری به خطر انشقاق و آنهم انشقاق بیشتر میرسند و در مقام دلسوز به کادر و عضو دو حزب دیگر رهنمود میدهند که در مقابل خط رسمی حزبشان سد ببندند؟ اینها مرزها و خط قرمزهای هر جدال و مبارزه سیاسی در میان احزاب سیاسی و سنت و پرنسیبی است که مستقل از چپ یا راست بودن آدمها و جریانات جدی سیاسی رعایت میکنند. بطور واقعی طرح علنی صورت مسئله "خطر انشقاق" و "اظهار نگرانی" بازیگران این مصاحبه از آن، تلاشی است برای دامن زدن به آن به شکل پوشیده و زیر لوای "دلسوزی". روشی که ظاهرا آقای حسین زاده و دوستانش قبلا هم علیه رهبری دو حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان به کار برده اند.

 ایشان در کنار به اصطلاح نقد مواضع این احزاب، و سرمایه گذاری بر روی ضعف جنبش ما در عراق و در دل این اوضاع سیاه، بشکل زننده ای از "تلاشهای" شان برای "فعال" و "دخالتگر" کردن حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان، از تلاش برای دادن "خط و رهنمود" به رهبری این احزاب و "بیتفاوتی" رفقای دوحزب میگوید و ریاکارانه نقش دایه مهربانتر از مادر را در رابطه با این احزاب بازی میکند.

 آقای حسین زاده اگر به دوستی و رابطه "جنبشی" خود با حزب کمونیست کارگری عراق و کردستان احترام میگذاشت، مخفیانه با احزاب ناسیونالیست حاکم در کردستان عراق، که دست برقضا طبقه کارگر و این حزب علیه اش میجنگد، رابطه دوستی برقرار نمیکرد. امروز فرستادن هیئتهای بلند بالای حزبش برای دیپلماسی و امورات خود با هر کس و ناکسی در این منطقه و برای حل و فصل کردن امورات خود را به پای "کمک" به این احزاب گذاشته است. آخر مردم حق ندارند برگردند و بگویند آقای عزیز شما و روسای حزبت که دور از چشم من با دشمنان من و کارگر و زحمتکش این جامعه در حال دیپلماسی و رابطه و خوش و بش هستید، چرا منت آنرا سر من میگذارید؟ هیئت ها و رفقای شما به سلیمانیه و اربیل برای کمک به این احزاب آمده اند یا امر دیگری داشته اند؟ آخر ناسلامتی شما که تابلوی حکمتیست را بر در حزبتان آویزان کرده اید، سر سوزنی به موازین رسمی و سنت آن در این زمینه پایبند باشید.

 ایشان مخاطبین کمونیست خود را دست کم گرفته و تصور میکند میتواند انحلال طلبی خود را زیر پرده "نقد سیاسی" و دلسوزی ریاکارانه و گفتیم و کردیمهای غیر موجود، مخفی کند. برای کمونیستها مبارزه سیاسی یعنی نقد، یعنی بحث سیاسی روشن، استدلال و تلاش برای قانع کردن دیگران، نه تلاشی موذیانه برای ایجاد شکاف در احزاب دیگر زیر لوای نقد. این انحلال طلبی قطعا از طرف کمونیستها چه در صفوف این دو حزب و چه خارج آن پس زده خواهد شد. همانطور که تلاشهای انحلال طلبانه حمید تقوایی و دوستانش یک دهه قبل پس زده شد.

 امروز رحمان حسین زاده هم در موضع سیاسی و هم در روش های مبارزه بیش از بیش به تئوریسین جنبش خود، حمید تقوایی، نزدیک شده است.

 

١٨ نوامبر ٢٠١٦

آذر مدرسي

-----------------

دنیا با نگرانی، شوک و ناباوری نظاره گر انتخاب ترامپ بعنوان رئیس جمهوری آتی امریکا بود. انتخاب ترامپ نه فقط در جامعه امریکا که در جهان نشان از روندی واپسگرا، ارتجاعی، نشان از عروج مجدد جریانات اولترا راست و نژداپرست و یادآور به قدرت رسیدن فاشیستها در آلمان به اتکا به "رای" مردم و با پرچم اعتراض جامعه و در راس آن طبقه کارگر به فشارهای اقتصادی و ... است.    

انتخاب ترامپ پس از رای مردم بریتانیا به خروج از اروپای واحد، با پرچم راست و "بیگانه" ستیزی بن بست سیاسی- اقتصادی و ایدئولوژیک بورژوازی را به نمایش گذاشته و همراه خود علاوه بر نگرانی، سوالات جدی و بنیادی را روی میز بورژوازی جهانی و ایدئولوگها و دولتهای آنها گذاشته است. سوالاتی چون آینده قطبهای سیاسی-اقتصادی و نظامی جهان، آینده دمکراسی پارلمانی، شکست نئولیبرالیسم و بدیل آن، خطر عروج راست افراطی بعنوان "نماینده" اعتراض جامعه به فقر اقتصادی، ناامنی و ... و دهها و دهها سوال دیگر.

 امروز علاوه بر نگرانی عمیق مردم متمدن جهان از عروج راست افراطی و حمله همه جانبه آن به دستاوردهای تاکنونی جامعه بشری، بلکه و بعلاه متفکرین سنتی بورژوازي از به خطر افتادن دستاوردهای سیاسی- اجتماعی بورژوازی، از تشتت سیاسی-ایدئولوژیک بورژوازی پس از پایان جنگ سرد و ترک برداشتن "دمکراسی غربی" و "دنیای آزاد" میگویند. جامعه امریکا شاهد تنشهای اجتماعی جدی است و خود را برای مقابله جدی با تعرض یکی از دست راستی ترین دولتهای تاریخ امریکا آماده میکند. با قدرت گیری ترامپ این کشور شاهد تعرض وسیع به جامعه به بهانه زن بودن، سیاه پوست، مکزیکی، مسلمان، معلول بودن و ... خواهد بود. حتی احزاب راست و محافظه کار سنتی زنگ خطر را به صدا در آورده اند.

 در این میان انتخاب ترامپ برای بورژوازی سترون و بیمایه ایران نوری در انتهای تونل بی افقی شان است. انتخاب ترامپ امید دوباره به امکان به قدرت رسیدن توسط سناریوهای چون "رژیم چینج"، "دخالت بشردوستانه"، "رفراندم" و ... را در دل این نیروها زنده کرده است. بی مورد نیست که رضا پهلوی و مصطفی هجری به نمایندگی این راست های وطنی، در کنار جریانات دست راستی و نژاد پرست، در کنار ماریا لوپن و نایجل فراژ، همراه جریانات راسیست در اروپا و کوک لوس کلان ها و ...، از شادی در پوست خود نمیگنجند و برای عقب نماندن از قافله با فرستادن پیامهای فدایت شوم خود، توجه مجدد و لطف و مرحمت را از "قهرمان پیروز دمکراسی" طلب میکنند.    

 رضا پهلوی و مصطفی هجری هردو پشت الفاظی پرزرق و برق مانند "ضدیت با دیکتاتوری"، "مقابله با اسلام رادیکال و اسلام سیاسی"، در دفاع از "امنیت و صلح در خاورمیانه"، "دفاع از آزادی مردم در ایران"، "آزادی زن"، "حقوق ملتهای تحت ستم"، "رفاه و شادی"، "سکولاریسم"، "انتخابات آزاد" و ... و بالاخره ضدیت با جمهوری اسلامی و استبداد آن، مخفی میشوند تا ذوق زدگی خود از امکان و شانس باز شدن مجدد سناریوهایی چون رژیم چینج را پنهان کنند.

 اما صرف همین امید بستن آقایان هجری و پهلوی به ترامپ بعنوان نماد "تامین حقوق ملی ملت‌‌های تحت ستم" و "مدافع صلح و دمکراسی"، امیدشان برای به قدرت رسیدن با حمایت ترامپ، ریشه و عمق انسانیت و آزادگی این جریانات، روش و الگوی به قدرت رسیدن آنها بدون کمترین دخالت مردم و با اتکا به سناریو و نیروی ارتجاعی را نشان میدهد. ذوق زدگی و تحرک رضا پهلوی و هجری و پیامهای تبریک آنها به ترامپ بیش از هر چیز ماهیت ارتجاعی و نان به نرخ روز خوری آنها را نشان میدهد.

 هجری و پهلوی، که تنها شانس به قدرت رسیدن خود را اتکا به امریکا و یا دول ارتجاعی منطقه و در چارچوب سیاستهای آنان می بینند، فراموش کرده اند دوره ای که حمایت غرب از هر دولت و نیرویی امتیازی محسوب میشد، به سر آمده است. دول غربی کارنامه سیاهی از حمایت از نیروها و دول ارتجاعی در دنیا دارد، حمایت از دیکتاتورهایی مانند پینوشه، قذافی، بشار اسد، حسنی مبارک و شکل دادن به باندهای جنایتکاری مانند مجاهدین اسلامی در افغانستان، جبهه النصر، داعش، القاعده، تا "صدور دمکراسی" به عراق توسط بمباران و حمله نظامی، "رژیم چینج" و "دخالتهای بشردوستانه" در لیبی و سوریه، و کشتارهای عظیم انسانی تنها بخشی از کارنامه چند دهه اخیر "کمکهای" امریکا به مبارزات مردم برای آزادی و برابری و عدالت اجتماعی است.

 مردم به تباهی کشیده شدن زندگی میلیونها انسان در عراق، لیبی، سوریه توسط دول غربی و در راس آن امریکا و راه اندختن و کمک اینها به عروج انواع باندهای سیاه و تروریستی به نام "دفاع از مردم" و "ضدیت با دیکتاتورها" را دیده اند. امروز بیش از هر دوره ای مردم بشردوستی دروغین دول غربی و واقعیات سیاه پشت این بشردوستی را تجربه کرده اند و دیگر حمایت غرب از هر نیرویی را نه فقط با تردید نگاه میکنند، بلکه آنرا نقطه ای منفی و سیاه در پرونده این جریانات می بینند و اجازه نمی دهند نفرت به حق شان از رژیم سیاهی چون جمهوری اسلامی، مبارزه انقلابی و رادیکال شان برای آزادی، برابری، رفاه و عدالت اجتماعی، دستمایه متحقق شدن سناریوهایی چون "رژیم چینج" و "دخالت بشردوستانه" امریکا شود.

 طبقه کارگر، چپ و کمونیسم و صف آزادیخواهان در این جامعه قوی تر و وزنه جدی تري از آن است که اجازه بدهد سناریوی عراق و لیبی و سوریه و یمن در ایران پیاده شود.

 رضا پهلوی و مصطفی هجری روی اسب بازنده شرط بندی می کنند.

مظفر محمدی: برهم زدن نظم عمومي ، تشويش اذهان عمومي ، اقدام عليه امنيت کشور... اين ها عبارات شناخته شده در پرونده همه زندانيان سياسي در ايران  است. از نظر حاکمان ايران، جمهوري اسلامي بعنوان حافظ نظم و بقيه برهم زنندگان نظم اند. از زاويه منفعت طبقه حاکمه و نظم مطلوب آنها، اين درست است.

از نظر جمهوري اسلامي جعفر عظيم زاده فعال کارگري، شاپور احساني راد که به ١۶ سال و ۶ سال زندان محکوم شده اند و ديگر فعالين اتحاديه آزاد کارگران، اسماعيل عبدي رييس کانون صنفي معلمان که به ۶ سال زندان محکوم شده و ديگر همکارانش در کانون صنفي معلمان از قبيل محمود بهشتي لنگرودي سخنگوي کانون صنفي معلمان، رسول بداقي و...، تا داوود رضوي، نيک نژاد، بهلولي، علي نجاتي، ابراهيم مددي، رضا شهابي، بهنام ابراهيم زاده... و دهها فعال صنفي شناخته شده و شناخته نشده ديگر،  نظم ظالمانه و سرمايه دارانه و زورگويانه مسلط بر جامعه ايران را برهم مي زنند!

 کل داستان بر سر نظم و بي نظمي است. طبقات اجتماعي هر کدام نظم مطلوب خود را دارند و از آن دفاع مي کنند.

از منظر طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه نظم و امنيت يعني رفاه و خوشبختي و ازادي و برابري اکثريت جامعه. از اين ديدگاه، در ايران تحت حاکميت جمهوري اسلامي جاي قاضي و متهم عوض شده است. قضيه کاملا برعکس است. جمهوري اسلامي مسوول  و باني تمام بي نظمي هاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اخلاقي  و... جامعه ايران است.

جنايات عظيم دهه ۶٠ و دهه هاي بعد را بگذريم. اين پرونده تجاوز آشکار و قتل عام مردم توسط جمهوري اسلامي باز است و روزي جنايتکاران در مقابل دادگاه مردمي بر صندلي اتهام قرار خواهند گرفت.

 اما امروز: چه کسي  مسوول بي نظمي و نامني شغلي و سياسي و بي حرمتي روزمره  به انسان هاي جامعه است؟

چه کسي مسوول استثمار کارگران، دستمزد زير خط فقر کارگر، نپرداختن بموقع دستمزد کارگران، ناامني  شغلي، بي قانوني و تحقير روزمره يک طبقه عظيم اجتماعي است!؟

چه کسي مسوول فقر و فساد و اعتياد و بي مسکني و خودکشي و گراني و تورم و گرسنگي و بيکاري ده ميليوني کارگران و خانواده هايشان است؟

چه کسي مسوول دزدي و غارت اموال جامعه توسط سران رژيم و وابستگان سرمايه دارشان است؟

چه کسي مسوول تامين هزينه مزدوران مسلح حزب الله لبنان و حشد شعبي عراق و حوثي هاي يمن و غيره از درآمد مملکت و جيب مردم زحمتکش است؟!

چه کسي مسوول تبعيض و ستم کشي زن و تحقير نصف انسان هاي جامعه با حجاب اجباري و قوانين شريعت در رابطه زن و مرد و نا امن کردن محلات کار و زندگي و خيابان براي اين نصف انسان هاي جامعه است؟!  چه کسي مسوول جداسازي و تفکيک جنسيتي، اپارتايد جنسي و تقسيم مدارس و محل هاي کار بر اساس جنسيت است.

چه کسي مسوول اعدام انسان در ملا عام و جلو چشم کودکان براي زهر چشم گرفتن از مردم است.

زنداني سياسي سهل است، از هر زنداني متهم به قتل و دزدي و اعتياد و غيره هم بپرسي اسامي طيف وسيعي از قاتلان حرفه اي رژيم در ميان سپاه و بسيج و اطلاعات و حزب الله را مي برد. مي تواند از همان منابع خود رژيم اسامي دزدها و غارتگران دارايي هاي جامعه را نام ببرد. مي تواند باندهاي قاچاق مواد مخدر را در ميان برادران قاچاقچي اسم ببرد... و مي تواند بپرسد، چرا سر يکي از اينها روي دار نرفته است؟!

کلاهمان را قاضي کنيم و ببينيم چه کسي مسوول بر هم زدن نظم و امنيت جامعه است؟ مردم يا جمهوري اسلامي؟ فعالين کارگري و معلمان و ... يا سران جمهوري اسلامي؟!

کافي است يک ذره وجدان و شرافت داشت تا اين قضاوت را بدرستي انجام داد. اين قضاوت را از جمهوري اسلامي نمي توان انتظار داشت که به دزدي و غارت و تشويش اذهان جامعه و قتل عام و کشتار و زندان و  اعدام و قاچاق و غارت داراييهاي جامعه و بر هم زدن امنيت جامعه اعتراف کند.

فعالين کارگري، معلمان و نهادهاي مدني و اجتماعي و هر انسان ازاديخواه و شرافتمندي حق دارد بگويد و اعلام کند که دفاع از حقوق کارگر، دفاع از حقوق و حرمت معلم، دفاع از حقوق و برابري و حرمت زن، دفاع از حقوق کودکان که کارگري نکنند، دفاع از آزادي بيان و ازادي تشکل و تجمع و تحزب حق ما است. ما مدافع امنيت جامعه ايم.

تنها رفاه و خوشبختي و ازادي و انسانيت و برابري، ضامن نظم و امنيت جامعه است. سرمايه داران و حاکمانشان برهم زننده اين نظم و امنيت اند!

متهم کردن و زنداني و تحقير کردن ازاديخواهان و حق طلبان و انساندوستان و برابري طلبان، توهين به کل جامعه و بر هم زننده نظم و حرمت جامعه است. سرمايه  داران و رژيم شان دست پيش مي گيرند و خود را حافظ نظم و امنيت معرفي مي کنند تا مردم ازاديخواه را به جرم حق خواهي و ازاديخواهي تنبيه و جامعه را مرعوب کنند تا نظم جهنمي شان برقرار و ادامه دار باشد.

اما تا زماني که دفاع از حق کارگر، حق و حرمت معلم، برابري زن و مرد، حقوق کودک و امنيت جامعه فقط وظيفه تعدادي معين در اين و آن شهر و يا در ميان اين و آن بخش جامعه باشد، جمهوري اسلامي مي تواند زندان هاي ١٠ سال و ١۶ سال را بيشرمانه به اين و ان فعال کارگري و معلم و هر انسان ازاديخواهي ببندد.

ما براي کوتاه کردن دست دشمنان حق و زندگي و ازادي و امنيت مردم و جامعه، به ميدان امدن نيروي بيشتري نياز داريم. به تشکل هاي توده اي  عظيم و همبستگي طبقاتي و اجتماعي وسيع تري نياز داريم. به تشکل هاي راديکال تر و جسور تري نياز داريم. اگر نزديک به يک ميليون معلم پشت رهبرانشان باشند، چه کسي مي تواند اسماعيل عبدي  و امثال او را به زندان محکوم کند. اگر فعالين کارگري به توده متشکل و متحد کارگران در محل هاي کار و زندگي متکي باشند و از ميان آنها برخاسته باشند، چه کسي مي تواند رهبر کارگري را زندان کند. چرا زندان؟ چون دستمزد به اندازه نياز خانواده کارگري مي خواهد. چون نمي خواهد کارگر و خانواده اش گرسنگي بکشد؟ چون نمي خواهد مريضش از بي دارويي بميرد...!

بايد از پايه شروع کرد و بناي ساختمانهايي به نام کانون، انجمن، سنديکا، اتحاديه، شورا و هر تشکل ديگري را چنان محکم و توده اي ساخت که هيچ فعال و رهبر کارگر و معلم و هيچ انسان ازادي خواهي احساس تنهايي نکند. جمهوري اسلامي در غياب حمايت توده اي و مبارزه اجتماعي و توده اي، کمر فعالين کارگري و اجتماعي را خم مي کند و جامعه را مرعوب مي نمايد. براي هر مبارزه اي و هر جدالي بايد تدارکش را ديد. تدارک اجتماعي وتوده اي و محکم و قابل اعتماد. با وجود ده ها ميليون کارگر و خانواده کارگري هيچ کارگر و فعال و رهبر کارگري تنها و بي دفاع نمي ماند. دشمن تا دندان متحد و متشکل و مسلح است. مسلح است به دولت و مجلس و دستگاه قضايي و ده ها نهاد اطلاعاتي و نظامي ...

طبقه کارگر شاغل و بيکار، معلمان و پرستاران و کارمندان و دستفروشان و زنان تحت ستم جنسي و دانشجويان و دانش آموزان ...، بايد بدانند که بدون اتحاد و تشکل و همبستگي و حلقه زدن دور رهبرانشان سر همه بي کلاه مي ماند و دشمن تک تک انسان هاي مبارزو ازاديخواه را با تهديدها و زندان هايش، در هم مي شکند. ١۶ سال و ده سال و ۶ سال زندان حکم دادگاه فرمايشي و ظاهر قضيه  است. پشت اين حکم  تهديد و انتقام گيري  براي مرعوب کردن جامعه خفته است. تا زماني که  تدارک جنگ را نديده باشيم و به اتحاد و تشکل و همبستگي هزاران و ده ها هزاري و ميليوني کارگر و زحمتکش و معلم و دانشجو و دانش اموز و ... متکي نباشيم، دشمن نيازي به قانون ندارد. جاي قاضي و متهم عوض مي شود.

از نظر جمهوري اسلامي هر تک کارگري هر يک معلم و هر يک زن و يک دانشجويي...، يک دشمن و برهم زننده نظم است. تنها با  اتحاد و تشکل طبقاتي و صنفي و اجتماعي و نهادهاي مدني بزرگ مي توانيم هر کسي را جاي واقعي خود بنشانيم.

جمهوري اسلامي خود متهم واقعي و اصلي  برهم زننده نظم و امنيت و سلامت و حرمت جامعه است. اين را فقط توازن قواي طبقاتي مي تواند به اين دشن قهار بفهماند و عاقلش کند. جاي متهم و قاضي بايد عوض شود.

 

مهر ۹۵ ( اکتبر ۲۰۱٦)

آسو فتوحی

-----------------

جریاناتی که بر اساس جهت وزش باد تعیین مسیر میکنند در زمان وزش گردباد سرنوشتی غم‌انگیز مثل امروز حزب دمکرات کردستان ایران پیدا میکنند.

اخیرا مراسمی به مناسبت روز استقلال عربستان سعودی در اربیل عراق برگزار شد. مراسم مجلل و ضیافت سیاسی نمادین به روال طبیعی هر کشور دیگری از جانب عربستان سعودی برپا گشت. در این مراسم پیام شادباش و استحکام روابط دیپلماتیک از جانب دوستان ریز و درشت و همپیمانان به سران عربستان تقدیم گشت که این هم امری جا افتاده در روابط سیاسی و دیپلماتیک است. در این ضیافت سیاسی هیأتی نیز از حزب دمکرات کردستان ایران برای اولین بار در تاریخ این حزب شرکت نموده بود و ظاهرا شرکت در چنین مراسمی برای این جریان ناسیونالسیت کُرد هم بسیار عادی و متعارف است.

هرچند مصطفی هجری، دبیر کل این حزب، اصرار بر انکار هر نوع رابطه با عربستان دارد. اما تناقض در ادعاهای حزب دمکرات بیشتر از اینها است. در رابطه با تحرکات نظامی این حزب جایی از شروع جنگ مسلحانه اش بعد از بیست سال برای "دفاع و امنیت" میگوید و در همان حال، البته در اجلاسی دیگر، مدعی کسب مدال قهرمانی ناامن کردن منطقه است. دبیر اول شان در جایی میگوید تقاضای هیچ کمکی از هیچ کشوری نکرده اند و چند دقیقه بعد تلویحاً به تقاضای کمک از رقبای جمهوری اسلامی در منطقه اذعان میکند. در این نوشته به گوشه هایی از تناقضات و چرایی های آن خواهم پرداخت.

قطعا این تناقض گویی ها  ناشی از عدم ثبات سیاسی و استیصال و تحت فشار بودن حزب دمکرات کردستان و رهبری آن از جانب نیروهای سیاسی و مردم معترض در کردستان است. اما از قدیم گفته اند شتر سواری دولادولا نمی شود.

به اظهارات ضد و نقیض هجری بپردازیم:

حضور نظامی در میان مردم – خیزش ملت – جنگ مسلحانه!

مصطفی هجری در جایی می گوید: "حزب ما "مرحله نوینی" از مبارزه را در کردستان آغاز کرده است و منظور از مرحله نوین مبارزه، حضور پیشمرگه‌‌های مسلح حزب در میان مردم کردستان است که هدف آن دادن آگاهیِ سیاسی و امید به مردم و تشویق آنها به مبارزه برای حقوق ملی خود است. همچنین ما قصد درگیری مسلحانه نداشته مگر با ما درگیر شوند". اما در مبحث دیگر موضوع را این گونه فرموله میکنند که: قصد دارند طرحی به اسم "راسان" را پیش برند و پیاده کنند که مفهوم و معنی سیاسی آن خیزش دوباره ملت است و این طرح را برای کل ایران و ملت و اقوام ایرانی برمیشمرند.  هر انسانی با شعوری متوسط میداند که اعلام "خیزش دوباره ملت" برای گرفتن کوپن قند و شکر نیست بلکه اعلام جنگ و درگیری مسلحانه است که به خودی خود مطلقا مشکلی ندارد اما دماکوژیسم و عوامفریبی بر سر آن مجاز نیست. آقای هجری بهتر از هر کسی میداند که پیشبرد این طرح ربطی به ادعای فقط قصد حضور نظامی، گشت سیاسی و آگاهگری و یا فقط اعلام موجودیت دوباره بدون درگیری ندارد. نمیشود دشمن را اینقدر احمق فرض کنید که شما با فرم مسلح و نظامی و با طرح و شعار "راسان" وارد میدان شوید و انتظار پاسخ متقابل از دشمن را نداشته باشید.

هجری در خصوص ملیتاریزه شدن اوضاع می گوید "ما مسئول نا امن شدن جامعه نیستیم و جامعه ایران از قبل هم نا امن بوده است". این ادعای مصطفی هجری درست است، جامعه ایران با وجود حکومت بورژوازی آن ناامن بوده و خواهد بود، جمهوری اسلامی مهمترین عامل نا امنی جامعه است، ولی نمی شود زیر این واقعیت مخفی شد و قمار سیاسی خطرناکی را شروع کرد، عملیات‌های ایذایی کرد و به اصطلاح مشغول "پاکسازی" جمهوری اسلامی از کردستان شد و زمانیکه این قمار سیاسی به مبارزه رادیکال و انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی لطمه زد، زیرکانه راه در رفت و عدم پذیرش مسئولیت تاثیرات عملکرد را برای خود باز گذاشت و گفت که قصد ما فقط حضور و جوله سیاسی نظامی است. آقای هجری دست آویز کردن آزادی و امنیت و جان مردم ممنوع است.

حزب دمکرات و هر جریانی باید شجاعت و صراحت دفاع از مبارزه در هر شکل و قالبی که در پیش گرفته است را داشته باشد. نمیشود در اعلام کمپین تان بگوئید تحرکات نظامی را دوباره شروع میکنید و زمانیکه کشتی تان به گل نشسته فرصت طلبانه دم از گشت سیاسی و آگاهگری سیاسی بزنید. زمانیکه کمونیستها، علیرغم مخالفت حزب دمکرات، تصمیم به مقاومت و مقابله با لشکرکشی نیروهای جمهوری اسلامی به کردستان و پس از آن مبارزه مسلحانه دراز مدت علیه رژیم گرفتند، این تصمیم و سیاست را رسما به جامعه و دشمن اعلام کردند.

با این متد یک بام و دوهوا نه تنها حزب دمکرات کردستان ایران مسئول ناامنی جامعه است بلکه آقای هجری در کنار شیوخ عربستان سعودی و سران جمهوری اسلامی و هر گانگستر قومی و ملی و مذهبی دیگر و دستهای غیب قلدرهای منطقه مسئول به خطر اندختن مدنیت مردم در جامعه ایران هستند.

 

خواست مردم خانه خرابی – خواست بورژوازی ناامنی سرمایه گذاری!

حزب دمکرات کردستان ایران مدعی است که آنها به خواست مردم پاسخ داده و مردم به آنها فشار آورده اند که وارد این فاز از مبارزه نوین شوند. همزمان در اجلاس دیگری دبیر اول حزب اعلام میکند "حزب دمکرات به‌دنیا نشان داد ایران آن جزیره‌ی‌ آرامش نیست که‌سرمایه‌گذاری‌ها در آنجا شروع به‌کار کنند".

خارج از توخالی بودن این ادعاها باید پرسید این مردم مورد نظر چه کسانی هستند؟ آیا وجود دارند؟ مردمی که قرار است پس از این عملیات ها به رهایی برسند طبق ادعایشان مردم ستم دیده و محروم و فقیر و تشنه آزادی هستند اما مشکل اینجا است که تاریخ شرمگین این جریان حاکی از ضدیت این حزب با کارگران و زحمتکشان بوده. حزب دمکرات و سنت مبارزاتی اش در خدمت ملاکان و اربابان و مذهب و قوم پرستی بوده و ربطی به طبقه ستمدیده و محروم و زحمتکش نداشته است. حزب دمکرات بیهوده تلاش میکند مدال "جواب به خواست مردم" را به سینه بزند. فاصله و دره عمیق میان مبارزه مردم محروم در کردستان علیه جمهوری اسلامی و خواست آزادی و رفاه و عدالت اجتماعی با اهداف حزب دمکرات کردستان را نمیتوان با چنین ادعاهای پر طمطراقی پر کرد.

شاید منظور حزب دمکرات از مردمی که به این حزب فشار آورده اند، بورژوازی کُرد است؟ اما از بد شانسی حزب دمکرات ظواهر قضیه عکس این اداعا را ثابت میکند. ظاهرا این طیف، که آینده خود را بیشتر از حزب دمکرات به دولت اعتدال بسته اند، هم نه فقط چنین خواسته ای از او نداشته اند بلکه به این تحرکات اعتراض کرده اند. نمی شود همزمان بورژوازی کُرد برای بهره کشی بهتر و سود بیشتر و چرخش بهتر چرخ تولید در فکر امنیت سرمایه و سرمایه گذاری باشد و از طرف دیگر به مصطفی هجری نامه فدایت شویم بنویسند که بیائید و با چند عملیات در دل تخاصمات عربستان و نقشه و پروژه این کشور برای ناامن کردن جامعه قال قضیه را بکنید و خواستار ایجاد فضای ناامن برای سرمایه و سرمایه گذاری شوید. مگر اینکه بورژوازی کُرد را نادان، متوهمی بدانیم که شعور اقتصادی و سیاسی اش را از دست داده است. تازه اگر میشد سرمایه داری ایران و حکومت جمهوری اسلامی، به مثابه دولت، را با چند عملیات ایذایی از پا در آورد و از یک منطقه مثل کردستان پاکسازی کرد که آمریکا کلانتر و قلدر منطقه این طرح هوشمندانه هجری را خیلی وقت پیش با اتکا به نیروهای قومی تر و مذهبی تری از حزب دمکرات عملی کرده بود.

از حزب دمکرات و دبیر اولش باید پرسید کمپینی که قرار بود مبارزه برای آزادی مردم را تسهیل کند چرا سر از دعواهای چرکین و کثیف بین جمهوری اسلامی و عربستان و کشمکشهای بورژوازی منطقه درآورد؟

بطور واقعی این حزب قصدش نمایش این پتانسیل است، پتانسیل اینکه این حزب میتواند ایران را به نفع قدرت بورژوازی دیگری در منطقه ناامن و غیرقابل سرمایه گذاری کند. این سیاست مشترک امروز قدرتهای متخاصم منطقه است. روش پیشبرد کشمکش تغییر تقسیمات و سهم خواهی بیشتر است. ایران یمن را نامن میکند و عربستان کردستان را. حزب دمکرات کردستان ایران به اقرار خودش پرچمدار ساخت این فضا شده تا کسی در جمهوری اسلامی سرمایه گذاری نکند و اصلا هم برای حزب دمکرات و این نوع نیروها مهم نیست ساخت چنین جامعه ناامنی قیمت اش را چه کسانی پرداخت میکنند و پاشیدن خون "ملت" هایی که از آن دم می زنند از برچسب های متنوع کُرد یا ترک یا عرب یا فارس و لر و یا غیره مهم نیست. در روز روشن هم مدعی می شوند ایجاد ناامنی ربطی به آنها ندارد. بالاخره دم خروس یا قسم حضرت عباس؟ به این ناامنی که درست کردید و مثل مدال از مارشال منطقه دریافت کرده اید و آن را در بوق و کرنا میکنید یا افتخار کنید و یا منکر آن نشوید.

بطور واقعی پشت این ادعاهای متناقض یک واقعیت خوابیده است آنهم اینکه حزب دمکرات هدف سرنگونی جمهوری اسلامی آنهم با قدرت و دخالت مردم را ندارد، همه این تحرکات برای نا امن کردن ایران برای جمهوری اسلامی و نشان دادن قدرت و توان حزب دمکرات در ایجاد مزاحمت برای جمهوری اسلامی و مشتری پیدا کردن میان رقبای منطقه ای آن برای خود است.

 

تقاضای کمک و تقویت از جانب کشورهای متخاصم با ایران

از دبیر اول این حزب پرسیده میشود با عربستان رابطه دارد؟ درخواست کمک دارید؟ آیا کمک می گیرید؟ این مسائل می تواند سوالات روتین احزاب سیاسی و اپوزیسیونی باشد و جوابی روشن و صریح لازم دارد. اما چه ریگی به کفش این حزب است که همه این موارد را در پرده ابهام میگذارد و با تناقض جواب میدهد. می گوید که ما نه در کردستان عراق و نه در هیچ جای دیگر دنیا با عربستان هیچ رابطه ای نداریم و نداشتیم اما هیئت رسمی هم برای شاد باش به استقلال عربستان می فرستند. هم درخواست کمک از دول رقیب دارند و هم ندارد: ادعا میکنند نه کمک گرفتیم و نه می گیریم! اما هم کمک می خواهند هم نمی خواهند. در مصاحبه با روزنامه نگار اسرائیل به شکل روشن و واضح از اسرائیل تقاضای کمک و تقویت می کند. در مصاحبه با بی بی سی منکر همه چیز میشود. این نوع از بی جراتی سیاسی شاهکار آشنای ناسیونالیسم کرد است.

هیچ جریانی صرف کمک گرفتن یا نگرفتن آنها برای مبارزه مسلحانه، براندازی حکومت جمهوری اسلامی، آزادی، امنیت، قیام، امید به مردم دادن و .... را محکوم نکرده است. قطعا رسیدن به تک تک این خواستها هزینه انسانی خواهد داشت و برای یک جزیان سیاسی جدی تلاش برای تحقق هر کدام از خواستهای فوق، مسئولیت پذیری و جرات و جدیت و ثبات فکری و سیاسی می خواهد ولی به بازی گرفتن و دستمایه قرار دادن این خواستها برای تحقق اهداف و مسائل دیگر جرم و جنایت سیاسی است. دریافت کمک بی قید و شرط، بدون قرار گرفتن در چارچوب سیاستهای ارتجاعی دول منطقه یا قدرتهای جهانی مورد اعتراض و یا انتقاد هیچ جریانی نیست. هراس حزب دمکرات و دبیر اولش از جواب روشن دادن به این سوال ساده، هراسی که آنها را به لاپوشانی این کمکها و یا تقاضای این کمکها میکند را باید در معامله ای که پشت این کمکها خوابیده جستجو کرد. هجری میداند اگر جواب این سوال را مثبت بدهد سوال بعدی این خواهد بود که در مقابل چه تقاضایی از شما شده است و این سوالی است که حزب دمکرات بطور جدی از طرح آن وحشت دارد.

عدم شفافیت سیاسی و دروغ پراکنی و به بازی گرفتن و امید واهی دادن به مردم یعنی ویران کردن هر درجه از اعتماد مردم به نیروی قهریه خود و دلسرد کردن و بیم جامعه از اعتماد به پرنسیب هر حزبی که دارند. تاریخ حزب دمکرات مانند همه احزاب ناسیونالسیت کُرد مملو از این فریبکاری و سلب اعتماد است.

 

پیشینه سیاسی و عقیدتی حزب دمکرات و این تناقضات

کاراکتر سنتی تاریخی و منش سیاسی حزب دمکرات این است که نماینده شان در مراسم حج سیاسی حضور پیدا کند، با شیوخ عربستان ملاقات کند و همزمان خبر را لاپوشانی کند که گویا نه آن کادرشان و نه آن حج سیاسی ربطی به حزبشان نداشته.

اگر رهبری حزب دمکرات حافظه تاریخیشان را از دست نداده باشند باید به یاد بیاورند که در دوره ای در صدد ایجاد مدرسه مذهبی و آخوند پروری بودند، کاری که سلفی ها امروز خوابش را برای جامعه کردستان و بلوچستان می بینند. امروز به ظاهر حزب مصطفی هجری "مدافع" مدنیت و آزادی خلق کُرد و همه ایران شده است. جالب است این کجا و آن کجا؟ یک نیروی مذهبی اسلامی و قومپرست و ارتجاعی و بورژوایی در هیبت مدافع سینه چاک آزادی و رفاه و منفعت مردم!

حزب دمکرات حزب جنبش بورژوا ناسیونالیست کٌرد در ایران بوده و هست. تعلق طبقاتی اش این است. اتفاقا امروز یک پای رشد و پیشرفت بورژوازی کُرد که در پیوند عمیق با بورژوازی کل ایران است آرامش و عدم اغتشاش و اعتراض و سکوت مردم را می خواهد و این از زاویه منفعت بورژوازی و عقل و شعور سیاسی و اقتصادی طبقاتی اش حکم میکند که برای تحقق این خواست به هر ابزاری در سرکوب جامعه متوسل شود. حال چگونه مردم مورد نظر مصطفی هجری از او خواسته اند این ناامنی افتخارآمیزش را درست کند که نشود گردش سود و سرمایه در امنیت باشد.

نه آقای هجری، شروع مبارزه مسلحانه برای به خطر انداختن امنیت سرمایه و سرمایه گذاری در ایران فشار و خواست هر جریان و دولتی باشد ربطی به خواست و فشار دوستان کُرد و البته بورژوایتان در ایران (که به اسم مردم و هوادار از آنها فاکت میاورید) ندارد و با آن در تناقض است.

به هرحال این اسب عربی که مصطفی هجری روی آن شرط بندی کرده چلاق است. در این قمار سیاسی که آقای هجری شروع کرده اگر ته دلش خالی نشود باید بداند که بورژوازی ایران و کردستان، همان کمپ هایی که هجری به آنها تعلق دارد، در رقابتی عجیب با عربستان است. هجری باید بداند که در ایران بورژوازی کُرد در کنار بورژوازی ناسیونالسیت ایرانی در نبردی عمیق و ریشه ای با  بورژوازی و ناسیونالیسم عرب است. بهتر است سرش را از برف بیرون بیاورد و همان مردم مورد اشاره اش را نادان فرض نکند.

حنای ناسیونالیسم برای انسانیت مدرن و با کرامت و آزادی خواه و برابری طلب رنگی ندارد. مردم میدانند دروغ و طوق ناسیونالیسم چیزی جر این نمی تواند باشد. مردم پرونده حزب باد بودن این جریانات را میشناسند، دیده اند که چطور یک شبه دوست قدرت یا جریانی در منطقه میشوند و فردا به نرخ روز دشمن می شوند.

ناسیونالیسم به نیروی خبره تر و سیاسی تر و با درایت تری از هجری احتیاج دارد اگر بخواهند خواست و مطالبات مردم را یک کاسه نشان دهند. یا اگر بخواهند خواست و مطالبات سیاسی و حزبی و جنبشی و قومی خود را به اسم خواست کل مردم ایران و کردستان رنگ بزنند و نمایش دهند. مردم با این نوع حربه‌ها و دهان کجی کردن ها به نام "دفاع" از حقوق و آزادی و در جامعه از جانب امثال مصطفی هجری آشنا هستند. غیر ممکن است سرسوزنی رابطه بین مطالبه آزادی، ضدیت با فقر، امنیت، رهایی، حرمت و کرامت انسان... با تاریخ جریان مصطفی هجری پیدا کرد.

مردم می دانند که دول عربستان سعودی، جمهوری اسلامی، اسرائیل و روسیه و همه اینها حکومت های ضدانسانی و کثیفی هستند که زندگی و سعادتشان را در یک بده بستان ساده معامله خواهند کرد. مردم و زنان می دانند نیروهای هجری که سنتاً سمبل تحقیر زن و مدافع قوانین ارتجاعی علیه زن است، نمی تواند ارمغان آزادی داشته باشد. مردم و کارگران میدانند که طرفداران سینه چاک دیروز فئودالها و هم پیاله های امروز شیوخ و اعمار و بورژوازی نمایندگان ضدیت با بیکاری و فقر نیستند بلکه علمدار اختناق و فقر و فلاکت هستند و نیروی مسلحشان هم در خدمت همان است. مردم نیروها و قماربازان سیاسی منطقه را می شناسند و می فهمند که این جریانات پتانسیل به بار آوردن چه توحّش و خانه خرابی و دنیای سیاهی را با هر پرچم و شعاری را دارند.

زنان و مردان آزادیخواه، جوانان میلیتانت و رادیکال، انسانهای برابری طلب

مستقل از اینکه امروز این نوع جریانات همپیمان با کدام قدرت منطقه ای هستند و فردا شوالیه چه دولتی میشوند، اما به لطف ارتش های رنگارنک قومی مذهبی آنان حکفرمایی خود را تعمیق می بخشند. همگی آنان از قلدرهای منطقه تا بازیچه هایشان منافعی مشترک دارند و از سر این منافع لابی هایشان هر روز رنگ و شکل و شعار و مهره عوض میکند و در نهایت این حکام کشورهای مرتجع مردم را در دنیای سیاهی که خود خالق آن هستند به سکوت و رضایت و تمکین فرا میخوانند.

جنگ ما با همه این جریانات است، جنگ ما با دول بورژوازی در حکومت و قدرت تا نیروها و بازیچه های جنگ سرمایه در منطقه است.

 

پیام و خواست واقعی مردم

حرف مردم این است که حق ندارید به اسم ایجاد منطقه امن تولید سود و سرمایه یا برعکس به اسم ایجاد منطقه ناامن برای سرمایه گذاری و تجارت، جان ما و کودکانمان را گرو بگیرید یا به مبارزه مان برای معیشت و رفاه و آزادی تعرض بکنید. حرف مردم این است که هزینه ضیافت های ننگین و بده بستانهای سیاسی و هزینه جنگهای کثیف قومی و مذهبی و قبیله ای و کشمکش چپاول منطقه ای تان را از جیب و جان خود بدهید.

حرف مردم این است که دست همه شما از شیادان جمهوری اسلامی تا همه جریانات قومی و مذهبی از زندگی ما کوتاه. باید گفت غلط می کنید به اسم مقابله با یکدیگر جنگ را به خانه و زندگی ما می کشانید.

نقطه تقاطع تمامی این جدالهای با مردم به یک جا ختم میشود "جدال طبقاتی ما"! چه خوشتان بیاید چه نه مردم میدانند تنها آلترناتیو کمونیسم و تنها راه رهایی واقعی انقلاب کارگری است.

۴ اکتبر ۲۰۱۶

متن کتبی مصاحبه رادیو نینا با آذر مدرسی

------------------- 

رادیو نینا: جمهوری اسلامی بعد از ٣٧ سال هنوز بر سر کار است؛ بخش های مختلف اپوزیسیون هم مشغول فعالیت در عرصه های گوناگون هستند. اما کسی که از بیرون به اوضاع امروز اپوزیسیون نگاه میکند مطمئن نیست که آیا واقعا اینها پیشرویهایی میکنند، به جایی می رسند یا نه؛ و این اپوزیسیون، با وجود اینکه شامل احزاب و دسته بندی های متفاوتی است، اما وقتی به کلیت اش نگاه میکنید، می بینید که فقط به گوشه هایی از جمهوری اسلامی اعتراض دارند. در همه عرصه ها اوضاع این اپوزیسیون تعریفی ندارد. چه در عرصه بین المللی، چه خارج کشور و چه در عرصه فعالیت های "ان جی او"ای، چه حتی جاهایی که به شکل دفاع از مبارزات کارگران پیش می رود، اینها حضور دارند اما به نظر نمی آید که پیشروی هایی دارند. شما مشکل عمده امروز اپوزیسیون را چگونه می بینید؟

 آذر مدرسی: همانطور که شما هم اشاره کردید اپوزیسیون جمهوری اسلامی، اپوزیسیونی یکدست،هم افق، یک صف با یک صورت مسئله و یک معضل واحد، نیست. مثل اپوزیسیون هر حکومت و دولت دیگری در دنیا، این اپوزیسیون هم چه بخشهای داخل کشوری و چه بخش های خارج کشورش نماینده اعتراض بخشها و لایه های متفاوتی از جامعه اند و نمایندگی یک کلیت واحد را نمی کنند. در یک مشاهده کلی، ما بیشتر شاهد افشاگری های عمومی طیفهای مختلف اپوزیسیون، چه در داخل و چه خارج، هستیم. سوال واقعی اینست که این افشاگری ها و اعتراضات تا چه اندازه به مبارزات رادیکال، انقلابی و عمیق مردم ایران که فی الحال در جریان است مربوط اند. یا به عبارت دیگر این اپوزیسیون و فعالیت هایش تا چه حد، خواست تاریخی مردم ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی و ایجاد یک زندگی مرفه و درخور انسان، بدور از حاکمیت سیاه مذهب و استبداد، را نماینگی می کند؟!

 اگر از این زوایه به مسئله نگاه کنید، درست است که بخشی از اپوزیسیون بلحاظ افشاگری خیلی فعال است، تلاش میکنند طپش مبارزه علیه جمهوری اسلامی را زنده نگه دارند که درخود مثبت است، اما وقتی که به مضمون افق و پرچمی که بدست گرفته اند و توقع دارند جامعه با این افق به جنگ بر سر آینده خود علیه جمهوری اسلامی بروند نگاه می کنید، متوجه میشوید این افق، افقی محدود، افقی مملو از سردرگمی و بن بستهای جدی است.

 اجازه بدهید کوتاه نگاهی به وضعیت این نیروها بپردازیم. طیف راست از ناسیونالیست های عظمت طلب ایرانی، جمهوری خواهان و لیبرالها تا ناسیونالیستهای کرد و جریانات قومی دیگری که به کشمکش بین جمهوری اسلامی و غرب امید بسته بودند و این کشمکش را مایه تضعیف جمهوری اسلامی دانستند، این طیف روی کمکهای غرب برای سرنگونی جمهوری اسلامی حساب باز کرده و امیدی را در دل اینها زنده کرده بود. همه فعالیتهای وسیع این دسته از اپوزیسیون در تلاش بر آلترناتیو سازی مورد قبول غرب، کنفرانسهای متعددی که در این رابطه در کشورهای مختلف برپا میشد، رقابتی که بخشهای مختلف این طیف بر سر مورد قبول غرب واقع شدن با هم داشتند، را بیاد دارند. طیفی از این جریانات از حمله نظامی غرب به ایران، از تحریم های اقتصادی، حمایت میکردند و راست ترین های این طیف، تحت نام چپ، با شعار "بعد از لیبی و سوریه نوبت ایران است" به میدان آمده بودند و اسم سوریه ای کردن ایران را هم مانند غرب "دخالت بشردوستانه" گذاشته بودند و طرفدار این نوع سرنگونی جمهوری اسلامی بودند. امروز با بسته شدن این افق، با تخفیف شکاف غرب و ایران، با بهبود این رابطه  و با ترک برداشتن یخ روابط بین این دو قطب، با تمهیدات غرب در رابطه با ایران، این افق هم کور و بسته شده است. بخشی از آنها به ناراضیان از دولت آمریکا تبدیل شده اند و آمریکا را به مماشات و آوانس دادن به یک دولت تروریست متهم می کنند. گویا جنگ غرب و امریکا با جمهوری اسلامی واقعا بر سر ماهیت تروریستی جمهوری اسلامی و اینکه رژیم اسلامی منشا ناامنی و تروریسیم در منطقه است، بود.

 بخش های دیگر این طیف مشخصا جریانات قومی بعد از توافقات ایران و غرب به سمت نیروهای مرتجع منطقه ای که با جمهوری اسلامی در رقابت اند، روی آورده اند و با تخفیف بحران غرب با ایران روی این کشمکها حساب باز کرده اند امیدوارند که بلکه از شکاف میان منافع دول منطقه با رژیم ایران استفاده کنند و امکانی برای ابراز وجود، افق سهم داشتن در آینده ایران، را زنده نگه دارند.

 بنابراین برای کل طیف راست، مبارزه مردم برای آزادی، رفاه، بهبود و برابری، جایگاهی در مختصات اهداف و پلاتفرم شان ندارد. اینها اساسا بدنبال داشتن سهمی در آینده سیاهی که از دل این کشمکشها برای مردم در ایران طراحی شده، سهمی در آینده ای که اتفاقا قرار است بدون دخالت مردم، بدون اعمال اراده انقلابی آنها ساخته شود، داشته باشند وسهمی در معادلات قدرت بین نیروهای مرتجع منطقه با جمهوری اسلامی داشته باشند.

 این جریانات با تخفیف بحران غرب و جمهوری اسلامی بدنبال محملی برای ادامه حیات خود با اتکا به شکافهای منطقه و یا تلاش برای تشدید کشمکش غرب و جمهوری اسلامی اند و نام آنرا ضدیت با جمهوری اسلامی از زاویه توده وسیعی که سرنگونی جمهوری اسلامی را به قدرت و اراده و از طریق انقلابی توده ای و زیر و رو کردن بنیاد های سیستم موجود میخواهند جا میزنند.

 

 رادیو نینا: قبل از اینکه به بخش بعدی برسیم اجازه بدهید همین جا سوالی را از شما بپرسم. شما به اپوزیسیون راست اشاره کردید. منظورتان جریانات سنتا راست است یا جریاناتی که با اسم چپ اما با همین افق حرکت کردند؟ منظورم یک کاسه کردن کل این طیف نیست اما تا جائیکه به نوع کارکرد، فعالیت و سیاست این جریانات برمیگردد، افق امیدوار بودن به اینکه بتوانند بخشی از جمهوری اسلامی را یا بلحاظ سیاسی بدنبال خود بکشانند، مانند دوره سبز، یا امیدوار بودند که از این طریق جاپایی در روند تحولات آتی داشته باشند. این طیفی که شما به آن راست میگوید شامل یک کمپ وسیع از راست ترین جریاناتی چون سلطنت طلبان تا جریاناتی که همان افق و همان سیاست را به اسم چپ بیان میکنند.

 شما زمانیکه از راست صحبت میکنید منظورتان کل این طیف است یا چپ این طیف را بخشی از نیروهای سرنگونی طلب میدانید؟

 آذر مدرسی: شاید ترم دقیقتر در مورد این اپوزیسیون، جریانات بورژوا – ناسیونالیست ایران باشد. جناح راست این اپوزیسیون سلطنت طلبان و در میان آنها افراطی های راست پان ایرانیستها هستند که آشکارا از تحریم اقتصادی و حمله نظامی غرب به ایران دفاع می کردند. جریانات بورژوایی دیگری که به حمله نطامی امریکا به ایران امید بسته بودند احزاب ناسیونالیست کرد چون حزب دموکرات کردستان، و جریانات قومی های آذربایجان و الاهواز بودند. اما سر دیگر این اپوزیسیون جناح چپ اش بود. چپی که به اسم کارگر و کمونیسم، به اسم دفاع از مبارزه مردم و مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی شعار میدادند که "بعد از سوریه نوبت ایران" است. و طومار امضا می کردند که بعد از قزافی باید رفت سراغ خامنه ای؛ و حمله نظامی آمریکا به سوریه و لیبی را به اسم "دخالت بشردوستانه" تئوریزه می کردند و خواهان همین نوع از "دخالت بشردوستانه"، که اسم رمز حمله نظامی است، در ایران هم بودند.

 این اپوزیسیون بورژوا – ناسیونالیست از راست تا چپ آن زمانیکه آمریکا به بهانه بحران هسته ای سرنگونی طلب شده بود، اینها هم سرنگونی به شیوه آمریکا را پذیرفته بودند و مشکلی با آن نداشتند. یکی به اسم سلطنت، به اسم "دفاع از میهن"، به اسم حق کرد و ترک و عرب و بلوچ و سنی و دیگری به اسم چپ و کارگر و کمونیسم فضای جامعه را مسموم کرده بودند.

 در نتیجه زمانیکه من از اپوزیسیون راست حرف میزنم مجموعه این طیف را مد نظر دارم. طیفی که مخالف جمهوری اسلامی است اما افقش به کشمکش غرب با جمهوری اسلامی گره خورده است. طیفی که مخالفتش با جمهوری اسلامی قرابتی با اعتراض اقشار محروم جامعه، مخالفتی بنیادی با سیستم سیاسی-اقتصادی-اجتماعی حاکم در ایران ندارد و نتیجتا به هر آلترناتیو ارتجاعی جز جمهوری اسلامی آری میگوید.

 

رادیو نینا: سنتا چپ و راست را اساسا از روی سرنگونی طلب بودن یک جریان و یا حتی خواهان انقلاب بودن آن تشخیص میدهند. بنا به تعریفی که خود شما هم کردید اینها، مستقل از شکل سرنگونی، سرنگونی طلب اند و یا حداقل بخشی از آنها جزء جنبش سرنگونی طلبی هستند. در عین حال شما اشاره کردید که اینها علیرغم سرنگونی طلب بودن نمیتوانند به مبارزات مردم وصل شوند و اساسا در آینده سیاه جامعه نقش دارند. به نظر میرسد تناقضی در این  مسئله هست. چگونه است که جریانی، چپ و راست آن، سرنگونی طلب است اما به خواست مردم ربطی ندارد، فقط سرنگونی جمهوری اسلامی بدون تغییرات بنیادی در جامعه میخواهد، آینده ای که برای جامعه تصویر میکند همین و یا بدتر است؟ این تناقض را چگونه توضیح میدهید؟

 آذر مدرسی: سرنگونی طلب بودن نشانه چپ بودن هیچ جریانی نیست. کسی که کودتا میکند هم سرنگونی دولت قبلی را خواسته است. در نتیجه سرنگونی طلب بودن اعتبار ویژه ای به هیچ جریانی نمیدهد. فقط نشان میدهد این جریان اپوزیسیون حاکمیت است. جریانی میتواند از موضعی کاملا راست و ارتجاعی خواهان سرنگونی یک حکومت دیکتاتوری باشد، مانند جریان اسلامی در دوره انقلاب ۵۷، و سلطنت طلبان امروز، و جریانی میتواند از موضعی کاملا چپ، انقلابی، کارگری و کمونیستی خواهان سرنگونی همان رژیم باشد. سرنگون طلب بودن یک نیرو فقط نشان میدهد این نیرو مخالف هیئت حاکمه موجود اند و خواهان سرنگونی آن هستند. اینکه تبیین هر جریانی از سرنگونی چیست مهم است. بین جریاناتی که دست بدست شدن قدرت میان لایه های مختلف بورژوازی را بعنوان سرنگونی تحویل جامعه میدهند، یا عراقیزه کردن ایران را بعنوان سرنگونی تحویل جامعه میدهند، با نیروهایی که سرنگونی را با انقلابی توده ای که زیربنای اقتصادی و روبنای سیاسی-اجتماعی جامعه زیرورو میکند، انقلابی که کل هیئت حاکمه و بورژوازی را از قدرت می اندازد را تعریف میکنند و تلاش میکنند جامعه را برای چنین سرنگونی آماده میکنند فاصله عمیقی هست. اینها دو طیف و دو قطب کاملا متفاوت اند که لایه ها و طبقات مختلفی از جامعه را نمایندگی میکنند.

در نتیجه سرنگونی طلب بودن نشانه چپ، رادیکال و انقلابی بودن هیچ جریانی نیست. فراموش نکینم زمانیکه حتی امریکا هم سرنگونی طلب شده بود و با ریختن پول از این اپوزیسیون بورژوایی و پرو غرب حمایت میکرد همه این طیف راست سرنگونی طلب شده بودند. سوال این است آیا این سرنگونی آینده بهتری را برای اکثریت محروم در جامعه به ازمغان می آورد؟ کودتای پینوشه هم کودتای یک عده سرنگونی طلب بود که آلنده را با قدرت ارتش و با کودتا از قدرت به زیر کشیدند و قتل عامهای وسیعی را هم بدنبال آن راه اندختند. هر جریان ارتجاعی و ضدانقلابی میتواند سرنگونی طلب باشد. فردای به قدرت رسیدن کمونیستها سرنگونی طلبهای بورژواها و نه چپها علیه حکومت سوسیالیستی صف میکشند.

 صرف سرنگونی طلب بودن نشانه هیچ درجه ای رادیکالیسم، هیچ درجه ای از انقلابیگری، نشانه هیچ درجه ای از ربط و پیوند این جریان با خواست اکثریت محروم آن جامعه برای یک زندگی بهتر نخواهد بود. رضا پهلوی و طیف سلطنت طلبان سرنگونی طلب اند اما جریانی راست و ارتجاعی اند که آینده بهتری را برای جامعه به ارمغان نمی آورند. حداکثر کاری که بکنند و یا بهتر است بگوئیم آرزویشان این است که این حاکمیت علنا مذهبی و مستنبد را از قدرت بیندازند و جامعه ای مثل ترکیه را درست کنند و آنرا بعنوان نهایت خوشبختی، سعادت و رفاه و آزادی که مردم شایستگی اش را دارند، تحویل مردم بدهند .

صرف سرنگونی طلب بودن چپ بودن هیچ جریانی را تعیین نمیکند. افقی که بر این سرنگونی حاکم است تعیین کننده است.

دنیا و تصویر جامعه بعد از سرنگونی است که انقلابی و رادیکال بودن جریانی را نشان میدهد. تصویر اینکه با سرنگونی جمهوری اسلامی یک حکومت بورژوایی دیگر، در بهترین حالت سیستمی پارلمانی مستقر میشود، نشانه آینده بهتری برای جامعه نیست. در این سناریو فقط استبداد عریان از بین برده شده اما استثمار کارگر، تبعیض و بیحقوقی ادامه دارد و استبداد به مدل دیگری جایگزین شده است.

در نتیجه نوع سرنگونی و مهمتر از آن با قدرت کدام بخش از جامعه و با چه افقی تعیین کننده است. امری که راهها، متحدین، سیاستها، پراتیک متفاوتی را در دستور هر جریانی میگذارد. افقی که این طیف بورژوا- ناسیونالیست از جامعه پس از سرنگونی جمهوری اسلامی در مقابل جامعه قرار میداد آینده بهتری نیست. سرنگونی جمهوری اسلامی که ابزارش نه انقلاب توده ای که دخالت و حمله نظامی امریکا و "دخالت بشردوستانه" است. این افق بر پرچم هر جریانی حک شده باشد به هیچ عنوان جریانی چپ، رادیکال و انقلابی نیست. نمونه انقلاب ۵۷ شاید نمونه خوبی از تفاوت عمیق و طبقاتی میان نیروهای ضد رژیم شاه و سرنگونی طلب بود که در یک جنبش همگانی علیه رژیم سلطنت قرار گرفتند. 

 به همین دلیل صرف سرنگونی طلب بودن کل هویت یک نیروی کمونیست نیست. انقلاب کارگری با قدرت طبقه کارگر، مقابله با آلترناتیوهای بورژوایی برای جابجایی قدرت مشخصه جریانات کمونیست است.

 

رادیو نینا: با در نظر گرفتن نکته ای که شما در مورد سرنگونی طلبی گفتید به نکته ای اشاره کنم. بخشی از نیروها میگویند با توجه به اینکه امکانات و شرایط انقلاب کارگری، به هر دلیلی، آماده نیست باید خواهان تغییراتی قابل دسترس و ممکن در چارچوب جمهوری اسلامی شویم. بخصوص بعد از از طپش افتادن سرنگونی طلبی امریکا، بخشی از این نیروها معتقدند با افشاگری از جمهوری اسلامی و طرح مطالبات و خواسته ها و تغییراتی برای آمادگی دوره ای که انقلاب مورد نظر شما ممکن است. به شکل رفرم یا هر شکل دیگری. مستقل از شکل سنتی خواست رفرم، بخشی از اپوزیسیون مشغول این نوع افشاگری و طرح مطالبه است. در مورد اوضاع ایران، وضع معیشت، فشارهایی که به مردمی که به گفته شما میخواهند زندگی بهتری داشته باشند افشاگری میکند و کار میکند و تلاش میکند به جمهوری اسلامی فشار میاورند و "تغییرات دموکراتیکی" را بوجود بیاورد. طیفی که اتفاقا خواهان عراقیزه و سوریه ای شدن ایران نیست و از آن بعنوان فاکتور امنیت نام میبرد. این بخش از اپوزیسیون معتقد است با توجه به شرایط امروز جواب این است. نظر شما در مورد افق سیاسی این اپوزیسیون و تحرکات اش چیست؟

 آذر مدرسی: بخشی از این جریانات نیروهایی هستند که خواهان رفرم در جمهوری اسلامی هستند. اینها در دوره خاتمی میگفتند با این استدلال که چون قدرت نداریم جمهوری اسلامی را کنار بزنیم و بخشی از جمهوری اسلامی هم خواهان رفرم است، دنبال خاتمی راه افتادند. اینها امروز با بسته شدن آن افق تحت عنوان دیگری و با استدلالات دیگری همان جنبش را نمایندگی میکنند. جریاناتی که معتقدند میتوانند در چارچوب جمهوری اسلامی و از طریق یکی از جناح های درونی رژیم، از طریق فشارهای قانونی یا کارهای ان جی اویی یا از طریق لابیسم با دول خارجی تغییراتی را در چهارچوب جمهوری اسلامی بوجود آورد، به نظرم کماکان نماینده آن جنبش رفرمیستی هستند که نهایت افق شان ایجاد تغییرات و رفرمهایی در چهارچوب جمهوری اسلامی است. حساب این جریانات که اساسا خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی، به هر شکلی و هر طریقی، نیستند را باید جدا کرد.  

 اما بخش دیگری که اساسا مشغول افشاگری از جمهوری اسلامی است، فی النفسه کار و فعالیت نادرست و بیهوده ای انجام نمیدهند. اما مسئله این است در جامعه اعتراض غلغه میکند و ما شاهد اعتراضات هر روزه از اعتراض به فقر، بیکاری، دستمزدهای معوقه، قانون کار تا  ناامنی جاده ها و حجاب اجباری و ممانعت از دوچرخه سواری زنان، هستیم. جامعه ای که در آن اعتراض هست و مردم نارضی هستند دیگر افشاگری راه به جایی نمیبرد و کافی نیست. اگر جریاناتی میخواهند این اعتراضات را به جایی برسانند دیگر افشاگری آخرین و کمترین کاری است میتوانند بکنند. در دنیای واقعی اعتراضات در پایین چنان زیاد است که بالا خودش از درجه بالای  فقر، بیکاری میگوید و هشدار میدهند که ممکن است انفجارهایی در پائین شکل بگیرد و باید دست به عصا راه رفت. این جامعه احتیاج زیادی به افشاگری ندارد. افشاگری میتواند چهره یک جریان معترض را برای یک جریان سیاسی حفظ کند اما برای مردمی که جمهوری اسلامی را میشناسند و از بنیادها و سیاستها و فقر و استبداد و دخالت آنها در زندگی خصوصی مردم و زندگی سیاهی که تلاش میکنند به جامعه تحمیل کنند، بیزارند، افشاگری دیگر کاری نمیکند. اپوزیسیونی که بخواهد این اعتراضات را به جایی برساند، به جای افشاگری کردن اساسا باید به سازماندان مردم و دادن افق پیروزی چه در مبارزات جاری و چه در مبارزات آتی و جواب دادن به سوالاتی که مانع پیشبرد مباره میشود، به سوالاتی که مانع دست بردن به مبارزات رادیکالتر میشود، بپردازد. جواب دادن به مردمی که چند سال است خواهان رفتن جمهوری اسلامی هستند و امروز از هراس عراقیزه شدن و سوریه ای شدن ایران دست به کلاه خود گرفته اند و میگویند که فعلا شاید بهتر است به جمهوری اسلامی دست نزد، قرار دادن یک افق قابل دسترس، ممکن بودن و چگونگی پیروز شدن را در مقابل مردم قرار دادن، کار یک نیروی سیاسی است. علاوه بر این باید امروز و در هر عرصه ای که مردم مبارزه میکنند، دست آنها را در دست هم گذاشت، متحد و متشکل شان کرد و تلاش کرد حول یک افق رادیکال متحد شوند. باید مردم را آماده کرد تا مبارزه شان را از این مرحله به مرحله بالاتری برسانند و بتوانند چیزی که آرزوی چند دهه سال آنها است را متحقق کنند و به یک زندگی  مرفه و سعادتمند و آزادتر و برابرتر برسند.

 در نتیجه جریاناتی که مرحله بندی میکنند به نظرم رفرمیستهای سنتی هستند که هر دفعه بهانه ای میاورند و یک بار عراق را در مقابل شما قرار میدهند. اتفاقا اینها جریاناتی هستند که مانع جدی در مقابل مبارزه مردم و پیش برد این مبارزه، ترمزی اند که قرار است جامعه را در اعتراضی که امروز هست متوقف کنند و مانع رشد و گسترش و بخصوص رادیکال شدن این اعتراض هستند.

 اما اپوزیسیونی که تحت عنوان طرفدار کارگر یا  مدافع حقوق بشر و ... اساسا مشغول افشاگری از جنایات جمهوری اسلامی و وضعیت وخیم مردم در ایران هستند، بطور واقعی از موقعیت کنونی جامعه و اذهان کنونی و سطح کنونی مبارزات مردم عقب تراند. بخش زیادی از این افشاگری ها را میتوان در سایتها و رسانه های خود جمهوری اسلامی دید و شنید. تکرار این نوع افشاگری ها از طرف جریانی که رسالت متحقق کردن تغییر بنیادی به نفع اکثریت مردم و آینده ای بهتر برای جامعه را برای خود قائل است، دیگر این عقب تر از موقعیت ذهنی مردم  و عقب تر از نیازهای و مبارزه واقعی است که امروز مردم روزانه با آن دست و پنجه نرم میکنند.

 

نینا: اگر کسی از بیرون به کل این داستان نگاه کند ممکن است این تصویر را بگیرد که از طرفی دولتهای غربی بعد از برجام به مقدار زیادی از فشار به جمهوری اسلامی عقب کشیده اند، از طرف دیگر شما میگوئید افشاگری در مورد اوضاع با توجه به مبارزاتی که مردم علیه همین اوضاع میکنند جوابگو نیست و حتی بخشی از این افشاگری ها را خود جمهوری اسلامی هم میکند. سوالی که میماند این است که چگونه این مبارزات را باید به هم وصل کردن، چگونه تفاوتشان را نشان دادن. شما اشاره کردید که باید به سوالات معینی که در ذهن مردم هست پاسخ داد، اما وقتی نگاه میکنید ممکن است به نظر برسد یک تصویر عقیدتی میدهد که  روی سرنگونی جمهوری اسلامی توسط دولتها و یا نیروهای راست نباید حساب کرد، مردم دارند مبارزه میکنند و جمهوری اسلامی هم به ته میرسد. این موفقیت مبارزه امروز و پیشبرد و آماده شدن برای مبارزه فردا چگونه ممکن است و شما این را چگونه می بینید؟

 آذر مدرسی: اینکه آیا مبارزات امروز به نتیجه میرسد یا نه. ما به عنوان یک حزب انقلابی تمام تلاشمان این است که در مبارزاتی که امروز در جریان است، دخالت کنیم و تک تک این مبارزات را به موفقیت برسانیم. هر درجه بهبود در زندگی مردم همین امروز به نفع مردم است و هر درجه عقب زدن قوانین ارتجاعی جمهوری اسلامی در رابطه با حق زن، قوانین  مذهبی و... شرایط را برای مبارزه مردم بهتر میکند. در نتیجه ما از تمام این مبارزات نه تنها حمایت میکنیم بلکه تلاش میکنیم این مبارزات موفق به پایان برسد و معتقدیم هر بخشی از جامعه که این مبارزات را انجام میدهد چه از نظر اقتصادی، چه از نظر فرهنگی و فضای سیاسی، جامعه را در یک موقعیت بهتری در مقابل جمهوری اسلامی قرار میدهد. اینکه آینده جامعه چه میشود، نقدی که حداقل ما به این جریانات داریم این است که این افشاگری ها کافی نیست و باید کار اساسی تری کرد. بحث عقیدتی نیست، بحث دادن افق پیروزی بحث عقیدتی نیست. ببیند اگر شما افقی که در مقابل جامعه میگذارید، اگر پیامی که به جامعه میدهید، این است که باید همه گناهها را پای ولی فقیه نوشت و اگر ولی فقیه نباشد معضلات حل میشود، دارید مردم را به راهی میبرید که جمهوری اسلامی بدون ولی فقیه خیلی خوب است. و اگر جریانی باشید که بگوئید شرایط آماده نیست، بگوئید عراق را نگاه کنید، منطقه و خاورمیانه را نگاه کنید که چقدر نا امن است، در نتیجه مبارزه رادیکال و به قول خودشان "زیاده خواهی" میتواند به ما ضرر بزند و بیاید قدم به قدم و مرحله به مرحله پیش برویم، دارد آینده بهتر را حواله دوره نامعلومی میکند و باز مردم را به تمکین به حاکمیت جمهوری میکشید. مهم نیست هر نیرویی رسما به جامعه میگوید این افق نهایی من است و آنرا در مقابل جامعه میگذارد، برعکس پیامی که به جامعه میدهد، روحی که به مبارزات مردم ایران میدهد، این افق را نشان میدهد. طبیعتا اگر تصویر این جریانات را که  "زیاده خواهی نکنید" (از نظر اینها انداختن جمهوری اسلامی و انقلاب رادیکال علیه جمهوری اسلامی در کاتگوری زیاده روی و زیاده خواهی قرار میگیرد)، هر انقلابی به سوریه ای شدن ایران منجر میشود را به تصویر مردم محروم و اکثریت جامعه تبدیل کنند، جامعه را در همین حد از اعتراض و نارضایتی متوقف میکنند.

 نقد ما به این افق و تلاش عقیدتی نیست. برعکس ما نقدی سیاسی- طبقاتی- عملی با این نیروها داریم. نقدی که از زندگی واقعی و مبارزه و خواست واقعی مردم شروع میشود. اینکه بورژوازی در ایران چه جمهوری اسلامی باشد، چه رضا پهلوی، چه پارلمان باشد چه جمهوری خواهان و چه لیبرالها باشند آینده بهتری را برای جامعه نمی آورند، بحث عقیدتی نیست.

 آیا مبارزه مردم ادامه پیدا میکند و جمهوری اسلامی هم خودبخود به ته میرسد؟ قطعا نه!  برعکس مسئله این است که مبارزه مردم محرومی که امروز زیر فقر، زیر استبداد و زیر دیکتاتوری عریان جمهوری اسلامی تلاش میکنند بهبودی در زندگی شان ایجاد کنند، به تنهایی برای سرنگونی جمهوری اسلامی کافی نیست. باید تلاش کرد این مبارزات را نه فقط متحد و متشکل پیش برد و به موفقیت رساند بلکه اعتراض رادیکال علیه تمام وجوه حاکمیت که امروز در ایران وجود دارد، علیه نابرابری های اقتصادی، نابرابری های سیاسی، نابرابری های جنسیتی و هر نوع نابرابری و تبعیضی که در آن جامعه هست و علیه هر نوع دیکتاتوری و خفقانی به هر بهانه ای که در آن جامعه هست، را باید یک مبارزه متحدانه وسیع و سراسری پیش برد و این میتواند ما را پیش ببرد. قطعا نکات ریز و کارهای دقیقتری هست که باید در محل و در تاکتیکهای خود روشن کرد ولی آنجایی که به ابعاد سراسری بر میگردد جنگ عقیدتی نیست. درست است که تفاوتهای عقیدتی، تفاوتها در سیاست و تفاوت در استراتژی هست، اما همه اینها در تاکتیکها و در پیام و سیاستی که هر نیرویی به جامعه اعلام میکند معنی پیدا میکند و میتواند جامعه را یا به طرف تمکین ببرد یا به طرف تحرکی که یک امیدواری به اینکه آینده بهتری ممکن است و میتوانیم.

 اجازه بدهید همینجا نکته ای را توضیح بدهم. آنهم قومی و مذهبی کردن خاورمیانه و منطقه است. یکی از مختصاتی که امروز ارتجاع امپریالیستی و دول و نیروهای ارتجاعی محلی در منطقه بوجود آورده انده این است که گویا اینجا منطقه ای است شامل اقوام و عشایر و مذاهب که بطور اتفاقی دور هم جمع شده اند و اگر به حال خودشان بگذارید به جان هم می افتند، سنی با شیعه، سلفی با وهابی، کرد با فارس و ترک با کرد جنگ میکند. منطقه ای که در آن انقلاب بورژوایی مشروطه، انقلاب ۵۷، تحرکات انقلابی و بالاخره بهار عربی در آن اتفاق افتاده است، جوامعی که مبارزه طبقاتی برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در آن مکانیزم مبارزه بود به منطقه و میدان تاخت و تاز انواع جریانات و دولتهای مرتجع تبدیل کرده اند و نام آنرا مکانیزم طبیعی مبارزه مردم این جغرافیا میگذارند. این دنیایی است که ساخته اند و تصویر آنرا امروز به مردم میدهند. دنیا و تصویری که دوره ای در اروپا شرقی درست کردند. امروز این یکی از جدالهای مهم امروز ما و یا یکی از کارهای مهمی است که باید به آن جواب داد. این یکی از نگرانی های مهمی که مردم در ایران دارند، و مقابله با این تصویر و نشان دادن چگونگی ممانعت از متحقق شدن آن مهمترین کار هر نیروی کمونیستی است.

 ما باید مانع قومی و مذهبی کردن جامعه ایران، قومی و مذهبی کردن مبارزه مردم ایران علیه جمهوری اسلامی شویم. هر نوع قومی و مذهبی کردن اعتراضی که امروز در ایران در جریان است، باعث جنگی خارج از کنترل هر انسانی در جامعه میشود. اتفاقا این قومی و مذهبی کردن ایران است که میتواند جدال مردم را علیه حاکمیت جمهوری اسلامی به کشمکشی مثل سوریه، مثل لیبی تبدیل کند و جنگی خانه به خانه و کوچه به کوچه به مردمی تحمیل کند که به هیچ عنوان تا امروز اجازه نداده اند این رنگ را به مبارزه شان بزنند. کسی رسما اعلام نمیکند این افق من است، اما جریانی که با اصرار پرچم کرد، شیعه، سنی، ترک و فارس را بر میدارد به نظرم  جزو نیروهایی است که آینده سیاهی را در مقابل جامع میگذارد و جریاناتی که نمیخواهند این فاجعه در ایران هم اتفاق بیفتند باید بطور جدی روی اینکه هیچ نیرویی حق ندارد و مجاز نیست مبارزه مردم ایران را قومی و مذهبی کند انرژی بگذارند و علیه قومی مذهبی، کردن مبارزه مردم و راه انداختن جنگ کرد و فارس و ترک و شیعه و سنی مقابله کنند. جنگی در اگر راه بیفتد جمهوری اسلامی یکی از مهمترین بازکنان و شاید خطرناکترین شان باشد.

 به نظر من به هر درجه ما کمونیستها بتوانیم این سناریو را عقب بزنیم نگرانی که از سوریه ای شدن ایران در صورت سرنگونی جمهوری اسلامی را جواب میدهیم.

 

 نینا: خیلی ممنون، اجازه بدهید یک سوال آخر را بکنم. نکاتی که شما اشاره کردید روشن هستند اما مسائلی هستند که به آن اشاره میشود، میگویند وضع اقتصادی دارد بدتر میشود، منظور نه فقط در رابطه با دولت فعلی بلکه در یک پروسه زمانی است. وضع معیشت دارد خرابتر میشود و خود همینها در صورت عدم پاسخ های گیرا و سراسری، بخشی از زمینه ای میشوند که اجازه میدهند که همین نکاتی که شما اشاره کردید مثل محلی، عمومی عمل کردن یا حتی در مذهبی و قومی شدن مبارزه رشد پیدا کند. اگر این شرایط به همین صورت ادامه پیدا کند و وضع خرابتر شود و افقهای دیگری که لااقل بخش هایی از جامعه انتظار داشتند یا فکر میکردند بوجود می آید، از بین بروند، این تصویر که "هر کس مواظب خود باشد" و یا در مقابل بقیه از خودش "دفاع کند"، رشد نخواهد کرد و  خود همین زمینه ای برای گسترش قومی گری نخواهد شد، مستقل از اینکه چه افق دیگری داده میشود؟

 آذر مدرسی: من فکر نمیکنم وضعیت اقتصادی بد، فقر یا استبداد خود بخود مردم را به طرف قومی و مذهبی شدن میکشاند. من فکر نمیکنم کارگری که در کردستان، بلوچستان یا آذربایجان استثمار میشود، بیشتر از کارگری که در سمنان یا اصفهان استثمار میشود، استثمار میشود. اتفاقا آن چیزی که کل جامعه و یا بخش محروم جامعه را به هم وصل میکند، به همدیگر پیوند میدهد و یک اشتراک منافع بشدت عمیقی را بوجود میاورد این است که همگی از حاکمیت یک طبقه معین، یک سیستم معین و یک بنیاد اقتصادی معین رنج میبرد. در نتیجه الزاما وضع اقتصادی بد ما را به قومی گری یا مذهبی گری نمیرساند. مگر اینکه جریاناتی آگاهانه از این وضع اقتصادی بد استفاده کنند و ادعا کنند کارگر کرد وضعیت بشدت بدتری دارد و عامل آن کارگر فارس است، چیزی که راسیستها در اروپا و همه جای دنیا میگویند. ادعا کنند کارگر آذربایجانی وضعش بد است بخاطر اینکه کارگر  فارس دارد حق او را میخورد، مگر جریانی آگاهانه این تفرقه و نفاق را دامن بزند.

 من متوجه این هستم اگر بطور عادی جامعه را به حل خودش رها کنید بالاخره هر صنفی سعی میکند منافع خودش را و برای منافع خودش میجنگد. بالاخره کارگر برای منافع خودش میجنگد، زنها برای لغو حجاب اجباری و بدست آوردن حقوق بهتری میجنگند. ممکن است اگر شما جامعه را به مکانیزمهای خودبخودی اش بسپارید و نیروی سیاسی تاثیری روی جامعه نگذارد، اعتراض بخشهای مختلف جامعه صنفی، غیر متحد و پراکنده و با خواستهای مختلف و گاها متناقض پیش برود، اما جامعه را حال خود رها کنید خودبخود اقوام و مذاهب مختلف سر در نمی آورند و مردم پیوند شان را در "قومیت مشترک" یا از "مذهب مشترک" نمیبینند. فکر نمیکنم هیچ کارگر منتصب به مذهب شیعه با سرمایه دار شیعه ای احساس نقط اشتراکی نمیکند و در تاسوعا و عاشورا با همدیگر احساس مشترکی نمیکنند. فکر نمیکنم هیچ کارگر کرد زبانی با بورژوای کرد در اعلام جمهوری قاضی محمد احساس افتخار مشترکی بکند، همانطور که هیچ کارگر ترک زبانی با بورژوای ترک زبانی برای بقدرت رسیدن آقا محمد خان قاجار احساس قدرتی مشترک کند. قدرت مشترک از منافع مشترک و پایه ای و بنیادی آنها است.

 وضع اقتصادی بد است درست است. بخشهای مختلف جامعه مبارزاتشان را پیش میبرند درست است. اینکه این مبارزات  پراکنده است و هر ضعفی دارد دیگر ضعف ما کمونیستها است. این منجمله از وظایف ما است که این مبارزات اصناف مختلف، وظیفه ما است این مبارزات پراکنده که نقطه مشرک همه آنها یا بهبود معیشت است یا استبداد کمتر یا آزادی سیاسی یا برابری است، را بهمدیگر گره بزنیم. این مبارزات نه خود بخود  بهم گره میخورند و نه خودبخود قومی و مذهبی میشوند. اگر جریانات رادیکال و انقلابی و کمونیستهایی مثل ما بتوانیم اینها را به همدیگر پیوند بدهیم، مبارزات سراسری میشوند و میتوانند مراحل آتی و بعدی خود را طی کنند و اگر جریانات ارتجاعی و قومی و مذهبی بتوانند در آن نفوذ پیدا کنند، به جای مبارزه طبقات مختلف شاهد مبارزه مذاهب و قوم های مختلف و به سیاهی کشیده شدن جامعه میشویم. مبارزه مردم هیچوقت اتوماتیک قومی و مذهبی نمیشود، مگر جریاناتی آگاهانه رنگ قومی، رنگی ملی و رنگ مذهبی به آن بزنند.

 من معتقد نیستم مبارزات مردم بطور اتوماتیک و خودبخودی تحت هر شرایط اقتصادی بدی باشد، ممکن است به طغیانهای به نقشه بکشد، ممکن است به انفجارهای اجتماعی بی نقشه بکشد، ممکن است جامعه را با زمین لرزه های اینطوری روبرو کند، ولی به هیچ عنوان اتوماتیک قومی و مذهبی نمیشود مگر جریاناتی آگاهانه این کار را بکنند.

 نمونه انقلاب ٥٧ که انقلابی بود برای  آزادی، برای رفاه، انقلابی بود که بشدت رادیکال بود. زمانیکه ارتجاع اسلامی توانست به آن رنگ مذهبی بزند آنرا به یک " انقلاب اسلامی" تبدل کرد و با بقدرت رسیدن خود آنرا سرکوب کرد به خون کشید.

۶ اکتبر ۲۰۱۶

امان کفا

-------------

با سفر روحانی به سازمان ملل، و دیدارهای رسمی و غیررسمی که در کنار این سفر ترتیب داده شد، دیگر هر توهم نازلی به امکان اجرای وعده های داده شده در مورد برجام، کاملا فرو ریخت. دیگر همه دیدند که ادعاهای روحانی و دولت اعتدال برای به ارمغان آوردن "گشایش اقتصادی"، نه تنها با مشکل، بلکه با یکسری تناقصات بنیادی روبرو است. تناقصات پایه ای که حل آنها، نه کوتاه مدت و نه حتی میان مدت هم، ممکن نیست. نبود راهبردی که تغییرات اساسی را در ایران ممکن سازد، بخصوص بر متن اوضاع وخیم اقتصادی و سیاسی حاکم در سطح بین المللی، بی افقی و بن بست تمام و کمال جمهوری اسلامی را در سطح جامعه به روشنی نمایان کرده است. مخمصه ای که جمهوری اسلامی ایران با آن روبرو شده است به حدی است که گله ها و نق زدن های درونی آن، اینبار به مراتب تخاصمی و شدید تر از گذشته، در کل حاکمیت از گوشه و کنار دستگاه دولتی و مجلس، موج میزند.  آنچه که  تا دیروز با نشان دادن روندها و تناقصات قابل پیش بینی بود، امروز بعنوان داده ای همگانی در جامعه، مسجل شده است. با این مقدمه، باید سراغ  چند مولفه دیگر رفت که شرایط امروز، و مسئله اصلی که این شرایط در مقابل جامعه قرار می دهد، پرداخت. این هدفی است که این نوشته دنبال می کند.*

پروسه تاریخی که جمهوری اسلامی با آن تولد یافته، ریشه بحران و نزاع های جناحی آن و ... مسلما واقعیتی است که صحت خود را در مرور زمان اثبات کرده است. اما امروز، بسنده کردن به همین و تکرار آن نه فقط کافی نیست که از موقعیت امروز جمهوری اسلامی و رابطه آن با بورژوازی ایران عقب تر است. چه بسا که آگاهی به این واقعیات، گرچه لازم، ولی برای نیرویی مثل ما که قصد تغییر را دارد، به هیچوجه نمی تواند کافی باشد و امکان اینکه سنگی روی سنگی بگذاریم و پاسخی در خور و راهگشا برای امروز داشته باشیم، را از ما می گیرد. مولفه هایی در اینجا لازم است هر چند مختصر و تیتر وار به آنها اشاره کرد، از این قرارند:

 طبقات و جایگاه و موقعیت آنها در ایران با آنچه در ده و یا پانزده سال پیش بود، تغییر کرده و بمراتب متفاوت است. بورژوازی در ایران و جایگاه و موقعیت امروز جمهوری اسلامی برای این طبقه، همچون قرن گذشته و یا اوایل قرن بیست و یکم، نیست.

 البته که جمهوری اسلامی، بمثابه ائتلافی از نیروهای ضد انقلاب امپریالیستی برای سرکوب انقلاب ۵۷، بروی کار آورده شد و بحران های ذاتی ناشی از همین پروسه تولدش، را کماکان با خود حمل می کند. اما این حکومت، تقریبا ۳۶ سال است که سرکار است. حداقل بیش از یک دهه است که همین وصله ناچسب اسلامی، به موقعیت دیگری برای بورژوازی در ایران رسیده است. جمهوری اسلامی اولیه، همان ائتلافی که باب طبع بورژوازی برای سرکوب انقلاب، و "موقتی" بود، آن وظیقه خود را انجام داد. جمهوری اسلامی با کشتار و دیکتاتوری عریان توانست انقلاب ۵۷ را شکست دهد، و ارتجاعی را حاکم کرد که با گسترش اختناق در تمام وجوه زندگی جامعه، نیروی کار ارزان در ایران و پایین نگه داشتن آن را تضمین کرد. حاکمیت سی و چند ساله جمهوری اسلامی، موقعیت او را به نیرویی قابل اتکا برای بورژوازی ایران بدل کرده است. جدا از "نق زدن های" متداول در میان لایه هایی از بورژوازی، امروز کاملا مشخص است که، بورژوازی ایران به مثابه یک طبقه به جمهوری اسلامی لبیک گفته است. شواهد این تغییر، چه در رابطه با بورژوازی بزرگ ایران و ناسیونالیست، و چه در میان طبقه متوسط و سخنواران و تکنوکرات های رنگارنگ، بیش از حد گویاست و نیازی به تکرار و یا اثبات ندارد. شاید فقط ذکر این نکته کافی باشد که مسلما در ایران، همچون هر کشور سرمایه داری دیگری، سیاست های تعدیل و یا رفرم هایی از طرف بورژوازی ارائه می شوند، ولی اینها تغییری در این واقعیت نمی دهد که امروز هیچ لایه ای از بورژوازی، آلترناتیو حکومتی برای جایگزینی جمهوری اسلامی را نه اعلام و نه تبلیغ می کند. در عالم سیاست، کنار رفتن آلترناتیوهای حکومتی بورژوازی در مقابل جمهوری اسلامی، خود نشانی از این واقعیت پایه ای تر است.

 واقعیت این است جمهوری اسلامی موجود، بیش از هر نیروی دیگری، مقبول بورژوازی ایران است. این موقعیت بدین معنی است که جمهوری اسلامی نه تنها بیانگر حکومتی بورژوایی، بلکه مشخصا بیانگر حکومت بورژوازی در ایران، در جامعه در خاورمیانه که انقلاب کرده، در جامعه ای که طعم سرنگونی کل دستگاه دولت را چشیده است، می باشد. به همین دلیل، واضح است که بحران جمهوری اسلامی نیز، خود دیگر نه بحران یک رژیم نامتناسب با سوخت و ساز بورژوازی، نه بحرانی در یک رژیم معین، بلکه نشانی از بحرانی است که کلیت بورژوازی ایران با آن مواجه است. بحرانی به مراتب عمیق تر، پایه ای تر. بحرانی که ریشه آن نه فقط در جمهوری اسلامی و ناتوانی های او در جوابگویی به نیازهای سرمایه و بورژوازی ایران، بلکه در کل کارکرد سرمایه در ایران، و به میزان زیادی، در متن بحرانی وسیع تر و جهانی تر، استوار است. بحرانی که ریشه در سیستم کاپیتالیستی حاکم بر ایران دارد و ادامه حیات کل بورژوازی ایران را به خطر انداخته است و به همین معنا بحارنی غمیقتر و بنیادی تر از بحرانهای درونی جمهوری اسلامی است. پاسخ های جمهوری اسلامی برای برون رفت از این بحران نیز، بر اساس اولا ماهیت بحران و ثانیا نیازهای این طبقه در این شرایط مشخص است.

 راه حل هایی که در دوره های قبل به شکلی جنینی و بر پایه سرپا نگه داشتن جمهوری اسلامی ارائه می شدند، باری دیگر در دالان های این حکومت بررسی شده اند و به بن بست رسیده اند. راه حل های امروز که دولت را بسوی رابطه با غرب و مذاکرات و برجام هل دادند، بر مبنای معضلات امروز جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران استوار است. برای نمونه رابطه با چین و انتظار راهیابی به بازار جهانی از این طریق با مشکل مواجه شد. چین در رابطه با ایران، نه بدنبال کار ارزان، بلکه بدنبال تجارت و بازار صدور کالا است. روسیه و نزدیکی به آن به ایران نیز، خود منتج از نیاز امروز و موقعیت مشخص روسیه در عرصه بین المللی است. برای روسیه، ایران و رابطه نزدیک تر با جمهوری اسلامی ، نه یک هدف غایی بلکه تنها وسیله ای برای سهم خواهی و عقب راندن سرکردگی آمریکا در سطح بین المللی، است. رابطه ای که بنا به مناسبات روسیه و آمریکا، دستخوش تغییر است و به همین دلیل برای جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران، غیر قابل اتکا است. علاوه بر این، باید فاکتور تنگاتنگی سنتی و قدیمی رابطه سرمایه در ایران با غرب و آمریکا را هم افزود. رابطه ای که در دوره  کشمکش با آمریکا و غرب می توانست برای بورژوازی ایران مطرح باشد. فراتر اینکه، نیازهای مقطعی هر کدام از این کشورها در حفظ ضوابط درونی و رابطه های مابین نیروها و دولت های امپریالیستی نشان داده است که چه اروپا و چه چین و روسیه، در مقاطع اساسی (نظیر بررسی قطعنامه های سازمان ملل در مورد ایران) در کنار آمریکا قرار گرفتند. جمهوری اسلامی و ایدئولوگ های بورژوازی ایران، از درجه همسویی آن دولت ها با آمریکا، مشخصا در تصویب و اجرای تحریم ها علیه ایران، به کرات، بسیار رک و پوست کنده، و بصورتی علنی گله کرده اند؛ و آنها را از زاویه جمهوری اسلامی، غیر قابل اتکا معرفی کرده اند. به این ترتیب،  مذاکره و هر توافقی با گروه ١+ ۵، و مشخصا امریکا، تنها راهی بود که در مقابل جمهوری اسلامی قرار داشت. بورژوازی ایران هم به کمتر از این رضایت نمی داد. رفتن خامنه ای پشت ائتلاف روحانی- رفسنجانی و لقب های من درآوردی، دولت اعتدال، نیاز به سرانجام رساندن این نیاز بورژوازی ایران را بیان میکرد. بی جهت نیست که تمامی نمایندگان اصلی جمهوری اسلامی، مستقل از سابقه های جناحی شان، یکی پس از دیگری برای تایید این مذاکرات، صف کشیدند و بعضا به جبهه "اعتدال" پیوستند!

 تمامی قسم و آیه خوانی های روحانی و وزرایش در دوره اخیر، به اینکه جمهوری اسلامی به تعهدات خود در مقابل غرب عمل کرده است، نه نشانی از "دمکراسی در بهارستان"، بلکه واقعی و ناشی از نیاز بورژوازی ایران به پیشبرد این راهکار و بیرون آوردن بورژوازی ایران از بحران پایه ای خود است. علاوه بر این مسلم است که جمهوری اسلامی از هرگونه تلاشی برای سرانجام رساندن این پروسه دریغ نمی کند. حاضر است هر تغییر و تحولی را بپذیرد، شعارها و لفاظی های گذشته علیه "شیطان بزرگ" و "صدور انقلاب اسلامی" و .... را زیر فرش کند، تا مشکلی در این راه بوجود نیاید. خط قرمز در اینجا، چه برای غرب و چه برای بورژوازی ایران، جمهوری اسلامی و شکل و شمایل آن، حتی رسمیت شناسی اسرائیل هم نیست، این ها همگی در این پروسه، دست انداز هایی هستند که جمهوری اسلامی آنها را از قبل پذیرفته است. خط قرمز واقعی بازتابی است که این پروسه در رابطه با طبقه کارگر در ایران، و عکس العمل های این طبقه به کل حکومت و دستگاه دولتی دامن می زند.

 با در نظر گرفتن این موقعیت، هرگونه بهم خوردن و بی نتیجه ماندن برجام، شکستی است که نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه کل بورژوازی در ایران را، با بی افقی و بن بست مواجه کرده است. مشکلات و تناقصاتی که در دنیای امروز عمل می کنند، عدم وجود یک استرتژی روشن حتی در بلوک غرب چه در سطح بین المللی و چه منطقه ای، بحران خاورمیانه و بی ثباتی آن برای صدور سرمایه، پراگماتیسم کشنده امریکا در برخورد به معضلات خود، بلوک بندی هایی که مداما دستخوش تغییر است همه و همه رسیدن به هر گونه نتیجه فوری را، فعلا از دستور خارج کرده است، ولی بهر حال طرفین مذاکرات بین دول ١+ ۵ و جمهوری اسلامی، تنور "صبر" را برای سرانجام رسیدن این پروسه، گرم نگه می دارد. آنچه در این میان مهم است همین نکته است که تصویر جامعه در ایران امروز، این است که این توافقات تنها روی کاغذ مانده و نور ته تونل آن، روز به روز، کم سو تر می شود. همین مسئله در رواشناسی و تفکر جامعه و مشخصا طبقه کارگر ایران، تاثیر گذاشته و شرایط دیگری نسبت به چند سال گذشته بوجود آورده است. از بین رفتن سراب "گشایش اقتصادی"، بازتاب و تاثیرات خود را در جامعه و بویژه در طبقه کارگری که زیر خط فقر زندگی میکند خواهد گذاشت و این خطری است که جمهوری اسلامی و بورژوازی ایران در هراس از آن به سر میبرد.   

 اگر در ابتدای سرکار آمدن روحانی، این تصویر به همراه خود روحیه سهم خواهی و بهبود شرایط اقتصادی را دامن زده بود و مبارزات کارگری در گوشه و کنار ایران به صورتی انفجاری رشد کردند، به همان اندازه، از بین رفتن این افق، ممکن است از یکطرف به استیصال و محافظه کاری در میان کارگران دامن بزند، اما همزمان، و بمراتب مهمتر، خواست آلترناتیوی در دوره بی پاسخی بورژوازی، را هم افزایش می یابد. بسته شدن افق گشایش، جامعه را متوجه به آلترناتیوهایی رادیکال، انقلابی میکند.  دنبال کردن و روحیه روی آوری به آلترناتیوهای دیگر، یکی از نتایج بسته شدن افق گشایش حتی از جانب بورژوازی است که می توان بوضوح در ایران دید. فضای امروز، بمراتب برای ارائه آلترناتیوها بازتر شده است. دراین عرصه، تنها کمونیست ها حضور ندارند. نیروهای ارتجاعی دیگر و غیر دولتی نیز بمراتب فعال تر می شوند. این شرایط نیروهای ارتجاعی، نظیر مجاهدین را برآن داشته است که با حساب بازکردن روی اختلافات منطقه ای، سهم خواهی حکومتی خود و یا امکان موشدوانی را دنبال کنند. نمونه دیگر آن در کردستان است که حزب دمکرات جناح هجری هم برای سهم گیری بر اساس شکاف های بین دولت ها، با "سیاست جدید" دنبال می کند. مسلم است که از نقطه نظر مقبولیت بورژوازی ایران،  این نیروها هیچ شانسی برای آلترناتیو سازی در مقابل جمهوری اسلامی حاکم را ندارند. اما بهرحال ، با بهم ریختن صحنه جامعه، تصویری "عراقیزه" و سوریه ای از ایران را در مقابل جامعه قرار می دهد، که خود به حیات جمهوری  اسلامی می افزاید. فضای نفرت قومی- مذهبی که براه می اندازند، از یکطرف دست جمهوری اسلامی را در سرکوب تحت عنوان "حفط امنیت جامعه" باز می گذارد، و از طرف دیگر با ایجاد تفرقه قومی و مذهبی و عقب راندن کارگر در مبارزه علیه بورژوازی و حکومتش، هر گونه تغییر جدی به نفع مردم در ایران را از صحنه خارج می کند. این آن خطری است که جامعه را تهدید می کند، و باید علیه آن سد بندی جدی بوجود آورد.

 ناتوانی جمهوری اسلامی در این راه، یکبار دیگر خود گواهی است بر اینکه راه حل بورژوایی برای بهبود در زندگی و معیشت وخیمی که در ایران حاکم است، وجود ندارد. اتکا به داده امروز در مورد بن بست بورژوازی، امکان کنارزدن دعاوی اسیتصال و دست به کلاه خویش گرفتن و صنفی گری و خلاصه آنچه بورژوازی هر ثانیه و روزمره به دغدغه کارگران تبدیل کرده است را، بیشتر می کند. از این منظر، پوچ شدن انتظار بهبود توسط  جمهوری اسلامی در سطح جامعه، شرایط را برای پیشبرد تنها راه واقعی و ممکن، راهکار انقلابی و سوسیالیستی، را آماده تر می کند. شرایطی که قدرتمند شدن احزاب کمونیستی را در میان طبقه ای که  تشکل و سازمان بخشی از زندگی اش از زمان تولدش در چند قرن گذشته بوده است، شرایطی که افق پیروزی کمونیسم و طبقه کارگر، افق و امید به آینده ای بهتر و انسانی را ممکن ترمی کند. شرایطی که خود، می تواند زاینده اتحاد طبقاتی وسیعی در ایران باشد.

امری که پیشبرد آن، دست ما کمونیست ها را می بوسد.

۶ اکتبر ۲۰۱۶

 

* شاید لازم باشد به تفاوت این تبیین و تحلیل و نتیجتا سیاست ما با بخشی از چپ موسوم به کمونیسم کارگری اشاره کنم.  برای این چپ، گویی اعلام همین حکم کافی است که جمهوری اسلامی باری دیگر در بن بست قرار گرفته است، و باز چون این هم پدیده تازه ای و جدید نیست، و قبلا هم وجود داشته، پس تکرار همان نکات ده یا پانزده سال قبلی، کافی است. یا اینکه جناح های جمهوری اسلامی در این شرایط باری دیگر، درگیری شان بیشتر شده،  پس می شود هرآنچه قبلا گفته شده بود را، یکبار دیگر، به همان گونه تکرار کرد. برای این چپ، این شیوه بسیار مقبول است چون آنها را به تاکتیک و یا هرگونه تحلیل از شرایط مشخص، بی نیاز می کند. می شود با این شیوه، خود را به کوچه علی چپ زد و سوت زد، از الفاظ قدیمی استفاده کرد و تازه،  ادعای "اصالت" به کمونیسم کارگری هم کرد. این درجه لاقیدی تئوریک، سیاسی و عملی  نسبت به  تغییر و تحولات بیش از یک دهه اخیر، و بهم ریخته شدن و بازسازی های اساسی و بعضا پایه ای که در دنیا و مشخصا در ایران رخ داده است، آنچنان گویاست که متد و روش کار مارکسیستی منصور حکمت را به کنار گذاشته و بخش هایی از نتایجی که او در دوره ای ابراز کرده است، همچون "وِرد"، البته با  "تملق گویی" به خِرد خود، ابراز می دارد. "تبیینی" که در دنیای واقعی منتج به هیچ سیاست فعال و کمونیستی نمیشود و تا امروز هم نشده است.

در حاشيه اعتراف سعيد مرتضوي به جنايات کهريزک

ثريا شهابي

-------------

پس از انتشار نوار صحبت هاي منتظري،  مورد مخالفت او در سال ۶۷  با  حمام خوني که خميني با قتل عام زندانيان سياسي در آن سال براه انداخت، قاضي  سعيد مرتضوي معروف هم  اعتراف کرد که در کشتارهاي کهريزک ايشان اشتباها جنايات زيادي مرتکب شده است!

بدنبال اين اعترافات، يا با فرهنگ رياکارانه اسلامي "توبه از گناهان"، موجي از اظهار نظر و عکس العمل در ميان  قربانيان  جنايات کهريزک، حقوقدانان، شخصت هاي اپوزيسيون بيرون و درون حکومتي،  و  شخصيت هاي اصلاح طلبي چون سعيد حجاريان و محمد نوري زاد،  نيز براه افتاده است.

خشم و اعتراض و عکس العمل به جا و برحق خانوادگان و  بازماندگان قربانيان کهريزک، مدعيان و شاکيان  قتل عام ها،  يا به زبان امروز  "اعدام هاي فله اي" و غيرفله اي، به يک بيان دادخواهي قربانيان ميليوني هالوکاست اسلامي در ايران، موضوع بحث اين نوشته نيست. به عکس العمل اپوزيسيون درون حکومتي بپردازيم.

اعترافات سعيد مرتضوي، در ادامه انتشار دست اول انتقادات منتظري،  و افشاگري هاي طيفي از معاونت هاي  سابق وزارت اطلاعات در دوره فلاحيان و  مشاورين روساي جمهورها و معاونين و مشاوران دفاتر مطالعاتي و امنيتي و دست اندرکاران سابق نظام،  که برخي پرونده بيش از سي سال شرکت در حکومت را دارند،  تنها يک مورد است. اين تنها يک مورد  از "دومينويي"  است که مدتي است آغاز شده است.

اين دومينوي اعتراف به جنايات از طرف کساني است،  که هريک تنه اي به رفيق بغل دستي خود ميزند و ديگري را نقش بر زمين مي کند! بايد از اين دومينو تا رسيدن به حلقه هاي آخر، مقام معظم و روحاني و رفسنجاني و موسوي و  تا روزهاي طلايي امام،  استقبال کرد! 

به عکس العمل ها در صف اصلاح طلبان بپردازيم. در اين ميان اظهار نظر و عکس العمل چهره هاي شاخص اصلاحات، عکس العمل امثال سعيد حجاريان قابل تامل است. سعيد حجاريان که در "اصلاح طلبي" بسيار تند رو است، بعنوان يک عنصر "سخت گير"، بهمراه  تعداد ديگري از دوستان شان در جنبش سبز و اصلاحات،  با قبول "توبه اسلامي" سعيد مرتضوي، خواستار قصاص و تلويجا اعدام سعيد مرتضوي شده است! 

امثال سعيد مرتضوي هاي "تازه به دوران رسيده" در اين ميدان ضدقهرمان است و  در مقابل  او امثال آيت الله منتظري ها، که رئيس مجلس خبرگان قانون اسلامي، مبتکر اصل ولايت فقيه و قائم مقام رهبري مشاغل اوليه ايشان است، قهرمان! در اين ميدان مهره هاي سوخته اصولگرايان هنوز "اصلاح طلب نشده" اي چون قاضي مرتضوي منفور ضدقهرمان، و در مقابل آن از بنيانگذاران  وزارت اطلاعات و "واجا"، عنصر اوليه بازسازي رکن دوم و بازسازي کميته مشترک ساواک ـ شهرباني، با نام جديد "ساواما"،  يعني جناب  حجاريان، قهرمان!

تماشاگر اين صحنه هاي افشاگرايانه، عفو خواستن ها و پوزش خواستن ها و غلط کرديم ها و فرياد قصاص و  اعدام کنيد هايي که عليه رفقايشان در راهروهاي حاکميت به گوش مي رسد،  حق دارد از خود سوال کند که  "درد"  اين ظاهرا" بي درد ها" که در قدرت هستند و هرقدر که خواسته اند نکبت بارانده اند ديگر چي است! چه خبر است؟ 

چرا امروز از صاحب منصب هاي "خوش خيم"  و "بدخيم" نظام چون مهره هاي اطلاعاتي و سپاهي و زندانبان و شکنجه گر و قاضي، به ناگهان خشونت و  اسلاميت و بخشي از جنايات حکومت را زير سوال مي برند؟ چرا امثال فائزه رفسنجاني نماينده مجلس شوراي اسلامي در  دوره پنجم، عضو حزب کارگزاران سازندگي و ريئس  فدراسيون اسلامي ورزش زنان،  کسي که براثر دو دهه مجاهدت بر سر بي حقوق زنان، شخصا موفق شده است که  مقنعه قرمز و آبي خود را بالاخره يواشکي از زير مقنعه سياه به نمايش عموم بگذارد، امروز  جرات مي کند اعلام کند که: خيلي مطمئن نيست که اسلام خوب است حکومت کند! اما مهمتر اينکه چرا عناصر بدخيمي چون سعيد مرتضوي به اين بازي پا گذاشه است. اين سوال ها تماشاگر را به پشت صحنه مي کشاند!

چرا در روزهاي "طلايي" که بقول خودشان،  هرگز تا اين درجه از خطر اختلافات و کودتاهاي داخلي و  فشار غرب   احساس "امنيت" نمي کردند، شخصت هاي موثر و متعهدشان دستگير نشده! شکنجه نشده! محاکمه نشده! اعتراف و توبه مي کنند! چرا در "دوران طلايي" تري از "دوران طلايي" امام که در و دروازه رابطه با غرب و سرمايه گذاري باز شده است، اعضا اين صف بازداشت نشده و محاکمه نشده، داوطلبانه قدم پيش گذشته و توبه مي کنند! 

داستان نمي تواند  "قصه هاي خوب" مربوط به  بيداري ناگهاني وجدان هاي خفته مجرمين باشد! بيداري  ناگهاني وجدان خفته  ضدقهرماناني چون سعيد مرتضوي يا   قهرمانان اسقاطي چون حجاريان ها و فائزه رفسنجاني ها و نوري زاد ها، تنها بدرد اضافه شدن صحنه جديدي  به نمايشات "ديزني لند"، ميخورد!

پشت صحنه اين است که: اصلاحات تمام شد. خاتمي و دوخرداد و سبز و بنفش و ليبرال و ضدليبرال اسلامي، ملي ـ مذهبي و فمنيست اسلامي و جامعه مدني اسلامي و  اصولگرا و اصلاح طلب و ...  همه زير پرچم اصلاحات به رهبري مقام معظم،  با برجام پيروز شدند! واقعيت اين است که  ايران امروز،  آيئنه تمام نماي به قدرت رسيدن و پيروزي پروژه "اصلاحات" در تمام ابعاد است. اين گره گاه،‌ آن مقطعي است که در آن آرمان منتظري ها و حجاريان ها  و رفسنجاني ها  و خامنه اي ها  و خلخالي ها  و بني صدر ها و بازرگان ها، همه و همه به هم گره ميخورد! روياهاي مشترک تمام اپوزيسيون درون حکومتي تماما  متحقق شده است! تنها مشکل، نحوه اجراي "اصلاحات" است! تنها مشکل اين است که اين موفقيت، پيروز "جنبش اصلاحات"،  نه توسط رشادت هاي  منتظري ها و موسوي ها   و کروبي ها و گنجي ها، و  حجاريان و سردار اصلاحات خاتمي،  که بدون آنها توسط ولي فقيه اجرا شد! موفقيتي که در دل آن،  بعلاوه  همه سران اصلاحات و دوخرداد و جنبش سبز، با لگد مقام معظم بي مصرف به حاشيه پرتاب شدند!

مگر همه درد اين نبود که: اگر "مرگ بر آمريکا" نباشد، اگر دشمني با غرب و  آمريکا را کنار بگذارند،  اگر ريخت و قيافه هاي ها را کمي فوکول کراواتي کنند و بعلاوه  آقاي خامنه اي و بقيه هم ريش هايشان را شانه کنند و مرتب حمام کنند و  عطر و ادکلن بزنند،  اگر "بد دهن" ها يي چون احمدي نژاد را با عبا  و عمامه عقب زده شده و شسته روحاني و  لبخند هاي ظريف جايگزين کنند، سير سرمايه گذاري ها بطرف ايران سرازير ميشود و همه "مردم ايران" تا پايان عمر به خوبي و خوشي زندگي خواهند کرد!

مگر نه اينکه قرار بود اگر از روسيه بي آينده فاصله بگيرند و به اروپا و آمريکاي آينده دار تر، نزديک شوند،  همه چيز حل ميشود و جمهوري اسلامي و عدل علي و حکومت قسط اسلامي درست و حسابي برقرار خواهد شد و کابوس فقر و فشحا و اعتياد و بي کاري از جامعه رخت برخواهد بست!   

مگر نه اينکه همه فتنه ها زير سر خارجي، ضدانقلاب، مفسدين في ارض و مخالفين نظام بود! "به يمن الهي" امروز تمام اين بهانه ها کنار رفته است و جمهوري اسلامي تمام قد با همه بالها و شخصيت ها و ارگانهايش تماما در قدرت است و در دسترس و در مقابل محکومين که حق شان را ميخواهند!

 با برجام کارگر بي حقوق تر، با برجام جوان بي آينده تر، با برجام گراني و فقر و محروميت صدها ميليوني بيشتر،  با برجام کابوس بيکاري مخوف تر،  شلاق زدن کارگر معترض برپا،  فساد و دزدي و چپاول دولتي و بچاپ بچاپ بيشتر، فحشا و تن فروشي و اعتياد بازارش گرم تر،  با برجام پرشدن کيسه اقليتي مفت خور از ثروت و رفاه و دسترسي آنها به هرآنچه که مرفه ترين پارازيت هاي جهان غرب به آن دسترسي  دارد بيشتر و بيشتر شده است! تمام اين صحنه،  ماحصل پيروزي جنبش اصلاحات است. با اين محصول متعفن،  خودشان هم نمي توانند بعنوان جوهر پيروزي نظام اصلاح شده شان عکس بگيرند! 

 شايد احساس ترس و احساس عدم امنيت بيشتر دادن به شهروندان، بعنوان دست هاي غيبي به ياري نظام بيايد!  شايد  بالا تر رفتن فتيله آتش تخاصم با عربستان يا دوستي با ترکيه و تغيير رابطه با اسرائيل،  شايد کم شدن عمليات ايذايي عليه ايران در هيئت حاکمه آمريکا،  شايد به برکت نقشي که ميتوان در بحران سازي ها  در يمن و عراق و سوريه و خاورميانه ايفا کرد،  البته با گرو گرفتن شاهراه حيات و زندگي و امنيت مردم، در و دروازه ديگري بروي آينده نظام باز شود!  اما تا آن روز چرب کردن سبيل اپوزيسون بي مصرف شده اصلاحات و سبز، چرب کردن سبيل سران اصلاحات، شايد بتواند در مقابل عروج اپوزيسيون واقعي که دودمان همه شان را برباد دهد، سدي ببنند!  

اعترافات قاضي مرتضوي، نياز نظام و در راس آن اصولگرايان،   به دادن باجي به اصلاح طلبان را منعکس ميکند. ضرورت آن،  خسارتي است که نظام نياز دارد بپردازد تا خسارت بزرگ تر حذف شخصيت هاي اپوزيسيوني در صفوف خود را جبران کند.

 جمهوري اسلامي حکومتي است که  با کودتا و رژيم چينج، و يا  با ميراث  خانوادگي و سلطنت به قدرت نرسيده است. اين حکومتي است که   بنام يک انقلاب  عظيم  آزاديخواهانه اما  براي خاموش کردن و  سرکوب آن،  به قدرت رسيده است!  سي و هشت سال است،  نه بنام توسعه اقتصادي و سياسي،  که بنام دفاع  از انقلاب، بنام عدالت، احقاق حقوق مستضعفين، و براي برقراري  قسط اسلامي و "ضديت با زور استبداد"،  با اعمال وسيع ترين بي حقوقي ها و سرکوب ها،  حکومت کرده است.

پس از برجام، شيفت کردن از يک حکومت ايدئولوژيک به اصطلاح "مستضعف پناه"  به يک حکومت طرفدار رشد و  توسعه اقتصادي، يواشکي کمي پايين آوردن پرچم ايدئولوژيک اسلام در عين حال بالا بردن و به اهتزاز درآوردن پرچم ناسيوناليسم، پيچيده تر از آن است که سران اصلاحات و اصولگرايان تصور مي کنند.

 خلاص شدن از انقلاب ۵۷ و عواقب سياسي و فرهنگي و ايدئولوژيکي آن، پشت سر گذاشتن آن تاريخ و گسست از آن،  اين دگرديسي بسيار پرهزينه اي است. هزينه و خسارت آن ميتواند بسيار بيش از  برهم خوردن برجام باشد! در اين سير، تضمين مهار نيروها و قدرت هاي خارج از حاکميت، از جمله طبقه کارگر و ميليونها زن و جوان محروم منتظر نتايج برجام، اگر غير ممکن نباشد، به سادگي ممکن نيست! 

عرض ارادت چهره هاي اصلاح طلب  به رضا شاه و دستآوردهاي سکولار بورژوازي غيراسلامي،  "غرغر" کردن هاي چهره هاي منتقد داخلي  که اساسا  شکوه مي کنند که "چرا انقلاب کرديم" و "کاش انقلاب نمي کرديم" و" گذشته بهتر بود"، تواب شدن  دستجمعي شان و ... همه و همه براي خلاصي از وزنه اي  است که به پاي حاکميت شان بسته شده است! وزنه اي که ارزش مصرف و خاصيت آن، به پايان رسيده است. وظيفه  سرکوب تمام و کامل انقلاب و بعلاوه فراهم کردن شرايط بازگشت ايران به سوخت و ساز "نرمال" در بازار جهاني سرمايه، تماما به پايان رسيده است. آرزوي پشت سرگذاشتن "روزهاي طلايي امام" و قدم گذاشن به "عصر طلايي" پهلوي ها، اين طيف را تماما به توابيت کشانده  است!

 شکست ايدئولوژيک جمهوري اسلامي را خودشان اعلام کرده اند.  دومينو اعترافات يکي پس از ديگري مامورين و مسئولين نظام، تلاشي است براي هرچه کم درد تر کردن قبول اين شکست به اميد دگرديسي به حکومتي با پرچم ناسيوناليستي و خواهان رشد و  توسعه اقتصادي است! 

جمهوري اسلامي، برخلاف حکومت پهلوي، به اپوزيسيون دروني نياز دارد!  اين نه از محاسن گويا معجون مضحکي بنام دمکراسي اسلامي، که از پروسه اي است که جمهوري اسلامي ايران با آن متولد شده است و بنام آن  به قدرت رسيده و تا به امروز حکومت کرده است.

اپوزيسيون داخلي و درون خانوادگي،  داشتن دو بال،  بسيج  از پايين براي حفظ پايه هاي قدرت ارتجاعي،‌ هميشه يک رکن اين حکومت بوده است. رکني که حکومت هايي چون سلسله پهلوي و حکومت السيسي و شيوخ امارات و دمکراسي هندي، و بازگشت به "عصر طلايي پهلوي" به آن نياز ندارند. 

اين توبه ها و افشاگري ها از اصول گرايان، قبول کردن و نکردن هاي آن در صف دوخردادي ها  و اصلاح طلبان،  نه ربطي به عدالت خواهي دارد و نه ربطي به حق و حقوق قربانيان و بازماندگانشان دارد.

رسيدگي به جنايات کهريزک، به  کشتار هاي ۸۸  ، قتل عام زندانيان در سال ۶۷ و  هالوکاست خرداد شصت و جهاد و کافر کشي سالهاي اول "دوران طلايي امام" در سال ۵۸ و ۵۹، حوزه مشمولين شرکا اين پرونده ها نيست! اين کار جنبشي است که وظيفه سرنگوني بورژوازي، در شکل اسلامي و غيراسلامي،  رسيدگي به عدالت، روشن شدن تمام جنايات، بر سر در آن قرار دارد و در سير خود حکومت شان را به زير مي کشد.

رسيدگي به بي عدالتي هاي جمهوري اسلامي،  کار قهرمانان اسقاطي و  موسسين وزارت اطلاعات،  وزرا و وکلا و روساي  جمهوري سابق و امروز جمهوري اسلامي ايران نيست!  اجراي عدالت  کار قهرمانان اسقاطي ماشين قور شده اصلاحات و  طيف "خوش خيم" در حاکميت، نيست.

آقاي حجاريان مزاح ميفرمايند! کوتاه بياييد! شما خود مشمول تشريف داريد!  اين طيف از اپوزيسيون درون حکومتي، پديده تماشايي است! اين ها  ابتدا از سپاه  و وزارت اطلاعات و ساير وزارتخانه ها و نمايندگي مجلس، يا کنار مي کشند يا به زور کنار گذاشته ميشوند!  سپس  "قهرمان" و  اپوزيسيون مي شوند!  مدتي در حصر و  زندان،  مدتي صحبت از اعدام آنها در کريدورهاي حاکميت براه مي افتد، و سرانجام بعنوان مثلا رابط فرهنگي ايران و ترکيه* يا سفير و رئيس اين و آن نهاد،  به کار مشغول ميشوند!  به اين ترتيب "عدالت" در موردشان اجرا ميشود و آنها هم به بازماندگان فجايع حاکميت رژيم شان درس پرهيز از خشونت و آشتي مي دهند!

با اين وجود،  اين دومينو به هردليل شروع شده باشد، بايد به استقبال آن رفت. نمي توانند داخل خانوادگي نگاهش دارند!  تصور مي کنند که ميتوانيد دامنه اين دومينو را تا دو مقطع ۸۸ و ۶۷، محدود نگاه دارند!    خامنه اي و روحاني و رفسنجاني و موسوي  و خاتمي چه زماني توبه ميکنند! به خاطر کليدهاي بهشتي که در جيب کودکان و نوجوانان بخت برگشته در جريان جنگ طلبي تان در عراق گذاشتيد و آنها را روي ميادين مين فرستاديد، به خاطر قمه کشي ها  اعدام هاي ۶۰، به خاطر  قصابي فرخزاد و ترور بختيار و غلام کشاورز و ترور ميکونوس و حکم جهاد عليه کفار در کردستان و خمپاره باران شهرها و روستاهاي کردستان، چه زماني رفسنجاني و روحاني و خامنه اي و موسوي  طلب عفو خواهند کرد!

 همه مسئولين و تصميم گيرندگان و قانون گذاران و  اجرا کنندگان، پشت خط در اين  صف ايستاده اند! لطفا مقابل صحنه تشريف فرما شويد! مردم ايران همه شما را ميخواهند تا از زبان خودتان بهتر بشناسندتان!

 

*اشاره به گنجي

ـــــــــ

مطالب قبلي در اين مورد:

 

آشتي ملي، رويا يا ضرورت. فايل مصاحبه صوتي راديو پيام کانادا

 ۱۲ مه ۲۰۱۶

 مديا/صوتي/108-آشتي-ملي-رويا-يا-ضرورت-ثريا-شهابي http://soraya-shahabi.com/

 

مورد محاکمات بزرگ و بخششايش قاتلان سريالي

۱۸ آوريل ۲۰۱۶

http://soraya-shahabi.com/مقالات/4-محاکمات-بزرگ-بخشايش-قاتلان-سريالي

 

ما آدم زياد کشته ايم "نقي" تشريف بيآوريد

۱۲ ماه مه ۲۰۱۲

 

http://soraya-shahabi.com/مقالات/89-ما-آدم-زياد-کشته-ايم-نقي-تشريف-بيآوريد

هموطنان گرامی

طبق اصل ۱۵۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی، «قوه قضاییه، قوه‌ای است مستقل که پیشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسئول تحقق بخشیدن به عدالت است» اما متأسفانه شاهد هستیم که روز به روز این نهاد از وظیفه بنیادین خود دور می‌شود.

ویرانه‌ای که به گفته سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس پیشین قوه قضاییه از دوران محمد یزدی به او رسید، امروز نه‌تنها آباد نشده، بلکه جولانگاه افرادی شده است که به نام دین یا به بهانه امنیت، عدالت را زیر پا له و حق و انصاف را چون دستمالی به ریا، چاپلوسی، قتل، پرونده‎سازی و دروغ آلوده‌ کرده‌اند. نتیجه چنین روندی، عوض شدن جای مجرم و آزاده است.

فعالان مدنی و اجتماعی و محققان و متفکران که لب به نقد و اعتراض گشوده‌اند، نصیبشان زندان و حبس‌های طولانی مدت یا شکنجه و آزار شده است، درحالیکه جانیان و ستم‌پیشگان، اختلاس‌گران و قاتلان سریالی در امنیت و در پناه این سیستم قضایی فاسد به مال‌اندوزی و عیش دنیوی مشغول هستند.

وکلای دلسوز نه فقط امکان دفاع از حق ندارند که در صورت اصرار بر طرفداری از حق مردم، همچون «عبدالفتاح سلطانی» به زندان‌های طولانی مدت محکوم می‌شوند. این در حالی است که قاضی‌های غیرمتعهد به امر قضاوت و بی‌انصافی همچون صلواتی‌، مرتضوی‌ و مقیسه، جایگاهی چنان امن و محکم در دستگاه قضا می‌یابند و امین نهادهای امنیتی می‌شوند که گویی اطمینان دارند که هرگز طرف سؤال به حق مردم قرار نخواهند گرفت.

اسیدپاشان در حاشیه امنی که دستگاه قضا برای انان به‌وجود آورده است به خور و خواب مشغول هستند و معترضان به پدیده اسیدپاشی همچون «علی شریعتی» باید در کنج زندان با اعتصاب غذا، برای به‌دست آوردن حق دادرسی عادلانه تلاش کند.

فعالان اجتماعی، سیاسی و مدنی در جای جای کشور به محض پرسشگری از نهادهای حاکم یا ابراز نظری متفاوت از دیدگاه حاکم، به سرعت و بدون رعایت حقوق قانونی‌شان، به دادگاه‌ها سپرده می‌شوند. دگراندیشی و تفاوت در اندیشه و بینش و ایدئولوژی و حتی داشتن سلیقه سیاسی یا مذهبی متفاوت از حاکمیت، جرمی نابخشودنی انگاشته شده و سخت‌ترین مجازات‌ها را در پی دارد؛ به‌گونه‌ای که بخشی از زندانیان کشور را زندانیان عقیدتی و سیاسی تشکیل می‌دهند.

حال نباید پرسید که در کجای دنیا و در کدام تاریخ، نام این دستگاه، قضا و عدالت و انصاف است؟ آیا در تاریخ کشور ایران، هرگز نهاد قضایی مثل امروز چنین زبون و بی‌مایه، بازیچه نیروهای امنیتی- وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه پاسداران- بوده است؟

البته مدت‌ها است که همه ما شاهد بوده‌ و هستیم که گروه‌های کوچک و بزرگ مردمی با راه اندازی کمپین‌ها، تلاش کرده‌اند تا صدای اعتراض خود را در دنیای واقعی یا مجازی برای حمایت از یک یا چند زندانی سیاسی یا عقیدتی به گوش مردم و مسئولان برسانند؛ یا زندانیان سیاسی و غیر سیاسی بارها به‌خاطر بی‌توجهی به پیش پا افتاده‌ترین حقوقشان از سوی مسئولان امر، و همچنین بی‌قانونی در رویه قضایی، ناچار شده‌اند دست به اعتصاب غذا بزنند یا همچون «سعید شیرزاد» اعتراض خود را به شیوه‌ای دلخراش، به نمایش بگذارند.

حال نباید پرسید که کدام‌یک از مسئولان قوه قضاییه به این همه درخواست مردم، پاسخی بجا و به‌حق و عادلانه داده است؟

بنابراین کانون مدافعان حقوق بشر از آنجا که رئیس قوه قضاییه ایران را مسئول مستقیم همه این بی‌عدالتی‌ها، فسادها و ناامنی‌ها در دستگاه قضایی و جامعه می‌داند، با اعلام ضرورت کناره‌گیری این مقام عالی قضایی از سمت خود، از همه هم‌وطنان از جمله فعالان حقوق بشر و مدنی می‌خواهد تا با گفتن «نه به رئیس قوه قضاییه»، با خواسته «برکناری صادق آملی لاریجانی از ریاست قوه قضاییه» هم‌صدا شوند.

همچنین نمایندگان مردم در خانه ملت از آنجا که طبق اصل ۷۶ قانون اساسی، حق دارند تا در تمام امور کشور تحقیق و تفحص کنند، در برابر قانون مکلف هستند تا به مسئولیت نظارتی خود بر این دستگاه همت گمارند و با وجود این همه سند و شاهد زنده، خواستار پیگرد قضایی رئیس قوه قضائیه شوند.

اگرچه طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مسئولیت تعیین ریاست قوه قضائیه بر عهده رهبری نظام است- سیستمی که خود می‌تواند مشکل‌زا باشد-، اما این را حق خود می‌دانیم که در چارچوب همین سیستم در برابر این همه بیدادگری و فساد در دستگاه قضایی دست از اعتراض و اعلام مطالبات عدالتجویانه بر نداریم. بنابراین گام به گام هر چند کوچک، در راه مطالبات عدالتجویانه خود پیش می‌رویم. شاید بتوان از این طریق گامی به‌سوی پاسخگو کردن قوه قضاییه برداشت.

شیرین عبادی

رییس کانون مدافعان حقوق بشر

پانزدهم دی ماه ۱۳۹۵

 

منبع اصلی: سایت کانون مدافعان حقوق بشر