عرض اندام گرایش سوسیالیستی و آرزوهای بر باد رفته ناسیونالیستهای لیبرال

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times
مقدمه: پیشروی های جنبش كارگری و تلاشهای قابل تقدیر و ارزشمند صفی از فعالین و رهبران رادیکال کارگری در جواب به نیازهای امروز مبارزات طبقه كارگر و تامین صفی قدرتمند در مقابل بورژوازی ایران و حكومتش، توجه همگان را به موقعیت و قدرت طبقه كارگر در ایران جلب كرد. تحولات این دوره در جامعه ایران و توازن كنونی میان حاكمین با مردم آزادیخواه، بطور برجسته ای نقش و مهر طبقه كارگر و جنبش سوسیالیستی این طبقه را برخود دارد.
نویسنده: خالد حاج محمدی
 
این حقیقت اگر در میان این طبقه كارگر و مردم برابری طلب امیدی جدی ایجاد كرده است، در میان طبقه بورژوا و دولت و هیئت حاكمه و حتی ارتجاع منطقه نیز نگرانی ای جدی بوجود آورده است. نگرانی از اینكه تحولات آتی جامعه ایران را جنبش سوسیالیستی طبقه كارگر رقم بزند و نه تنها جمهوری اسلامی كه بعلاوه نفس نظام كاپیتالیستی و ادامه آن در معرض خطر قرار گیرد، طبقه کارگر و كمونیسم آن به عنوان یك جنبش سیاسی جدی در ایران به قدرت برسد و تحولی جدی در سطح منطقه با تاثیرات عمیق جهانی ایجاد كند.
انعكاس این حقیقت در میان طیفی از جریانات و گروههای سیاسی، از راست ترین نیروهای اپوزیسیون تا چپهای غیر كارگری و ناسیونال لیبرالهای ایرانی هم عكس العمل های متفاوتی را به همراه داشته است. جریانات راست رسما گوش زد كرده اند كه در این تحولات كمونیستها دست بالا و شانس بزرگی دارند و بر همین اساس دوز تبلیغات ضد كمونیستی خود را بالا برده اند. اما این فقط جریانات شناخته شده راست نیستند كه از موقعیت جنبش سوسیالیستی طبقه كارگر نگران و آشفته اند، ناسیونال چپهای وطنی از اقمار راه كارگر تا محافل جانبی تر این جبهه نیز صدایشان در آمده است. چپ ناسیونال- لیبرال ایرانی، به روال و سنت همیشگی خود، با پرچم جعلی "كارگر دوستی" در مقابل پیشروی های جنبش كارگری و دستاوردهای تاکنونی آن سنگ اندازی میكند و تلاش میكند به نام "دفاع از جنبش تریدیونیستی در مقابل جنبش شورایی" میان فعالین و نهادهای موجود كارگری به خصومت و تفرقه دامن زده و در این میان خود نیز "به نان و نوایی" برسد. بحث این نوشته نگاهی به این تقابل و چرایی آن و جایگاه چپ ناسیونال- لیبرال در این ماجرا و به علاوه پاسخ به پاره ای از ادعاها و در عین حال سوال و پلمیكهایی است كه به میدان كشیده شده است.
   
پیشروی جنبش كارگری
برای ورود به این مجادلات كه در حاشیه پیشروی های جنبش كارگری و به نام چپ و كارگر راه افتاده است، لازم است ابتدا به موقعیت كنونی جنبش كارگری و سیر پیشروی آن اشاره ای كنیم.
دوره اخیر جامعه ایران شاهد كشمكش عریان و وسیع طبقه كارگر با بورژوازی ایران و حكومتش بود. کشمکشی كه در تاریخ جنبش كارگری ایران كم نظیر است. این كشمكش اساسا تقابل طبقه كارگر علیه تعرض افسارگسیخته ای بود كه در یكی دو دهه اخیر بورژوازی ایران و حكومتش علیه معیشت طبقه كارگر سازمان داد. تعرضی كه همه مرزهای قساوت، ددمنشی در تعرض به معیشت و زندگی طبقه کارگر، برای کسب سود بیشتر و تامین نیازهای سرمایه در ایران، را در نوردید.
یكی دو دهه گذشته ما شاهد افزایش ابعاد اعتراضات كارگری در ایران و اعتراض اقشار مختلف جامعه از زنان، دانشجویان، معلمان، پرستاران، حاشیه نشینان، بازنشستگان و... به وضع معیشتی خود، به دامنه استثمار، فقر و گرانی و بی حقوقی و در عین حال به استبداد سیاسی حاكم بودیم. ناتوانی جمهوری اسلامی در تامین یك زندگی در شان انسان قرن بیست ویکم، بن بست و ورشکستگی اقتصادی، نداشتن افق روشن از بهبود اقتصادی، نداشتن هیچگونه افق و دورنما و برنامه ای واقعی برای برون رفت از این بن بست ، همراه استبداد و فشارهای پلیسی، جامعه و رابطه آن با حاكمیت را وارد فاز جدیدی از تقابل كرد. فاز جدیدی كه  بیان قطع امید كامل طبقه كارگر و اقشار پایین جامعه از حداقل بهبود در چهارچوب این نظام بود، چیزی كه خواه ناخواه سرنگونی جمهوری اسلامی را در دستور جامعه به عنوان تنها گزینه نجات اكثریت مردم ایران از فقر و گرسنگی و استبداد، گذاشت. دیماه ۹۶ و به دنبال آن ابانماه ۹۸ و طغیان وسیع توده ای بیان ورود جامعه به این فاز جدید و عدم پذیرش بیشتر این وضعیت از جانب مردم ایران و اساسا اقشار پایین جامعه بود.
طغیانهای توده ای همراه با اعتراضات و اعتصابات هر روزه بخشهایی از طبقه كارگر بر محور بهبود، رفاه عمومی و آزادی های وسیع سیاسی  و علیه نظام كاپیتالیستی، خواه ناخواه نه تنها پای تشكل یابی توده ای طبقه كارگر و نیاز این جنبش به اتحاد صفوف خود كه بعلاوه پای كمونیستهای این طبقه و ایفای نقش به عنوان پرچمداران راستین طبقه كارگر و متضمن حفظ استقلال سیاسی و طبقاتی این طبقه در جدال با بورژوازی ایران را به میدان میكشید. همین حقایق بر متن یك جامعه بحران زده، جامعه ای كه از سراپای آن نفرت علیه حاكمیت چهل و چند ساله جمهوری اسلامی میبارد، خواه ناخواه پای آینده ایران بعد از جمهوری اسلامی و آلترناتیو حكومتی را برای طبقه كارگر و كمونیستهای این طبقه به عنوان امری فوری در دستور میگذاشت و كل طبقه كارگر را وارد دوره ای جدید از تلاش برای تعیین تكلیف به نفع خود میكشید. این حقایق و نیاز واقعی مبارزه این دوره با طبقه حاكمه، هر حزب و جریان كمونیستی، هر محفل، جمع و كمیته و شبكه فعالین كمونیست این طبقه را وادار میكرد كه نه تنها در مبارزات روزمره كه بعلاوه در سیاست كلان جامعه نیز دخالت كنند و به جنبش خود افقی روشن بدهند. عروج رهبران و سخنگویان طبقه كارگر در دل اعتراضات و تجمعات این دوره و در یك جدال عریان و مستقیم با بورژوازی ایران و حكومتش، امری اجتناب ناپذیر بود. اتفاقی كه علیرغم همه محدودیتها و عدم دسترسی طبقه كارگر و كمونیستها به رسانه های رسمی جهان، توانست سیمای جامعه ایران را دستخوش تغییراتی بزرگ کند. و همین حقایق صف مقابل را، از حاكمیت تا انواع گروههای راست و چپ ضد كمونیست در اپوزیسیون را به تحرك انداخت.
در همین دوره شاهد اعتصابات بزرگ كارگری از فولاد اهواز و هفت تپه تا هپكو و آذر آب و كشیده شدن دامنه این اعتصابات به مراكز نفت و گاز و پتروشیمی ها و معادن و اكنون هم ماشین سازی ها هستیم. امروز مراكز بزرگ صنعتی به اعتصابات كارگری پیوسته اند و جنبش كارگری وارد دوره جدیدی از حیات خود شده است.
در دل اعتصابات این دوره، خصوصا اعتصابات كارگران فولاد اهواز و هفت تپه، متكی شدن كارگران به تصمیمات جمعی و مجامع عمومی كارگری جایگاه ویژه ای داشت. ادامه اعتصابات در هفت تپه و جدال پنج هزار كارگر در این مركز با كارفرما و تمام ارگانها و نهادهای حکومتی، از قوه قضائیه و استاندار و شهردار و نماینده امام و آخوند محل تا اوباش بسیجی و چاقوکشان حکومتی، و اتكای كارگران در همه این سالها به مجامع عمومی از یك طرف و طرح اداره شورایی در این دوره و از جانب فعالین این مركز، بحث مجامع عمومی و نیاز و ضرورت آن و اهمیت اتكا به آن در اعتصابات كارگری و بعلاوه مطلوبیت شورا و جنبش شورایی را بطور بارزی در جنبش كارگری ایران برجسته كرد. اعتصابات بعدی در نفت و پتروشیمی ها و تلاش كارگران پروژه ای در دو دوره اعتصابات اخیر خود برای دخالت وسیع توده كارگران در تصمیم گیری ها و تلاش برای تجمعات در هفشجان و ایذه و... در جواب به سیاست اتمیزه کردن کارگران در خانه و پراكندگی آنان و تضمین اتحاد صفوف خود، بار دیگر اهمیت اتكا به مجامع عمومی كارگری در اعتصاب و اعتراضات كارگری را برجسته كرد. در اعتصابات این دوره در بسیاری از مراكز كارگری و هر جا امكانی یافته اند به قول كارگران هفت تپه تلاش شد كه متكی به "خرد جمعی" و دخالت و همراهی عمومی كارگران باشد. علاوه بر این حمایت بخشهای مختلف كارگری در این اعتصابات، كنار گذاشتن مرزهای جغرافیایی، صنفی و محلی و... و نیاز به اتحادی وسیعتر و فرا صنفی و محلی در جنبش كارگری، باز هم اهمیت و مطلوبیت جنبش شورایی و اتكا به مجامع عمومی كارگری را برجسته كرد و آنرا به داده روز جنبش كارگری تبدیل كرد.
كل این اوضاع، پیشروی گرایش معینی در جنبش كارگری كه خواهان تحولات رادیكال و پایه ای است را نشان میدهد. امری كه وسیعا با سمپاتی كارگران و اقشار پایین جامعه همراه بوده است. این تحولات كلا در سطح جامعه و در میان جنبشهای اعتراضی پولاریزاسیونی را ایجاد كرد و كل جامعه را در صف بندی های طبقاتی به درجه ای روشن تر و بی ابهام تر قرار داد و دوستی و دشمنی ها را عیان و برجسته كرد. در خود جنبش كارگری نیز جنبش رادیکال و سوسیالیستی، پیشروی جدی كرد و مهر خود را بر این جنبش كوبید. البته این حقایق همراه خود دوستان دروغین طبقه كارگر را نیز ناچار كرد عریان تر و بی پرده تر در مقابل اعتراض ضد كاپیتالیستی طبقه كارگر و سنتهای اعتراض رادیکال و سوسیالیستی آن سنگر ببندند و سعی كنند هر روز با پرچم و بهانه ای به مقابله با این جنبش، نفی موجودیت آن، نفی دستاوردهای آن و... دست بزنند. امری كه كاملا قابل انتظار بود.
 
تعرض به یك جنبش از كانال هفت تپه
فكر نكنم بر هیچ كارگر آگاهی و بر هیچ انسان شرافتمند و عدالتخواهی، پوشیده باشد كه كارگران هفت تپه در دل جدال چهار- پنج ساله خود، بزرگترین خدمت را به جنبش كارگری كرده اند. تجربه كارگران این مركز، نگاه موشكافانه به آن و دستاوردهایی كه برای جنبش كارگری ایران داشته، آموزنده و گرانقدر است. چهار- پنج سال پنج هزار كارگر در یك شركت نیمه ورشكسته اقتصادی همراه خانواده های خود، در مقابل یك هیولا شامل اسد بیگی و عواملش، قوه قضائیه، دولت و مجلس و مراكز اطلاعاتی، زندان بان و شكنجه گران، خانه كارگر، همه مقامات حكومتی در خوزستان، صدا و سیما، امام جمعه و شورای اسلامی و... ایستادند و با اتحادی كم نظیر دشمن را به زانو در آوردند. قصد من پرداختن به این تجربه غنی در این نوشته نیست و قبلا چه نگارنده این سطور و چه طیفی از كارگران هفت تپه و بسیاری از دوستداران این مركز در این مورد گفته و نوشته اند. اما تلاش برای كوبیدن هفت تپه، برسمیت نشناختن دستاوردهای بزرگ آن، كوچك كردن رهبران و سخنگویان این مركز، حملات سخیفانه به نمایندگان کارگران هفت تپه، به ریشخند گرفتن كار و فعالیت آنها به بهانه های مختلف در این چند سال و در حاشیه جدال این مركز و طبقه كارگر با بورژوازی ایران و حكومتش در جریان بوده است. بی تردید ایستادگی و قهرمانی كارگران هفت تپه پشتش به یك زمینه واقعی در جنبش كارگری ایران بسته بود و بعلاوه هفت تپه در میان موجی از حمایتها از جانب بخشهای مختلف طبقه كارگر تا مردم آزادیخواه و برابری طلب در ایران توانست با قامت بلند بایستد و موفق شود.
اینجا بحث بر سر توطئه و دسیسه های جمهوری اسلامی و كارفرمای هفت تپه نیست. بلكه بحث بر سر جریانات و اشخاصی است كه با لباس چپ، با قسم خوردن های "كارگری" و "كارگرپناهی" دروغین، از هیچ فرصت و بهانه ای برای حمله به فعالین اصلی این مركز و كم اهمیت كردن دستاوردهای آنها كوتاهی نكردند، چیزی که قبلا رفقای زیادی و از جمله رفقای حزب ما به آن پرداخته اند.
چرایی این حملات و این دشمنی اساسا در نقشی است كه هفت تپه و رهبران و سخنگویان آن در پیشروی چنبش کارگری داشته اند. چرایی این تعرض تبدیل هفت تپه به گل سرسبد، به سخنگویان و افق دهندگان رادیکال جنبش كارگری است. دلایل آن این واقعیت است كه سرسختی كارگران هفت تپه، روشنی و بی ابهامی آنها در دفاع از منانع عمومی و طبقاتی خود، در دفاع صمیمانه از جنبش كارگری و سایر بخشهای کارگری و در نوردیدن مرزهای پوچ صنفی، در پس زدن همه دسیسه ها از جمله تلاش برای انشقاق به نام قومیت و ملیت و یا "دشمنی جنبش شورایی و سندیكایی" كه در بیرون جنبش كارگری باد زده شد را نقش بر آب كردند. هدف این صف پدیده بزرگتری در جنبش كارگری بود كه هفت تپه با آن شناخته میشد و آن هم جنبشی ضد كاپیتالیسی بود كه در جنبش كارگری پا به جلو گذاشته بود. چپهای ناسیونال- لیبرال ایران از كانال هفت تپه به عنوان یك مركز پرطپش و متحد و به عنوان قلب تپنده یك جنبش رادیکال و کارگری، كل آن جنبش، آن سنت با تمام دستاوردهایش را هدف گرفته بودند. آنها از كوچكترین لغزش هر تک نماینده هفت تپه ای و حتی از هر شایعه ای برای پیشبرد امر خود و زهر پاشیدن علیه فعالین این مركز، علیه پیشروی کارگران این مرکز، علیه رادیکالیسم کارگری آنان كوتاهی نكردند، امری كه اخیرا به نام "دفاع از سندیكا در مقابل جنبش شورایی و مجامع عمومی" دنبال میکنند. اینها تلاش كردند به هر بهانه ای فضایی مه آلود، توام با شایعات راه بیندازند و به اغتشاش فكری در میان سایر فعالین كارگری كه سمپاتی عمیقی به هفت تپه داشتند، دامن بزنند. تلاش كردند از درون هفت تپه اهرمی برای پیش برد امر نامقدس و ضدکارگری خود درست كنند و عده ای را با شایعات و تبلیغات سبك حول آن جمع كنند و البته نتیجه ای عایدشان نشد.
شدت این حملات زمانی اوج گرفت كه در دور دوم اعتصابات كارگران پروژه ای شاهد تلاش گرایش معینی در نفت بودیم كه خود را امتداد كار رفقای خود در هفت تپه میدانست. طیف و گرایشی که به حق تجربه هفت تپه را متعلق به خود و طبقه خود میدانست. گرایشی كه تلاش میكرد اعتصابات كارگران پروژه ای را به تصمیمات جمعی و دخالت عمومی كارگران متكی كند، تا كل قدرت و نیروی خود را متحد به میدان بیاورد، چیزی كه باعث نگرانی كارگر پناههای لیبرال شد. بعلاوه در هفت تپه بعد از گل گرفتن درب شورای اسلامی و بستن آن، كارگران در تجمع وسیع خود ( اوایل اكتبر)، "مجمع نمایندگان" هفت تپه را به عنوان نهادی كه كارگران این مركز را نمایندگی میكند به جامعه اعلام كردند. اعلام كردند كه آنها یك تشكل پنج هزار نفره هستند و تصمیمات را جمعی خواهند گرفت. این اعلام ورود کارگران هفت تپه و تشکل توده ای آنان به مرحله جدیدی بود. اعلام روشن "مجمع نمایندگان" اعلام کوبیده شدن میخ مجمع عمومی بعنوان تشکلی توده ای، پایدار و تثبیت شده در میان کارگران هفت تپه و تثبیت آن به حکومتی بود که هیچگاه حاضر نشد رسما مجمع عمومی کارگران هفت تپه و نمایندگان آنرا به رسمیت بشناسد. این پیروزی بزرگی نه فقط برای کارگران هفت تپه که برای طبقه کارگر ایران و الگویی از سازمان یابی به بخشهای دیگر طبقه کارگر در ایران بود. جمهوری اسلامی در مقابل این قدرتنمایی سکوت کرد و خود را به نشنیدن زد اما خطر جدی را حس کرد و به همین دلیل فشار بر نمایندگان و فعالین هفت تپه را کم نکرده است. در این میان عده ای، علیه این پیشروی بزرگ کارگران، "کارگر پناهی" شان گل کرد و صدایشان بلند شد كه پس سندیكا چه شد؟ این بار  با ظاهری به اصطلاح سیاسی تر و با پرچمی "مردم پسندتر" به میدان آمدند. به این بهانه عده ای با پرچم قدوسیت جنبش اتحادیه ای، علیه جنبش شورایی و مجامع عمومی كارگری در بیرون جنبش كارگری بسیج شدند تا سیاست و اهداف قدیمی تر خود را دنبال كنند. در كنار اینها نیز تعدادی با شعار "اتحاد" در جنبش كارگر و اینكه "سندیكا و شورا در مقابل هم نیستند"، همان اهداف اولی ها را دنبال كردند. در حقیقت هر دو جریان حق كارگران این مركز را در تعیین تشكل خود زیر سوال بردند و بعنوان ریش سفیدان و مبصرهای جنبش کارگری وارد میدان شدند و مجمع عمومی و مجمع نمایندگان آنان را برسمیت نشناختند.  سوالی که برای هر کارگر فهیمی پیش می آید این است که مستقل از هر تفاوتی میان جنبش اتحادیه ای و شورایی، این مركز در جمع كارگران تصمیم گرفته است و تعدادی از نمایندگان و سخنگویان تاکنونی خود را بعنوان مجمع نمایندگان انتخاب و آنرا رسما و علنا اعلام كرده است. حال جریاناتی که سنگ "استقلال طبقه کارگر" و "حق کارگر در تشکل یابی خود" را به سینه میزنند چرا تصمیم خود كارگران را برسمیت نمیشناسند؟ چرا در این وسط عده ای معلم میشوند و درس "تفرقه راه نیندازید" را آنهم خطاب به كارگر هفت تپه میدهند.؟ كارگران این مركز سالها یك سندیكا داشته اند، همان كارگران امروز نهاد دیگری را شکل داده اند و جمع دیگری، سازماندهندگان و رهبران اعتراضات اخیر را بعنوان نماینده خود انتخاب كرده و اعلام كرده اند. اگر این جنابان ریگی در کفش ندارند چرا انتخاب اول  را قبول میکنند اما انتخاب دوم را تفرقه افکنانه می نامند و تلاش میکنند به هر بهانه ای عده ای را علیه این اقدام بشورانند و تحریكات علیه آنها را شروع كرده اند؟ این اقدامات در هفت تپه موثر نیفتاد و اما این مانع نشد كه در میان طیفی از "چپهای وطنی" با اهداف حقیرانه و حسابگرانه سیاسی در بیرون جنبش كارگری هجمه ای راه بیندازند و بر خلاف ادعای خود به نام دفاع از "اتحاد" اتفاقا پرچمدار انشقاق شوند.
 
عروج ناسیونال-لیبرالهای وطنی
این اوضاع به عده ای از ناسیونالیست های چپ و لیبرال روحیه داد كه در محافل و حتی بخشا علنا به نام "دفاع از سندیكا" و با شانتاژ "دفاع از سندیکاهای موجود و شخصیتهای آن" علیه هر نوع تمایل و بحث از جنبش شورایی بشورند. با این فضا فرجه ای برای راه كارگر باز شد و سخنگویانشان تلاش کردند با ارزیابی های سطحی و دلبخواهی فضا را مسموم و از این نمد برای خود كلاهی بدوزند و در جسد بی رمق سازمان خود جانی بدمند. راه كارگر به عنوان یك جریان ناسیونال- لیبرال چپ و البته در امتداد یك خط معرفه و قدیمی در سیاست ایران كه همان جریان توده ای و اكثریتی رنگ و لعاب خورده و امروزی شده، پا پیش گذاشت تا از این فرصت یك خط معین در سیاست ایران و در جنبش كارگری را بزند و آن چیزی جز كمونیسم طبقه كارگر نیست.
تلاش این جریان برای ایجاد انشقاقی عمیق در میان فعالین كنونی جنبش كارگری چه در شركت واحد و چه به نام سندیكای هفت تپه دیدنی است. تلاش برای ایجاد انشقاق و دشمنی، نا ممکن کردن در كنار هم ایستادن این فعالین، مستقل از هر نوع تفاوت در سنت و درك از تشكل كارگری و یا طرفداری از سندیكا یا شورا، و تسخیر یك صندلی برای یك جریان لیبرال و عمیقا ناسیوالیست را به نام كارگر! تلاشی که به یمن درایت نمایندگان کارگران هفت تپه و عدم ورودشان به این جدال دست ساز، از نوع راه کارگری آن، به شکست کشیده شد.
در دل این مباحثات و چند جلسه در کلاپ کاوس  راه كارگر "آس" خود را رو کرد و مصاحبه ای را با روبن ماركاریان از شخصیتهای اصلی این جریان زیر عنوان "طیف حکمتیست و شرکاء: ترازنامه چهاردهه نفی تشکل های اتحادیه ای و پایدار کارگری" ترتیب داد كه در نوع خود شنیدنی است.
آقای ماركاریان در این مصاحبه تلاش ناموفق و ناموجهه ای میكند تا به مباحثات طیف لیبرال و توده ای علیه جنبش شورایی و جنبش سوسیالیستی طبقه كارگرلباس ماركسیسم بپوشاند. ما هم به همین دلیل راه كارگر و مصاحبه آقای ماركاریان را انتخاب كردیم و اینجا به نكاتی از بحثهای ایشان در مورد تشكل یابی كارگری و ادعاهای واهی "تئوریک"، دور از حقیقت، متناقض و غیر بالانس او خواهیم پرداخت.
اولین مشكلی كه در این مصاحبه دیده میشود ادعاها و كدهای غیر مستدلی است كه آقای ماركاریان تحویل شنونده میدهد، بدون اینكه به خود زحمت دهد و به احترام خود و شنوندگانش چهار كلمه حرف مستند و مستدل برای اثبات آنها به زبان آورد. نفس تیتر پر طمطراق "نفی چهار دهه مبازره اتحادیه ای از جانب حكمتیستها"، كه مدعی چهار كلمه فاكت از كلی ادبیات جریان ما برای اثبات ادعای خود ندارد به اندازه كافی گواه میزان پایبندی ایشان به پرنسیبهای اولیه هر بحث سالم سیاسی است، چیزی كه از این خانواده و سنت سیاسی شاید توقعی بجا نباشد.
روبن ماركاریان در این مصاحبه و برای رد جنبش شورایی و رد مجامع عمومی كارگری به عنوان سنتی معین و اشكال مناسب ابراز وجود كارگران و اتحاد توده ای طبقه كارگر در جامعه ایران، زمین و زمان را به هم بافته است. ایشان مدعی یك جنش اتحادیه ای پایدار، ثابت و متصل در طول تاریخ ازعروج طبقه كارگر و جنبش چارتیستها، از دوره ماركس و انگلس تا انقلاب روسیه و تا امروز است، چیزی كه در دنیای واقعی سرسوزنی به حقیقت نزدیك نیست.
آقای ماركاریان از ایران شروع میكند و بعد به جنبش اتحادیه ای در سطح جهان میپردازد. ایشان میگوید از سال ۵۶ و ۵۷ و در موقعیت انقلابی آنزمان و خصوصا اوایل انقلاب ۵۷ تشكلهای كارگری شامل اتحادیه ها و كمیته های كارخانه و شوراها شكل گرفتند. و در مورد شوراها و كمیته های كارخانه اشاره دارد كه:
"...شوراها و كمیته های كنترل تولید بودند، كه حالا بدلیل اینكه صاحبان این كارخانه ها كارخانه را ترك كرده بودند یا فرار كرده بودند و تعادل قوا در مجموع به نفع طبقه كارگر بود، خوب اینها  كنترل تولید را یا مشاركت در تولید را تحمیل كرده بودند."( متن مصاحبه گفتاری است و مسئولیت همه نقل قولها از آقای ماركاریان در این مطلب از گفتاری به نوشتاری به عهده من است)
فعلا از بحث شورا و كمیته های كنترل و اینكه صاحبان این مراكز فرار كرده باشند و تصویری كه مدعی دوست دارد بدهد و دلایل آن بعدا اشاره میكنم. ماركاریان در ادامه میگویند:
"بعد از سركوب این تشكلها و چپ و ... در سال ۶۰ و سازمان دادن شوراهای اسلامی بحث تشكلهای كارگری راه افتاد كه ما گفتیم...، در شرایطی كه رژیم حاكم شده و سركوب شروع شده، این سركوبها نمیتواند این حقیقت را از بین ببرد كه كارگران ایران بخاطر تعرضی كه جمهوری اسلامی انجام میدهد به عنوان حافظ مناسبات  سرمایه داری است  آنهم حافظ بدترین شكل، عقب مانده ترین شكل سرمایه داری است، معیشت توده كارگر حل نخواهد شد، پس بنابراین توده كارگر برای مطالبات معیشتی و اقتصادی خود مبارزه خواهند كرد و در اینجا طبیعی ترین شكل تاریخ جهانی طبقه كارگر تشكل سندیكایی یا اتحادیه ای است كه باید فعالین كارگری تلاش كنند انرا زیر سركوب شدید رژیم جمهوری اسلامی را اندازند. آنچه كه ما میگفتیم بر ماركسیسم متكی بود، بر بیشی از ۱۵۰ سال  تجربه جنبش كارگری كه از بتن انقلابات در اروپا شروع شد و مبتكر این اندیشه انگلس و ماركس بودند ..... و بعد از آن ما یك تاریخ پرشكوه ۱۵۰ ساله داریم  در این جنبش اتحادیه جهانی كه كماكان هست و ادامه دارد.
 
ایشان در امتداد صحبتهایش در جایی دیگر میگوید:
"... بعد از سرنگونی تزار كه هم شوراها و هم سندیكاها و هم كمیته های كارخانه وجود داشتند، لنین تاكید كرده كه اتحادیه ها در همه این دوران ضروی هستند و او حتی تاكید میكرد كه در دوره سوسیالیسم هم ضروری هستند..."
 
در مورد بحثهای آقای ماركاریان در مورد جنبش كارگری ایران و بحثهای آنها و ما بعد از انقلاب بعدا اشاره خواهم كرد. اما فعلا اجازه بدهید به پدیده جنبش تریدیونیستی و تصویر غیر تاریخی و ثابت و ایستایی كه آقای ماركاریان از آن تحویل شنونده میدهد و این ادعا كه جنبش اتحادیه ای از دوره ماركس و انگلس و تا هم اكنون ادامه داشته است و افتخارات راه كارگر به این جنبش چند نكته را بیان كنم.
اولا و برای هر انسانی جدی سیاسی امر مسلمی است كه در تاریخ سیاسی جهان از دوره ماركس و بقول راه كارگر در ۱۵۰ سال گذشته تحولات عمیقی در زندگی بشر از هر زاویه ای اتفاق افتاده است. از آن زمان تا كنون دنیا دستخوش تغیرات بسیار عظیم و شگرفی شده است و این شامل اتحادیه های كارگری هم میشود. ما طی این ۱۵۰ سال انقلاب اکتبر، دو جنگ جهانی، فروپاشی بلوک شرق و "دمکرات" شدن طیفی از چپهای جهان، نظم نوین جهانی، بن بست دمکراسی و شکست بازار آزاد، عروج جنبشهای ساختار شکنانه در جهان و .... را داشته ایم. اتکا به ۱۵۰ سال پیش و الگو برداری از آن بر متن سرعت تحولات علمی و اجتماعی جهان امروز مانند بازگشت و اتکا جامعه بشری قرن نوزده به نحوه سازمان و مبارزه اسپارتاکوس است.
اتحادیه های كارگری که در دوره شكل گیری اولیه آنها به عنوان یکی از ابزارهای دفاعی كارگران در دفاع از معیشت خود عمل میکردند، امروز مثل بسیاری از پدیده های دیگر دستخوش تحولاتی بزرگ شده اند كه شباهت چندانی به اشكال اولیه خود ندارند. اتحادیه های كارگری و كلا جنبش اتحادیه ای برخلاف دوران اولیه آنها که به عنوان چتر دفاعی كارگر و امكانی برای دفاع از حق کارگر شناخته میشدند ، مدتها است به اهرمها و پایه احزاب سوسیال دمكرات در غرب و در جنبش كارگری تبدیل شده اند. اینها در حقیقت به بازوی كارگری احزاب بورژوا-رفرمیست و سوسیال دمكرات و دولتهای آنها برای كنترل طبقه كارگر و سد كردن هر نوع رادیكالیسم در این طبقه در خدمت دولتهای بورژوایی تبدیل شدند و بعلاوه یك سیستم كاملا بوروكراتیك و از بالای سر كارگران در آنها نهادینه شده است. اتحادیه های كارگری در بسیاری از كشورهای اروپایی از جیب كارگران و حق عضویتهایی كه میگیرند، سرمایه  سنگینی را برای انتخابات ها در دفاع احزاب سوسیال دمكرات هزینه خواهند كرد. بسیاری از رهبران این اتحادیه ها از كادر و فعالین و رهبران سطح بالای احزاب سوسیال دمكرات در همین كشورها هستند. امروز در کشورهای غربی اتحادیه های کارگری بخشی از ساختار سیاسی قابل قبول بورژوازی اند و از این زاویه این ادعا که امروز هم اتحادیه کارگری سازمان کارگران برای دفاع از معیشت و شرایط کارشان است را هیچ کارگر آگاهی در غرب قبول نمیکند. دلیل عدم استقبال کارگران از اتحادیه های کارگری و کم شدن تعداد اعضا آنها را بر متن این واقعیت میتوان توضیح داد.  
عضویت كارگران در این اتحادیه ها دال بر اینكه اتحادیه ها نمایندگان واقعی طبقه كارگر هستند و طبقه كارگر را نمایندگی میكنند نیست. همانطور که رای دادن کارگران به احزاب بورژوا-رفرمیست یا سبز یا محافظه کار این احزاب را به احزاب کارگری و نماینده منافع طبقه کارگر تبدیل نمیکند. بهرحال در طول دهه های اخیر در بسیاری از این كشورها تلاش كارگران و رهبران كمونیست این طبقه، تلاش طیفی از فعالین رادیكال كارگری شكل دادن به آلترناتیوهای دیگر به جای اتحادیه های موجود بوده است كه متاسفانه و بدلایلی كه در حوصله این نوشته نیست، پیروز نشده اند. اتحادیه های كارگری وسیله نفوذ و سرپل سوسیال دمكراسی برای تبدیل توده كارگر به پیاده نظام  جنبش آنها است. زمانی كه  اتحادیه های کارگری موجودند، رسمی اند و به نام تشكل كارگری كار میكنند و از حداقلهای بسیار ناچیزی در چهارچوب قوانین حاكم بر این كشورها دفاع میكنند، زمانی كه هیچ ظرف توده ای دیگری در مقابل اتحادیه ها شكل نگرفته است، معلوم است كه كارگران عضو این اتحادیه ها میشوند. درست مثل اینكه در انتخابات پارلمانی مردم میان احزاب راست و چپ بورژوایی به جناح چپ آنها رای بدهند كه بالاخره فكر میكنند از آن یكی بهتر است.
تا جائیکه به تاریخ رابطه کمونیستها و اتحادیه های کارگری برمیگردد، برخلاف ادعای آقای مارکاریان، کمونیستها تاریخا "فعالین جنبش اتحادیه ای" نبوده اند، برعکس همیشه مسئله سیاست کمونیستی در قبال اتحادیه های کارگری با محک تضمین بالاترین درجه از اتحاد طبقاتی در میان کارگران در هر کشوری مسئله اصلی کمونیستها بوده است.
سیاست کمونیستها زمانی كه اتحادیه ها موجودند و تشكل و ابزاری دیگر به هر دلیل ساخته نشده است، زمانیکه كه طبقه كارگر و كمونیستها نتوانسته اند ابزارها و تشكلات توده ای دیگری را به بورژوازی تحمیل كنند و زمانی كه توده كارگر عضو اتحادیه ها هستند، نه تخریب این اتحادیه ها که نشان دادن ناتوانی این اتحادیه ها، راست روی آنها و همزمان تلاش برای سازمان دادن کارگران در تشکلهای واقعی خود است. کمونیستها این تنها چتر حفاظتی هرچند محدود را تا زمانی كه چیزی بهتر نساخته اید را خراب نخواهید كرد. مسلم است مادام كه توده كارگران در این اتحادیه ها جمع شده اند و عضو آن هستند، هر كارگر كمونیستی از جمله از زاویه كار در میان طبقه اش سعی میكند عضو این اتحادیه ها بشود، فشار کارگران از پائین را به رهبری آن برای شرایط کار بهتر و دستمزد بالاتر تحمیل کند. كار كردن كمونیستها در اتحادیه ها به معنای این نیست كه اینها ابزار واقعی و مناسب اتحاد توده ای طبقه كارگر در مقابل بورژوازی اند. بعلاوه اینكه بورژوازی اتحادیه ها را برسمیت شناخته و با آنها به عنوان طرف حساب در چانه زنی و تعیین دستمزد، قرار دادهای دسته جمعی و.. وارد مذاكره میشود، و کارگران کموینست تا زمانیکه ابزار قدرتمندتری که بتواند توده وسیع کارگر را متحد و متشکل کند از این ابزار بیشترین استفاده را برای تحمیل خواسته کارگران میکنند حتی اگر این مستلزم جدالی در درون خود اتحادیه با روسای محافظه کار و سازشکار اتحادیه باشد. لذا كاركردن کارگران کمونیست در اتحادیه ها و تلاش برای اشاعه كمونیسم و آگاه كردن كارگران به معنای دفاع از این اتحادیه ها و برسمیت شناختن آنها به عنوان تشكل توده ای كارگری، كه منافع كارگران را دنبال میكند، نیست. در تمام تاریخ سیاسی جهان از دوره ماركس و انگلس تا لنین كار كردن در اتحادیه ها و حتی در دوره ما و از جانب كمونیستها رد نشده است بدون اینكه این اتحادیه ها به عنوان نمایندگان منافع كارگران تائید شده باشند چیزی كه آقای ماركاریان تلاش میكند به نام حقیقت به شنوندگان خود بقبولاند.
در مورد اشاره به دوره لنین و این ادعا كه "لنین خود مدافع جنبش اتحادیه ای" بوده است، حقیقت ندارد. لنین نه تنها در دوره انقلاب اكتبر بلكه و بعلاوه نزدیك به سه دهه قبل از این انقلاب بر محدودیتهای جنبش تریدیونیستی تاكید كرده است. بارها اشاره كرده است كه ماندن طبقه كارگر در چهارچوب جنبش تریدیونیستی از تامین یكسری اصلاحات فراتر نخواهد رفت. بخش مهمی از كتاب چه باید كرد را لنین به جنبش خودبخودی طبقه كارگر، به جنبش تریدیونیستی و محدودیتهای آن اختصاص داده است. با این وصف این محدودیتها نه برای لنین و نه برای ما مانع كار در اتحادیه ها نبود و نیست. كار در اتحادیه های كارگری خصوصا در دوره لنین و حتی امروز و عضویت در اتحادیه های موجود به معنی تائید آنها به عنوان سازمانهای كارگری كه منافع كارگران را نمایندگی میكند نیست. این تلاش راه كارگر است كه با قلم گرفتن حقایق تاریخی این دو را یكی قلمداد كند، تا بر تن نحیف جنبش موجود اتحادیه ای لباسی مناسب بپوشاند.
علاوه بر این لنین، برخلاف ادعاهای آقای مارکاریان، بخش بزرگی از تلاشش در طبقه كارگر كار مستقیم كمونیستی و شكل دادن به محافل و جمع و شبكه و كمیته ها از كمونیستهای طبقه كارگر بود. سیاست و فعالیتی که چپ نایسونالیست و غیر کارگری ایران آنرا کفر، "دخالت بیمورد" و "مخرب" کمونیستها در طبقه کارگر مینامند و علیه آن شمشیر میکشند و نام آنرا هم استقلال طبقه کارگر میگذارند. كار بلشویكها و شخص لنین به عنوان رهبر این جریان تاثیر عمیقی بر اینكه یك پای جدی انقلاب بلشویكی در روسیه كمیته های كارخانه باشند، داشت. در نتیجه تاكید لنین بر جنبش اتحادیه ای كه آقای ماركاریان به عنوان شاهد می آورد، جعل و اتهامی بیش نیست.
ماركاریان و جریانش مخالف جدی جنبش شورایی اند اما به جای اینكه مستقیم به نقد این جنبش و "معایب" و "كمبود" و "زیانهایش" بپردازد، تلاش میكند با ملغمه ای از شنیده های پراكنده خود به هر چیز چنگ بیندازد تا بگوید شوراها بد هستند. برای اثبات ادعای خود به "شوراهای كارگری" در آلمان اشاره دارد و میگوید:
 
"... در آلمان شوراهای كارگری وجود دارد و قانونی هستش"
"...بر اساس امار اتحادیه های كارگری در آلمان حدود ۴۴ میلیون نفر حقوق بگیرند و از این مجموعه ۱۱ میلیون در پوشش شوراهای كارگری هستند و شوارهای كارگری وجود دارند."
البته اقای ماركاریان برای خراب كردن جنبش شورایی فراموش نمیكند یادآور شود كه در انقلاب ۱۹۱۸ آلمان این "شوراها" به جناح راست سوسیال دمكراسی رای داده اند. اولا بوجود آوردن تشكل های كارگری، مستقل از اینكه چه جریانی در آن دست بالا پیدا میكند، حق كارگران است. نفس وجود تشكل توده ای طبقه كارگر به معنی این نیست كه گویا این تشكل ها برای نیروهای غیر کارگری و بورژوازی نفوذ ناپذیرند. حزب نازی در آلمان بخش مهمی از رای خود را از كارگران آلمان در شرایط تاریخی معینی گرفت. وزن كمونیسم و گرایش كمونیستی و میزان نفوذ آن است كه مانع به كجراه بردن تشكلهای كارگری توسط احزاب و جریانات بورژوایی از جمله توسط جریاناتی از نوع راه كارگر است.
مستقل از این، نمونه "شوراهای كارگری" آلمان هم كمكی به راه كارگر نمیكند. آنچه به اسم شورا در آلمان هست، در اوایل دهه بیست قرن گذشته، به نوعی‌ قانونی شکل گرفت. ‌این شوراها مطلقا جز تشابه اسمی ربطی به شوراهای كارگری و این سنت در جنبش کارگری ندارند. آنها تشکلی محلی هستند و عموما در ابتدا با مخالفت اتحادیه های سراسری مواجه شدند، چون از این اتحادیه ها مستقل هستند. در کل این تشکل ها، نمایندگان کارگران محیط‌ کار را انتخاب میکنند که عموما برای یکدوره چهار ساله است. در عمل، این تشکل ها در مشاورت با مدیریت کار میکنند یا نقش مشاور مدیریت را دارند و مسایل گوناگونی نظیر برنامه های اجرایی مدیریت، مسایل مربوط به محل، و غیره را حل و فصل می کنند. مسایل مهمتری چون دستمزد و قراردادهای دسته جمعی، در مذاکرات نه با این شوراها، بلکه بین هیئت های نمایندگی اتحادیه های كارگری سراسری و مدیریت ها، انجام میگیرد. شواهد و آمارهای موجود نشان میدهند که این مشارکت های محلی، سهم بسزایی در پیشگیری از اعتصابات كارگری داشته اند. گرچه در آلمان این تشکل ها جزو نمونه های موفق معرفی میشوند، ولی اشکال شبیه به آنها در کشورهای دیگر اروپا نیز وجود دارند. بهرحال اینها عموما تشکلهایی محلی هستند و فقط در اسم به شورا شبیه هستند. شوراهای اسلامی هم نام شورا بر خود دارند و اتفاقا بدلیل نفوذ جنبش شورایی در دوره انقلاب و رویدن آنها در مراكز كارگری، جمهوری اسلامی ناچار شد نام شورا را بر تشکلهای دست ساز خود که به عنوان بازوی حاكمیت و ارگان جاسوسی کار میکنند، بگذارد. از این نظر اسم شورا بر این نهادها به اندازه اسم شورا بر شوراهای جمهوری اسلامی به راه كارگر برای از چشم انداختن شورا و بدهکار جنبش تریدیونیسیتی کردن آن، كمك میكند و البته برای شناختن ریاكاری و "كارگر دوستی" دروغین راه كارگر كمك كننده است.
اما راه كارگر طرفدار اتحادیه ها در همین دوره اخیر است و نه حتی اتحادیه ها در دوره ماركس و انگلس. طرفدار واقعی جنبش خودبخودی یا تریدیونیسیتی و جنبش اتحادیه ای در دوره ماركس و انگلس و لنین با همه محدودیتهای آن بالاخره امر بهبود زندگی كارگر مشغله اش بود. بالاخره ایجاد اتحادی برای دفاع از زندگی خود در مقابل كارفرمایان امرش بود. اما راه كارگر اتفاقا محصور و محدود نگه داشتن طبقه كارگر و پا دراز نكردن آن از چهارچوب نظام كاپیتالیستی امرش است. كارگر پناهی راه كارگر و قسم خوردنهای سوسیالیستی این جریان برای فریب این طبقه و كولی گرفتن از آن در خدمت طبقات حاكم و البته نوع ایرانی و لیبرال آن است. اشاره آقای ماركاریان به دوره ماركس و انگلس و نقش اتحادیه های كارگری در آن دوران و یكی كردن آن با موقعیت كنون جنبش اتحادیه ای، از سر بی اطلاعی نیست بلكه در خدمت آب پاك ریختن بر سر این جنبش به عنوان شاخه كارگری جنبش سوسیال دمكرات در دوره كنونی است. راه كارگر طرفدار دومی و البته نوع ایرانی و عمیقا ناسیونالیست آن است. برای فهم این مطلب به ادامه صحبتهای روبین ماركاریان توجه كنید.
 
ماركاریان در ادامه بحث در مورد آلمان و  آمار ۴۴ میلیون شاغلین و نقش شورها كه اشاره شد و نقش جنبش اتحادیه ای در این كشور میگوید:
"صرف نظر از اینكه این امتیازی كه طبقه كارگر در آلمان دارد یك نوع امتیازی هم به طبقه سرمایه دار میدهد، یك نوع همكاری طبقاتی هم اینجا وجود دارد و یك بده بستانی اینجا وجود دارد كه نوعی همكاری طبقاتی اینجا وجود دارد، خوب  كارگران امتیازات بیشتری دارند و اینرا هم باید  در نظر گرفت".
در همین جمله لپ كلام و كنه اهداف راه كارگر در "تشکل یابی طبقه کارگر" بیان شده است. نوعی همكاری طبقاتی و بده بستان و البته و بقول راه كارگر، كارگران امتیازات بیشتری میگیرند!!! ماركاریان غیر عامدانه حرف دل خود را میزند، اینکه این داد و ستد و همكاری طبقاتی تمام هسته بحث و جهت و سیاست این جریان است. این نقش "همکاری طبقاتی" اتحادیه های کشورهای غربی است كه راه كارگر را شیفته اتحادیه ها در دوره كنونی و از جمله در آلمان كرده است. این اتحادیه ها، بر خلاف نقش آنها در دوره ماركس و انگلس، در این دوه  اساسا این همكاری طبقاتی و بده بستان را تسهیل میكنند و سدی در مقابل اعتصابات كارگری و طغیانهای آنها در مقابل دولتها و طبقه حاكمه می بندند و نقش سوپاپ اطمینانی برای مصون داشتن نظام كاپیتالیستی در مقابل طبقه كارگر در این كشورها است. این کعبه آمال راه کارگر است که آنرا در زرورق تشکل طبیعی طبقه کارگر، تاریخ پرافتخار ۱۵۰ ساله، اصلا سندیکا مبشر شورا است، و ماركس و انگلس و لنین را هم در آن میپیچد و تحویل خواننده میدهد.
بورژوازی در بسیاری از كشورها از جمله و مشخصا در اروپا اتحادیه ها را به عنوان ابزار كنترل طبقه كارگر و اعتراضش و به عنوان طرف حساب خود پذیرفته است. هر بورژوای لیبرالی درست مانند راه كارگر و كشیشهای كاتولیك هر روزه همین "همكاری طبقاتی" را به نام "تمدن"، دوری از "خشونت" و "توافقٲ، "حق انتخاب" و دمكراسی، موعظه میكنند. تفاوت این است كه راه كارگر به ماركس و انگلس و لنین قسم میخورد و آویزان میشود تا بتواند كارگر را مطیع این سازش طبقاتی كند و همین تئوری ها را به ما بفروشد و سران سوسیال دمكرات و كشیش كاتولیك به نام سوسیال دمكراسی و مذهب! اما هر دو خواست و سیاست مشتركی دارند.
به ایران برگردیم، آقای ماركاریان مدعی اند كه بعد از سركوبهای سالهای ۶۰ كه به قول ایشان راه كارگر در دفاع از تشكلهای سندیكایی گفته و نوشته است و دفاعشان متكی به ماركسیسم و تاریخ ۱۵۰ ساله جنبش اتحادیه ای بوده كه به آن پرداختیم، در ادامه میگوید:
"در همان موقع (منظور سال ۶۰ و دوره سرکوبهای جمهوری اسلامی است) اما برخی از جریانات و در راس آنها حزب كمونیست ایران به رهبری منصور حكمت، اینها آمدند نظریات عجیب و غریبی مطرح كردند." (توضیح داخل پرانتز از من است)
خوانند میماند كه این نظریات "عجیب و غریب" كه در حزب كمونیست ایران به رهبری حكمت طرح شده چه هستند. ماركاریان البته اینجا هم از رفتن مستقیم سراغ آن بحثها كه اتفاقا همگی در دسترس هستند و سرانجام این بحثها قطعنامه ای شد که در سال ۶۶ به تصویب حزب كمونیست رسید و نویسنده و صاحب بحث منصور حكمت بود، نمیرود. در عوض ما را به نقد حمید تقوایی از بحث جناحی از رزمندگان در مورد سندیكاهای سرخ ارجاع میدهد و اینكه به قول ماركاریان حمید تقوایی گفته است "اتحادیه ها به قبل از بلوغ جنبش كارگری تعلق  دارند". معلوم نیست چرا آقای ماکاریان مستقیم و مستند سراغ بحث خود حكمت در مورد تشكلهای توده ای طبقه كارگر و بحث شورا و سندیكا و سند مدون و مكتوب در حزب كمونیست ایران در این زمینه نمیرود. چرا با طفره رفتن و زمین و زمان را به هم دوختن سرراست و مستقیم و با زبان آدمیزاد حرف مستقیم خود را نمیزند و با گفته شده و گفته اندهای پراكند و غیر مستدل به جنگ شورا میرود. نمیشود در مقام صاحب نظر جنبش کارگری، آنهم با ساختن تاریخی پرافتخار از این مقام شامخ، وارد جدلی به این درجه مهم شد، نام حزب و شخص معینی را بعنوان صاحبین نظرات "عجیب و غریب" معرفی کرد و زحمت حتی یک نقل قول از صاحب بحث و تئوری نیاورد و به جای آن به جاده خاکی زد. این کار بیشتر به نقالی شبیه است تا نقدی مسئولانه و سیاسی. آقای مارکاریان برای حفظ آبروی خود هم شده بهتر بود کمی سنجیده تر وارد این جدال میشد و مخالفین سیاسی خود را دست کم نمیگرفت.
 
دقت كنید كه آقای ماركاریان از زبان ما و مدافعان شورا و جنبش مجامع عمومی كارگری چه میگوید:
"... یكی از دلایلی كه آنموقع  می آوردند این بود كه در شرایط سركوب و دیكتاتوری نمیتوان سندیكا و اتحادیه بوجود آورد، چون سندیكا یك تشكل علنی است و بوجود آوردنش مستلزم فضای باز سیاسی است و مستلزم حداقل دمكراسی های لیبرال است ...... حالا پس جمهوری اسلامی كه سركوبگر است و اجازه سندیكا نمیدهد پس اجازه شورا خواهد داد؟... آمدند این را گفتند كه ما یك شكل دیگر داریم كه پیش از شورا هستش و آن در واقع مجمع عمومی است. یعنی كارگرها بنا به مطالباتی كه در محیط كار مطرح میشه میتوانند جمع بشوند، در آنجا نمایندگانی انتخاب كننند، درخواستهای را مطرح كنند و بهر حال آن مورد مشخص را پیش ببرند و درخواستهایشان را سامان بدهند و بعد از آن دوباره میروند سراغ كار خودشان تا اینكه دوباره مورد دیگری پیش بیاید كه واقعا شرایط اعتراض پیش بیاد كه دوباره مجمع عمومی شكل بگیرد و كه دوباره بشه یك اعتراض كارگری سازمان یافته را انجام داد. این شد تئوری مجمع عمومی."
 
و در ادامه میگوید :
 " منتها تفاوت این است كه آن اندیشه ای كه طرفدار مجمع عمومی است میگوید مجمع عمومی به شكل موردی تشكیل بشود و اقدامی را سازمان بدهد، خوب از توی آن تشكل پایدار بوجود نمی آید و این را طرفداران این مجمع عمومی نمیتوانند توضیح بدهند...".(خط تاكید از من است)
اجازه بدهید فعلا اینجا چند مورد را در باره ادعاهای كذب آقای ماركاریان بیان كنم و بعد به بقیه بحثها بپردازیم. آنچه ماركاریان به نام نظرات و استدلال حکمت و حزب کمونیست در دفاع از مجمع عمومی تحویل خواننده میدهد، مشتی ادعاهای پوچ و خود ساخته از زبان حكمت و حزب كمونیست وقت و طرفداران جنبش شورایی است. ایشان مشتی جعل را جایگزین بحث مستقیم و مستند ما كرده است، از بحثهایی که ایشان و دوستانشان نه آن زمان و نه امروز قادر به نقد و مقابله جدی با آن نشدند، کاریکاتوری میکشد تا بتواند سیاست ضد کارگری سازمان خود را توجیه و مخفی کند. با این درجه از پرنسیب و امانتداری در بحث سیاسی آدم میماند كه به این آقای محترم چه بگوید. آقای مارکاریان و سازمانش که تاریخی از جدال با ما، با کمونیسم و طبقه کارگر دارد باید ما را جدی ترمیگرفت و اینگونه جوگیر نمیشد و بی گدار به آب نمیزد!
اولا اینكه، نه حكمت و نه حزب كمونیست در آندوره و نه ما در ادامه نگفته ایم در جامعه ایران، با توجه به خصوصیات نظام سیاسی در آن جامعه، سندیكا ناممكن و اما تشكیل شوراهای كارگری ممكن است!!! این را راه كارگر از خود در آورده است و آقای ماركاریان در یك ساعت مصاحبه خود و برای مستند كردن ادعای خود قادر نیست به حتی یك جمله به نقل از اسناد و مباحث مكتوب در زمینه جنبش شورایی یا مجامع عمومی استناد کند. این را میگویند رندی در "مبارزه سیاسی" به شكل راه كارگر و در این زمینه البته كم تجربه نیستند.
تشكلهای توده ای طبقه كارگر شورا یا سندیكا و هر چیز دیگری چه قبل از انقلاب ۵۷ و چه در چهاردهه حاكمیت جمهوری اسلامی ممنوع بوده است و نگذاشته اند پا بگیرند. در دوره قیام و بعد از آن با باز شدن فضای سیاسی تشكلهای كارگری فوری شروع به رشد كردند و شوراهای كارگری شكل گرفتند كه از ۳۰ خراد ۶۰ به بعد سركوب شدند و تا امروز هم ممنوع بوده اند. بحث ما همیشه این بوده که اولا بنا به خصلت نظام حاكم بر ایران، نقش دولت در اقتصاد، تبدیل هر اعتراض كارگری به پدیده ای سیاسی و به میدان آمدن پای دولت، قوام نگرفتن یك سیستم سیاسی جا افتاده و ثبات سیاسی در این جامعه، و ثانیا به این دلیل که جنبش سندیكایی امروز به عنوان بازوی كارگری یك جنبش سیاسی بورژوای-رفرمیستی به بخشی از سیستم سیاسی تبدیل شده است لذا امكان شکلگیری یك جنبش سندیكایی رسمی و قانونی نه از طرف حاکمیت پذیرفته میشود و نه برای طبقه کارگر مطلوبیتی دارد. اگر تریدیونیسم در غرب زمینه ای مادی و اجتماعی دارد، در جامعه ای که هر اعتراضی در آن، منجمله اعتراض طبقه کارگر حتی برای گرفتن حقوق معوقه، از طرف حاکمیت سیاسی میشود شانسی ندارد. در کشوری مانند ایران قدرت متحد طبقه کارگر در محل و از پائین و ابزاری که این قدرت را دائما بازتولید کند و متحد نگه میدارد است که میتواند طبقه کارگر را در مبارزه برای بهبود زندگی و مبارزه روزمره خود پیش ببرد. دلیل عدم موفقیت سندیکاهای موجود در این واقعیت نهفته است. تبدیل این بحث به اینکه "چرا سرکوب برای سندیکا مانع است و برای شورا مانع نیست" سطح نازل گوینده را میرساند.  
تعریف آقای ماركاریان از مجمع عمومی هم ساخته و پرداخته ایشان است. در تمام تاریخ حزب كمونیست ایران و از روز تشكیل آن تا زمانی كه حكمت آنرا ترك كرد و تا امروز جریان ما و شخص منصور حكمت در مجموعه ای نوشته كه موجودند و از جمله در قطعنامه های رسمی و مكتوب، بحثی از این نشده كه مجمع عمومی موردی است و با اتمام یك اعتراض گویا عمر آنهم پایان می یابد. برعکس اینها استدلالهای مخالفین مجمع عمومی بوده و هست که گویا مجمع عمومی ناپایدار است و سندیکا پایدار! ظاهرا آقای مارکاریان به جای مطالعه مصوبات و اسناد و مطالب ما سراغ نوشته های قدیمی خود و دوستانشان رفته اند و آنرا به نام ما جا زده اند.
در تمام مباحثات ما تاكید بر جنبش مجامع عمومی شده است و این با مجمع عمومی كه به كرات و موردی كارگران برگزار میکنند، یكی نیست. مجامع عمومی منظم در یك فابریك شورای پایه آن فابریك است. مجامع عمومی سنگ پایه شوراهای كارگری است. اینكه كارگران یك مركز جمع شوند و هر مسئله ای دارند را به بحث جمع خود بگذارند و نهایتا با تصمیم جمع به مصوبه خود تبدیل و صاحبش باشند و كل كارگران یك مركز پشت آن باشند، مستقل از اینكه رای و دخالت مستقیم كارگران را با خود دارد و اتحادی بزرگ ایجاد میكند، دست پلیس سیاسی را هم در سركوب تعدادی آدم معین به نام نماینده می بندد. در نتیجه ما و منصور حكمت و مدافعان جنبش شورایی و مجامع عمومی كارگری به روشنی در مورد همه جوانب سیاسی و حتی عملی شکل دادن به مجمع عمومی و شورا پرداخته ایم و آقای مارکاریان ترجیح داده اند به جای ارجاع دادن شنونده به این مباحث و اسناد به مغلطه بازی و جعل و  شانتاژ روی می آورد.
 
آقای ماركاریان در جواب به سوال مصاحبه كننده كه میپرسد: "طرفداران این نظریه برای اثبات نظریه خودشان نمونه هفت تپه را میاورند. شما نظرتان چیست در این مورد؟" میگویند:
"... بعضی از بنگاهها امكان موجودیت خودشان را از دست میدهند و میدهند به بخش خصوصی و بخش خصوصی هم میخواهد ببندد ..... كارگران هم میریزند و كارخانه را اشغال میكنند و مدیریت كارخانه را در دست میگیرند...."
 
دامه میدهد:
"... معلوم است كه كارگران وقتی موجودیتشان را به عنوان كارگر میخواهند از دست بدهند و اصلا موقعیت شغلی شان را از دست بدهند به هر اقدامی متوسل بشوند برای اینكه بتوانند كارگاه خودشان را حفظ كنند، كار خودشان را حفظ كنند و تا دولت را وادار كنند مسئولیت به عهده بگیرد یا مسئولیت اداره كارخانه را خود كارگران بعهده بگیرند..."
 
سپس میگوید:
"این شوراها ما در ایران چند مورد داریم از این شوراها مثل مورد هفت تپه، ما البته فولاد اهواز را داریم، هپكو را داریم، آذر آب را داریم و.... چند مورد است كه اینطوری هستش، شما مقایسه كنید با تعداد كارگران، میلیونها كارگر ایران كه در بخشهای مختلف كار میكنند و اقتصاد ایران روی دوش اینها است و.. این یك بخش خاص است كه در حال ورشكستگی است و دولت میخواهد از شر آنها رها و خلاص شود و كارگران از طریق مبارزات قهرمانانه خودشان میخواهند جلو آنرا بگیرند."
آقای ماركاریان به كاهدان زده است. ایشان برای نفی و نقد جنبش شورایی و یا بی ارزش كردن تجربه شکل گیری مجمع عمومی در مراکز تولیدی مختلف، برای تحقیر دخالت توده كارگر در سرنوشت خود در قالب مجامع عمومی كارگری، شاهكار به خرج داده است. گویا شورا و جنبش شورایی فقط مال مراكز ورشكسته اند كه حاكمیت میخواهد از شرشان نجات پیدا كند. باید از ماركاریان پرسید، آیا ۱۱ میلیون كارگر آلمانی از مجموع ۴۴ میلیون كاركن مورد اشاره اش كه به قول او در شوراها هستند، در مراكز ورشكسته كار میكنند؟ ایشان برای کم کردن پیشروی جنبش کارگری و تاثیرات مهم این پیشروی بر کل طبقه کارگر در ایران و بر توازن قوای میان طبقه کارگر و بورژوازی میفرماید تجربه شکل گرفتن مجمع عمومی محدود به چند مركز است و در حالیکه اقتصاد ایران روی شانه بقیه كارگران در مراكز دیگر میچرخد. فعال راه كارگر در جایگاه روشنفكر بورژوا كه اقتصاد مملكت در نظام كاپیتالیستی امر واقعی اش است و نه زندگی و قدرت كارگر در جدال طبقاتی، وارد ارزشگذاری مراکز تولیدی میشود. علاوه بر این ایشان طوری وانمود میکند که گویا در سایر مراكز کارگری، كه اقتصاد مملكت "روی دوش آنها است"، و "جرم" تشکیل مجامع عمومی را مرتكب نشده اند، دهها اتحادیه و سندیكا تشكیل شده است!
ایكاش در مملکتی که کارگر از حق برخورداری هر نوع تشکل و سازمان مستقلی محروم است و هر نوع سازمانیابی مستقل از دولت جرم محسوب میشود، هزار اتحادیه و سندیكا تشكیل میشد. اگر این اتفاق می افتاد جنبش كارگری ایران یك گام بسیار بزرگ به جلو برداشته بود. در دنیای واقعی در ایران نه شورا جای سندیكا را گرفته است و نه سندیكا در جنبش كارگری سد تشكیل شورا شده است. اما گفته های ماركاریان برای قناعت هر مدافع واقعی سندیكا در ایران، برای هر كسی كه بهبود زندگی و معیشت كارگر امرش است، كافی است كه بر "كارگر دوستی" از نوع راه كارگر هزار بار لعنت بفرستد. توجه كنید، جریانی به نام چپ و با علم و كتل "كارگری" و پرچم "تشكل كارگری" به میدان آمده است و صریح و روشن با زبان خود میگوید دخالت مستقیم کارگران در امر مبارزه، در تصمیم گیری، در تعیین نماینده، در مقابله با توطئه های حاکمیت، برای پیشبردن هر مطالبه و خواسته ای و اتکا به خرد جمعی ویژه مراکز ورشکسته اقتصادی است. آقای ماکاریان این ادعا را با ادعای دیگری که میگویند "شورا مال وقت انقلاب و کنترل شورایی جامعه است"، "شورا برای مبارزه سیاسی است" را با چه سریشی به هم میچسباند؟ علاوه بر این معلوم نیست از نظر آقای مارکاریان چرا سندیکا و جنبش سندیکایی، که ایشان تلاش میکند خود را به آن آویزان کند، قادر به سازمان دادن و تامین دخالت مستقیم کارگران در مبارزه شان در این مراکز نیست؟ همچنانكه گفتم لطفا برای ما توضیح دهید شوراهای آلام كه ۱۱ میلیون كارگر در آن هستند، كنترل تولید كدام كارخانه و یا در كدام مركز ورشكسته كار میكنند. بلاخره آقای ماركاریان باید حداقل سر و ته صحبتهای خود را بداند و صاحب حرف خود باشد.
اینها حرف و استدلال هیچ فعال کارگری طرفدار سندیكا در ایران نیست. شانتاژ، جعل، یک بام و دو هوا کردن، این فرهنگ و روش هیچ فعال کارگری طرفدار سندیکا با فعالین مجمع عمومی و شورا در جنبش کارگری نیست. اینرا حداقل فعالین واقعی سندیکایی در ایران و در مباحث خود در این رابطه و در رابطه دوستان خود با فعالین مجمع عمومی در جنبش کارگری نشان داده اند.
كارگران در این جامعه بنا به موقعیت شغلی و طبقاتی خود، مستقل از اینكه طرفدار سندیكا بوده اند یا شورا، در كنار هم ایستاده اند و در مقابل بورژوازی از هم دفاع كرده اند. به همین دلیل میگویم راه كارگر به كاهدان زده است. در نگاه این جریان تشكل كارگری برای زد و بند و معامله با كارفرما و دولت است. این همان بورژوای لیبرال است كه تشكل اتحادیه ای را به عنوان ظرف تنظیم رابطه با طبقه كارگر و سد كردن رادیكالیسم آن و ابزار چانه زنی و آشتی طبقاتی در خدمت طبقه خود میپذیرد. این سنت اتحادیه های کارگری در غرب است. صاحب این سنت و "شغل شریف" در ایران خانه کارگر است نه سندیکای هفت تپه یا شرکت واحد! كارگران در ایران مثل همه دنیا تشكل میخواهند تا در مقابل بورژوازی و تعرض هر روزه از خود دفاع كنند، تا نیروی خود را یك كاسه كنند، سازمان بدهند و روزی به زندگی جهنمی زیر حاكمیت بورژواها خاتمه دهند و به بردگی مزدی پایان و زنجیرهای این بردگی را پاره كنند. باور بفرمایید كارگران در ایران، حتی آنهایی كه طرفدار سندیكا هستند، نه خواهان بده بستان و "همیاری طبقاتی" با بورژوازی، که خواهان كنار رفتن نظام حاكم از "لیبرال" تا غیر لیبرال آن اند. از شانس بد راه كارگر و بر خلاف حسابگری های سطحی و روشنفكرانه این جریان، جنبش كارگری و بطور ویژه فعالین و رهبران كمونیست این طبقه چندین دهه است  از خیر خانواده توده ای- اكثریتی و نوه هایش در راه كارگر عبور كرده است.
كمونیستهای طبقه كارگر در حیات سیاسی جامعه و از زمانی كه پدیده ای به نام راه كارگر، به عنوان شاخه امروزی جریان توده ای، در ایران تولد یافت این جریان را به عنوان جریانی ناسیونالیست، شرقی و اسلامزده میشناسند. كمونیستها فراموش نمیكنند كه این جریان در طول این سالها در بسیاری از مقاطع مهم تاریخ در سیاست ایران و در ضدیت با كمونیسم و كارگر دست بسیاری از دشمنان قسم خورده این طبقه را از پشت بسته است. شروع جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن راه كارگر در كنار بورژوازی "خودی" با پرچم "دفاع از وطن"، "رشد نیروهای مولده" و نیاز جامعه كاپیتالیستی به زبان چپ و به نام كمونیسم ، كشف كاست حكومتی برای خمینی و خیل آخوند مرتجع به قدرت رسید كه از نظر راه كارگر به طبقه معینی تعلق نداشتند، قرار گرفتن راه كارگر در كنار حزب دمكرات در جنگ سراسری این حزب علیه ما كمونیستها در كردستان، حمله به كارگران افغانی در ایران و قرار گرفتن راه كارگر در كنار جریانات اولترا راست و فاشیست ایرانی، دفاع از جنبش سبز و سینه زنی های "سوسیالیستی" این جریان، دفاع راه کارگر از حجاب کودکان و حجاب گیت این سازمان تنها مواردی از این مقاطع است. اینجا و تنها برای نمونه نگاهی به موضع "كارگر دوستانه" این سازمان در حمله به كارگران افغانی را می آورم كه به تنهایی برای بستن پرونده راه كارگر تا ابدیت به عنوان نیرویی نه تنها چپ بلكه و بعلاوه به عنوان جریانی متمدن كافی است:
"در روز جمعه ٢٥ آذرماه کارگران و زحمتکشان شريف تهران... دست به اعتراض و تظاهرات بر عليه افغانها زدند. دراين حرکات توده ها با هر افغانى که برخورد ميکردند او را دستگير و مورد ضرب و شتم قرار مى دادند. پاسداران و نيروهاى انتظامى... وقتى عمق حرکت و عظمت آن را مشاهده نمودند تحت عنوان دستگيرى افغانها وارد ميدان شده و افغانها را نجات ميدادند... شعار "مرگ بر افغان" در تمام نقاط فوق توسط مردم تکرار مى شد...، جالب اينجاست که ٢ روز بعد از اين واقعه ناطق نورى وزير کشور که شرح دزدى ها و رشوه گيريهاى او حتى در مجلس اسلامى هم مطرح شده مى گويد افغانها برادران ما هستند. آرى وقتى وزير کشورى دزد و رشوه گير باشد، بايد هم قاچاقچيان بين المللى برادران او باشند". (منبع نشریه "پيک کارگران" شماره ٢ بهمن  ۶۲- همه تاكیدات از من است)
شرافتمندانه برای هر انسان متمدنی نباید جای شرم باشد كه به نام چنین سازمانی ابراز وجود كرد و گذشته "پرافتخار" آن در جنبش کارگری را به رخ دیگران كشید؟ راه كارگر سال ۶۲ در قامت كوكلوكس كلان های ایرانی و در جناح راست جمهوری اسلامی ایستاده بود. آقای مارکاریان و دوستانشان در سازمان "پرافتخار" راه کارگر منتقد جمهوری اسلامی و ناطق نوری بودند كه به این انسانهای شریف گفته اند برادر!!! منتقد پلیس بودند كه آنها را از زیر دست و پای مردم نا آگاه و عقب مانده به نام دستگیری نجات داده اند. سه میلیون انسان فراری از افغانستان را قاچاقچیان بین المللی نام گذاشتند تا كشتار آنان را توسط سربازن وطن پرست و كوكلوكس كلان های قمه بدست ایرانی افتخار نام بگذارند. این جهت و سیاست راه كارگر وقت خودش توسط منصور حكمت در نوشته ای زیر عنوان (راه کارگر و مهاجرين افغانى:  "فاشيسم، کابوس يا واقعيت"؟!) به نقد كشیده شد.
سازمانی که با پرچم كشتار انسانهای  فراری از جهنم افغانستان، هوراكش "مرگ بر افغان" بوده امروز در مقامی نیست که با اتکا به افتضاحات آندوره خود از کارگر و جنبش کارگری و منافع این طبقه و پیشکسوتان این جنبش وارد چنین بحث و جدلی شود.
 
شورا و سندیكا و دو به هم زنان واقعی
این دوره در كنار طیف راه كارگر، رضا مقدم و جریان "خوشنام" "اتحاد سوسیالیستی" او هم به وجد آمد و با پرچم "اتحاد" و اعلام نگرانی از "انشقاق" در هفت تپه، علیه "دو به هم زنان" در جنبش كارگری و ایجاد "دو قطبی كاذب شورا و سندیكا"، به سخن آمد. رضا مقدم مستقل از هر اختلافی كه با طیف راه كارگر دارد، اما در دوره های مختلف و موارد متعدد، نشان داده است كه امر جنبش كارگری، نیاز و ضرورتهای پیشروی آن، منافع عمومی طبقه كارگر و جنبش این طبقه و كمونیسم آن، جهت و سیاست جریانش را تعیین نمیكند و اظهار نظر و دخالت در مباحث کارگری همیشه تابعی از منافع حقیرانه و کاسبکارانه محفل خود با دز بالایی از عدم سلامت سیاسی و عفونت کلام است. پرچم دروغین دفاع از "اتحاد كارگری" توسط این جریان درست مانند كارگر پناهی همیشگی آنها و جریان راه كارگر، یك جعل و ریاكاری مشمئز كننده بیش نیست. با این تفاوت كه این یكی نمیتواند چهار كلمه درست و حسابی حرف بزند و پای شهربانی محل را به میدان نكشد و عده ای را به جرم مخالفت با نظرات خود، به راپورت چی و همكار حكومت منتسب نكند.
مقدم برای خودش و محفل همراهش مجموعه ای مدال "كارگری" تهیه و هر بار به نام صدایی از درون جنبش كارگری، خارجیان "غیر كارگر" را از دخالت در امور كارگران منع میكند و با ادبیات شایسته خود به آنها می تازد. "كارگر پناهی" مقدم درست مانند "كارگر پناهی" طیف راه كارگر بشدت عقب مانده، ریاكارانه و از نوع خالص شرقی و ایرانی است. ملغمه ای است از شانتاز، روضه خوانی، اتهام، دروغ و پاپوشدوزی برای مخالفین سیاسی خود. ایشان در مورد مباحثات این دوره در هفت تپه و اعلام "مجمع نمایندگان" توسط كارگران این مركز به عنوان نهادی كه كارگران را نمایندگی میكند و تاكید آنان بر مجامع عمومی و تصمیم جمعی در خصوص مسائل خود و بحثهای متعاقب آن، در نوشته ای تحت عنوان "دو قطبی كاذب شورا و سندیكا قسمت دوم" در آبانماه، نوشته اند:
"دو سندیکا واحد و هفت تپه و فعالینش در دفاع از منافع کارگران هزینه های بسیاری داده اند و متعلق به جنبش مستقل کارگری هستند و همان منفعتی را دنبال می کنند که مجمع نمایندگان هفت تپه. با مبنا قرار دادن منافع جنبش مستقل کارگری ایران این تشکلها بنا به تعریف هیچ اختلاف حل ناشدنی با هم نمی توانند، داشته باشند و به دور از هیاهوی "دو بهم زنی" های کثیف عده ای و با خونسردی می توانند و باید مشکلات خود را حل کنند."
 
مقدم ادامه میدهد:
"...بعلاوه جنبش کارگری جهانی تجربیات بسیاری در فعالیت دو تشکل در یک محل کار و رقابت آنها با یکدیگر برای جلب و جذب کارگران دارد. منتها آنچه در فرهنگ و اصول جنبش مستقل کارگری جایی ندارد، ننگ همراه شدن با رژیم اسلامی بعنوان خونخوارترین دشمن طبقه کارگر ایران برای تمام کردن کار نیمه تمامش در انحلال هر نوع تشکل مستقل کارگری و از جمله سندیکای کارگران هفت تپه است. "
هر ناظری كه رضا مقدم و جریانش را نشناسد، انگشت به دهان میشود كه واقعا ماجرا چیست و چه کسی در خدمت جمهوری اسلامی در تلاش برای انحلال یك نهاد كارگری به نام سندیكای هف تپه بر آمده است!!! كی است كه به قول رضا مقدم "ننگ همراه شدن با جمهوری اسلامی خونخوار" را پذیرفته است و شانه به شانه آن سنگ بنای سندیكای هفت تپه را از جا میكند!!! خواننده فهیم و بویژه فعالین کارگری و سازماندهندگان مجامع عمومی و کارگران هفت تپه میدانند که هیچ كدام از اینها در دنیای واقعی اتفاق نیفتاده است. این بخشی از همان پروپاگاند سبك، این واویلا و سینه زنی اسلامی و به ظاهر "كارگری" و كارگر دوستی جعلی خود جریان مقدم و امثال ایشان است كه اتفاقا در تلاش نفرت پراكنی علیه فعالین مجمع عمومی و نیروهای سیاسی طرفدار آن زیر پرچم دروغین "طرفداری از اتحاد در میان كارگران" است. هفت تپه و شركت واحد و سندیكاهای آنها هزینه های سنگینی در دفاع از منافع كارگران پرداخته اند و خدمات زیادی را هم به این جنبش كرده اند. آنچه در دنیای واقعی رخ داده است این است كه كارگران یك مركز به اسم هفت تپه كه سالها یك سندیكا داشته اند، بعد از چهار پنج سال اعتصاب و اعتراض و اتكا به مجامع عمومی خود، به این نتیجه رسیده اند كه تشكل دیگری را جایگزین سندیكای خود كنند و فكر میكنند این یكی برایشان مناسب تر است. همان كارگران روزی اعلام كرده اند از آن تاریخ به بعد "مجمع نمایندگان" منتخب تجمع وسیع خود، آنها را نمایندگی میكند. آنچه اتفاق افتاده است كارگران این مركز در اوایل اكتبر امسال و بعد از گذشت ۸ روز از اعتصابات و تجمع و تظاهرات در هفت تپه و شهر شوش، درب شورای اسلامی هفت تپه را گل گرفتند و بدنبال نهادی را به عنوان نمایندگی كارگران و در اتكا به مجامع عمومی و تصمیم جمعی برای اداره امور خود معرفی كردند. اتكا به مجامع عمومی كارگری در هفت تپه و مجمع نمایندگان و هیئت های نمایندگی از طرف كارگران هفت تپه (مستقل از هر تغییر و تعویض در نمایندگان آنها) بطور عملی در چهار پنج سال گذشته لحظه به لحظه و در جدال كارگران با كارفرما و دولت و همه عوامل آنها برای حفظ لقمه نانی و تامین زندگی خود و خنثی كردن هزار و یك توطئه و دسیسه در راس اعتراضات كارگران تجربه شده است. امروز آنها در جمع قانونی و واقعی خود نهادی را معرفی كرده اند و گفته اند از این به بعد این نهاد هفت تپه را نمایندگی میكند. این كل ماجرا است. هر كارگری در هفت تپه، حتی اگر این اقدام را مناسب نداند و فكر كند سندیكای قبلی برای مبارزات مشترك جوابگوتر است، رفاقت كارگریش، نیاز به اتحاد كارگری، دفاع از مبارزه مشترك و منافع مشترك حكم میكرد در كنار رفقای خود و به احترام به تصمیم جمعی كارگران این مركز می ایستاد و بعلاوه تلاش میكرد رفقایش را قانع كند كه هنوز هم سندیكا بهتر است. مشكل این نیست که فرد یا افرادی در هفت تپه اند كه وجود آنها و تلاش آنها برای متکی کردن کارگران به مجمع عمومی انشقاقی در میان کارگران هفت تپه ایجاد كرده باشد، اتفاقا این تلاش اساسا در بیرون این مركز با اهداف روشن سیاسی و ضد کارگری توسط نیروهایی از جمله چپ های بورژوا- لیبرال و غیر مسئول انجام میگیرد.
اینکه چرا تصمیم كارگران هفت تپه، آقای مقدم را چنین برآشفته كرده است که به نام "دفاع" از سندیكا در هفت تپه، به زمین و زمان میتازد و طبق روال همیشگی کارت "کنار جمهوری اسلامی ایستادن" را از جیب بیرون میکشد و شانتاژ میکند، دیگر به هفت تپه نامربوط است، به مخالفین یا موافقین سندیكا و یا شورا در میان كارگران هفت تپه كه امری قابل فهم است، نامربوط است. كارگران شركت واحد و هفت تپه در همه دوران گذشته و مستقل از اینكه سندیكا داشته اند یا متكی به مجامع عمومی بوده اند و مجمع نمایندگان خود را داشته اند، در كنار هم ایستاده اند. نفس دفاع آنها از سندیكا یا جنبش شورای و مجامع عمومی آنها را در مقابل هم قرار نداده است. این تصویر آقای مقدم است و این خود آقای مقدم است كه تصمیم یك مرجع كارگری را نه تنها برسمیت نمیشاند كه طبق معمول پای پلیس محل و جمهوری اسلامی را به میدان كشیده است. "دو به هم زن" و کاسبکار واقعی خود رضا مقدم است كه از یك تصمیم رنجیده است و با چرتكه اندازی های حقیرانه، در سناریویی خود ساخته به جنگ "اژدهای" ناموجود میرود.

در خاتمه
همچنانكه اشاره كردم جامعه ایران وارد دوره ای جدید از حیات سیاسی خود شده است. جنبش كارگری ایران و گرایش سوسیالیستی آن نیز مهر چپ و جنبشی برابری طلبانه را بر این دوره زده است. تلاش كارگران برای شكل دادن به تشكلهای مستقل و توده ای خود علیرغم موانع جدی از جانب حاكمیت و ارگانهای سركوب آن به امری واقعی تبدیل شده است. این حقیقت بیان توازن قوایی جدید است كه دستگاه سركوب جمهوری اسلامی را فلج و ناتوان از مقابله با جنبش كارگری و در ابعاد وسیعتر با مردم آزادیخواه و معترض، كرده است. سیر این وقایع و تضمین پیروزی طبقه كارگر و مردم محروم به عوامل زیادی بستگی دارد كه در حوصله این نوشته نیست. اما یك امر مسلم است، آنهم پیشروی جنبش كارگری، پیشروی سوسیالیستهای این طبقه و زمینه واقعی آن و سمپاتی عمومی بخش محروم جامعه به این پدیده است.
بی تردید هر نوع تشكل كارگری در این شرایط، هر نوع اتحاد كارگری چه در شكل سندیكا و یا شورا و جنبش شورایی، یك پیشروی بزرگ برای جنبش كارگری است. امروز معضل طبقه كارگر ایران تقابل شورا با سندیكا نیست. تردیدی نیست جنبش كارگری ایران دارای گرایشات مختلفی است و هر گرایشی، كمونیستی و یا رفرمیستی و... احزاب و جریانات مدافع خود از احزاب كمونیستی تا جریانات خواهان اصلاحات جواب خود به امر تشكل یابی كارگری و آلترناتیو خود را دارند. یكی جنبش شورایی و اتكا به مجامع عمومی كارگری و دیگری جنبش اتحادیه ای. با این وصف آنچه امروز در جامعه ایران شاهدیم، رشد یك گرایش معین در طبقه كارگر و پا پیش گذاشتن آن در جنبش كارگری به عنوان گرایش ضد كاپیتالیستی است كه در همه اعتراضات این دوره تلاش كرده است، متكی به مجامع عمومی باشد.
نكته بعدی اینكه وجود هر سندیكایی در این جامعه به معنای تابعیت از جنبش رفرمیستی و اتحادیه ای كه امروز به عنوان بازوی كارگری سوسیال دمكراسی شناخته میشود نیست. در ایران و با استبداد سیاسی بالا و برسمیت نشناختن حق هیچ نوع تشكل كارگری، كارگران غالبا در اعتراضات خود متكی به مجامع عمومی بوده اند كه امری ساده، مقدور و از زاویه حفظ امنیت فعالین كارگری و شراكت و دخالت توده كارگران موثر است، بوده اند. طی این چند سال فعالیت سندیکای شرکت واحد یا هفت تپه، بنا به خصوصیت و ویژگی جامعه و حاکمیت در ایران و بنا به دستاوردهای جنبش کارگری در چهارچوب سنتی جنبش اتحادیه ای نمانده است. جنبش اتحادیه ای در جامعه ایران و با مختصاتی كه اشاره شد زمینه واقعی ندارد. هر اعتراض كارگری و هر تجمع حتی برای حقوق معوقه پای پلیس و دولت را به میدان میكشد و به تقابل میان كارگران و دولت تبدیل میشود و عملا با دخالت حاكمیت به پدیده ای سیاسی تبدیل میشود. در چنین جامعه ای جنبش سندیكایی به عنوان امری رسمیت یافته و قانونی مانند كشورهای غربی جایی ندارد. همین حقیقت است كه درست مانند دوران قبل از قیام ۵۷ با باز شدن فضای سیاسی طبقه كارگر و تشكل یابی شورایی پا پیش خواهد گذاشت، امری كه امروز بحث آن مطرح و در اعتراضات اتكا به مجامع عمومی را به امری واقع تبدیل كرده است.
پا پیش گذاشتن جنبش كارگری، رشد گرایش سوسیالیستی این طبقه و موقعیت جمهوری اسلامی و عقب نشینی هایی كه به او تحمیل شده است، عروج رهبران و شخصیهای معتبر و با اتوریته در جنبش كارگری، موقعیت كمونیسم در این جنبش و اعتبار آن، امیدی را به ایفای نقش كمونیستها و جنبش كمونیستی طبقه كارگر باز كرده است. این اتفاق علاوه بر ایجاد نگرانی برای حاكمیت و ارتجاع منطقه، در خود ایران و در میان احزاب و جریانات و حتی در سطح جامعه و جنبشهای اعتراضی، پولاریزاسیونی را ایجاد كرده است و یا حداقل پروسه پولاریزاسیون را دامن زده است. راست و چپ و احزاب و جریانات مختلف سیاسی، روشنتر و شفاف تر و بی تعارف تر، حول منافع روشن طبقاتی و آلترناتیو های مختلف برای آینده ایران صف بسته اند. در این میان و همچنانكه شاهدیم چپ لیبرال نیز لخت و عریان در مقابل طبقه كارگر با زبانی سلیس تر در مقابل كمونیسم و در حاشیه جدالهای اصلی تر طبقاتی قدعلم كرده است. بطور قطع آینده این جنبش و سیر پیروزی آن در گرو دخالت هوشیارانه و نقشه مند كمونیستهای طبقه كارگر است.