شکست میلیتاریسم امریکا در خاورمیانه منشا یک تحول مهم در این منطقه است. با وقوع این اتفاق، زمین خاورمیانه شخم خورده و زندگی سیاسی همه جنبش ها و احزاب سیاسی دچار تغییرات مهمی میشود. بر این مبنا، جنبش هایی فرصت پیشروی سریع تر پیدا میکنند و جنبش هایی که افق سیاسی شان به شیوه های مستقیم یا غیر مستقیم به امید حضورمیلیتاریستی غرب در منطقه شکل گرفته یا تعریف شده بود، دچار بحران و انشعاب و حتی اضمحلال سیاسی میشوند.
نویسنده: محمد فتاحی
جریانات قومی از جنس "کنگره فدرال اقوام و ملل" یک شبه فوت میشوند، سلطنت طلبی، "شورای گذار" متکی به فشار غرب، مجاهد، و همه آنها که نقش اهرم فشار غرب علیه جمهوری اسلامی را بر دوش داشتند، و اپوزیسیون هایی که بر متن فشار غرب و امریکا جایی در این لیست داشتند، همه و همه در بی افقی و استیصال دست و پا میزنند. جریانات چپ این اپوزیسیون راست، هم میروند تا بر متن بی افقی خویش وارد دوران بحران های عمیقتری شوند. ناسیونالیسم کرد که نسبت به لیست مذکور، از ریشه های اجتماعی و سیاسی واقعی تری بهرمند است، به شکل دیگری وارد بحران و انشعاب و اتحاد و جدایی خواهد شد. این یادداشت بطور ویژه اوضاع و احوال ناسیونالیسم کرد، بعد از این شکست بزرگ امریکا، را مورد بحث قرار میدهد.
میلیتاریستم امریکا در منطقه، در طول چهار دهه گذشته، زندگی و سرنوشت صدها میلیون نفر را تحت تاثیر سیاست های ویرانگر خود قرار داده بوده است. از ویرانی افغانستان توسط سازماندهی باندهای اسلامی مجاهدین در دهه هفتاد میلادی، تا کمک به جریان خمینی به هدف ممانعت از قدرتگیری چپ در انقلاب ۵۷، از جنگ خلیج تا محاصره اقتصادی عراق به مدت ده سال و نهایتا حمله نظامی و ویرانی آن کشور، حمله به سومالی، به سوریه، از بازی های جنایتکارانه با سرنوشت مردم افغانستان، تا هار کردن اسرائیل در حمله وحشیانه به زندگی و هست و نیست مردم فلسطین، از به جان هم انداختن دولت های منطقه، میلیتاریزه کردن هر کوی و برزنی، سازماندهی انواع جنگ نیابتی، سازماندهی مخوف ترین جریانات تروریست علیه بشریت، تا تهدیدهای پشت سر هم و ایجاد رعب و وحشت در زندگی مردم، همه و همه، با گور شدن حضور امریکا، قطع خواهند شد. جنگ های متعددی که همزمان در کشورهای مختلف منطقه پیش برده می شد، دسته جمعی صدای شلیک های شان خفیف تر و رو به خاموشی اند.
این شرایط جدید، تا جایی که به طبقه کارگر و توده محرومان مربوط است، آنها را در شرایط جدیدی قرار میدهد تا در غیبت قلدری امریکا و ویرانگری و میلیتاریسم آن، خود را برای تغییر شرایط مبارزه و زندگی خویش، آماده کنند. از این زاویه، این اتفاق فرصتی برای جهش به جلو در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر و محرومان منطقه و شکل دهی به جنبش های قدرتنمد و آلترناتیو در مقابل دنیای استثمار است. این شرایط جدید فرصتی برای ایفای نقش طبقه کارگر و سوسیالیستها برای عرض اندام مجدد و بیرون آوردن جدال خود بر سر آینده از زیر آوار نا امنی، جنگ و ویرانی و میلیتاریسم و … بوجود آورده است.
و بلاخره یكی از تاثیرات دیگر این امر كوتاه شدن دست دولتهایی است كه با توجیه جنگ با آمریكا و با سرمایه گذاری بر نفرت عمومی از دخالتهای میلیتاریستی غرب، از طرفی نیرو جذب میكردند و برای خود مشروعیت میخریدند و از طرف دیگر مطالبات مردم محروم را با توجیه در حال جنگ بودن ڀشت گوش میانداختند. برای نمونه جمهوری اسلامی ایران، حشدالشعبی، مقتدا صدرها و دولت اسد و ... در این لیست می گنجند.
غیبت امریکا در منطقه، بطور طبیعی به رقابت های منطقه ای برای کسب موقعیت بالا دست بورژوازی هر کشوری می انجامد، به تلاش دول امثال روسیه و چین برای پر کردن خلا قدرت می انجامد، میتواند به انواع هم پیمان شدن ها و جبهه گیری های دولت ها بیانجامد. اما ورای تمام احتمالات و اتفاقات، میلیتاریسم در خاورمیانه بزرگترین شکست خود را تجربه می کند. خارج از این فاکتور، پیشروی چین در منطقه و سرمایه گذاری های اقتصادی اش امنیت و پرهیز از جنگ را لازم دارد. خود این فاکتور هم بورژوازی در کل منطقه را ناچار می کند خود را با روند جدید هماهنگ کرده و به ضروریات اقتصادی برای تثبیت امنیت بازار بکوشد، تا زمینه جذب سرمایه به حیطه قدرت خویش را فراهم کنند، که خود فاکتور دیگر دخیل در پائین آوردن لوله تفنگ هاست.
تاثیر شرایط جدید در جنبش ناسیونالیسم کرد
ناسیونالیسم کرد، به دو دلیل تصویر متفاوتی از این تحولات جاری منطقه دارد. علت اول این است که این جنبش، با امر نان و آب و رفاه و معیشت و عدالت اجتماعی و درد و مرگ مردم تماما بی ربط و بیگانه است. تنها مطالبه این جنبش رسیدن بورژوازی کرد به قدرت در دل همین مناسبات و همین شرایط موجود است.
دلیل دوم، در غیبت ناتوانی در سازماندهی یک جنبش آزادیخواهانه و عدالتخواهانه برای رفع درد و مرگ مردم، برای رسیدن به مطالبه خویش، نقطه اتکای این جنبش وجود تخاصمات دول و شکاف های سیاسی نظامی و جنگ های نیابتی آنهاست. به همین دلیل، اولین تاثیر غیبت امریکا، گم شدن تمام قطب نمای سیاسی و کور شدن افق و ناامیدی بی پایان است. همین مسئله است که سرنوشت آینده اینها را در هاله ای از ابهام می گذارد.
این جنبش که از دوره شروع پایان جنگ سرد، از بلوک شرق بریده و به طرف قطب غرب و اساسا به قدرت های سوسیال دمکراسی غربی شیفت کرد، با شروع طلوع خونین دنیای یک قطبی قدم به قدم به دنبالچه میلیتاریسم امریکا در منطقه تبدیل و تماما امید و افق و آرزوهای خویش را به جنایت، بربریت و سیاست های ویرانگرامریکا در منطقه گره زده بوده است. نه فقط این بلکه در این مسیر، برای هر دولت متحد امریکا در منطقه هم منبعی آماده برای کرایه دادن نیرو در جنگ نیابتی بوده است. به قدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست کرد در کردستان عراق بر متن حمله امریکا به عراق، بر متن جنگ و ویرانی و کشتار صدهاهزار نفره در عراق و تبدیل کردستان عراق به پایگاه امریکا نمونه بارز و "موفق" سیاست ناسیونالیسم کرد در ایندوره است. اما امروز که سرکرده تمام این جنایات شکست خورده است، تمام منابع درآمدهای سیاسی و مادی این نیروها رو به خشک شدن میرود. به همین دلیل، ناسیونالیسم کرد برای دسترسی به یک افق و یک تکیه گاه جدید، یک دوران سخت مملو از سرگردانی و انتظار و بحرانی را پیش رو دارد.
افقها، پاسخها و امیدهای موجود،
۱- پاسخ منطقه ای
برای رسیدن به پاسخ باید نگاهی به آینده محتمل کرد؛ خروج امریکا، پیشروی وایفای نقش بیشتر چین در منطقه را به دنبال دارد. سنت و روش تا به امروز چین در گسترش حیطه نفوذ خویش، دوری از تخاصم نظامی و تمرکز بر پروژه های اقتصادی، سرمایه گذاری و وامهای کمرشکن به دول منطقه است. برای پیشبرد این امر، امنیت سرمایه و بازار زیر سلطه اش، اولویت اول است. این امر، به اضافه نیاز بورژوازی هر کشوری به امنیت برای جذب سرمایه چینی به کشور و به پروژه های خویش و چرخیدن نظم کاپیتالیسم، دولتهای منطقه را صرفنظر از تمایل دولت ها و حکومت های رنگارنگ با تمایلات متفاوت شان، وادار به تمکین به این نیازها و فشارها و اتخاذ سیاستهای "جدید" و غیر جنگی در حل کشمکشهای خود میکند. نتیجتا تا جایی که به سیاست های فعلی چین برمیگردد، تامین امنیت سرمایه، مطالبه اول از کشورهایی است که خواهان شراکت در پروژه های چین را دارند. نتیجتا اگر رفتن امریکا اتوماتیک فتیله جنگ افروزی را پائین می کشد، مطالبه چین و طبقه بورژوا در منطقه، تاکید اکید بر پیشرد سیاست در خدمت همین جهت است. این پروسه قطعا یکروزه اتفاق نخواهد افتاد و رقابت و یارگیری های مختلف و "زیاده خواهی" بعضی از قدرت های منطقه ای در شرایط امروز، میتواند پروسه این مسیر را کم و بیش با مشکلاتی روبرو کند، ولی اصل مسئله این است که روند آتی روند "آرام تر" و غیر جنگی شدن به مراتب بیشتر این منطقه است.
نتیجتا جواب منطقه ای که به سوال طرح شده باید داد این است که برای جنبش ناسیونالیسم کرد، افق حمایت، کمک و "دادرسی" از کشورهای متخاصم و جنگ نیابتی خواه، دیگر افقی در دسترس نیست.
۲- افق برگشت و آشتی با جمهوری اسلامی
تجارب تاریخی به ما میگوید در شرایط مشابه امروز، بعد از پیمودن راههای مختلف برای پیدا کردن افقی از خارج و نزد قدرت های جدید جهانی و منطقه ای، برگشت و مراجعه مجدد به خود جمهوری اسلامی، گزینه بعدی نیروهای ناسیونالیست کرد خواهد بود. تاریخ این جنبش مملو از این "چرخش" ها است. بطور نمونه سیاست احزاب ناسیونالیست کرد در عراق، تا قبل از حمله امریکا و طلوع خونین دوره وحشیگری های امریکا در منطقه، مذاکره با صدام حسین برای دستیابی به پائین ترین مطالبه، برای پذیرش خود در قدرت، بود که جواب رد گرفتند. در ترکیه، در دوره غیبت تخاصم منطقه ای و نگرانی از آینده خویش، پ ک ک جهت پذیرش در جامعه بدون کمترین مطالبه، قول زمین گذاشتن سلاح داد و گروههایی از خود را هم برای تسلیم به مقامات دولتی را شروع کرد، ولی پاسخ دولت ترک، دستگیری همه تسلیم شدگان بود. در ایران، در مقطع شروع جنگ ایران و عراق، عبدالرحمان قاسملو رهبر وقت حزب دمکرات، اعلام کرد که در صورت پذیرش سطح پائینی از مطالبات شان، آنها حاضر به شرکت در جنگ علیه عراق و حضور در جبهه های جنگ اند، که جمهوری اسلامی آنرا نپذیرفت. در مقطع مذاکره "هیات نمایندگی خلق کرد" در سال ۵۹، حزب دمکرات موازین درونی "هیات نمایندگی" را زیر پا نهاد، مخفیانه هیاتی نزد خمینی فرستاد و به یک "خودگردانی اسلامی"، یعنی تامین یک حکومت کردی-اسلامی در کردستان تن داد، واین خمینی بود که تن به چنین توافقی نداد.
نتیجتا با توجه به پرونده سیاسی گذشته اینها، مراجعه مجدد به جمهوری اسلامی یکی از مهمترین گزینه های اینها خواهد بود. در این زمینه و برای جلب رضایت طرف مقابل، اینها در تصمیم به "نرمش های قهرمانانه"، از خامنه ای استادتراند. باید انتظار داشت که در سطح شعار و مطالبه، اینها شعار "فدرالیسم قومی"، که بر متن سیاست قومی کردن خاورمیانه و تشکیل دولتهای موزائیکی "شکفته" شده بود، را کنار بگذارند. نه فقط این، بلکه به سیاق احزاب "استخوان خورد کرده" تر کردی، از لیست تمام مطالبه های تاریخی خود پائین بیایند. اما در غیبت فشار امریکا و عربستان و خطر دامن زدن به جنگهای نیابتی و …، در غیاب فشار وزن اجتماعی این احزاب به به جمهوری اسلامی، در شرایطی که به یمن پیوستن این احزاب به پروژه های جنگی منطقه ای بخشی از بورژوازی کرد از آنها کنده شده و جذب جناح های جمهوری اسلامی شده اند، خاصیت این بازگشت و "آشتی" برای جمهوری اسلامی چیست؟ قرار است با این آشتی کدام "خطر" از سر جمهوری اسلامی کنار زده شود؟ قرار است کدام سناریو خنثی شود؟ سوال این است که در مقابل قول مساعد مقامات اسلامی، اینها کدامین امتیاز برای طرف معامله، دم دست دارند؟ در یک کلام جمهوری اسلامی از این آشتی چه نفعی می برد و چرا اینها باید نزد حاکمیت پذیرفته شوند؟
تجربه خود ناسیونالیست های کرد به ما میگوید که در چنین شرایطی، یکی از گزینه ها در چنین معامله ای، قول سرکوب جنبش انقلابی، اپوزیسیون چپ و کمونیست ها، تنها خطر واقعی و اجتماعی موجود، در کردستان است. یادمان هست حزب مسعود بارزانی (حزب دمکرات کردستان عراق)، که در دوران شروع جنگ در کردستان ایران حضور داشت، برای کسب حمایت جمهوری اسلامی، جنگ با اپوزیسیون و کمونیست ها در کردستان را پذیرفت و در خدمت جمهوری اسلامی تعداد زیادی از رفقای ما و همچنین تعداد قابل توجهی از مردم بیگناه را هم در مناطق نقده و اشنویه کشتار کرد.
حمله حزب دمکرات کردستان ایران به رهبری قاسملو به سازمان پیکار، جنگ حزب دمکرات علیه کومله، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، پیوستن این حزب به سیاست جمهوری اسلامی در پاک کردن کمونیستها از کردستان، نمونه دیگری از ظرفیت ارتجاعی و ضد کمونیستی احزاب کردی است.
جمهوری اسلامی امروز هدف تعرض جامعه برای کنار نهادنش است. اینجا نقطه ای است که کمک بخش مسلح اپوزیسیون کرد در کردستان، میتواند و در ظرفیت دارد تا چنین مطالبه ای را از جمهوری اسلامی بپذیرد و جنگ علیه چپ و کمونیست ها در کردستان را به عنوان رشوه به جمهوری اسلامی بدهد. جنگ سه ساله ای که حزب دمکرات کردستان به کومه له کمونیست تحمیل کرد، اگر بخشا برای ایجاد ممانعت از پیشروی کمونیسم در کردستان بود، یک رشوه سیاسی نظامی به رژیمی هم بود که در همان روزها مشغول مذاکره مخفی بود. یادآوری این تجارب تاریخی برای نشان دادن ظرفیت های اینها در معامله و بند و بست با حاکمین رنگارنگ است.
اما حالا که بحث مراجعه اینها به جمهوری اسلامی پیش آمد، باید خاطرنشان کرد که در این عرصه مراجعه به جمهوری اسلامی، ناسیونالیسم کرد در ایران تنها نیست؛ شریک و رقیب او یعنی پ ک ک هم در شرایط سخت امروز که با همین بی افقی و بن بست روبروست، از قبل در کمپ جمهوری اسلامی حضور دارد و از قبل تمام تعهداتی که اینها در مقابل جمهوری اسلامی می پذیرند را پذیرفته است. نه فقط این، بلکه پ ک ک تجربه همکاری با جمهوری اسلامی در سوریه را هم دارد و از این نظر نزد جمهوری اسلامی، از ناسیونالیست های کرد ایرانی قابل اعتماد تر است. برتری دیگر پ ک ک بر رقبای ایرانی خود، شمار بسیار بالاتر نیرو، تجهیزات نظامی و تجربه جنگ درون شهری این جریان است. باید توجه کرد که پ ک ک تجربه جنگ با داعش را پشت سر گذرانده و از آموزش های بالای امریکایی ها هم برخوردار بوده است. در یک کلام جمهوری اسلامی نیاز به این احزاب چه در کم کردن فشار مستقیم بورژوازی کرد برخود و چه در تقابل با کمونیسم و "خطر" آن برای جمهوری اسلامی ندارد.
در این زمینه دو فاکتور نقش بازی می کنند؛ یکی رشد پرقدرت کمونیسم و آزادیخواهی در کردستان است که چنین نیروهایی را به سرعت خنثی و به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی و اخلاقی، تار و مار میکند. فاکتور دوم فضای سیاسی ایران و تناسب قوای سیاسی بین بدیل های مختلف حکومتی است.
خارج از احتمالات متنوع، آینده این جنبش بشدت بحرانی و سرنوشت آن به فاکتورهای مختلف، منجمله به قدرتگیری کمونیسم در ایران، به تناسب قوای سیاسی بین مردم و جمهوری اسلامی، به سناریوهای محتمل مقابله با انقلاب آتی از جانب بخشهای مختلف حاکمیت و بورژوازی و … گره خورده است. اما تا امروز این احزاب "خاصیت" خود را برای بورژوازی کرد و بورژوازی در قدرت از دست داده اند و این یکی از مولفه های موثر در بسته شدن راه بازگشت به "آغوش جمهوری اسلامی" و لبیک مجدد به آن است.
آینده اردوگاه های نظامی احزاب
بر متن شرایط جدید منطقه است که تهدیدات جمهوری اسلامی علیه اردوگاههای نظامی این احزاب، قول ها و وعده های دولت عراق و دولت اقلیم در محدود کردن حضور این احزاب در خاک عراق و …. معنی پیدا میکند. شکلگیری، موجودیت و آینده اردوگاههای نظامی این احزاب همیشه تابعی از شکافهای منطقه ای بوده است.
شرایط جدید منطقه بقا اردوگاههای نظامی این احزاب را بسیار غیر محتمل میکند. حداقل امروز مانع اصلی ادامه تهدیدات و فشارها برای جمع کردن اردگاههای نظامی این احزاب، موقعیت رو به افول خود جمهوری اسلامی در عراق است که مانع فشار آن بر دولت عراق و دولت اقلیم و احزاب کردی در کردستان عراق، است. شرایطی که میتواند در هر معامله و بند بستی میان جریانات مختلف در عراق و کردستان با جمهوری اسلامی تغییر کند و پیشبرد سیاست جمهوری اسلامی را کند یا تسریع کند. مولفه ای که تغییر نمیکند نیاز بورژوازی و بالطبع دول منطقه ای در بازتعریف روابط خود و کنار گذاشتن فاکتور اسلحه و جنگ نیابتی در حل کشمکشها و اختلافاتشان است. در این متن است که فراخوان مقتدا صدر، مبنی بر جمع آوری نیروهای شبهه نظامی در کشور و انحلال جمعی شان، که حشد الشعبی و نیروی نظامی ناسیونالیست های کرد عراقی را هم شامل میشود، معنی پیدا میکند. به زبان دیگر، وقتی سرنوشت نیروی "پیشمرگ کردستان عراق" در ابهام و رو به تعطیل است، طرف ایرانی به سختی میتواند توقع ادامه بقا اردگاههای نظامی خود در عراق را داشته باشد.
سرنوشت جنش ملی یا ناسیونالیستی چه میشود؟
جنبش ناسیونالیسم کرد، از ستم و تبعیض ملی و یک مسئله حل نشده اجتماعی، نیرو میگیرد. لذا صرفنظر از سرنوشت احزاب سیاسی، تا زمانی که ستم و تبعیض ملی، یک واقعیت عینی در جامعه است، مطالبه رفع این ستم، یک مطالبه همگانی و توده ای و عدالت خواهانه و پابرجاست است. از آنجائیکه جامعه از این تبعیض و محرومیت برخورداری از حقوق برابر شهروندی رنج میبرد، جنبش ناسیونالیستی میتواند به آن آویزان و از آن به نفع تقویت موقعیت خویش، استفاده کند. نتیجتا تا زمانی که این مطالبه هست، ناسیونالیسم کرد برای رساندن دست خود به قدرت، فشار این جنبش را به ابزاری برای هدف خویش تبدیل میکند. لذا بدون وقفه و دائما، صرفنظر از موقعیت حزبی راس این جنبش، خود جنبش اتواماتیک در دل این معضل به حیات خود ادامه میدهد و یکی از داده های آن است. عمر و حیات این جنبش ارتجاعی به ادامه ستم و تبعیض ملی در جامعه گره خورده است. امروز مشکل اصلی این جنبش اما، بی افقی، بحران سیاسی و ناامیدی مطلق در و آینده نامعلوم احزاب آن است.
سرنوشت احزاب سیاسی ناسیونالیسم کرد
سرنوشت این احزاب، تا جایی که به کومه له و دمکرات برمیگردد، اینها دو جناح اصلی این جنبش و دارای سنن شناخته شده ویژه خویش در فعالیت سیاسی و در متن سوخت و ساز جامعه اند. نتیجتا صرفنظر از موقعیت اردوگاهی، صرفنظر از امکان استقرار اردوگاه هایشان در عراق، و مستقل از سرنوشت محل استقرار رهبری شان، این دو جریان بخش های داده شده این جنبش، با سنن خویش، ماندگار و بخشی از سوخت و ساز سیاسی جامعه اند. عدم وجود اردوگاه در کردستان عراق شاید برای دوره ای، رکودی در کار و فعالیت اینها ایجاد کند، ولی تاثیر و نقش شان در این جنبش، به مرور می تواند مجددا جای خود را پیدا کرده و مانند بقیه احزاب در تبعید، نقش سیاسی خود را، دور از اردوگاه هم، ایفا کنند. میزان تاثیرگذاری اینها اما، در خلا اردوگاه و حضور در نزدیکی مرزها، بستگی مستقیمی به میزان دخالت و گره زدن فعالیت خود به مسائل واقعی زندگی جامعه است، چیزی که ناسیونالیسم کرد سنتا و تاریخا با آن بیگانه بوده است. این بیربطی چنان برجسته است، که یکی از احتمالات شروع انشعاب در این جنبش و احزاب آن، همین فاکتور بی نقشی و بیربطی به زندگی و معیشت و رفاه و آبادانی و بهداشت و درمان و ...همه چیز مورد مطالبه محرومان جامعه است.
مشکل اصلی امروز این احزاب بی افقی سیاسی شان است. سنت ناسیونالیسم کرد، در غیبت تخاصمات منطقه ای و جهانی، در غیبت شکاف بین دولت ها و در غیبت مشتری خرید نیرو در جنگ های نیابتی، در بحران، نا امید و سرگردان در انتظار باز شدن شکافهای جدید و فرصتهای "طلایی" برای خود به سر میبرد.
سرنوشت متفاوت جریانات حاشیه ای
ماندگاری کومه له و دمکرات در جنبش ناسیونالیستی، شامل هر گروه منتسب به این کمپ نمی شود. برای مثال جریان باقی مانده از شیخ جلال که به اسم "خبات اسلامی" موجودیت اردوگاهی دارد، و جریان زحمتکشان که عنوان کومه له را جعل کرده است، شامل این حکم نمی شوند. به این دلیل ساده که اینها هیچ وقت به سنتی متفاوت از سنت موجود ناسیونالیسم کرد و به نیرویی اجتماعی در این جنبش تبدیل نشدند و امکان موشدوانی و لابیسم شان، موجودیت اردوگاهی شان، محصول امکانات و پولی بود که از طریق آویزان کردن خود به جنیش ناسیونالیستی کرد، تحویل می گرفتند.
کیس یا پرونده جریان عبدالله مهتدی اما، به دلایلی، از جریان "خبات" پیچیده تر است. این جریان علیرغم جعل عنوان کومه له و از این طریق، علیرغم سواستفاده از اعتبار تاریخی این سازمان و تلاش در قومی کردن هویت شخصیت های کمونیستی مانند فواد مصطفی سلطانی و سوء استفاده از آن تا حد یک لگوی سازمانی، قادر به اشغال جایگاه مورد نظر خویش در جنبش ملی کرد نشده و نمی شود. نه فقط این بلکه در طول عمر بیست ساله اش، شکست پشت شکست تنها پرونده اش بوده است. با همه اینها، با توجه به منتسب کردن این جریان به جنبش ناسیونالیستی از طرف بخشی از خود ناسیونالیست های کرد در خارج کشور، توضیحات بیشتری در مورد گذشته، حال و آینده این جریان، لازم است؛
جریان مهتدی محصول تصمیم و اراده شخص او نیست و نبود. اردوگاه شرق فروریخت و او و جریان او در کومه له، مثل همه چپ های خجول جهان، سرشان را پائین گرفتند. جنگ خلیج، تضعیف دولت صدام و فرصت تاریخی که حمایتهای "عمو بوش" (پدر) برای ناسیونالیسم کرد در عراق ایجاد کرد، آرزوهای دست نیافتی شخصیتهایی چون عبدالله مهتدی برای تبدیل شدن به "کسی" در جنبش کردایه تی را دوباره زنده کرد. تلاش مهتدی برای بردن کومله ، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، به بارگاه احزاب ارتجاعی کرد در عراق برای پیدا کردن دوستانی برای آینده در میان آنان، به همت کمونیستهای کارگری به شکست کشیده شد. با جدایی کمونیسم کارگری از حزب کمونیست ایران و بی سیاستی حاکم بر کومله وقت، این سازمان کماکان به اسم کمونیست و کاریکاتوری مملو از تناقضات، زیر سایه "برادارن کرد" خود در کردستان عراق، به حیات خود ادامه میداد. مهتدی بعد از مدت کوتاهی متوجه ادامه بی نقشی و رکود سیاسی کومه له و حزب کمونیست اش شد. به همین دلیل، با حمایت و همکاری با اتحادیه میهنی، و بعلاوه به امید توافق با جمهوری اسلامی در دوره خاتمی از کومه له و حزب کمونیست بیرون پرید تا یک جریان فعال و جدی و دخالتگر و میلیتانت ناسیونالیست سازمان دهد. آنها که به یاد دارند، میدانند که در مراسم روز کومه له این جریان، ناصر رزازی، گل سرسبد آن روز گروه، اعلام کرد که "یک پ ک ک هم در کردستان ایران متولد شد"! ناصر رزازی نمی تواند این گفته روشن را از خود مهتدی نشنیده باشد. پ ک ک یک سازمان میلیتانت، بشدت قوم پرست، و متکی به زور و گلوله و خون برای پیشبرد امور خویش بوده است. مهتدی متوجه نبود که شرایط کردستان ترکیه با ایران متفاوت است، به این دلیل که اولا دولت ترکیه در غیاب یک انقلاب بورژوایی برای انتگره کردن کل طبقه بورژوا، ترک و کرد و ..، در یک ظرف ملی مشترک، از روز اول یک دولت قومی ترک بوده و مثل دولت عراق، هیچوقت قادر به خروج از پوسته قومی خود نشده است. همین قومی بودن حاکمیت و پیشبرد یک فاشیسم تمام عیار در مناطق کرد نشین، اتوماتیک به رشد و گسترش قوم پرستی و فاشیسم نوع خود در اپوزیسیون، مشروعیت داده است. اگر میگویند فاشیسم فاشیسم می زاید، در ترکیه قومی، فاشیسم حاکم فاشیسم در اپوزیسیون را زائید، همچنانكه حاكمیت یك دولت قومی،فاشیستی و تروریست بر اسرائیل و جنایتش علیه فلسطینی ها، میدان تولد و رشد حماس را هموار كرد. دلیل دوم شکل گیری پ ک ک به عنوان یک سازمان قومی دست راستی و میلیتانت، غیبت کمونیست ها و حزب و جریان کمونیستی در کردستان ترکیه بود. غیبت نیرویی اجتماعی که جواب رادیکال به همه مسائل و معضلات معیشتی و سیاسی و اجتماعی جامعه و تبعیض های موجود در آن، منجمله تبعیض ملی، بدهد، زمینه را برای عرض اندام یک جریان ارتجاعی و متکی به همان سنت فاشیستی دولت حاکم، در کردستان ترکیه مهیا کرد. نتیجتا مثل دولت حاکم، دست خود را برای کپی کردن یک فاشیسم تمام عیار در کردستان ترکیه باز دید. از طرف دیگر وجود احزاب اجتماعی و سنت دار ناسیونالیت کرد در کردستان ایران هم شانس و امکان شکل گرفتن پدیده مهتدی را به صفر میرساند.
مهتدی بدون توجه به تاریخ جدال طبقاتی و سیاست در ایران، بدون توجه به سپری شدن قومی گری توسط بورژوازی سازمانده انقلاب مشروطه و ورود جامعه به دوران مدنیت بورژوایی، یک سر سراغ باد زدن عرق قوم پرستی رفت تا با اتکا یه آن یک میلیتانسی به درون سازمان خویش تزریق کند. اما این نسخه مهتدی در کردستان ایران جواب نداد و نمیدهد. به همین دلیل دچار بحران و درگیری های خونین درون گروهی شد، تلاش کرد علیرغم از دست دادن نیرو و یا تصفیه های سازمانی و ... کماکان ره خویش را برود، اما نشد که نشد! این باند از روز اول شانس تبدیل شدن به نیرویی با موجودیت اجتماعی جایی پیدا نکرد و نمی کند و به همین دلیل رگه ای یا بخشی از جنبش ناسیونالیستی کرد نشد و تنها به عنوان یك گروه قوم ڀرست در حاشیه آن باقی ماند. به همین دلیل سرمایه گذاری بر ظرفیهای تروریستی، ضد اجتماعی به اضافه لابیسم و "دیپلماسی" با احزاب اصلی در کردستان عراق و ضدیت با کمونیسم و کمونیستها سیاست اصلی و پایدار این جریان است. به همین دلایل، در شرایط جدید و در غیبت شرایط اردوگاهی، هیچ سنت و اثری از او و جریان او، در سوخت و ساز سیاسی جامعه وجود نخواهد داشت.
یک علت اصلی قبول این جریان به عنوان یک گروه "متعارف" ناسیونالیست و با عنوان پرطمطراق کومه له، مستقل از پیچیدگی پیوستن سریع تر علیزاده به اردوگاه ناسیونالیسم کرد و مستقل از نقش میدیای ضد کمونیست و دست راستی، نقش حزب دمکرات مصطفی هجری بود، که در تقابل خود با هر نوع چپگرایی در کردستان، مهتدی را به عنوان کومه له اصلی طرف حساب خود در کردستان را پذیرفت، تا کومه له اصلی و اساسا تصویر تاریخی کومه له کمونیست را در ذهن جامعه کم اعتبار و ضعیف و حاشیه ای جلوه دهد. ظاهرا مهتدی روی این معامله گری و "دیپلماسی" برادر بزرگتر زیادی حساب باز کرده بود. علم کردن شعار "جبهه کرد" در شروع هر فصلی توسط مهتدی، توهم به موقعیت کاذبی بود که از طریق عکس گرفتن با دمکرات به خود وی تلقین شده بود. علت گذاشتن فرش قرمز مصطفی هجری برای اینها در تمام دوره گذشته، نه به دلیل وزن پر کاهی این جریان، که به هدف تضعیف کمونیسم در کردستان از طریق نمایش و زیر بال و گرفتن این "فریب خوردگان" کمونیست سابق و پشیمان شده های امروز که به جبهه مصطفی هجری پناه برده اند، بود.
به عنوان موخره،
امروز با تغییر اوضاع و شکست سیاستهای متکی به ترور و ناامنی و تهدیدات جنگی منطقه ای و نگرانی از ویرانی جامعه توسط قدرت های مییتاریستی جهان، اگر یک زلزله سیاسی سراغ خانه های گلی خیلی ها میرود، زمان برای ایفای نقش برجسته تر کمونیسم و کارگر و انسان محروم در سرنوشت جامعه، مهیاتر شده است. امروز دوره ای است که کمونیسم رادیکال، کارگری و اجتماعی باید و میتواند در ایران و عراق مهر خود را بر اوضاع منطقه بزند.