این نامهای است از عسلویه. نویسنده، فرزاد کیانپور، از کار و زندگی در عسلویه سخن گفته و روند فرسایش روزمره جان و تن کارگران را به تصویر کشیده است. اولین خوابگاه، اولین تخت, کارگران پروژه ای صنعت نفت از اول اردیبهشت در نزدیک به ۱۰۰ مرکز در ۱۴ استان کشور دست به اعتصاب زده اند. کارگران خواهان افزایش ۷۹ درصد دستمزد، ۱۰ مرخصی ماهانه، کاهش ساعت کار به ۸ ساعت در روز، بهبود ایمنی محیط کار، شرایط خوابگاه ها و سرویس های حمل و نقل و به رسمیت شناختن حق اعتراض به شرایط کار هستند. عسلویه یکی از مراکز اعتصاب است.
نویسنده: فرزاد کیانپور
فرزاد کیانپور یکی از کارگران اعتصابی است که از نوجوانی برای کار به «جهنم عسلویه» رفته است. او پیش تر در نامهای از اعتصاب گفته بود. در نامه دوم ورودش به عسلویه در دهه ۸۰ را ترسیم کرد. او در این نامه از وضعیت خوابگاه ها، و تبعیض میان کارگران بر حسب قرارداد سخن می گوید.
اولین خوابگاهی که تجربه کردم در کمپ برزویه بود. این کمپ سالها قبل برای حدود ۵ هزار کارگر کرهای و فیلیپینی احداث شده بود. آنها رفته بودند، اما کمپ برزویه با دهها سالن هنوز مهمترین و معروف ترین کمپ کارگران عسلویه بود. این کمپ هروز فرسوده تر میشد و در نهایت در ابتدای دهه نود تخریب شد.
ساعت ۱۰ صبح بود و کارگران سر کار بودند. من و برادرم در خوابگاه تنها بودیم. برادرم یک ساعت مشغول تعمیر کولر شد. در عسلویه نبود یا خرابی کولر یعنی فاجعه. حتی یک ساعت بدون کولر در اتاق نشستن سخت بود.
برادرم به من توصیه کرد تعمیر و خاموش و روشن کردن کولرها را یاد بگیرم که از هر کاری مهم تر است. گفت در ورودی خوابگاه صندوق چوبی بزرگ پر از یخ هست. تازه یخ آوردهاند. تا کارگرها نیامدهاند برو یک قالب یخ بیاور. همیشه باید زودتر از بقیه یخ برداری و گرنه ممکن است عصر تمام بشود و شب بی یخ بمانیم.
استراحتگاه کارگران در یکی از سایت های پتروشیمی عسلویه
سالنهای خوابگاهها شامل حدود ۱۰ تا ۱۲ اتاق بود. داخل هر اتاق پنج تا هشت کارگر را جا داده بودند. گرچه امروزه کمپ هایی مثل برزویه از بین رفتهاند و برای کارگرهای رسمی خوابگاههای جدید احداث شده اما بعضی کارگران پروژهای هنوز در خوابگاههای پراکنده در سالنهای مشابه اقامت دارند. یا در کانکسهای فلزی و چوبی و پلاستیکی. در سالنهای خوابگاهی۱۰ اتاق هست و در هر اتاق ۶ کارگر.
یعنی در هر سالن خوابگاهی به طور متوسط حدود ۶۰ نفر اقامت داشتند. هنوز هم در خوابگاههای مشابه کمتر یا بیشتر همین تعداد نفرات اقامت دارند.
اما فقط ۶ دوش حمام وجود داشت و ۶ سرویس بهداشتی. کارگرهایی که عصر یا ظهر برای استراحت میآمدند، ساعتها در صف حمام بودند یا ترجیح میدادند بیرون، جایی که چند شیر آب بود سر و صورت خود را بشویند و بعد لباسهایشان را بشویند که از ساعتها عرق کردن شوره زده و غیر قابل استفاده شده بود.
کارگران در عسلویه
کارگاهها امروزه به نسبت سالهای قبل کوچکتر و پراکنده تر شدهاند. بسیاری از پروژههای پتروشیمی به بهره برداری رسیدهاند. تعداد کارگران به یک سوم رسیده است. رفته رفته پدیدهای به نام خوابگاه خصوصی بوجود آمده که از امکانات بهتری برخوردار هستند اما برای پیمانکاران و کارگران هزینه زیادی دارد.
خیلی از اِکیپهای پیمانکاری کوچک ترجیح میدهند در کانکس اقامت کنند تا سالنهای نیمه مخروبه. هر چند عمده کارگران در شرکت هایی که نیروهای آنها از صد نفر بیشتر است، هنوز خوابگاهها - به شکل همان سالنهای چند اتاق - را ترجیح میدهند.
بحث هزینه پروژهها برای پیمانکاران خیلی مهم است. چه هزینه دستمزد باشد چه بیمه و چه احداث خوابگاههای با کیفیت و بهداشت مناسب که موضوع بحث ماست. موضوع تاسیس خوابگاه یا محل اسکان بین شرکتهای پیمانی، پیمانکاران و شرکتهای بزرگ و صاحب پروژه همیشه بحثی پر چالش بوده و قربانی آن هم کارگران بودند.
هر پروژه جدید که در گوشهای تعریف میشود یک نقشه برای سازههایش دارد و یک برآورد هزینه. این دو عامل باعث میشود که خوابگاههای باکیفیت احداث نشود. چون پس از اتمام پروژه پالایشگاه یا پتروشیمی یا ساختمانها و نیروگاه، خوابگاهها حذف میشوند. بنابراین شرکتها و کارفرماها به هیچ وجه دنبال احداث خوابگاه بزرگ و با کیفیت نمیروند.
کارگران عسلویه در حال استراحت
اعمال تبعیض میان کارگران و امکاناتی که به آنها تعلق میگیرد در عسلویه و سایر پروژهها قابل چشم پوشی نیست. رفته رفته تفاوت میان محل اسکان کارگران پروژهای با کارگران رسمی نفت و حتی تفاوت محل اسکان مهندسان و مدیران با کارگران را دیدم. آن چیزی که ما را آزار میدهد و باعث نوعی یاس و نامیدی شده، همین طبقاتی کردن طبقه کارگر هست.
یادم هست اوایل در کمپ برزویه یک زمین سیمانی وجود داشت برای فوتبال در شب. اما وقتی رفته رفته شرکتها به بهرداری رسیدند، دو سالن ورزشی برای کارگران رسمی احداث شد. این تفاوتها در همه مناطق نفتی و صنایع وجود دارد: تبعیض میان کارگران بسته به نوع قرارداد. این تبعیض باعث ارزش گذاری کمتر یا بیشتر کارگران میشود. نحوه رسیدگی به خواستههای کارگر، نوع پرداخت دستمزد و نحوه صحبت با او در ادارات مختلف را هم نوع قرارداد تعیین میکند. در این دو دهه کارگرانی را دیدهام که بسیاری از مدیران و روسای ادارات با نگاه به چهره آنها تصمیم متفاوتی میگیرند.
«خواستههای ما کارگران اعتصابی چیست؟»
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
گرمای عسلویه برای تازه واردها غیر قابل تحمل تر هست و به مرور کمی عادت میکنی. از روز اول در محل کار دنبال سایه هستی. پوستت تاول میزند، پشت گردن و دستها و صورت زودتر از نقاط دیگر بدن. شرجی بیش از حد باعث تعرق میشود. چشمها شروع به سوختن میکند. روزهای اول حسی میکنی داری کور میشوی.
من گرمازدگی را تجربه نکردهام اما گرمازدگی کارگران یک امر عادی است و معمولا در ظهر اتفاق میافتد.
آروزها در انتظار شب هستی. هر چقدر بیشتر آب یخ بخوری بیشتر عرق میکنی و گرما را بیشتر حس میکنی.
روزها در انتظار شب سپری میشود. شب اما اگر در اتاق روی تخت جلوی کولر نباشی و بیرون بروی تفاوتی با روز ندارد. فقط از تابش خورشید در امان هستی. شرجی شب در تنگه محصور عسلویه به آدم احساس خفگی میدهد و گرما انگار که از مشعل هایی که در دور و نزدیک درحال سوزاندن گاز هستند بوجود میآید با حرارتی کمتر از روز کلافهات میکند.
کنار اولین تخت خوابگاه که نصیب من شد با خط خوش این شعر نوشته شده بود:
ثانیهها را درنگی نیست
در این گذرگاه شتابناک زمان
ایمان بیاوریم به تولد نافرجام خویش
خرداد ماه سال ۷۹ بود. زیر شعر با کمی فاصله نوشته شده بود: یک کارگر آواره بختیاری
کمتر شعر یا مطلبی است که بیست سال در ذهن انسان بماند، حداقل برای من. اما این شعر انگار برای من نوشته شده بود، یا تاریخ برای منٍ نوعی حک شده بود. نامیدی و یاسی که در این شعر کوتاه بود را سالها با خودم همراه داشتم. نه تنها در وجود خودم، که در چشمهای کارگران بیشماری که گویی به این جهنم تبعید شده بودند.
این تبعیدگاه با وجود تمام مصائباش به سادگی من را به بند کشید. من مثل همه کارگرانی که آنجا بودند به پول احتیاج داشتم. اما هر روز و هر ماه و هر سال از نظر بدنی تحلیل میرفتم. و میروم.
و من تنها نیستم. این قشر کارگر بی ثبات که از عسلویه به ماهشهر از ماهشهر به کنگان از آنجا به تهران و یا کرمان جابجا میشدند همه همین وضع را دارند.
من آسیبهای روزافزون روحی و جسمی آنان را هم میدیدم و میبینم. میبینم که این جمعیت جوانانِ عمدتا متولد دهه ۵۰ و ۶۰ چگونه تا امروز به صورت یک جامعه وسیع در حال اضمحلال هستند. کسانی بودند که موفق شدند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. برگشتند به روستا و موقعیت بهتری پیدا کردند. بعضیها هم توانستند با تجربه و توانایی به پیمانکار تبدیل شوند.
بیشتر بخوانید
زمینه سازی نهادهای امنیتی برای درهم شکستن اعتصاب کارگران پروژهای صنعت نفت
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
•
•
اول ماه مه، روز جهانی کارگر – پروندهی ویژه
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
•
نامهای از عسلویه: «از کدامین درد بگویم؟»
فرزاد کیانپور - در عسلویه کارگران روزها کار میکنند و شبها در خوابگاهها هستند. آنها روزها و حتی ماهها را به دور از خانواده و عزیزانشان سپری میکنند. استرس دوری از خانواده به کارگران شدیدا آسیب میزند. این که کارگران خواست ۲۰ روز کار و ۱۰ روز استراحت را مطرح میکنند حاصل تجربه آنها و زیانهای ناشی از دوری از خانواده است.
کارگران پروژهای صنعت نفت از اول اردیبهشت در نزدیک به ۱۰۰ مرکز در ۱۴ استان کشور دست به اعتصاب زدهاند. کارگران خواهان افزایش ۷۹ درصد دستمزد، ۱۰ مرخصی ماهانه، کاهش ساعت کار به ۸ ساعت در روز، بهبود ایمنی محیط کار، شرایط خوابگاهها و سرویسهای حمل و نقل و به رسمیت شناختن حق اعتراض به شرایط کار هستند. عسلویه یکی از مراکز اعتصاب است.
فرزاد کیانپور یکی از کارگران اعتصابی است که از نوجوانی برای کار به «جهنم عسلویه» رفته است. او پیش تر در نامهای از اعتصاب گفته بود. در این نامه تجربه کار و زندگیاش به عنوان یک کارگر پروژهای را با خوانندگان در میان گذاشته است.
اگر از یک کارگر پروژهای بخواهید از مشکلاتاش بگوید، نمیداند از کجا شروع کند.
کسانی که تجربه کار و زندگی در مناطق جنوب ایران بویژه منطقه عسلویه یا میدان گاز پارس جنوبی و پیرامون مثل کنگان را دارند، میدانند کارکردن در این مناطق سخت تر از جاهای دیگر است. از اواخر دهه ۷۰ تا امروز صدهها هزار کارگر کار و زندگی در این نقطه را که به جهنم ایران مشهور است تجربه کردهاند. امروزه حداقل ۳۰ هزار نفر به عنوان کارگر رسمی، پیمانی، و پروژهای در این منطقه حضور دارند.
من خرداد ۸۲، وقتی ۱۶ سال بیشتر نداشتم، بعد از عدم موفقیت در امتحانات دوم دبیرستان به این جهنم پاگذاشتم. در آن روزها هنوز هیچ واحدی در عسلویه به بهره برداری نرسیده بود و جمعیت کارگران پروژهای نزدیک به صد هزار نفر بود.
اولین مشقت کارگرانی که به عسلویه میروند مسیر طولانی است که باید برای رسیدن به این نقطه با اتوبوس طی کرد؛ سفر با اتوبوس در جادههای کوهستانی و کوهپایهای جنوب زاگرس تا بوشهر، و بعد سفر چهارساعته از بوشهر تا ترمینال روستای نخل تقی در کنار عسلویه. گرچه بعدها مسیر شیراز - فیروز اباد - کنگان برای کارگران، این رنج را کم کرد اما هنوز کارگرانی که از مسیرهای مختلف حتی با خودرو شخصی رهسپار این نقطه میشوند باید سختی دور بودن عسلویه را به جان بخرند. عسلویه در نقطهای دوره افتاده در محاصره خلیج فارس و کوهستان جنوبی حاشیه این دریا قرار دارد.
جادهها بخصوص در مسیر استان کهگلویه با گردنه و درههای خطرناک، و در خوزستان و بوشهر ناایمن هستند. این جادهها جان تعداد بیشماری از کارگران را گرفتهاند و همچنان قربانی میگیرند. البته با شروع فعالیتهای صنعتی در این منطقه یک فرودگاه احداث شد ولی مسافران این فرودگاه عمدتا مدیران و مهندسان رده بالای شرکتها هستند.
برهوت عسلویه رفته رفته از سازههای گازی و پالایشگاه و پتروشیمی پر شد. رفت و برگشت کارگران مثلا از استان اردبیل به این منطقه یک شبانه روز طول میکشد. اما مشکل کار کردن در عسلویه به دوری و طولانی بودن راه ختم نمیشود. نه تنها برای کارگران عسلویه که برای بسیاری از کارگران در جزایر نفتی مثل خارک، سیری و بیشمار مناطق نفت خیز و معادن دورافتاده در دل بیابانها و صنایع دور از مناطق شهری، دوری از خانواده یک دَرد ابدی است.
عسلویه بافت یک روستای کوچک را دارد و کارگر پروژهای عسلویه در خوابگاه اسکان دارد. او از این امکان برخوردار نیست که خانوادهاش را با برای مدت کوتاه طولانی با خود همراه داشته باشد.
مشکل مهمی که در طول سالیان دراز با کارگران پروژهای عسلویه همراه است، دوری از عزیزان است. کارگر هم مثل همه انسانها به پدر، مادر، همسر، دختر و یا نامزد خود وابسته است.
در عسلویه کارگران روزها کار میکنند و شبها در خوابگاهها هستند. آنها روزها و حتی ماهها را به دور از خانواده و عزیزانشان سپری میکنند. استرس دوری از خانواده به کارگران شدیدا آسیب میزند. این که کارگران خواست ۲۰ روز کار و ۱۰ روز استراحت را مطرح میکنند حاصل تجربه آنها و زیانهای ناشی از دوری از خانواده است.
چه بسیار کارگرانی که شب و روز به فرزندان خردسال خود و به تنهایی و مشکلات همسرانشان فکر میکنند. در سالهای کار در عسلویه بارها شاهد بودهام که وقتی نیمه شب حادثه ناگواری برای یکی از اعضای خانواده و بستگان کارگران اتفاق میافتد، چطور لحظه شماری میکنند تا ساعتها سپری شوند و صبح با اولین اتوبوس عازم خانه شوند.
کارگری را دیدهام که از شب تا صبح در یک اتاق کارگری گریه میکرد یا حتی از اتاق بیرون میرفت و در تاریکی اطراف خوابگاه تا صبح گریه میکرد؛ برای برادری که تصادف کرده، برای مادری که بیماریاش وخیم شده، برای دختری که در شهر دیگر منتظر شهریه دانشگاه است و… موارد کم نیستند.
با رونق تلفن همراه و بعد ارتباطات مجازی تا حدودی درد این دوری کم شد.
برگردم به روز اولی که تلفن همراه به عسلویه آمد. در نقاط مختلف عسلویه سه واحد مخابرات وجود داشت که همیشه شلوغ بودند و تعدادی هم تلفن همراه داشتند و در قبال پرداخت هزینه، تلفن همراه را در اختیارت قرار میدادند تا تماس برقرار کنی. من هم بالطبع دنبال تماس با برادرم بودم که منتظرم بود و تماس با مادرم که بگویم به سلامت رسیدهام. بالاخره موفق شدم تماس بگیرم.
با یکی دو ساعت چرخ زدن در بازار شهر عسلویه، که شامل چند مجتمع تجاری احداث شده برای خرید کارگران بود، متوجه پدیدهی حضور انبوه کارگران سرگردان در این بازارچه شدم و شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم.
کارگرانی که از سختی کار ترجیح داده بودند آن روز را در تنها مکان گشت و گذار عسلویه سر کنند، یا رهسپار خانههایشان بودند، یا کارگرانی که از کارگاهها اخراج شده و بلا تکلیف بودند. بلاتکلیفی ناشی از عدم پرداخت مزد و موارد دیگر.
تازه داشتم از گرمای اولین روز عسلویه کلافه میشدم که در این فضا به عنوان کارگر ۱۶ ساله هدف متلکهای گاها جنسی قرار گرفتم. این وضعیت برایم طنزآمیز و اندکی ترسناک بود. تا این که برادرم رسید و به خوابگاه رفتیم.
اما اقامت در خوابگاهها در عسلویه در سالهای بعد به من نشان داد که همه چیز طنز نیست. دوری کارگران از شهرها و خانوادهشان نتایج بدی داشت. متاسفانه بارها کارگران جوان در خوابگاها مورد تجاوز قرار میگرفتند. حتی در چند مورد - حداقل یک مورد را خودم در سال ۸۴ در خوابگاه حضور داشتم - کارگر جوانی اقدام به خودکشی کرد. و در سالهای بعد اخبارش در لابلای صحبتهای کارگرها شنیده میشد.
ظهر تازه متوجه شدم گرما یعنی چه. خوابگاهها در گرمای جهنمی عسلویه که در مرداد ما به اوج خود رسید، پر بودند از کارگران جوانی که از مناطق مختلف ایران آمده بودند.
شرایط سخت آب و هوایی و شغلی باعث مشاجرههای گاه بی گاه بین کارگران میشود.، مسالهای که کمتر به آن پرداخته میشود کمبود یخ، صف شلوغ حمام، و دستشویی با کمترین امکانات بهداشتی، هر کدام میتوانست کارگرهای عصبی را به جان هم بیندازد. در سالهای متناوب و طولانی اقامت در عسلویه و سایر خوابگاههای پروژهای متوجه شدم مشاجره، پرخاشگری، رواج اعتیاد، و حتی همان سو رفتار به کارگر نوجوان یک چیز معمول است.
عواملی که این فضا را در این بخش از طبقه کارگر یعنی بی ثبات کاران ایجاد کرده هم از محیط، مشکلات اقتصادی و محیط کارگاه ناشی میشد و هم نتیجه وضعیت جامعهای بود که کارگران در آن رشد کرده بودند. اکثر کارگرها مثل خودم تحصیلات کمتر از دیپلم داشتند یا بی سواد بودند. در حاشیه شهرها قربانی انواع بزهکاری شده بودند و حتی مشکل اعتیاد باعث شده بود شرایط استخدام در مکانهای دیگر را نداشته باشند. آنها به ناگزیر به این مناطق میآمدند. هنوز هم میآیند.
کارگران گرچه اقلیت کوچکی از دهها هزار کارگر پروژهای را تشکیل میدهند، تا امروز قربانی بدترین بهره کشی روحی و جسمی کارفرمایان، دلالان و پیمانکاران بودهاند. کارگری که از کارهای سخت - مثل جوشکاری در ارتفاع یا آرماتوربندی در پروژهها - دچار خستگی و قربانی اعتیاد میشود شاید برای همیشه به عنوان یک قربانی این سیستم باقی بماند تا روزی که در میانسالی برای همیشه توان کارکردن را ازدست بدهد.
کارگران کارهای سنگین زودتر از پا در میآیند. کارگرانی که در کار بِتُن و قالب بندی سازههای بتنی و میلگرد (ارماتور) بافی هستند، معمولا اولین عوارض دیسک کمر، زانو درد، و دردهای شدید مفصلی در همان سی سالگی در آنها پدیدار میشود. در بقیه شغلها کمی دیرتر. اما چشمهای یک جوشکار، گوشهای یک سَند بلاست کار (کسی که ورقها و مخازن فلزی را با دستگاههای مربوط سیقل میدهد) تا پنجاه سالگی برای همیشه از بین میرود.
تعداد زیادی کارگر را در طول سالها دیدهام که با حوادث شدیدتر ناشی از کار یا به کام مرگ رفتند، یا دچار قطع عضو شدند و یا برای همیشه سلامتیشان را از دست دادند.
سقوط از ارتفاع بخصوص در سازههای پالایشگاههای ماهشهر و عسلویه و دکلهای برق و داربستهای فلزی متهم ردیف اول هستند. برق گرفتگی و انفجار مخازن گاز، و موارد دیگر در رتبههای بعدی قرار دارند.
در عسلویه به غیر از بازارچه و اسکله روستای قدیم عسلویه، دریا و شنا در امواج خروشان خلیج فارس تنها تفریح سالهای طولانی کارگران بودند. این امواج هم از کارگرانی که از گرمای عسلویه دل به آب میزدند قربانی میگرفتند. برادرم را با بدن زخمی حاصل از برخورد با صخرههای ساحل ده نفری به زور از آب نجات دادیم.