حکمت در اعتراضات 18 تیر 1378 گفت: "عبارت جامعه مدنى جايى گم و گور شد، خاتمى براى معترضين رجزخوانى کرد و خامنه اى براى دانشجويان اشک ريخت. رسانه هاى غربى خاتمى چى و ژورناليستهايى که گويى فروختن خاتمى به مردم ايران جزو تعريف شغلى شان بود، يکباره انقلاب را تيتر کردند." در جواب این سوال که آیا این شروع یک انقلابه یا نه میگوید:
"آنچه الان در جريان است يک انقلاب نيست. ميتواند شروع يک انقلاب باشد، و ميتواند نباشد. آنچه ما شاهديم شروع جنبش توده اى مردم براى سرنگونى رژيم اسلامى است. بکار بردن مقوله انقلاب براى اين جنبش اين اشکال را دارد که تصاوير و معادلات انقلاب ٥٧ را در اذهان فعالين امروز زنده کند و لاجرم ديناميسم هاى متفاوت دوره کنونى را از چشم پوشيده بدارد. بنظر من ايران ميتواند در آستانه يک انقلاب باشد، اما چه بسا اين انقلاب تازه با سرنگونى رژيم اسلامى، يا لااقل با فلج کردن آن، به معنى واقعى کلمه شروع بشود. بعبارت ديگر من جنبش مردم براى سرنگونى را، با همه خيزشها و قيامها و نبردهايى که در بر خواهد داشت، از انقلابى که ميتواند از دل اين جنبش عروج کند متمايز ميکنم.
جنبش سرنگونى طلبى ميتواند پيروز شود بى آنکه لزوما کل ماشين دولتى را هدف گرفته باشد و يا در هم کوبيده باشد، بى آنکه يک تک قيام پيروزمند عليه حاکميت صورت گرفته باشد. رژيم اسلامى ميتواند زير فشار مردم تجزيه شود، متلاشى شود، جايگزين شود. ميتواند در نتيجه يک قيام شهرى در تهران سقوط کند. ميتواند با يک کودتا از بين برود. اما رفتن رژيم اسلامى بنظر من به احتمال قويتر، نقطه اى در اوائل سير انقلاب آتى خواهد بود و نه اواخر آن."
حکمت در جای دیگر می گوید:
"جنبش سرنگونى طلب اينبار به مراتب تحزب يافته تر خواهد بود. احزاب و نيروهاى سرنگونى طلب در عين تنش حاد با يکديگر وارد اين جدال ميشوند. اينها آلترناتيو جکومتى واحدى را نميپذيرند. همه نيروها سقوط رژيم اسلامى را به مثابه گامى براى ايجاد نظام سياسى مطلوب خود نگاه ميکنند. ما درصف مقدم جنبش سرنگونى طلبى در اين ميدان حضور پيدا ميکنيم، اما نگاهمان به آنجاست. به انقلاب کارگرى. اوجگیری جنبش کمونیستی کارگری و قرار گرفتن در راس جنبش اعتراضی باعث میشود در درون خود طبقه بورژوا چه در ايران و چه در سطح بين المللى، با عروج سياسى طبقه کارگر در ايران مقابله کند. جمهورى اسلامى ممکن است دقيقا براى اجتناب از انقلاب کارگرى، يا براى مقابله با آن، توسط خود بورژوازى کنار زده بشود.
سرنگونى هدف ماست، اما پايان کار نيست. نبردهاى تعيين کننده ترى در راه خواهد بود. بايد نيروى آن نبردها را از امروز متشکل کرد. اين دوران براى ما نه فقط دوران مبارزه براى سرنگونى، بلکه دوران بسيج طبقه کارگر براى ايجاد يک صف مستقل و حزبى براى ادامه مبارزه تا برقرارى حکومت کارگرى و خلع يد از سرمايه در سياست و اقتصاد است. راجع به معانى عملى اين تعبير از روند اوضاع ميشود و بايد خيلى بيشتر صحبت کرد.
و بالاخره حکمت در باره نقش حزب و کمونیسم می گوید:
"ما سازمان سياسى نساخته ايم که وجدانمان را راحت کنيم، فشارى به اين و آن بياوريم، و داور تاريخ و تماشاچى بازيگران اصلى آن باشيم. حزب ساخته ايم که در جدال بر سر سرنوشت انسانهاى معاصر خودمان شرکت کنيم و پيروز بشويم. يک عده کمونيست کارگرى هستيم، مساوات طلب و عدالت طلب و آزاديخواه هستيم و ميخواهيم مساوات و عدالت و آزادى را به اجرا در بياوريم. اگر الان نوبت نقش بازى کردن ما نباشد، هيچوقت نيست. میگه تمام تلاش سالیان سال ما برای دفاع از مارکسیسم، برنامه دادن، تاکتیک ها، انسان های کمونیست و کادرها و رهبران کمونیستی که پرورش دادیم، عدالتخوای و برابری طلبی ما، خطر کردن ها، کشته شدن ها، شکنجه شدن ها و جنگیدن و جلسه گرفتن و گفتن و نوشتن و غیره و غیره برای اینه حزبى ساخته باشيم که بتواند در اين جدال واقعى در جامعه نقش بازى کند. برای ما الان دوران عمل است. دوران تبلیغات و سازمانگری است. بنظر من اين دوره در ايران دوره تحزب خواهد بود. چه براى راست و چه براى چپ. "کمونيست منفرد" همسايه خوبى است، اما دخالت در سياست به نفع انقلاب کارگرى و کمونيسم، آنهم در جدالى که اکنون در ايران نضج ميگيرد، نياز به تشکل دارد. نياز به تشکلى دارد که بدرد اين کار بخورد. در نتيجه بنظر من وقت آنست که همه همسايه هاى خوب ما به يک تشکيلات کمونيستى بپيوندند. به نيروى آنها احتياج داريم. بعد از پيروزى و بعد از شکست دوباره فرصت کافى براى متفرق شدن هست. الان وقت حزبيت است.
(مرداد ١٣٧٨ - اوت 1999)