فارن‌پالسی: قدرت چین رو به افول بوده و مشکل اصلی نیز همین است

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

فارن پالسی در گزارشی نوشته است آمریکا باید خود را برای یک جنگ تمام عیار مهیا کند، نه به این دلیل که رقیبش در حال قدرت گرفتن است، بلکه چون در حال افول است.

هال برندس و مایکل بکلی در تحلیلی برای نشریه فارن پالیسی نوشتند: چرا قدرت‌های بزرگ جنگ‌هایی بزرگ پدید می‌آورند؟ پاسخ متعارف به همان داستان همیشگیِ هژمون‌های رو به افول و قدرت‌های نوظهور برمی گردد: وقتی یک قدرت نوظهور که قوانین و ساختار تعریف شده توسط یک قدرت پایدار را قبول ندارد، توان ایجاد مشکل برای او را پیدا می‌کند. نتیجه هم می‌شود خصومت و ترسی که در نهایت و بدون اجتناب به درگیری ختم می‌شود. نمونه‌های زیادی هست. مثلا شکل گرفتن قدرت آتن و ترسی که این موضوع در اسپارتا ایجاد کرد، جنگ را اجتناب ناپذیر نمود. این جمله را توسیدید، تاریخ نگار باستانی نوشته بود و همین رویه رامی‌توان در خصوص تقابل آمریکا و چین هم به کار برد.

تئوری “دام توسیدید” که توسط گراهام آلیسون، دانشمند علوم سیاسی هاروارد مطرح شده بود، می‌گوید که وقتی چینِ در حال قدرت گرفتن، از یک آمریکای رو به افول سبقت می‌گیرد، خطر بروز درگیری نظامی به طرز چشمگیری افزایش میابد. حالا دیگر شی جین پینگ، رئیس جمهور چین هم به این موضوع اشاره داشته و گفته که آمریکا باید جا را برای چین خالی کند. 

اما تنها مشکل با چنین فرمول معروفی این است که اشتباه است.

“دام توسیدید” به درستی آنچه را که منجر به “جنگ پلوپونز” شد توضیح نمی‌دهد. این قاعده نمی‌تواند محرک‌هایی که قدرت‌های تجدیدنظرطلب (روزیونیست) مثل آلمانِ ۱۹۱۴ یا ژاپنِ ۱۹۴۱ را به ایجاد بزرگترین جنگ‌های فاجعه بار رساندند، توضیح دهد. همچنین نمی‌تواند توضیح دهد که چرا جنگ در روابط آمریکا و چین بسیار ممکن است، چراکه اساسا برداشتی اشتباه از وضعیت و جایگاه فعلی چین دارد. 

در واقع یک دامِ کشنده وجود دارد که ممکن است آمریکا و چین را گرفتار خود کند. اما این دام، محصول جایگزینی قدرت به آن شکل کلیشه ای که توسیدید می‌گوید نیست. آن را بهتر است “دامِ قدرت نوظهور” نامید. و اگر بخواهیم این موضوع را در چارچوب تاریخ بررسی کنیم، این چین است و نه آمریکا، که قدرت رو به افولش ممکن است به یک درگیری سریع منجر شود. 

تئوری‌های زیادی با عنوان “جابجایی (جایگزینی( قدرت” وجود دارد که می‌گویند جنگ قدرت‌های بزرگ معمولا در نقطه‌ی برخوردِ افولِ یک هژمون و صعودِ یک قدرت جدید رخ می‌دهد. این تئوری همان پیش زمینه لازم برای تئوری “دام توسیدید” است که البته باید اذعان داشت تا حد زیادی هم واقعیت دارد. پدید آمدن قدرت‌های نوظهور به اشکال مختلف بی ثباتی ایجاد می‌کند. آتن در آستانه جنگ پلوپونز در قرن ۵ پیش از میلاد، اگر یک امپراطوری وسیع با نیروی دریایی قوی نمی‌ساخت، برای اسپارتا خطرآفرین نمی‌شد. پکن و واشنگتن هم اگر هنوز چین درگیر فقر و ضعف بود، وارد رقابت شدید با هم نمی‌شدند. قدرت‌های نوظهور معمولا تاثیر خود را به روش‌هایی گسترش می‌دهند که مستقیما منافع قدرتِ حاکم را تهدید می‌کند. 

اما محاسباتی که باعث می‌شوند قدرت‌های روزیونیست که به دنبال تغییر ساختار موجود هستند، به اقدامات خشونت بار دست بزنند، بسیار پیچیده تر هستند. کشوری که ثروت و قدرت نظامی اش در حال گسترش است و به حدی برابر با قدرتِ حاکم رسیده، حتما جاه طلب تر و مصرتر می‌شود و در پی تاثیرگذاری و پرستیژ بیشتر در سرتاسر جهان خواهد بود. اما اگر هنوز به طور مستمر در حال تقویت خود است، باید درگیری کشنده با هژمون حاکم را به تاخیر بیندازد تا قوی تر از این شود. چنین کشوری بهتر است که قاعده‌ی دنگ شیائوپینگ، رهبر سابق چین را دنبال کند که برای چینِ در حال توسعه پس از جنگ مطرح کرده بود: باید توانایی‌ها را پنهان کرده و زمان را غنیمت شمرد. 

حالا یک سناریوی دیگر را در نظر بگیرید: یک کشور ناراضی از ساختار موجود، مشغول ایجاد قدرت و توسعه ی چشم اندازهای ژئوپلتیک خود بوده است. اما ناگهان به دلایل مختلف به قله میرسد (بالاتر نمی‌رود). می‌توان کاهش سرعت رشد اقتصادی، یا ایجاد یک ائتلاف بین المللی متشکل از رقبای مصمم و یا شکل‌گیری هر دو این روندها به طور همزمان، دلایلی برای این توقف باشد. در این شرایط، آینده کمی مبهم شده و یک حس خطر فوری، جای خود را به امکان‌های بی پایان می‌دهد. در این شرایط آن قدرت نوظهور ممکن است اقدامات سخت یا خشونت بار را در پیش بگیرد تا پیش از اینکه دیر شود، به آنچه می‌خواهد برسد. خطرناک ترین اتفاق در دنیای سیاست این است که یک صعودِ طولانی مدت، به یک افول سریع ختم شود. 

همانطور که در کتاب پیش رویمان، “منطقه خطر: درگیریِ پیش رو با چین” هم خواهیم گفت، این سناریو از آنچه فکر می‌کنید، بیشتر محتمل است. دونالد کاگان، تاریخدان مطرح برای نمونه می‌گوید که آتن زمانی شروع به اقدامات خشونت بار علیه اسپارتا کرد که حس کرد دارد توازنِ مورد نظرش با اسپارتا در زمینه قدرت نظامی و به ویژه قدرت دریایی را از دست می‌دهد. چنین روندی را در موارد اخیر تاریخی هم می‌بینیم. قدرت‌هایی که طی ۱۵۰ سال اخیر به این نقطه توقف (پیشرفت بیشتر برایشان میسر نبود) رسیدند، یعنی قدرت‌های بزرگی که برای مدتی سرعت رشد چشمگیری را تجربه کرده و بعد از آن با افول طولانی مواجه شدند، به سادگی محو نشدند، بلکه خشن و عصبی عمل کردند. آنها مخالفان را در کشورشان سرکوب کرده و سعی کردند با ایجاد مناطق انحصاریِ حوزه نفوذ در خارج، رشد اقتصادی شان را حفظ کنند. آنها بودجه بیشتری برای تقویت ارتش خود هزینه کرده و سعی کردند از این طریق نفوذشان را هم گسترش دهند. این رفتار معمولا باعث واکنش قدرت‌های بزرگ شده و در مواردی به جنگ منتهی گردید.

این اتفاق عجیب هم نیست. دوران رشد سریع، جاه طلبی حکام و انتظارات مردم آن کشور را به شدت بالا برده و رقبایش را نگرانمی‌کند. در دوره رشد اقتصادی، بیزنس‌های آن کشور سودهای هنگفتی کسب کرده و مردمش به زندگی با رفاه بالا عادت می‌کنند. آن کشور به بازیگری مهم و تاثیرگذار در جهان تبدیل می‌شود. در همین شرایط، یکباره رکود از راه می‌رسد. 

کاهش سرعت رشد و یا رکود، راضی نگه داشتن مردم را برای حکام آن کشور سخت می‌کند. تضعیف اقتصادی هم جایگاه آن کشور را در برابر رقبایش تحلیل می‌برد. حکام از ترس بروز اعتراضات اجتماعی، سرکوب را افزایش می‌دهند  و با نمایش‌ها و مانورهای دائمی سعی می‌کنند دشمنان خود را نگران نگه دارند. در این شرایط، “انبساط گرایی” یک راه حل به نظر می‌رسد. یعنی حکام چنین کشوری سعی می‌کنند با چنگ انداختن به منابع اقتصادی و بازارهای دیگران و تقویت حس ملی گرایی، ساختار زخمی خود را حفظ کرده و تهدیدات رقبا را دفع کنند. 

کشورهای بسیاری این مسیر را طی کرده اند. وقتی در دهه ۱۸۹۰ میلادی، رشد اقتصادی طولانی مدت ایالات متحده متوقف شد، این کشور به سرکوب اعتراضات داخلی، ایجاد یک نیروی دریایی قوی و جنگ طلبی و گسترشِ امپریالیستی روی آورد.

وقتی روسیه تزاری پس از یک رشد چشمگیر در ابتدای قرن ۲۰ با پسرفت مواجه شد، دولت شروع کرد به سرکوب خونین مخالفان، بزرگنمایی ارتش و گسترش نفوذ استعماری در شرق آسیا و در نهایت ارسال ۱۷۰ هزار سرباز برای اشغال منچوری. این رویکرد باعث عصبانیت ژاپن شد که در نخستین جنگ قدرت‌های بزرگ در قرن ۲۰، در سال ۱۹۰۵ میلادی روسیه را شکست سختی داد. 

روسیه یک قرن بعد هم در شرایطی مشابه، باز هم سیاست تهاجمی را در پیش گرفت. مسکو که با ضعف اقتصادی بزرگ پس از ۲۰۰۸ مواجه شده بود، با دو کشور همسایه خود یعنی گرجستان و اوکراین وارد درگیری نظامی شد. این البته تنها واکنش کرملین نبود بلکه ولادیمیر پوتین سعی کرد یک بلوک اقتصادی اوراسیایی ایجاد کند، ادعایش برای مالکیت شمالگان را افزایش داده و روسیه را بیشتر به سوی دیکتاتوری سوق داد.  

حتی فرانسه‌ی دموکراتیک هم پس از توقف رشد اقتصادی در دهه ۷۰ میلادی، به بزرگنمایی نظامی و توسعه طلبی نگران کننده روی آورد. پاریس سعی کرد حوزه نفوذ سابقش در آفریقا را باز بدست آورد، ۱۴ هزار نظامی به مستعمره‌های گذشته فرستاد و طی دو دهه دست به مداخلات نظامی بیشماری در آنجا زد. 

همه آن موارد خیلی پیچده بودند، با این حال همه از یک الگوی ثابت پیروی کردند: اگر قدرت گرفتن سریع باعث شود یک کشور رویکرد سرسختی اتخاذ کند، ترس از افول هم باعث می‌شود خشن تر و توسعه طلبانه تر رفتار کند. زمانی که قدرت‌های نوظهور به وسیله یک ائتلاف رقیب محدود می‌شوند هم اتفاقی مشابه رخمی‌دهد. در واقع، برخی از خونبارترین جنگ‌های تاریخ زمانی رخ دادند که یک قدرت نوظهور با مشکلاتی مواجه شده بود.

آلمان و ژاپن امپریالیستی نمونه‌های دقیق این اتفاق هستند.

رقابت آلمان با بریتانیا در انتهای قرن ۱۹ و ابتدای قرن ۲۰ بارها با رقابت چین-آمریکا مقایسه شده است: در هر دو مورد یک کشور خودکامه، یک هژمون لیبرال را به چالش کشید. اما جنگ جهانی اول زمانی رخ داد که آلمان متوجه شده بدون اقدام به درگیری نظامی، نخواهد توانست از پس رقبایش برآید. 

ژاپنِ امپرالیستی هم مسیری مشابه را طی کرد. ژاپن تا نیم قرن پس از اصلاحات “میجی” در سال ۱۸۶۸ میلادی، داشت با سرعتی بالا رشد میکرد. ایجاد یک اقتصاد مدرن و ارتش قوی باعث شد توکیو در دو جنگ مهم پیروز شود و در چین، تایوان و شبه جزیره کره هم حضور استعماری داشته باشد. هرچند ژاپن آنقدر هم جنگ طلب نبود و دهه ۲۰ میلادی با آمریکا، بریتانیا و دیگر کشورها همکاری داشت تا یک چارچوب امنیتی مشترک در در آسیا-اقیانوسیه ایجاد کند. 

طی آن دهه اما همه چیز عوض شد. سرعت رشد اقتصادی توکیو از بالای ۶ درصد تا پیش از ۱۹۲۰، به ۱ درصد در دهه بعد رسید و “رکود بزرگ” همه بازارهای خارجی ژاپن را بست. در عین حال، نفوذ ژاپن در چین هم به دلیل افزایش ملی گرایی و گسترش حضور شوروی با مشکلات جدی مواجه شده بود. پاسخ توکیو به این وضعیت این بود که به سوی فاشیسم در داخل و خشونت در خارج حرکت کرد. 

این تجربه تاریخی، دقیقا همان دامی است که آمریکا باید این روزها در خصوص چین آن را در نظر داشته باشد. توسعه‌ی چین یک سراب نیست: دهه‌ها پیشرفت به چین قدرت اقتصادی مشابه ابرقدرت‌ها داده است. سرمایه گذاری‌های عمده در زمینه فناوری و زیرساخت‌های ارتباطی، جایگاهی کلیدی برای چین  در عرصه رقابت برای نفوذ ژئوپلتیک پدید آورده است: چین دارد از یک ابتکار “جاده و کمربند” چند قاره ای برای وارد کردن دیگر کشورها به چرخه‌ی خود استفاده می‌کند. خطرناک تر از آن هم گزارش‌های اندیشکده‌ها و وزارت دفاع آمریکا از قدرت گرفتن روز افزون ارتش چین تا جایی است که حتی توان پیروز شدن در جنگی رو در رو با آمریکا را هم دارد. 

پس اینکه چین به جاه طلبی برای رسیدن به جایگاه یک ابرقدرت رسیده عجیب نیست. شی جین پینگ رئیس جمهور چین مکرر گفتهاست که کشورش می‌خواهد کنترل بر تایوان، دریای چین جنوبی و دیگر مناطق مورد مناقشه را بدست آورد و به قدرت اصلی در آسیا تبدیل شده و آمریکا را به عنوان ابرقدرت به چالش بکشد. هرچند حالا پنجره فرصت ژئوپلتیک برای چین باز است، اما آینده ی این وضعیت دارد هر روز بیشتر مبهم می‌شود چراکه چین در حال از دست دادن محرک‌هایی است که با آنها به اینجا رسیده است. 

چین از دهه ۷۰ میلادی تا دهه ۲۰۰۰ تقریبا در زمینه‌های غذا، آب و منابع انرژی مستقل بود. همچنین به دلیل روابط دوستانه ای که با آمریکا داشت، دسترسی آزاد به بازارها و فناوری‌های خارجی هم داشت. و دولت چین با اجرای یک پروسه اصلاحات اقتصادی همزمان با تغییر رویه اش از یک نظام کاملا توتالیتاریستی در زمان مائو، به یک نظام آزادتر (هرچند هنوز هم سرکوب‌گر بود)، توانست از فرصت‌های موجود بهترین بهره را ببرد. چین بین دهه ۷۰ میلادی تا ۲۰۱۰، همه لوازم لازم را برای شکوفایی در دست داشت: از دارایی‌ها گرفته تا محیط پیرامونی، مردم و سیاست‌های ضروری. 

اما از دهه ۲۰۰۰، محرکه‌های چین یا تضعیف شده و یا کاملا از بین رفته اند. برای مثال چین در حال از دست دادن منابعش است: آب در چین کمیاب شده و چین بیش از هر کشور دیگری غذا و انرژی وارد می‌کند، چراکه منابع خودش را به پایان رسانده است. به همین دلیل هم مجبور است هزینه بیشتری برای رشد اقتصادی اش بپردازد. بر اساس داده‌های بانک DBS، حالا چین باید برای تولیدات مشابه نسبت به یک دهه پیش، سه برابر بیشتر هزینه کند.

چین همچنین دارد به یک پرتگاه جمعیتی وارد می‌شود: بین ۲۰۲۰ تا ۲۰۵۰ میلادی، جمعیتی ۲۰۰ میلیون نفری از نیروی کار خود را از دست می‌دهد و به همین میزان بر تعداد بازنشسته هایش افزوده می‌شود. نتایج مالی و اقتصادی چنین اتفاقی فاجعه بار خواهد بود: هزینه‌های پزشکی و امنیت اجتماعی چین در این شرایط به سه برابر تولید ناخالص داخلی در مقایسه با وضعیت موجود می‌رسد. 

بدتر هم اینکه چین دارد از سیاست‌هایی که باعث رشد سریعش شد، فاصله می‌گیرد. در دوران شی جین پینگ، چین باز هم به سوی توتالیتاریانیسم حکومتی باز می‌گردد. او خود را به “رئیس همه چیز” تبدیل کرده و سبک حکمرانی جمعی را از بین برده است. او حتی با اصرار بر مرکزگرایی حکومتی، رشد اقتصادی را هم به خطر انداخته است. در این دوران شرکت‌های بزرگ با مشکلات مالی مواجه شده اند و تبلیغات دولتی جای خود را به تحلیل‌های دقیق اقتصادی داده اند. رویکرد خشن شی در برابر فساد، باعث شده کارآفرینی با مشکل مواجه شود. برخی سیاست‌های جدید نزدیک به ۱ تریلیون دلار سرمایه را از دست شرکت‌های اصلی حوزه فناوری چین خارج کرده است. او فقط آزادی اقتصادی دهه‌های اخیر چین را متوقف نکرده، بلکه آنرا برعکس کرده است. 

سرعت رشد اقتصادی چین از سال ۲۰۰۷ که ۱۴ درصد بود، به ۶ درصد در سال ۲۰۱۹ رسیده است و البته بررسی‌های دقیق نشانمی‌دهد که این عدد حالا نزدیک به ۲ درصد است. بدتر آنکه، بخشی از این رشد هم به دلیل هزینه‌هایی است که دولت دارد از جیبش می‌دهد. یک نمونه اینکه بدهی‌های چین از ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۹ میلادی، ۸ برابر شده و تا قبل از کووید-۱۹ به میزان ۳۰۰ درصد از تولید ناخالص داخلی این کشور رسیده بود. هر کشوری که در تاریخ به چنین حجم بدهی رسیده بود، حداقل یک دهه رشد اقتصادی نزدیک به صفر را تجربه کرده است. 

همه اینها در حالی رخ می‌دهد که چین با مقابله شدیدتر دیگران هم مواجه شده است. ترکیب کووید-۱۹، محکومیت‌های مستمر در زمینه حقوق بشر و سیاست‌های تهاجمی رقبا باعث شده چین به نگاه‌هایی منفی روی آورد که از زمان کشتار میدان تیان‌آنمن در سال ۱۹۸۹ میلادی ندیده‌ایم. کشورهایی که نگران چین هستند، هزاران مانع تراشی بر سر راه کالاهای چینی اعمال کرده اند. تعداد قابل توجهی از کشورها از طرح “کمربند-جاده” چین خارج شده اند و آمریکا هم یک کمپین بین المللی علیه شرکت‌های کلیدی فناوری چین به ویژه هوآوی ایجاد کرد. جهان کمتر از قبل با چین برای پیشرفتش همکاری می‌کند و حکومت شی دارد به طور روز افزونی محاصره می‌شود، آن هم به همان شکلی که آلمان و ژاپن به ناامیدی رسیده بودند. 

نکته ای که می‌خواهیم به آن دقت شود، سیاست آمریکاست. طی ۵ سال گذشته، دو دولت آمریکا این کشور را به سوی رقابت مستقیم با چین کشانده اند. سیاست دفاعی آمریکا هم حالا بر بازدارندگی چین در غرب اقیانوس آرام متمرکز شده است. ایالات متحده از مجموعه ای از تحریم‌های فناوری و تجاری برای تحت کنترل گرفتن نفوذ چین  و محدود کردن چشم انداز برتری اقتصادی آن استفادهمی‌کند. به قول یکی از فرماندهان ارتش چین، “وقتی آمریکای امپریالیستی تو را دشمن خودش بداند، به دردسر بزرگی افتاده‌ای”. آمریکا حتی در حال شکل دادن یک مقاومت بین المللی علیه چین است و این کمپین با پیوستن کشورهای بیشتر، دارد نتایجش را نشان می‌دهد. 

مقاومت در برابر چین در زمینه دریایی در آسیا رو به افزایش است. تایوان با تقویت هزینه‌های نظامی، خود را به یک رقیب راهبردی برای پکن در آن منطقه تبدیل می‌کند. ژاپن بزرگترین برنامه توسعه نظامی خود بعد از جنگ جهانی دوم را کلید زده و اعلام کرده در صورت تهاجم چین به تایوان، آمریکا را همراهی خواهد کرد. کشورهای اطراف دریای چین جنوبی به ویژه ویتنام و اندونزی در حال تقویت نظامیان خود در سواحل و آسمان هستند تا در برابر ادعاهای توسعه طلبانه چین ایستادگی کنند. 

کشورهای دیگر هم در نوع خود به این مقاومت پیوسته اند. استرالیا در حال توسعه پایگاه‌های شمالی خود برای حضور کشتی‌ها و هواپیماهای نظامی آمریکاست و برنامه موشک‌های دور برد و زیردریایی‌های اتمی را دنبال می‌کند. هند هم حضور نظامیان در مرزش با چین را افزایش داده و ناوهای نظامی به دریای چین جنوبی می‌فرستد. اتحادیه اروپا پکن را “رقیب سیستمی” خوانده و سه قدرت اصلی یعنی فرانسه، آلمان و بریتانیا تعدادی ناوگان دریایی به دریای چین جنوبی و اقیانوس هند فرستاده اند. اخیرا هم که اتحادی با عنوان AUKUS علیه چین شکل گرفته است. 

هرچند ائتلاف ضد چین هنوز کامل و موفق نیست، اما مشخص است که رو به رشد است. به عبارت دیگر، چین همیشه یک قدرت رو به گسترش نخواهد بود. همین حالا هم قوی، بزرگ و جاه طلب است، اما با مشکلات زیادی مواجه شده و پنجره فرصت‌ها هم همیشه رویش باز نخواهد بود. 

این اتفاقات در نوع خود برای آمریکا خوشایند هستند: چینی که رشد اقتصادی اش با مشکل روبرو شده و هر روز با مقاومت بیشتری در جهان روبرو می‌شود، نمی‌تواند جای آمریکا را به عنوان تنها ابرقدرت بگیرد. اما با نگاهی متفاوت، این اتفاقات بسیار نگران کننده هستند. تاریخ نشان داده که باید منتظر اقدامات تهاجمی از سوی چین باشیم و حتی ممکن است پکن در دهه پیش رو، درگیری‌های نظامی هم ایجاد کند. 

با توجه به آنچه پکن فعلا در دستور کار قرار داده، می‌توانیم حدس‌هایی بزنیم که این روند به کجا منتهی می‌شود.

پکن برای ایجاد یک حوزه نفوذ اقتصادی به وسیله تحت سیطره در آوردن فناوری‌های حیاتی مثل هوش مصنوعی، کوانتوم و ارتباطات 5G تلاش هایش را دو برابر کرده و می‌خواهد از این طریق کشورها به خواسته اش تن در دهند. پکن همچنین به رقابت برای ایجاد یک توتالیتاریانیسم دیجیتال که بتواند حاکمیت حزب شکننده کمونیست را در خانه تضمین کند و جایگاه دیپلماتیکش را با صادرات آن مدل به کشورهای خودکامه در جهان تقویت کند، ادامه خواهد داد. 

در زمینه نظامی، چین در برابر ژاپن، فیلیپین و دیگر کشورهایی که در مقابل ادعایش بر دریای چین جنوبی و شرقی ایستادگیمی‌کنند، مصرتر خواهد شد و تلاش برای تضمین امنیت خطوط تامین نیازش در آفریقا، جنوب غرب آسیا و آسیای مرکزی را هم بیشتر خواهد کرد. 

مشکل‌زا تر از همه این است که چین برای حل مسئله تایوان در دهه پیش رو، پیش از آنکه تایوان بتواند با همراهی آمریکا قدرت نظامی اش را افزایش دهد، ممکن است دست به حمله نظامی بزند. ارتش خلق چین هم اکنون رزمایش هایش را در تنگه تایوان بیشتر کرده است. شی بارها گفته که چین نمی‌تواند برای بازگشت “استان جداشده اش” همیشه صبر کند. در شرایطی که توازن نظامی در دهه فعلی به نفع چین در حرکت است و آمریکا هم مجبور است هواپیماها و ناوهای قدیمی اش را بازنشسته کند، چین ممکن است دیگر هیچ وقت چنین فرصت مناسبی برای اشغال تایوان و تحمیل یک شکست تلخ به واشنگتن نداشته باشد. 

چین یک عملیات نظامی تمام عیار را در سرتاسر شرق دور شروع نخواهد کرد، شبیه به کاری که ژاپن در دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی انجام داد. اما برای رسیدن به دستاوردهای کلیدی، ریسک‌های بیشتر کرده و وارد تنش بیشتری می‌شود. کشوری که همین حالا هم این توان را دارد تا ساختار موجود را به چالش بکشد، در شرایطی که ممکن است اعتماد به نفسش را از دست دهد، سریعتر و خشن تر هم رفتار می‌کند. 

آمریکا در این شرایط نه یکی، بلکه دو وظیفه مهم را در خصوصچین در دهه ۲۰۲۰ دنبال می‌کند. باید خود را برای رقابتی بلند مدت آماده کرده و در عین حال برای بازدارندگی سریع در برابر تهاجم نظامی چین حتی در کوتاه مدت آماده باشد. پس محکمبنشینید. آمریکا خودش را برای مقابله با یک چینِ رو به رشد آمادهمی‌کرد اما حالا باید منتظر یک چین رو به افول باشد که خطرناک تر هم هست.