لوموند: اردوگاه صلح ایدئولوژی نتانیاهو را درک نمی کند

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

حزب لیکود که مدت ها در اقلیت بود، کم کم خود را به عنوان نیروی سیاسی عمده در اسرائیل قبولانده است. همه رهبران این حزب، خواه مناهیم بگین، که برای نخستین بار بر جناح «چپ» پیروز شد، خواه اسحاق شامیر، مسئول اسبق یک سازمان تروریستی و یا بِنیامین نتانیاهو، نخست وزیر کنونی، برای گسترش و تشدید مستعمره سازی در سرزمین های فلسطینی تلاش کرده اند.

نویسنده Charles ENDERLIN برگردان بهروز عارفي 

نخستین پیروزی لیکود

حزب کارگر در ١٧ مه ١٩٧٧، برای نخستین بار از زمان تاسیس دولت اسرائیل در انتخابات شکست خورد، و حکومت به دست مخالفان راست‌گرا افتاد. حزب لیکود قدرت را در دست گرفت. مناهیم بگین، نخست وزیر جدید، آرزوی الحاق سرزمین های فلسطینی را درسر می پروراند. او از پشتیبانان وفادار «گوش اِمونیم»، («بلوکِ ایمان») سازمان صهیونیستی مذهبی بود که هدفش توسعه مستعمره سازی (کولونی) در «کرانه باختری» بود. در رادیو «کول اسرائیل» («صدای اسرائیل»)، (١) این اصطلاح، واژه جدیدی بود. نمی بایست گفت «کرانه باختری»، بلکه باید از واژه «یهودیه –سامره» استفاده می شد؛ اصولا واژه «کولونی» («مستعمره») مطرود بود. ما تا جائی که مقدور بود، نمی بایست از واژه « شهرک سازی» بلکه از « محله های» های یهودی صحبت کنیم. این امر، اختیاری بود و من هنوز هم از واژه های «توصیه شده» استفاده نمی کنم. این روش ها واقعیت اشغالِ سرزمین های فلسطینی را از ذهن من پاک نمی کند.

در چنین شرایطی، تفسیرها و گزارش های من، هرگز با رضایت شماری از اسرائیلی های فرانسوی تبار روبرو نمی شد. از جمله ی آنان، پرفسور آندره نِهِر بود. او که شخصیت مهم یهودیت فرانسه بود و به تازگی به اسرائیل مهاجرت کرده و در اورشلیم (بیت المقدس) ساکن شده بود، آن ها را غیرقابل قبول می دانست. بعدها بود که معنای هشداری را که او در ژوئن ١٩٦٧ داده بود، دریافتم. مخاطبان او «نظریه پردازان چپِ ناب و بسیاری از روشنفکران یهودی خارج از اسرائیل بودند که حق انتقاد نسبت به اسرائیل را مطالبه می کردند، بدون این که مکانیسم خطرناکِ مرگباری را که می خواستند در آن قدم بگذارند، درنظر گیرند (...) علیه اسرائیل بودن، به هر میزانی که باشد، دقیقا به معنی مخالفت راستین و ناگزیر با اسرائیل تلقی می شود. این کار یاری به متهم کردن اسرائیل محسوب می شود که پیامدهای کلی آن به طور خطرناکی غیرقابل پیش بینی است. لذا، این "انتقادها" در "منطق محض"، زیان آور اند». (٢)

البته، او گزارش های مطبوعات اسرائیل درباره سرکوب مقاومت در برابر اشغال و آغاز مستعمره سازی در سرزمین های فلسطینی در سال های پس از جنگ شش روزه را نیز دوست نداشت. رسانه ها می بایست در مورد آن چه پس از آن دوره، راست گرائی یهودی خوانده می شد، خودسانسوری کنند و واقعیت آن چه را که در محل می گذشت، نشان ندهند. اینک، نِهِر و دوستانش با هر انتقادی از مستعمره سازی که بگین و آریِل شارون توسعه می دادند، مبارزه می کردند.

بگین و صلح با مصر

چندماه بعد، رخدادی مهم خاورمیانه را تکان داد و بینشی را که گویا صلح با جهان عرب در بهترین حالت خود یک رویای غیرقابل دسترسی است و در وجدان جمعی اسرائیلیان عمیقا جای گرفته بود، تکان داد. روز ٩ نوامبر ١٩٧٧ انور سادات، رئیس جمهوری مصر در مجلس آن کشور اعلام کرد که «اگر این کار امکان دهد که مانع از مرگ حتی یک سرباز مصری شود»، او آماده است که به کِنِسِت [مجلس اسرائیل] در بیت المقدس برود. برای خبرنگاران رادیو کول اسرائیل، این گفته بسیار نابجا به نظر می رسید. «رئیس» در بیت المقدس؟ شب همان روز، بگین به او پاسخ می دهد که آماده است از سادات استقبال کند. این نزدیکی بین رهبران دشمن چند روز ادامه داشت. در تحریریه رادیو، این اوضاع را حداکثر به عنوان تمرین ارتباطات همگانی تفسیر می کردیم و شوخی ای موجب قهقهه بسیار شد: «سادات در "یاد واشِم" حضور خواهد یافت!» (٣) غیرقال تصور بود. چندهفته پیش از آن رویداد، «رئیس» سادات اعلام کرده بود که حاضر است برای پس گرفتن صحرای سینا، یک میلیون سرباز مصری را فدا کند. جمعه ١٨ نوامبر ١٩٧٧، در حوالی ظهر، به فرودگاه بن گوریون رفتم تا از ورود هیئت مصری که برای تدارک سفر سادات از قاهره می آمدند، گزارش تهیه کنم. برای نخستین بار در تاریخ، یک هواپیمای رسمی مصری در اسرائیل بر زمین نشست. پس، این سفر انجام خواهد شد. (...) پس فردای آن روز، سادات در مجلس اسرائیل اعلام کرد: «صلح راستین نخواهیم داشت مگر این که برمبنای عدالت پایه گذاری شود و نه بر اشغال سرزمین های دیگری». او بر «لزوم عقب نشینی از همه سرزمین های عربی از جمله بیت المقدس شرقی تاکید کرد»، و نیز بر ایجاد یک «دولت فلسطین».

روز ١٧ سپتامبر ١٩٧٨، بگین و سادات با رهبری جیمی کارتر، رئیس جمهوری آمریکا پیمان های کمپ دیوید را به طور رسمی امضا کردند. قرار شد که مصر سراسر سینا را بازیابد (٤) و پیمان صلح رسمی با اسرائیل ببندد. اما، باید به متن این قرارداد که «چارچوب توافق نامه برای صلح در خاورمیانه» نام گرفت، توجه کرد. جمله ای از آن موجب شد که راست گرایان اسرائیل، از جای شان پریدند و تا زمانی دراز، به بگین خرده گرفتند: «فلسطینیان در تعیین آینده خود شرکت خواهند کرد». چگونه؟ ابتدا، در طول یک دوران گذار پنج ساله که در آغازِ آن، «اهالی کرانه باختری رود اردن و غزه یک تشکیلات خودگردان انتخاب خواهند کرد که حکومت کرده و یک نیروی پلیس محلی ایجاد خواهد کرد که در تامین امنیت اسرائیل و همسایگانش شرکت خواهد نمود». سه سال پس از این دوره گذار، مذاکرات برای وضعیت نهائی کرانه باختری و غزه جهت بستن پیمان صلح بین اسرائیل و اردن شروع خواهد شد و نمایندگان اردن در کلیه این روند شرکت خواهد کرد. و یک جمله دیگر نیز واکنش راست اسرائیل را برانگیخت. «هر راه حل مبتنی بر مذاکرات باید حق قانونی خلق فلسطین و نیازهای عادلانه آن را به رسمیت شناسد». پانزده سال بعد...این تعریف از خودگردانی فلسطینیان، تقریبا مو به مو، در توافق نامه های اسلو بازتاب یافت.

با رفع شدن این خطر که مصر دیگر مزاحم برنامه بگین و وزیر او، شارون نمی گردد، این دو برنامه مستعمره سازی در کرانه باختری را به راه انداختند. تعداد ساکنان این شهرک ها که در سال ١٩٧٧، حدود ٢٠ هزار بود، ده سال بعد به ٧٠ هزار نفر رسید. در اکتبر ١٩٧٩، موشه دایان که حزب کارگر را ترک کرده بود تا وزیر امورخارجه حکومت بگین شود، استعفا داد. او فهمید که برای لیکود، ادامه روند صلح با فلسطینی ها به هیچ وجه مطرح نیست... به دلیل مشابه، عِزِر وایزمن، وزیر دفاع نیز چند ماه بعد استعفا داد.

معمای شامیر

در سال١٩٨٨، تصمیم به نوشتن زندگی نامه شامیر گرفتم (٥). در مورد گذشته این شخصیت، رئیس گروه [شبه نظامی] اِستِرن در سال های دهه ١٩٤٠، مامور موساد، رئیس کنست هنگام دیدار تاریخی سادات از بیت المقدس، وزیر امورخارجه در دوران جنگ لبنان در ١٩٨٢، جانشین بگین در رهبری لیکود و دوبارنخست وزیر، (٦) اطلاع کمی در دست بود. چند روشنفکر اسرائیلی به من گفتند: «شامیر! جالب نیست! او فقط جهان بینی یک صخره را دارد». به زبان دیگر، چیزی نمی توان درباره او نوشت! مدتی دراز پس از آن، توجه من به جنبش مسیحیائی [مهدویت] و بنیامین نتانیاهو معطوف شد، دوباره با این بی علاقگی – و عدم درک - در میان روشنفکران چپ گرای اسرائیلی نسبت به ایدئولوژی راست در قدرت، مواجه شدم.

در واقع، شامیر نه کتابی منتشر کرده بود و نه مصاحبه طولانی در مورد زندگی و تبار خود انجام داده بود. تقریبا، چیزی در مورد او در دست نبود. من می بایست کنکاش کنم، شاهدان زنده را گیر بیاورم. داستان این مرد برایم فریبنده بود. یک کارشناس علوم سیاسی او را به مثابه ناسیونال-بلشویک تعریف می کرد. باید اعتراف کنم که نتوانستم همه زوایه های تاریک ریشه های او را کشف کنم. پدر و مادر او عضو یک شبکه کمونیستی در روژنوی، روستای زادگاه او در شرق لهستان بود. پس از اشغال آن منطقه به دست ارتش سرخ در سال ١٩٣٩، مقامات شوروی به شلومو یزِرنیتسکی، پدر او شغل بااهمیتِ کُمیسِر مسئول تجارت پوست، چرم و خز را که منبعی استراتژیکی بود، محول کردند.

دو تن از دوستان دوران کودکی او که شامیر در اسرائیل با آنها آشنا شده بود، می گفتند که او بیشتر در نوشته های مارکس و انگلس غرق بود تا در آثار ولادیمیر زِئِو یابوتینسکی، بنیانگذار صهیونیسم تجدیدِنظرطلب، جنبشی ضدِکمونیسیتی و ضدِسوسیالیستی که با نهادهای سازمان جهانی صهیونیستی مخالفت می کرد و خواهان ایجاد دولت یهود در دو سوی رودخانه اردن بود. برای شاهدان دیگر، تردیدی وجود نداشت، او بسیار جوان به گروه بِتار، جنبش صهیونیستی تجدید نظر طلب پیوسته بود. آیا در سال ١٩٣٥، او با رضایت مقامات شوروی که پدرش وابسته به آنان بود به فلسطین آمده بود؟ (...) حقیقت چه بود؟ گروه استرن که او در سال ١٩٤٤ رهبر عملیاتی اش شد، پیوندهای ویژه با حزب کمونیست در فلسطین، در چک اسلاواکی و بلغارستان داشت. شاید بتوان پاسخ را در بایگانی های پلیس مخفی شوروری در مسکو پیداکرد.(٧) (...)

با بازخوانی زندگینامه شخصی اعضای قدیمیِ گروه استرن، دریافتم که تا نخستین ماه های سال های دهه ١٩٦٠، برخی هنوز به خود می بالیدند که در راه تروریسم قدم گذاشته بودند. در چاپ های بعدی این واژه حذف شد و به جای آن از واژه ه ائی نظیر «رزمندگان ازادی» استفاده کردند. برداشت من در مورد روبروئی با بازنویسی تاریخ پس از روزها بررسی بایگانی موزه استرن در تل آویو، قطعیت یافت. من مردان و چند زن سالخورده را می دیدم که ساعت ها صرف می کردند تا گواهی های خود را به ثبت رسانند. توضیحاتی خواستم: «آیا اینان فقط حالا برای گواهی دادن می آیند؟» پاسخ: «به هیچ وجه! آن ها گواهی خود را تجدید می کنند. حرف هائی وجود دارند که نمی توان امروز گفت!».

به هرحال موفق شدم بر اظهارات شامیر در کتاب جِرولد فرانک The Deed دست بگذارم. در یکی از شب های ١٩٤٢، او با اِلیاهو بِیت تسوری، که وی را عضوگیری کرده صحبت می کند. نمونه:
- شامیر: «هدف ما؟ آزادسازی مردمِ ما از اشغالِ خارجی. این جنگ ما علیه انگلستان است [که در آن زمان، قدرت دارای قیمومت در فلسطین بود] (...) ما گروه کوچکی خواهیم بود. کوچک ولی علیه بسیاری زیاد. در جنگ خود منزوی خواهیم بود. اهالی ما را بیرون خواهد کرد تا این که موفق شویم آموزشش دهیم (...) ما جنگی چریکی به پیش می بریم. این تنها اسلحه ضعیف ها علیه قوی هاست. تنها راه برای رسیدن به تناسب قواست...»

- بیت تسوری: «ما می توانیم چه عملیاتی انجام دهیم؟»

- شامیر: «تروریسم انفرادی. عملیات تروریستی فردی علیه افراد مسئول در دولت اشغالگر (...).»

به دستور شامیر، بیت تسوری و الیاهو حکیم، در روز ٦ نوامبر ١٩٤٤، لرد موین، وزیر مستعمره های بریتانیا را در قاهره به قتل رساندند. آن ها دستگیر شده و به اعدام محکوم و به دار آویخته شدند.

بازگشت نتانیاهو

انتخابات مجلس اسرائیل در ١٠ فوریه ٢٠٠٩ برگزار شد. حزب کادیما، به رهبری تزیپی لیونی با کسب ٢٨ کرسی، بیشترین رای را به دست آورد. این نماینده پیشین از حزب لیکود با چرخشِ ایدئولوژیکیِ ١٨٠ درجه ای، در برابر صلح پذیرفت که «سرزمین اسرائیل» را با فلسطینی ها تقسیم کند. این، برخلاف آموزش راست گرایانه ای بود که از پدر و مادرش کسب کرده بود. اِیتان لیونی، پدر او، رهبر عملیات در سازمان مخفی ایرگون بود که بگین رهبری می کرد و تا استقلال اسرائیل در سال ١٩٤٨ با بریتانیائی ها می جنگید. رئیس دولت به او ماموریت می دهد تا ائتلاف حکومتی جدیدی تشکیل دهد. لیونی بدون موفقیت با اهود باراک مذاکره می کند که حزب کارگر او پس از فروپاشی فقط ١٢ کرسی به دست آورده بود. دو حزب اولتراارتدکس و نیز حزب شاس، اولتراراتدکس های شرقی پیشنهاد او را رد کردند. در واقعیت، باراک و شاس نمی خواستند که یک زن کشور را اداره کند. آن ها مخفیانه با نتانیاهو، نخست وزیر پیشین سازش می کنند و او قادر به تشکیل ائتلاف پارلمانی مرکب از ٧٤ نماینده، از لیکود، صهیونیست های مذهبی، اولتراراتدوکس ها، شاس و حزب کارگر می شود. باراک همچنان وزیر دفاع می ماند.

در نتیجه، نتانیاهو به قدرت باز می گردد. من کتاب او را به دو زبان عبری و انگلیسی می خوانم. در آن هنگام، پیرو اظهارات وی در جریان کارزار انتخاباتی درونی حزب لیکود، او دیدگاه خود را تغییر نداده است. دیدگاه او همان است که در کتاب A Place Among the Nations («مکانی در میان ملت ها») شرح داده است و به هیچ گونه، قصد ندارد کوچکترین امتیازی به فلسطینی ها بدهد: «ممکن است در واقعیت محلی، زندگی روزمره عرب ها به صورت دیگری شکل گرفته باشد (...) هنگامی که چند عرب در تپه ای منزوی ساکن هستند، هیچ دلیلی وجود ندارد که سرتاسر تپه را خودگردان اعلام کنیم. (...) فقط مراکز شهری می توانند خودگردان باشند. بقیه سرزمین، که جمعیت کمتری دارد شامل این مصالحه نخواهند شد.»

برای نخست وزیر، جناح چپ دشمنی داخلی تلقی می شود، چرا که اینان این ایده را که خلق فلسطین حقوقی دارد، می پذیرند. او می نویسد که این عارضه بیماری است که در آغاز قرن، در اروپای شرقی مبتلا شده اند. منظور او، ویروس مارکسیسم است که از آغاز قرن بیستم، همه جنبش های یهودی، سوسیالیستی، کمونیسیتی و چپ را فراگرفته است.

آیا اردوگاه صلح، ایدئولوژی راهنمای سیاستِ نتانیاهو را درک می کند؟ من فکر نمی کنم. این حرف، در مراسمی با حضور زِئِو اِستِرنهِل، مورخ و استاد دانشگاه در بیت المقدس به من ثابت شد. مهمان این برنامه، ییرمیاهو یووِل بود که به مناسبت انتشار ترجمه کتاب امانوئل کانت، «نقدی بر منطق محض» دعوت شده بود. در حدود بیست استاد ممتاز دانشگاه، مورخ، جامعه شناس، فیلسوف، بیشتر بنیان گذاران جنبش «صلح اکنون» در سال های دهه ١٩٧٠حضور داشتند. هیچ کدام، هرگز کتاب نتانیاهو را نخوانده بودند.

در سال ٢٠١٢، استرنهل، این مطلب را خواهد پذیرفت: «در جناح چپ، درک نکردند که به لحاظ منطقی، همه این اوضاع تسلسل خواهد یافت. باروخ گلدشتاین [عامل کشتار بیست و نه فلسطینی در شهر الخلیل (هبرون) در ١٩٩٤] و ایگال امیر [قاتل اسحاق رابین، نخست وزیر در سال ١٩٩٥]، هر دویک جریان ایدئولوژیکی و سیاسی قابل توجه، بسیار نیرومند و یک سیل خروشان واقعی را نمایندگی می کردند، که چپ از روی بزدلی حاضر به دیدنش نبود. راحت تر بود که چشم را بسته و از دیدن حقیقت خودداری کرد. آسان تر بود که بگوئیم آنفلوانزا گرفته ایم به جای این که بپذیریم که ازسرطان رنج می بریم. در حالی که واقعا مبتلا به سرطان شده بودیم، و این بزرگ ترین شکست رهبری اسرائیلی چپ بود (٨)».

پاورقی ها:

١ – دربخش فرانسوی زبان این رادیوی دولتی اسرائیلی، چندزبانه، ملی و بین المللی بود که شارل آندرلن شغل روزنامه نگاری را در سال ١٩٧١ آغاز کرد.

٢ – نهمین سمینار روشنفکران یهودی فرانسه زبان، ٢٩ ژانویه ١٩٦٨. که در کتاب زیر از ان یاد شده است: Israël dans la conscience juive. Données et débats. PUF, Paris, 1971.

٣ – بنای یادمان قربانیان نسل کشی یهودیان (شوآ) در بیت المقدس (اورشلیم)

٤ – در اشغال اسرائیل از زمان جنگ شش روزه در سال ١٩٦٧.

٥ – بیوگرافی شامیر، اولیویه اوربان، پاریس ١٩٩١.

٦ – از سال ١٩٨٣ تا ١٩٨٤ و سپس از ١٩٨٦ تا ١٩٩٢.

٧ – پلیس سیاسی شوروی

٨ – مصاحبه با زئو استرنهل که در کتاب «به نام معبد» و فیلم مستندی با همین نام، اثر نویسنده مقاله می توان خواند و دید.