اجلاس «جامعه عرب» در روز ٩ سپتامبر، حاکي از تغيير کيفي موضع رسمي عرب ها در مورد فلسطين بود. جامعه عرب با برگزاري نشستي براي بحث درباره «عادي سازي» رابطه امارت متحده عربي و اسرائيل مخالفت کرد. اين تحول نگران کننده ريشه اي قديمي دارد و رهبري فلسطين در مسئوليت آن شريک است.
نویسنده: Hani Al-Masri
به چه دليل، موضع رسمي عرب ها نسبت به مسئله فلسطين تا اين حد خراب شده است؟ آيا مسئوليت رو به زوال رفتن آن با فلسطيني هاست؟ مگر اين که دليل آن فقدان يک طرح عربي متحدکننده و وجود کشور عربي رهبر پس از سقوط پي در پي رژيم هائي باشد که تاکنون کوشش مي کردند اين نقش را ايفا کنند ؟ آيا بدين ترتيب اين وخامت، ظهور دوران تسلط عربستان سعودي را تسهيل کرده و نقش کشورهاي کوچک (يعني امارات متحده عربي) را تحکيم کرده است ؟
بدترشدن موضع رسمي فلسطين از هنگام تدارک راه حلي از طريق مذاکره با چشم انداز قراردادهاي اسلو (١٩٩٣) شروع شد. اين انحطاط عمدتا محصول فشار عرب ها بر رهبري فلسطين به ويژه بعداز جنگ ١٩٧٣ است که اينان را مجبور کردند به قطار راه حل سياسي، درست پيش از ترک ايستگاه سوار شوند و برنامه بازگشت پناهندگان و آزادي بخشي را با طرح ايجاد يک دولت فلسطين بر روي سرزمين هاي اشغالي ١٩٦٧ جايگزين کنند.
١٩٦٧، روزي پايه گذار
ريشه اين انحراف عربي، شکست ژوئن ١٩٦٧ (١) است که عنصر موسس براي يک سلسله از خرابي هاي موضع مشترک مي باشد. نتيجه اين پيامدهاي فاجعه بار، پيدايش فرمولي براي محوکردن آثار جنگ و پذيرفتن قطع نامه ٢٤٢ شوراي امنيت سازمان ملل (٢٢ نوامبر ٢٩٦٧) بود که به مسئله فلسطين نمي پرداخت. اين قطع نامه ، ريشه هاي مناقشه يعني ايجاد دولت اسرائيل بر روي ٧٨ درصد سرزمين ها، به ضرر مردم فلسطين را انکار کرد. بدين ترتيب اين مصوبه، قطع نامه ١٨١ مجمع عمومي سازمان ملل متحد (٢٢ نوامبر ١٩٤٧) در مورد تقسيم که ايجاد دولت عرب بر روي ٤٤ درصد خاک فلسطين تاريخي را البته با اعطاي ٥٥ درصد به «دولت يهود» و قطع نامه ١٩٤ مجمع عمومي درباره برقراري حق بازگشت و جبران خسارت پناهندگان را دور مي زد. به رغم اين واقعيت که قطع نامه ٢٤٢ و ٣٤٨ (مصوبه سال ١٩٧٣) شوراي امنيت سازمان ملل به مسئله فلسطين نمي پرداخت، فشار عرب ها بر رهبران فلسطين جهت پذيرفتن آن ها با شدت روزافزون ادامه يافت.
دگرگوني موضع فلسطينيان با پيشنهاد سازمان آزادي بخش فلسطين جهت ايجاد تشکيلات ملي خودمختارِ داراي صلاحيت در مورد هر وجب سرزمين آزادشده، در سال ١٩٧٤ آغاز نشد؛ و نه حتي در سال ١٩٨٨ با تصويب برنامه مربوط به تاسيس دولت فلسطين در مرزهاي ١٩٦٧ نيز شروع نشد. بالاخره، رويکرد تدريجي و قدم به قدم جهت رسيدن به هدف ، هر زمان که تناسب قوا اجازه دستاوردهاي بيشتري را ندهد ، قاعده تاريخ است. ريشه انحراف، عمدتا در اين برداشت است که اين کار بدون انصراف از طرح ملي و يا اطاعت از مذاکرات و ارائه امتياز هاي بلاعوض، با نشان دادن رفتاري نمونه و با اين گمان که از طريق مذاکره و بدون هيچ اِعمال فشاري مي توان به راه حل قابل قبول رسيد، ممکن نيست. در حالي که اِعمال فشار تنها شکلي است که امکان مي دهد در راه تحقق همه هدف ها به پيش رفت.
افتادن در دام راه حلي از طريق مذاکره برپايه درکي نادرست که گمان کنند که جنبش صهيونيستي و مظهر آن اسرائيل، بدون اين که فلسطيني ها قادر به تغيير توازن نيروها باشند، حاضر به قبول سازشي تاريخي در مورد تقسيم سرزمين فلسطين خواهد شد، ما را به دادن امتيازهاي پي در پي سوق داد تا دشمنان مان راه حلي از طريق مذاکرات را بپذيرند.
اسرائيل، برنده اي بي هزينه
فلسطيني ها ناگزير شدند در چارچوب ابتکار صلح که شوراي ملي فلسطيني وابسته به سازمان آزادي بخش فلسطين در ١٩٨٨ تصويب کرده بود، قطع نامه ٢٤٢ و ٣٣٨ شوراي امنيت را بپذيرند، بدون اين که با طرح ملي بنيادي هماهنگ کنند و حتي قطع نامه هاي ديگر از جمله قطع نامه هاي ١٨١ و ١٩٤ مجمع عمومي سازمان ملل متحد را بپذيرند. به عبارت ديگر، برنامه آزادي بخش و بازگشت را با طرح دولت معاوضه کردند. اسرائيل در چارچوب قراردادهاي اسلو، حق موجوديت خود را کسب کرد، بدون اين که در مقابل، حقوق فلسطينيان، از جمله حق ايجاد دولت شان را به رسميت شناسد و آن را به چشم انداز آينده مذاکرات محول کردند.
همه اين نکات نشان مي دهد که انحطاط رسمي عرب ها، مقدم بر انحطاط رسمي فلسطيني ها بوده و دومي ، اولي را توجيه مي کند. انحطاط امري بد و قابل محکوميت است. انحطاط فلسطينيان بدتر هم هست، زيرا که بر حقوق و منافع اساسي فلسطيني ها آسيب مي رساند. امضاي قراردادهاي اسلو اوج اين انحطاط به شمار مي رود.
در آغاز، حکومت هاي عربي با دادن شعار آزادي فلسطين، تصميم به ايجاد سازمان آزادي بخش فلسطين (در سال ١٩٦٤) بر پايه برنامه آزادي بخشي و بازگشت گرفتند؛ پس از سال ١٩٦٧، در اجلاس رهبران در خارطوم «سه نه» اي به تصويب رسيد که جمال عبدالناصر و خارطوم توصيه کرده بودند (نه مذاکره اي، نه صلحي و نه شناسائي رسمي اسرائيل). سپس از خواست جمعي مبني بر حذف آثارتجاوز به جستجوي راه حل جمعي عربي در چارچوب کنفرانس هاي بين المللي نظير کنفرانس ژنو (١٩٧٣) رسيدند، پيش از اين که به قراردادهاي صلح يک جانبه، مانند قرارداد صلح مصر و اسرائيل (موسوم به قرارداد کمپ دِيويد) و کوشش در لاپوشي بر اين تسليم با طرح خودمختاري فلسطين برسند. سپس نوبت قراردادهاي اسلو و پيمان صلح اردن (وادي عربه در سال ١٩٩٤) رسيد. سرانجام، ابتکار صلح اعراب (٢٠٠٢) يکي از اساسي ترين مراحل چشم پوشي عرب ها بود که رهبري فلسطين نيز در آن مشارکت کرد.
ابتکار صلح عربي در سال ٢٠٠٢، تحت نام جستجوي يک راه حل جمعي متعادل مطرح شد، در حالي که اسرائيل نه براي آن آماده شده بود و نه آن راقبول داشت، در نتيجه اين ابتکار عمل فقط يک مرحله اضافي در جهت دادن امتياز بود. هدف از پيشنهاد اين طرح، پرداختن تاوان گناه سعودي هائي بود که در سوءقصدهاي ١١ سپتامبر شرکت کرده بودند (در بين ١٩ نفر درگير ، ١٥ شهروند سعودي وجود داشت). عربستان سعودي جامعه عرب را مجبور کرد تا شناسائي رسمي و عادي سازي کامل با اسرائيل را در مقابل عقب نشيني آن کشوراز سرزمين هاي عربي اشغال شده در سال ١٩٦٧ و يک پيمان درباره راه حل عادلانه و مورد قبول در مورد مسئله پناهندگان، که در واقع احاله سرنوشت پناهندگان به اسرائيل بود را تدارک بيند. اين نکته بسيار گوياست که روز بعد از تائيد ابتکار صلح عرب، آريل شارون، نخست وزير وقت اسرائيل به مقر تشکيلات خودگردان فلسطين حمله کرد که به محاصره ياسر عرفات و سرانجام قتل او ختم شد، درست همان طوري که تجاوز سال ١٩٨٢ عليه سازمان آزادي بخش فلسططين در لبنان يک سال پس از امضاي معاهده صلح بين اسرائيل و مصر رخ داده بود.
آشوب هاي منطقه
براي درک رخدادهاي سال هاي گذشته و از جمله پس از قراردادهاي اسلو، بايد تعداد مشخصي از رويدادهاي مهم را بررسي کرد. از جنگ ايران-عراق (١٩٨٨-١٩٨٠)، تجاوز عراق به کويت (در سال ١٩٩٠) سپس اشغال خود عراق (در سال ٢٠٠٣) و خواست ايجاد «خاورميانه جديد»، سه حمله نظامي اسرائيل به غزه، تداوم اشغال با گسترش يهودي سازي، شهرک سازي هاي استعماري، جابجائي اهالي و طرح الحاق در کرانه باختري، که بايد تلاش هاي پي در پي در اجلاس سران عرب ها را نيز به آن افزود. نيت اين تلاش ها اين بود که با دگرگوني يا وارونه ساختن ابتکار صلح عربي را به نحوي که به بهانه تشويق اسرائيل به پذيرفتن صلح ، عادي سازي روابط را بر عقب نشيني از سرزمين ها مقدم کند. درست عکس اين نکته رخ داد و اسرائيل رويه اي سخت در پيش گرفت.
خطر تصميم هاي امارات و بحرين و تاثيرات آن ها به صورتي است که فقط به وارونه کردن ابتکار صلح به صورتي که عادي سازي و شناسائي اسرائيل پيش از عقب نشيني صورت گيرد، محدود نمي شود، زيرا که اين تصميم ها بدون هيچ چشم اندازي در مورد عقب نشيني اسرائيل انجام شده است. اين امر چنان روشن است که صحبتي از پايان اشغال، توقف مستعمره سازي ها، مسئله پناهندگان و نيز تعهد اسرائيل نسبت به دولت فلسطين، اصلا در ميان نيست. در واقع، تنها نکته اي که «عادي سازان روابط» به دست آوردند، تعويق الحاق است که به هر صورت و به دلايل ديگر عملي شده بود. به علاوه، اين اقدام ها را در چارچوب بينش دونالد ترامپ (٢) در مورد حل مسئله فلسطين/اسرائيل ثبت کرده اند ، که به منزله تاييد شرايط آمريکا و دستورات راست افراطي اسرائيل است. در واقع، عادي سازي و ائتلاف عربي ايجاد «اسرائيل بزرگ» را تسهيل خواهد کرد.
خروج از قراردادهاي اسلو
اين واقعيت که فلسطيني ها در گذشته امتيازهائي داده و تا شناسائي رسمي و عادي سازي روابط پيش رفته اند، ادامه همان راه را توجيه نمي کند، قراردادهاي اسلو را امضا کردند تا ميدان را براي عادي سازي عرب ها باز کند، در عين حال که دائما به قراردادي از طريق مذاکره دل بستند که مدت ها بود اسرائيل مرگ آن را اعلام کرده بود. اسرائيل سياست هدايت کشمکش را پيشه کرد و نه راه حل مناقشه را، تا زماني که مواضع آمريکا و اسرائيل در دوران ترامپ /اسرائيل متحول شدند و سياست اسرائيل به سياست تحميل عمل انجام شده در محل تبديل شد که پس از اين تنها راه حل عملي به حساب مي آيد.
ورد زبان نتانياهو، «صلح در مقابل صلح» است – بدون اين که بر اشغال پايان دهد- براي اين که آن را با شعار «زمين در مقابل صلح» عوض کند، و به خود مي بالد که اين روش در مورد امارات و بحرين به ثمر رسيده و تا آن جا پيش رفته که تاکيد کند که طرح الحاق هم چنان مسئله روز است در حالي که هنوز جوهر قرارداد سه جانبه ايالات متحده-اسرائيل- امارات خشک نشده بود. به عبارت ديگر، عادي سازي و شناسائي رسمي، دير يا زود ، «عادي سازان» را به قبول راه حل اسرائيل براي مناقشه تاريخي سوق خواهد داد.
براي مقاله با اين اقدامات نابودکننده آرمان فلسطين، وحدت قدرتمند فلسطيني با تکيه بر مشارکت واقعي و يک بينش و استراتژي جديد که موجب تغييرات کامل برداشت هاي ما، سياست ما، نهادهاي ما و کارکنان سياسي ما شود، ضروري است.
نه تهديد به انحلال يا نابودي تشکيلات خودگردان، و نه برافراشتن پرچم اتحاد و مقاومت توده اي کفايت نمي کند. ما بايد زمين را جهت خلاصي از محدوديت هاي قرارداد اسلو آماده کنيم، از شناسائي اسرائيل خودداري کرده، تشکيلات خودگردان را تغيير دهيم، نهادهاي سازمان آزادي بخش فلسطين را از نو بسازيم (و نه اين که وصله پينه کنيم) و حضور پايدار مردمي موثر وکارا، قاطعيت و مقاومت را پايه گذاريم.
ما بايد به استراتژي بقا، انتظار و واکنشي خاتمه دهيم. اتکا بر ديگران و حساب کردن روي آن ها را براي مثال روي پيروزي جو بايدن يا سقوط نتانياهو، رها کنيم. ما بايد استراتژي [سياست راهبردي] فعال اتخاذ کنيم که به ما امکان دهد پيشرفت ها و واقعيت هاي جديد را دريافت کنيم، به جاي اين که آن ها را ناديده بگيريم و بيشتر آماده دگرگوني باشيم تا تسليم.
با چنين روحيه اي، لازم نيست از جامعه عرب کناره گيري کنيم، چرا که فقط انزواي فلسطين را شديدتر کرده و به جامعه عرب در کليت آن و به دولت هاي عضو به صورت انفرادي اجازه خواهد داد تا سريع تر به نفع عادي سازي عمل کنند. شعار ما بايد بيشتر، راه اندازي مجدد جامعه عرب که از هدف اوليه خود که دفاع از منافع فلسطين بود منحرف شده، باشد. جامعه عرب بايد ارزش هاي واقعي خود را بازيابد.
جاي گيري در جهاني نو
ذهن هاي مغشوشي معتقدند که عرب ها در سال ١٩٤٨ يه آرمان فلسطين خيانت کرده و موجب پيش آمدن سريع نکبه (فاجعه) شدند و آنان همچنان به خيانت ادامه مي دهند. اين نکته حقيقت ندارد. خيانت ١٩٤٨ موجب انقلاب مصر (١٩٥٢) و تغييرات در جهان عرب شد که واقعيت را دگرگون کرد. دليل تجاوز ١٩٦٧ همين موضوع است. اما، اين جنگ موجب پديدآمدن انقلاب دوم فلسطين، شورش عليه شکست شد تا اين که کم کم در طول زمان پس از جنگ ١٩٧٣ از محتواي خود خالي شد.
و همين، مايه اميد است. ما هنوز مي توانيم بر روي خيلي چيزها حساب کنيم؛ پيش از همه، بر روي خلق فلسطين، اراده اش در استوار ماندن و در ادامه مبارزه در درون کشور خود و خارج از آن. سپس، مي توان بحران ها و قطبي شدن هاي درون جامعه اسرائيل را بر آن افزود. عواملي که محصول افراط گرائي فزاينده، گسترش طلبي، ستيزه جوئي، نژادپرستي و امتناع اسرائيل از سازش است. اين وضع، فلسطيني ها و جهان را برخواهد انگيخت تا از اسرائيل روي گردانند – حتي اگر براي اين کار زمان زيادي لازم باشد – و نيز زندگي را بر «عادي سازان» وهمکاران جديد اسرائيل، سخت تر خواهد کرد.
کارنامه اسرائيل نمايانگر اين واقعيت است که اين کشور مي گيرد، ولي نمي دهد، سلطه گري مي کند ولي تقسيم نمي کند. اسرائيل به نام عرب ها نخواهد جنگيد. در واقع، اين کشور متفقان عربش را رها خواهد کرد. امارات متحده، بحرين و کشورهاي خليج فارس در هر مناقشه آتي در مرزهاي ايران چه سياسي باشد و چه نظامي و يا اقتصادي ، بهاي گزافي پرداخت خواهند کرد.
اسرائيل تنها قدرت منطقه اي نيست. اين کشور رقباي محکمي در ايران و ترکيه دارد، تازه اگر نخواهيم از چين، روسيه، اروپا ، هند و ژاپن حرف بزنيم. حتي اگر نخواهيم به جنگ سرد چيني-آمريکائي و نيز همه گيري ويروس کرونا، با پيامدهاي سياسي و اقتصادي بر سراسر نظم جهاني اشاره کنيم. جهان و منطقه در دگرگوني است و ما بايد محکم بايستيم و دست به تغييرات ضروري بزنيم تا بتوانيم جايگاه اصلي خود را در نقشه جديد جهان به دست آوريم.
پاورقي ها:
١ – https://orientxxi.info/magazine/de-la-defaite-arabe-emergea-la-resistance-palestinienne1882
٢ – https://orientxxi.info/magazine/articles-en-farsi/article3217