فاضل غیبی: خود را از آمریکا‌ستیزی برهانیم

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

چند روز پیش وزیر خارجه حکومت اسلامی «رئیس جمهور آمریکا را در کنار چنگیز و اسکندر قرار داد و گفت آنها نتوانستند ایران را از بین ببرند، دونالد ترامپ هم نمی‌تواند». چنین تصوری از جنگ‌طلبی ایالات متحده محدود به رهبران حکومت اسلامی نیست، بلکه در میان گروه بزرگی از ایرانیان رواج دارد. آنان متوجه نیستند که هیستری ضدآمریکایی و بویژه ضدترامپی تنها سرمایۀ تبلیغی حکومت اسلامی است و هوادارانش در داخل و خارج از ایران با استفاده از همۀ امکانات رسانه‌ای بدان دامن می‌زنند. حتی برخی از ایران‌دوستان نیز به جای پشتیبانی از کوشش‌های جهانی برای مقابله با رژیم فاشیستی اسلامی، هشدار می‌دهند، که با سرنگونی حکومت اسلامی، ایران به میدان کشتار و ویرانی کشانده خواهد شد. پس در سایۀ همین حکومت اسلامی به زندگی نکبت بار ادامه دهیم و ادامتاً شاهد به باد دادن ایران به دست مشتی آخوند باشیم.

سرمایۀ آمریکاستیزان برخی رویدادها در تاریخ معاصر جهان و ایران است که باید افشاگر «چهرۀ ضدانسانی امپریالیسم آمریکا» باشد! در این نوشتار به هدف نشان دادن توهم آمریکایی‌ستیزی با نگاهی کوتاه روابط ایران و ایالات متحده ارزیابی می‌شود؟
نخستین برخورد آمریکایی‌ها با ایران درخواست کمک مجلس مشروطۀ دوم به سال ۱۹۰۹م. بود. حکومت ایران در این زمان پس از پیروزی بر «استبداد صغیر» اینک در راه تأمین استقلال کشور از روس و انگلیس می‌کوشید. نمایندگان مجلس بدرستی تنها راه کسب استقلال را رهایی از وابستگی مالی به دو کشور اشغالگر دانستند و بدین سبب از حکومت خواستند هیأتی از کارشناسان آمریکایی را برای کمک به ایران دعوت کند.

در آن دوران برای آزادیخواهان ایرانی ایالات متحده بزرگترین دمکراسی جهان بود که می‌کوشید به پیشرفت کشورهای جهان کمک کند. ایران دوستان هنوز فراموش نکرده بودند، که در مبارزات مشروطه خواهانه جوان ۲۴ سالۀ آمریکایی به نام Howard C. Baskerville در کنار مجاهدان تبریز جنگیده و کشته شده بود. وی در پاسخ به کسانی که او را از رفتن به این راه بازمی‌داشتند گفته بود: «تنها فرق من با این مردم زادگاهم است و این فرق بزرگی نیست.»

در پی دعوت دولت ایران، در همان سال Morgan Shuster در رأس هیأتی از کارشناسان راهی ایران شد و کاری را شروع کرد، که انجامش غیرممکن می‌نمود. کوتاه سخن، ایران آنروزگار از مجموعۀ ولایاتی تشکیل می‌شد که حاکمان (معمولاً شاهزادگان) هر یک را در واقع از شاه کرایه می‌کردند. خزانه از درآمد مهم دیگری برخوردار نبود، زیرا که سیستم مالیاتی در ایران ناشناخته بود. وانگهی، در این زمان دولت ایران نه تنها عملاً ورشکسته بود، بلکه معادل ۴۰۰هزار دلار قرض داشت.

با توجه به این وضع مورگان شوستر نخست نیروی انتظامی به نام «ژاندارمری خزانه« (از حدود هزار نظامی) تشکیل داد تا احکام مالیاتی را به اجرا بگذارد. از آنجا که شجاع‌السطنه (برادر محمد علی شاه مخلوع) ثروتمندترین ایرانی شمرده می‌شد، شوستر فرمان داد که املاک او برای رسیدگی اوضاع مالیاتی ضبط شود. واکنش روسیه نسبت به این اقدام بخوبی نشانگر اوضاع مفلوک حکومت ایران بود. از آنجا که روسیه ایران را حوزۀ نفوذ خود می‌دانست، در اعتراض، در بندر انزلی نیروی نظامی پیاده کرد و حکومت ایران را تهدید به تصرف پایتخت نمود! در برابر چنین فشاری، جای شگفتی نیست، که حکومت مشروطه مجبور به اخراج مورگان شوستر از ایران و پرداخت مخارج لشکرکشی روسیه شد! بدین صورت دوران خدمت او پس از تنها هفت ماه به پایان رسید. او در کتاب «اختناق ایران» The Strangling of Persia اوضاع اسفناک عقب ماندگی ملت و ناتوانی حکومت ایران را توصیف کرد.

در آن روزگار نیز مانند امروز، مذهب زدگی باعث عقب ماندگی بود و آخوندها به چنان «اجنبی ستیزی» دامن زده بودند که چند سال بعد (بجای قدردانی از کوشش آمریکا برای کسب استقلال ایران) تودۀ خرافی کنسول آمریکا را وحشیانه به قتل رساندند.

ماجرا چنین بود که روزی کنسول‌ آمریکا در تهران به نام Robert W. Imbrie خبر شنید که گویا در سقاخانۀ شیخ‌هادی معجزه‌ای رخ داده است. از آنجا که او عکاس مجلۀ National Geographic نیز بود، خواست که از سقاخانه درحالیکه جمعیت خرافات‌زده از آن تمنای شفا می‌کردند، عکس بگیرد. اما درحالیکه مشغول آماده کردن دوربین بود ، يكي فرياد می‌زند:«اینهایی که می‌خواهند عکس بگیرند، همانهایی هستند که می‌خواستند زهر در سقاخانه بریزند!»(۱) همین کافی بود تا جمعیت چنان وحشیانه با مشت و لگد به ایمبری حمله بردند که او پس از چهل و پنج دقیقه جان داد. این قتل دستجمعی (بسال۱۹۲۴م.) در قلب پایتخت چنان شرم‌آور بود، که سردار سپه به منظور جلوگیری از تکرارش مجبور شد حکومت نظامی اعلام کند.

جالب است که در این هنگام هیأت هشت نفره آمریکایی به ریاست Arthur C. Millspaugh (استاد دانشگاه و کارشناس امور مالی) در ایران بسر می‌برد. این هیأت به دعوت سردار سپه مأمور بود که کار شوستر را به انجام رساند و به اوضاع ایران سر و سامانی بدهد. این بار، هرچند در سالهای گذشته اوضاع مالی از پیش هم نابسامان‌تر شده بود، کار هیأت با موفقیت به پیش رفت. سیستم مالیات مستقیم و غیرمستقیم در سراسر کشور برقرار شد و برای نخستین بار بودجه‌ای برای دولت تعیین گردید. برای آنکه تصور شود همین اقدامات به چه انقلاب اجتماعی بزرگی دامن می‌زد، کافیست در نظر گیریم که تنها قشری که در ایران آنروز «مالیات» می‌پرداخت کشاورزان و دامداران بودند که درآمد خان‌ها و حکام را تأمین می‌کردند.

اقدامات میلس‌پو که استقلال مالی و رهایی دولت از دور تسلسل قرضه به خارجیان را هدف داشت، در نهایت به تأمین استقلال اقتصادی و سیاسی کشور منجر می‌شد. البته دیگر اعضای هیأت اعزامی نیز اقداماتی را به ثمر نشاندند که در واقع نوسازی همه جانبۀ ایران را از نقطۀ صفر ممکن می‌ساخت. نمونه‌وار اینکه، زمانی که «میلسپو به ایران آمد، کشور مجموعاً ۱۰۰۰ مایل هم جادهٔ مناسب برای حمل و نقل نداشت. اما در سال‌های میانی ۱۹۳۰ این رقم به ۱۴۰۰۰ مایل رسیده بود، که این پیشرفت نتیجهٔ زحمات مهندسانی بود که همراه میلسپو به ایران آمده بودند.» (۲)

بدین ترتیب می‌توان گفت، که «نوسازی رضاشاهی» تنها در نتیجۀ اقدامات بنیادی هیأت میلسپو ممکن شد، بدین دلیل ساده که هنوز هیچ ایرانی از دانش و تدبیر لازم برای چنین اقداماتی برخوردار نبود. اسفا که میلسپو بزودی تنها پس از چهار سال به سبب کارشکنی‌های سیاسیون (اغلب نمایندگان مجلس خان‌هایی بودند که با برقراری سیستم مالیات مستقیم مخالفت می‌کردند) اخراج شد.

کمک دیگر آمریکا به ایران پس از جنگ دوم جهانی صورت گرفت که چون شوروی حاضر به خروج نیروهایش از ایران نبود، رئیس جمهور آمریکا به استالین اولتیماتوم داد، که در صورت خودداری از اجرای قرارداد مربوطه، ایالات متحده نیز اقدام به بازگرداندن نیروهایش خواهد کرد. در نتیجه آذربایجان و کردستان از اشغال ارتش سرخ آزاد شد و استقلال ایران تقویت گردید.

تبلیغات ضدآمریکایی مدعی است که تا اینجا ایالات متحده با روحیۀ برادری جهانی می‌کوشید به کشورهای عقب مانده کمک نماید. اما پس از جنگ دوم جهانی بعنوان قدرت امپریالیستی جهانی پا در جای پای قدرت‌های استعماری گذاشت.

این تبلیغات خطری را که در این دوران با گسترش قلمرو شوروی به شرق اروپا و نیمی از آسیا بوجود آمده بود نادیده می‌گیرد و کوشش ایالات متحده را برای جلوگیری از تسلط کمونیسم روسی بر جهان، نه تنها ارج نمی‌نهد، بلکه مقابله با کودتاهای کمونیستی و تجاوز اشغال‌گرانه کمونیست‌ها را «کوشش ایالات متحده برای تسخیر جهان» جلوه می‌دهد. درحالیکه هیچ موردی را نمی‌توان یافت که ایالات متحده ورای مبارزه با کمونیسم اهداف دیگری را دنبال کرده باشد. به هر حال کشورهایی که در خط اول خطر کمونیسم را به کمک آمریکا از سر گذراندند، از ویتنام تا تایوان و از شیلی تا کره جنوبی سپاسگزار هستند و بهترین روابط را با این کشور دارند.

نگاهی به رویدادهای پیش از «کودتای ۲۸مرداد» نشان می‌دهد که این آمریکا بود که با قراردادهایی بر پایۀ سودبری۵۰-۵۰ با کشورهای نفت خیز عربی، ملّیون ایرانی را بر آن داشت که به هدف سهم بیشتری از فروش (تا این زمان ایران کمتر از ۱۲% از فروش نفت خود را از شرکت انگلیسی دریافت می‌کرد)(۳) صنعت نفت را ملی کنند. این آمریکا بود که در مذاکرات ایران و انگلیس (بوسیلۀ دین آچسن، وزیر امور خارجه) در این باره از موضع مصدق پشتیبانی کرد و خواهان این بود که «شرکت نفت ایران و انگلیس، نفت ایران را برپایه همان تقسیم پنجاه پنجاه میان دولت و شرکت، مانند دیگر کشورهای خلیج فارس دریافت کند.» (۴)

نشانۀ دیگر پشتیبانی آمریکا «کمک‌های مالی بیسابقه به دولت دکتر مصدق» بود. اما زمانیکه در نتیجۀ لجاجت و آشتی ناپذیری طرف انگلیسی مذاکرات چنان به درازا کشید که کمونیست‌ها همواره قوی‌تر شده و خطر کودتای حزب توده جدی شد، ایالات متحده از پشتیبانی ایران کناره گرفت. اما اینکه آمریکا بدون هیچگونه نیروی نظامی بتواند در کشوری مانند ایران کودتا کند و حکومتی را بر خلاف خواست اکثریت مردم به قدرت برساند، همانقدر غیرواقعی و برای ملت ایران توهین‌آمیز است که انجام چنین کودتایی را بدست انگشت شماری مأمورین اطلاعاتی ممکن می‌شمرد.

امتناع مصدق از کناره‌گیری و وخامت روزافزون اوضاع اقتصادی و مالی کشور مدتها بود که او را از پشتیبانی مردمی محروم کرده بود و در این میان فقط نیروهای انتظامی بودند که می‌توانستند با پشتیبانی از دولتی نوین کشور را از بن بست موجود نجات دهند. وانگهی امروزه علم سیاست این را بعنوان یک اصل پذیرفته است که بدون خواست اکثریت مردم نه حکومتی پابرجا می‌ماند و نه دگرگونی سیاسی مهمی میسر است. از اینرو به حکم عقل باید پذیرفت، اکثر ایرانیان در روز ۲۸ مرداد ۳۲ (درست مانند خود دکتر مصدق) بدین رسیده بودند که مبارزات برای احقاق حق ایران نتیجه نداده است. از اینرو بازگشت به دورانی امن و پرثبات در برابر خطر کمونیسم ضرورت لحظه است.

امروزه دیگر روشن شده است که کودتا خواندن رویدادهای ۳۲ و نسبت دادن آن به ایالات متحده فقط در خدمت تبلیغات چپ اسلامی بود که در آن روز از پیروزی بازماندند، اما در سالهای بعد به کمک چنین تبلیغاتی توانستند، نیروهای ملی ایران را به انزوا و بالاخره به تسلیم وادارند. آنان توانستند در این میدان به چنان هیستری دامن زنند که وقتی آلبرایت (وزیر خارجۀ چپ‌گرای آمریکا) برای دامن زدن به آشتی میان دو کشور گفت، که اگر هم ما در امور داخلی ایران دخالت کردیم، پوزش می‌طلبیم، آمریکاستیزان اعلام کردند که پس از نیم قرن بالاخره «دلیل قاطع و روشن» برای دخالت آمریکا بدست آمد!

تاریخ معاصر ایران پیش از انقلاب اسلامی نیز نشان می‌دهد که دولت‌مردان آمریکایی از تشویق شاه به برانداختن سیستم ارباب رعیتی و انجام رفرم‌های اجتماعی در چهارچوب «انقلاب سفید»، تا خواست رعایت حقوق بشر و «فضای باز سیاسی» همواره در کنار مردم ایران در راه پیشرفت ایران گام برداشته‌اند.

البته که سیاست خارجی ایالات متحده در سایۀ رقابت دو جناح چپ و راست عاری از اشتباه نیست، اما مسلم این است که هر کشور دیگری در برابر رفتارهای شرم‌آور و حتی وحشیانه برخی ایرانیان نسبت به آمریکاییان (از قتل سقاخانه تا گروگان‌گیری کارمندان سفارت و ترور و توهین هزار باره به مأموران آمریکایی) واکنش دیگری می‌داشت از اینکه به حدود دو میلیون ایرانی پناه دهد.

همین واقعیت برای عقل سلیم کافیست که بپذیرد، ایالات متحده در مجموع هنوز هم به ارزش‌های والای «برادری جهانی» پایبند است و دفاع از دمکراسی و حقوق بشر تعیین کنندۀ سیاست خارجی کشوری است، که ما ایرانیان وجودش را باید بعنوانی فرصتی نیک تلقی کنیم. قدرت و عظمت آمریکا نه در نتیجۀ «غارت امپریالیستی»، بلکه در درجۀ اول ثمرۀ کار و کوشش ملتی است که می‌خواهد بهترین باشد و توانسته است میهن خود را به چنان جای نیکی بدل کند که از همۀ کشورهای دنیا بهترین‌ها را جلب می‌کند.

ایران در دور دست تاریخ نقشی مشابه نقش آمریکا بازی می‌کرد. مردمانی گوناگون به مسالمت در سایه اش می‌زیستند که به کار و کوشش پیشگام جهانیان بودند. اگر ما ایرانیان بخواهیم بدین جایگاه بازگردیم، بیشک گام نخست برقراری دوستی و همکاری با ایالات متحده است. آنان که هنوز زشتی آمریکاستیزی را درنیافته اند، کافیست در نظر گیرند که پس از برکناری حکومت اسلامی میهن ما بزودی جایگاه شایسته‌ای در خانوادۀ ملت‌ها بدست خواهد آورد، فکر می‌کنید، فرزندان آمریکا‌ستیزان امروزی دربارۀ پدران و مادران خود چگونه داوری خواهند کرد؟ آیا هنوز پس از چهار دهه حکومت اسلامی، نباید منافع ملی ایران را مسئولانه و با دیدی تاریخی در نظر گیریم؟

ترفند تبلیغی چپ اسلامی تا بحال این بوده است که میهن‌دوستان ایرانی را در میان دو گزینۀ «حکومت اسلامی» یا «تجاوز و سلطۀ امپریالیستی» آچمز کند. بی‌شک غلبه بر آمریکا‌ستیزی در زیر بمباران رسانه‌های گروهی برای ایرانیان خارج از کشور دشوار است، تا چه رسد به داخل کشور که در آن بزرگترین مغزشویی تاریخ بر علیه کشورهای متمدن به شدت فعال است.

در این باره باید توجه داشت، پس از سرنگونی رژیم‌های توتالیتر هیتلری و استالینی روشن شد که ماشین دروغ‌پراکنی تنها دستگاهی بود که در این دو رژیم به خوبی و تا به آخر کار می‌کرد. گزارشات تاریخی نشان می‌دهند که در روزهای آخر رژیم هیتلری هزاران آلمانی دست به خودکشی زدند، زیرا چنان تبلیغات رژیم را باور کرده بودند، که حاضر نبودند در نظامی سوای رژیم فاشیستی زندگی کنند.

از اینرو با توجه به «مبارزات ضدامپریالیستی» که در واقع جز تبلیغات آمریکاستیزانه نیست، روشن می‌شود که مادامیکه ایران‌دوستان واقعی نتوانند بر تبلیغات ضدآمریکایی غلبه کنند و ایالات متحده را بعنوان دوست و یاور ایران در راه پیشرفت همه جانبه درنیابند، برآمدن جنبشی که بتواند حکومت اسلامی را برکنار کند، غیرممکن خواهد بود. به این دلیل روشن که با آمریکا‌ستیزی نمی‌توان با رژیمی که آمریکا‌ستیزی تنها سرمایه‌اش را تشکیل می‌دهد، مبارزه کرد.
—————————
(۱) ملك‌الشعرا بهار، معجزه سقاخانه و قتل كنسول امريكا در ايران
(۲) One Hundred Years. Arthur Judson Brown. 1936. pp.474
(۳) محمد امینی، مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایران
(۴)  Acheson, Dean: Present at the Creation, New York, 1987, pp. 510