حكمتیست: ۳۰ سال از فروپاشی شوروی گذشت؛ تمام رسانههای دنیا دوباره تمركز ویژهای روی سالگرد این فروپاشی داشتند؛ سوال اینست كه چرا پس از گذشت سه دهه فروپاشی شوروی كماكان جای بحث دارد؟
فواد عبداللهی: اگر کمونیسم كارگری، و نه سوسیالیسم روسی، هنوز تهدیدی جدی علیه بورژوازی نبود لابد شاهد چنین حجم عظیمی از پروپاگاند ضد كمونیستی توسط رسانههای اصلی نبودیم كه هر ساله به بهانه فروپاشی شوروی اما در واقع جهت توجیه عملكرد دمكراسی بازار رو به شهروندان جهان پمپاژ میكنند. دقت كردهاید كه هیچوقت سوال را اینگونه مطرح نمیكنند كه عملكرد ۳۰ ساله اخیر دمكراسی غربی یا دمكراسی «پیروز» پس از فروپاشی شوروی را چگونه ارزیابی میكنید؟ هیچوقت مدل «پیروز» دمكراسی بعنوان نظام كاپیتالیستی حاكم بر زندگی ۳۰ ساله اخیر بشریت را زیر نورافكن قرار نمیدهند؛ همیشه گذشته را برجسته میكنند و بر طبل تبلیغات جنگ سردی و ضد کمونیستی میکوبند تا عملكرد امروزشان را توجیه كنند. بنابراین از نقطه نظر ما بحث بر سر عملكرد نه آنچه كه شكست خورد بلكه آنچه كه «پیروز» شد و داعیه متاخرترین نظام حاكم بر جهان را دارد، باید بتواند محك ما در پرداختن به رویدادهای تاریخی باشد. باید به جهان پس از پیروزی دمکراسی و بازار آزاد نگاه کرد تا متوجه جایگاه فروپاشی شوروی و تبعات آن شد.
برای ما اهمیت پرداختن به مساٸل تاریخی از این واقعیت ابژكتیو ناشی میشود كه جهان امروز در آستانه دوره جدیدی از تحولات و مبارزه طبقاتی قرار گرفته است و به این اعتبار آبستن تغییرات رادیكال است. حزب ما چنین شرایط متحولی را میبیند، در تبیین خود وارد میكند و بنابراین سیاستهای عملی طبقه كارگر را از آن اتخاذ میكند. ما بعنوان بخش پیشرو گردان جهانی طبقه كارگر موظفیم كه یك چشمانداز دقیق و یك تبیین روشن از آنچه در جهان ما در حال گذر است را ترسیم كنیم تا بر مبنای آن تاكتیكهای مشخص و نقشه عملهای لازم جهت دخالت كمونیستها در اوضاع را در دستور كار حزب قرار دهیم. از این زاویه برای جمعبندی از دورهای كه در آن قرار گرفتهایم آنقدر ادله و اسناد موجود است كه آدم از فرط وفور دچار مضیقه میشود.
۱- این دوره جدید، دوره فروپاشی پارلمانتاریسم و بستن كارنامه ۳۰ ساله دمكراسی غربی پس از جنگ سرد است. ما وضعیت امروز را در دوره فروپاشی شوروی و دیوار برلین پیشبینی كرده بودیم. همان وقت گفتیم كه با فروپاشی شوروی، علیرغم یکدوره تحمیل عقبنشینی سیاسی- ایدئولوژیک به بشریت، كمپ «پیروز» غرب فلسفه وجودی خود را از دست میدهد و جهان وارد یك خلاء سیاسی و فكری عظیم میشود و بههم خواهد ریخت. طولی نكشید كه هیاهوی «پایان تاریخ» و حمله به آرمانهای برابریطلبانه و آزادیخواهانه كمونیستی در خود غرب رنگ باخت و در اواسط دهه نود با تجربه خونین یوگوسلاوی و بهراه انداختن جنگهای قومی – مذهبی در اروپای شرقی، شهروندان جهان بویژه در غرب دیدند كه قرار نیست كه نظام سرمایهداری بازار آزاد «پایان تاریخ» باشد. آشفتگی سیاسی و نظری بورژوازی جهانی در زمین غرب با «طلوع خونین نظم نوین جهانی» و در حمله نظامی به عراق تكمیل شد. بیش از پیش آشكار شد كه قرار نیست گذرگاههای جهان را با رفاه و امنیت و صلح تزٸین كنند و شیر و عسل در جویبارها روان شود. از نظر اقتصادی نیز سیاست ریاضتکشی و سفتکردن کمربندها، خلع مسئولیت دولتها از خود در برابر شهروندان و واگذار کردن همه چیز به بازار و رقابت سرمایهها چنان فشاری به مردم و کارگران در همین جوامع غربی و در سراسر دنیا وارد كرده است که جائی برای هیچ نوع توهم به معجزه بازار آزاد و دمکراسی، حتی در میان مردم کشورهای سابق کمپ سرمایهداری دولتی شوروی، باقی نمانده است.
۲- بورژوازی غرب در دوره جنگ سرد قادر شد كه سرمایهداری دولتی در شوروی را تحت نام سوسیالیسم و كمونیسم به خورد جهان دهد و جالبتر از همه بدترین نوع دیكتاتوریها را در اردوگاه خود حاكم كرده بود. پینوشه در شیلی، شاه در ایران، طالبان در افغانستان، سر كار آوردن خمینی و جریان اسلامی در ایران برای مقابله با خطر كمونیسم و انقلاب ۵۷، و كلا نمونه خونتاهای آمریكای لاتین را تحت نام دمكراسی و با لقب دمكرات به جامعه جهانی میفروختند چون به اردوگاه غرب تعلق داشتند؛ كافی بود كه هر نیروی ارتجاعی تنها به حكم اینكه از منافع غرب در برابر شوروی دفاع كند مدال دمكرات به گردن بیاویزد. كل آزادیخواهی و دمكراتمنشی در آن دوره به مقابله با شوروی ختم میشد. بعد از فروپاشی شوروی و «محو خطر کمونیسم» معلوم شد كه نه تنها قرار نبود كه دمكراسی بازار پلی به سوی خوشبختی بشر باشد بلكه حتی تمام پلهایی كه بشر در طول تاریخ ساخته بود یك بهیك شروع به فروپاشی كردند؛ حتی مدنیت و جامعه مدنی و حقوق شهروندان زیر سایه دمكراسی بازار انكار شد و جای خود را به تبیینهای عقبمانده پست - مدرنیستی و دیدگاه های سوپر – ارتجاعی قومی و مذهبی از جایگاه انسان و حقوق انسان در جامعه داد.
۳- دمكراسی غربی كه سیر افول فكری و سیاسی خود را طی میكرد توسط حمله ۱۱ سپتامبر دوباره در قالب «مبارزه با تروریسم» جان تازهای گرفت. كثیفترین جریانات مذهبی و قومی در تاریخ بشر در كنار ماشین جنگی دمكراسی غربی از گور علیه هم برخاستند و سرآغاز رویارویی دور دیگری از لشكركشی و حملات نظامی دول غربی با سركردگی دولت آمریكا به خاورمیانه شدند. به بهانه پاسخ به ۱۱ سپتامبر در واقع میلیتاریسم و سلطهطلبی بیش از پیش به محور سیاست خارجی دولت آمریكا تبدیل شد. بعد از فروپاشی شوروی و از موضوعیت افتادن «پایان تاریخ»، دمكراسی غربی به سركردگی دولت آمریكا نیاز به تعریف دشمن جدید و محور شر جدیدی داشت. دولت آمریكا كه از زمان تاچر و ریگان به شوروی لقب امپراطوری شر داده بود و برای مقابله با پیشروی آن در افغانستان طالبان را بوجود آورد اكنون همین نیروهای دستساز خود را بعنوان محور شر بعد از جنگ سرد به جهانیان قالب میكرد. بعد از افغانستان حمله به عراق و سرنگونی صدام گزینه بعدی و محور شر بعدی بود؛ تجربه عراق در واقع مردم و افکار عمومی در آمریکا و اروپا را وسیعا به ضدیت با جنگ و سیاستهای میلیتاریستی نٸوكانها سوق داد. تجربه عراق خیلی واضحتر و عمیقتر از تجربه یوگسلاوی یک بار دیگر به دنیا نشان داد که قضیه صدور دمکراسی و جهاد ضد تروریستی دول غربی کاملا پوچ است و این محملی است برای اینکه دولت آمریکا قلدری خود را توجیه كند. نمونه عراق نشان داد که این جهاد بازار آزاد هیچ ربطی به صدور دمکراسی ندارد، و سر سوزنی حتی به مقابله با سلاحهای کشتار جمعی صدام مربوط نیست؛ حمله به عراق در واقع چیزی نبود جز سیاست هژمونیطلبانه و تعرض میلیتاریسم دولت آمریکا برای کسب سروری و سلطه بلامنازع خود بر دنیای بعد از جنگ سرد در مقابل رقبای امپریالیست جدیدی مانند چین، هند و اروپا كه بیش از این حاضر به اطاعت كامل از بورژوازی آمریكا نبودند.
۴- جهان اكنون مدتهاست كه از شوك حمله دمكراسی بازار به كمونیسم و آرمان برابری بشر بیرون آمده است و معلوم شد كه كل این سناریو جز هیاهویی پوچ نبود؛ بویژه بعد از كشتار كرونا و بیمسٸولیتی كامل دولتهای غربی در قبال جان شهروندان، با رشد قارچهای سمی از جنس ترامپها، جانسونها و لوپنها بر پیكره گندیده پارلمانتاریسم در كنار آخرین دستهگل دمكراسی غربی در بازگرداندن طالبان به قدرت در افغانستان، شهروند اینبار در خود جوامع غربی بیدار شده است. دورهای كه دوباره ماركس و ماركسخوانی محبوب شده است. اعتراضات نسبتا وسیعی در كشورهای صنعتی غرب علیه میدانداری احزاب و دولتهای دست راستی و علیه ریاضت اقتصادی شكل گرفتهاند. جنبش ساختارشكنانه چپ در مقابل موج تعرض راست در حال نضج است؛ اگر سوسياليسم امروز امتیازی دارد همین است كه دیگر نمیتوان به راحتی مهر بلوك شوروی یا بلوك نظامی رقیب به آن زد؛ چرا كه در واقع بشکل جنبش کارگرى در دل کشورهايى در حال ظهور است که اکنون ظاهرا ۳۰ سال است بر شوروی سابق غلبه کرده و «پیروز» شدهاند. سوسياليسم امروز امتياز عروج در ساختار جوامع غربى را پیدا كرده است و به راحتى نميتوانند با عناوينى مانند «امپراطورى شر» که سابقا با آن سوسياليسم را تصوير ميکردند، تحريفش کنند. در نتیجه اوضاع به نفع سوسياليسم طبقه کارگر، سوسياليسم برابرىطلب، سوسياليسمى که عليه کار مزدى است و خواهان تجديد ساختار اقتصاد جامعه در جهت محو طبقات و سود و غيره است، امکان به ميدان آمدن و ايفاى نقشى بسيار مؤثر را ميدهد.
اكنون هیچ تٸوری اجتماعی جز ماركسیسم امكان مادیشدن در مقیاس جهانی را ندارد. این تنها ماركسیسم و كمونیستها هستند كه میتوانند نقش محوری در مبارزه برابریطلبانه مردم در هر گوشه دنیا پیدا كنند. هیچ جنبشی به اندازه جنبش كمونیستی و ماركسیسم در جهان سرمایهداری قوی، ریشهدار و بسط یافته نیست؛ سه دهه حاكمیت بلامنازع بازار و دستهگلهایش بعد از فروپاشی شوروی نمیتواند بر این واقعیت سایه بیاندازد كه یك ترند فكری و یك جنبش عظیم اجتماعی علیه بردگی مزدی و برای رفاه شهروندان كه خود را با ایدههایی كه ماركس مطرح میكند، تداعی میكند. طبقه كارگر این ابزار قدرتمند برای تحول اجتماعی را دوباره بكار گرفته است. هم اكنون كه طبقه كارگر از شرق تا غرب خود را در تعارض شدیدی با نظام سرمایهداری یافته است، پرچم سوسیالیسم و كمونیسم را دوباره به دست گرفته است. اگر امروز جنبشی صلاحیت این امر را دارد كه به تاریخ شوروی با چشمانی باز نگاه كند، این جنبش كمونیستی و طبقه ماست كه میتواند به تاریخ خود نگاه كند، از شكست آن بیاموزد، آن را اصلاح كند و راه پیشروی و پیروزی انقلاب كارگری و كمونیستی را هموار كند.