هر ماه در فرانسه ٦ زن در دعواهاي زناشوئي جان مي سپارند; اين از ناشناس ها نيست که زنان بايد در هراس باشند ، اغلب اوقات آنها از سوي همسرانشان است که مورد ضرب و شتم و تجاوز قرار مي گيرند و به قتل مي رسند. اگر مجرم از اقشار متمول باشد، مورد لطف و عنايت رسانه ها قرار مي گيرد در حاليکه اگر او از اقشار محروم و بدتر از آن از يک خانواده مهاجر باشد ، به شدت توسط آن ها تقبيح مي شد. در حالي که خشونت همان اندازه شامل زنان محله هاي مرفه نشين ميشود که حومه هاي شهرها. پرهيز از بررسي ريشه هاي اين پديده تنها به تداوم آن کمک مي کند.
نویسنده Mona CHOLLET برگردان محمد زاهدي
هنگامي که با يکديگر آشنا مي شوند، او را از کار کردن در بيرون از خانه باز مي دارد . او را مجبور مي کند حامله شود و وقتي اين امر روي مي دهد، مي خواهد مجبور به سقط جنينش کند . حضور معشوقه هايش را به او تحميل مي کند ولي قدغن مي کند که او معشوق داشته باشد . هنگامي که سرانجام فرار مي کند تا زندگي اش را با مرد ديگري از نو بسازد، او را باز مي يابد و « خونين و مالين » مي کند . يکنواختي شکنجه هاي توصيف شده توسط تار يتا ، بيوه مارلون براندو، از اهالي تائيتي که اخيراَ خود زيست نگاري او چاپ شده است، مانع نشد که نشريه هائي که ماجراي عشقي هنرپيشه ها را مي نويسند عنواني مانند « عشق ديوانه وارم با مارلون براندو» را به آن اختصاص ندهند (١) . شکي نيست که اگر به جاي مارلون براندو هنرپيشه ديگري با پوستي کمي تيره تر بود، تاريتا ي بيچاره را به نزديکترين بخش انجمن « نه مطيع و نه هرجائي» * روانه مي کردند .
هنگامي که زني مورد بد رفتاري قرار مي گيرد يا توسط دوستش، دوست سابقش يا خواستگاري که جواب رد شنيده است، به قتل مي رسد، تغبير و تفسير اين امر به تعلق فرهنگي متهم بستگي خواهد داشت . در ماه اکتبر ٢٠٠٤، قتل زن جواني از اهالي مارسي به نام غُفرانه حّلاوي با ضربات سنگ توسط نوجوان صغيري که ظاهراَ غُفرانه خواسته هايش را برآورده نکرده بود، پس از شايع شدن واژه « سنگسار» هيجان رسانه هاي گروهي را برانگيخت . به گونه اي که نشريه « فرانس سوار» چنين عنوان کرده بود : « دخترم سنگسار شده است » . (٢) از سوي ديگر نشريه « ال » در سرمقاله اش نوشته بود : « مشکل است که سنگساري که در برخي از کشورهائي که هنوز شريعت اسلام در آن ها رايج است، برايمان تداعي نشود » (٣)، از اين که چنين جنايتي در فرانسه رخ داده خشمگين بود و به حق افسوس مي خورد که بايد « بازهم و بازهم به گونه اي خستگي ناپذير براي قدر و منزلت زنان و بر ضد خشونتي که به آنان وارد مي شود، مبارزه کرد ». اين چنين، نشريه نام برده به کنايه اظهار مي دارد که فقط بيگانگان يا فرزندان مهاجران هستند که نمي توانند « دختران بيش از حد آزاد يا زيبا را که مي خواهند آن گونه که مايل هستند، زندگي کنند يا در برابرشان مقاومت مي کنند و به خواسته هايشان پاسخ منفي مي دهند »، تحمل کنند و فقط آنان هستند که در اين سرزمين زنان را مي کشند . با وجود اين، هنگامي که نشريه ليبراسيون، با تکيه بر اطلاعات آژانس فرانس پرس، قتل زناني را که در ماه ژوئيه و اوت ٢٠٠٤ توسط رفيق هايشان کشته شده بودند، جمع زده بود، آشکار شد که فقط در دو مورد از ٢٩ قتل، قاتلان بيگانه تبار بوده اند(٤) . ظاهراَ براي ٢٧ زن به قتل رسيده ناشناس، هيچ شانسي براي کسب افتخار ذکر شدن نامشان در سرمقاله اي از نشريه «ا ل » وجود ندارد ......
جنايت از سر عشق يا قتل عادي
موفقيت رسانه اي انجمن « نه مطيع و نه هرجائي» که در سال ٢٠٠٣ تاسيس شده در قبولاندن انديشه اي که بر اساس آن خشونت نسبت به زنان فقط در حومه هاي شهرها وجود دارد، سهيم بوده و علل اين خشونت از طريق « فرهنگ » جوانان آفريقاي شمالي تبار توضيح داده مي شده است . کريستين دلفي، فمينيست، کريستين همل، مردم شناس و همچنين جامعه شناسان لوران موکي يلي،(٥) نصيره گنيف- سوئي لاماس و اريک ماسه(٦) اين ابزار سازي فمينيسم را در جهت تقبيح فزاينده يک گروه از جمعيت تحليل کرده اند . هيثم لهميسي، سياست شناس نيز مطلب بالا را اين چنين افشا مي کند : « اهالي شهرک ها جهت رضايت خاطر بيشتر تصميم گيرندگان که اجازه داده اند وضعيت اجتماعي به وخامت بگرايد، از قرباني به متهم تبديل مي شوند» . (٧)
با وجود اين حوريه کبابزا (٨) که نزد اهالي محله « ميراي» در شهر تولوز پژوهش جامعه شناسانه اي را انجام داده، توانسته است مسائل ويژه اي را که بين دو جنس در حومه هاي شهرها پديد مي آيد با مرتبط کردن آن ها به سکس گرائي جاري در کل جامعه و با حذف هر نوع اصل گرائي ( اسانسياليسم) مشکوک، بررسي کند . در اين پژوهش ديده مي شود که چگونه « تک کار کردي بودنِ » (مونوفونکسيوناليته) فضا در شهرک، به آن سمت مي رود که آن را کاملا به يک فضاي خصوصي تبديل کند ( مگر يکي از مصاحبه شوندگان زن اقرار نکرده بود که با پيژامه براي خريد نان بيرون مي رود ؟ )؛ امري که کنترل رفتاري را از سوي همسايگان تسهيل مي کند؛ يا اين که چگونه بدگوئي و غيبت به تنها سرگرمي در برابر دلتنگي حاکم تبديل ميشود و « آبرو و حيثيت » تنها وجه تمايز دسترسي ناپذير براي جماعتي باقي مي ماند که در جست و جوي شناساندن هويت خود است . مردان جوان، با تاکيد بر مردانگي تشديد شده تلاش مي کنند تبعيض اجتماعي و اقتصادي خود را جبران نمايند .
در پژوهش نام برده يکي از مصاحبه شوندگان تصاوير جنسيت گرا ( سکسيست ) اي را که از طريق رسانه هاي گروهي و تبليغات پخش مي شود، افشا مي کند : « در تلويزيون همواره زنان را به گونه اي نشان مي دهند که گوئي براي خدمت به مردان به وجود آمده اند، که آنان روسپياني بيش نيستند ... که تنها براي نشان دادن برجستگي هاي بدنشان، براي فروش بسياري از چيزها در تصوير ها حضور پيدا مي کنند » . مطلبي که ادعاي تمام کساني را که مي کوشند از طريق تفسير قرآن رفتار اين مردان جوان فرانسوي را توضيح دهند، نقش بر آب مي کند .
اما خشونت هاي جنسيت گرا ( سکسيست ) « فرانسوي الاصل » که همواره و هنوز با توسل به عللي مانند «عشق پرشور» توضيح داده مي شود ، غير قابل قابل رويت هستند. پنج روز پس از قتل غفرانه حداوي، در ناحيه وانده، اورلي ١٦ ساله توسط رفيق سابقش ربوده مي شود، مورد تجاوز قرار مي گيرد و سپس به قتل مي رسد. اين فرد بلافاصله پس از آن خود را مي کشد . با وجود اين، جنايت نام برده به عنوان جنايت جنسيت گرا ( سکسيست ) قلمداد نشده است . بر اساس نوشته هاي مطبوعات، جنايتکار خود را عاشق ديوانه وار اورلي معرفي کرده (٩) و نتوانسته است قطع رابطه با او را تحمل کند . امري که مانع نشده است شب پيش از وقايع به دختر جوان ديگري تجاوز کند .
به نظر آنيک هوئل، پاتريسيا مرکادر و هلگا سوبوتا، مولفان « جنايت عشقي، جنايت عادي» (١٠)، مفهوم « جنايت عشقي » به عنوان پيش فرض عشقي تلقي مي شود که « از لحاظ طبيعي » به ميل بر تسلط بر مي گردد و « تصرف بدن و زندگي آن ديگري» را توجيه مي کند . در اين مورد، « آن ديگري» به معناي زن است . چهار مورد از پنج جنايت رخ داده در بطن زوج ها را مردان انجام مي دهند که بدين سان، بسيار « پرشورتر» از همراهان مونث شان به نظر مي آيند . براي توضيح عملشان، جنايتکاران مرد اغلب ادعا به « تحريک شدن » دارند و جنايتکاران زن ادعاي دفاع از خود را .
با تحليل خلاصه دفاعيات دادگاه ها در دو روزنامه محلي بين سال هاي ١٩٨٦ و ١٩٩٣، سه پژوهش گر نام برده نشان دادند تا چه حد برخورد روزنامه نگارانه با اين جنايات، حسرت الگوي نابرابري روابط بين دو جنس را بيان مي کند . بدين معنا که رئيس خانواده اتوريته خود را اعمال مي کند و همسرش فداکار و وفادار باقي مي ماند . تصويري که نوعي کمال مطلوب غيابي محسوب مي شود . و زناني که رفتارشان در اين تصوير نگنجد، مورد ناخشنودي تهاجمي قرار مي گيرند . در يکي از اين روزنامه ها درباره زني که کانون خانوادگيش را رها کرده، نوشته شده بود : « زني که تقريباَ همگاني شده است » . هنگامي که مردي زن سابقش را که با مرد ديگري زندگي جديدي را آغاز کرده، مي کشد، رسانه ها رويداد را بسان خون ريزي توسط مردي که به او خيانت شده، قلمداد مي کنند . اين سه پژوهشگر چنين تفسير مي کنند که « توانائي زنان مطلقه جهت بازيابي آزادي کامل خود تابع وجه ضمان است » و بدين ترتيب « جان سختي الگوي بدوي تصاحب زنان را در فرهنگ ما » ثابت مي نمايند . هنگامي که مسئله مربوط به زوج هاي بيگانه باشد، تفاسير بيگانه ستيزي اجتناب ناپذير مي شوند ( در مورد يک ايتاليائي چنين مي خوانيم : به فرهنگي چسبيده است که به عصر ديگري تعلق دارد... ) با وجود اين، در مورد قربانيان، اين تفاسير در عين حال نژاد پرستانه و جنسيت گرا ( سکسيست ) هستند .
در فرانسه، آمار روشمندي درباره قتل زنان توسط رفيق هايشان وجود ندارد . نشريه ليبراسيون، با محدود کردن بررسي خود به مدت دو ماه از طريق جمع بستن تلگراف هاي آژانس هاي خبري، کاري را به ثمر رساند که انجمن هاي فمينيست اسپانيائي به گونه اي پيوسته از چند سال پيش انجام مي دهند و نتايج آن را در اينترنت نصب مي نمايند . خانم سوزي رُژتمن از جمعيت ملي براي حقوق زنان اقرار دارد که « ما بايد همين کار را در فرانسه هم انجام دهيم » . عدد ٢٩ قتل در دو ماه از ميانگين شش قرباني در ماه که توسط وزارت کشور اعلام شده و تنها داده هاي رسمي اي است که در اختيار مردم قرار دارد، بسيار فراتر مي رود . آيا بايد در اين شمار حداکثري را ديد که به ماه هاي تابستاني بستگي دارد ؟ پروفسور روژه هانريون از فرهنگستان علوم پزشکي و مولف گزارشي درباره اين مطلب براي وزارت بهداشت در سال ٢٠٠١ چنين پاسخ مي دهد : « فکر نمي کنم . اعداد وزارت کشور برآوردي حداقل است . من همين اواخر به دومينيک دوويلپن ( وزير کشور فرانسه- مترجم) گفتم تا چه حد در اختيار داشتن آمار دقيق مي تواند ارزشمند باشد» .
يک بررسي مقطعي که به مدت ٧ سال در ا نستيتوي پزشکي قانوني انجام شده و در سال ٢٠٠١ منتشر گرديده، ثابت کرده است که شريک زندگي در ٥١ درصد از موارد قتل زنان مقصر بوده است (١١). به جنايات به معناي واقعي کلمه، بايد بازهم مواردي را افزود که در آن ها مرگ ناشي از نتايج خشونت هاي پييشن بوده ( مانند جراحات وارده به کبد يا افسردگي منجر به خودکشي ) که اغلب هم به گونه اي مکرر انجام مي پذيرفته است . پروفسور هانريون ذکر مي کند : « نيمي از زنان مورد ضرب و شتم قرار گرفته از افسردگي جدي رنج مي برند . و آنان پنج بار بيش از زنان ديگر دست به خودکشي مي زنند» .
خشونت زناشوئي در فرانسه شامل يک دهم از زنان مي شود؛ عددي که هر ٨ مارس براي روز بين المللي زن، همانند آذرخشي پديدار مي شود . اين عدد از نخستين پژوهش ملي که در سال ٢٠٠٠ در مورد خشونت نسبت به زنان در فرانسه صورت گرفته بود ، سرچشمه مي گيرد و نشان مي دهد که اين در زندگي زناشوئي است که زنان بزرگسال بيش از همه قرباني خشونت هاي بدني، رواني و جنسي مي شوند (١٢) . و حتي خشونت زناشوئي يکي از علل عمده مرگ و مير زنان است . و آن هنگامي است که طي اين خشونت ها، ضربه اي مهلک، به مرگ قرباني مي انجامد، يا هنگامي که مرد ترجيح مي دهد زنش را بکشد تا اين که شاهد آن باشد که او ترکش کند . دوران بلافاصله پس از اخذ تصميم قطع رابطه، يا دوران حاملگي نيز به عنوان مقاطعي مشخص شده اند که طي آن ها زنانِ مردان خشن بيش از همه در معرض خطر قرار دارند .
اين مسئله کليه اقشار جامعه را در بر مي گيرد . آقاي لوک فرمبو، مدعي العموم شهر دوئه که در سال ٢٠٠٣ ابزار سرکوب شديدي را ( که بسيار مورد توجه رسانه ها قرار گرفته) بر پا کرده است، چنين خاطرنشان مي کند : « اما فقط مردان اقشار مردمي که کمتر نگران بدگوئي هاي اين و آن هستند قبول مي کنند با روزنامه نگاران به صحبت بنشينند . و اين منجر به ايجاد توهمي مي گردد که بر اساس آن فقط مردان اقشار نام برده هستند که در اين رويدادها دخيل مي باشند » .
خشونت زناشوئي، که بايد بين آن و درگيري هائي که در آن ها تناسب نيروها به نوبت به برتري اين يا آن عضو زوج مي انجامد، فرق گذاشت، با در دست گرفتن قدرت توسط مردان در بطن زوج مشخص مي شود . ضرب و شتم هائي که به صورت ادواري تکرار ميشوند و در تناوب با دوره هاي آرامش يا حتي « ماه عسل » قرار دارند، نخست از خشونتي رواني مانند ناسزاها، تحقيرهاي دائمي، بازي دادن ها و غيره نشأت مي گيرند .
ناتالي زبرنيکا، آموزگار و مؤلف کتابي درباره توصيه به قربانيان و به اطرافيان آن ها، که براساس تجربه شخصي اش نوشته شده است(١٣)، چنين بيان مي کند : « همين ها هستند که بيشترين پيامدها را بر جا مي گذارند . مهاجم شما، از شناخت نزديکي که از شما دارد يا آن چه را که شما به صورت محرمانه با او درميان گذاشته ايد، استفاده مي کند و آن را به عنوان حربه عليه شما به کار مي برد . دو سال پس از طلاقم، دردهاي بدني ناشي از ضربه هاي وارده به يادم نمانده است . در عوض، هنوز هم کابوس مي بينم . روابطم با مردان تغيير شکل يافته اند . نزديکانم به من مي گويند که عوض شده ام » .
نخستين پژوهش ها در پايان سال هاي ١٩٨٠ در بلژيک و هلند صورت گرفته که نشان از تاب و تحمل کمتري نسبت به فرانسه دارد . در سال ١٩٩٥، طي کنفرانس سازمان ملل در پکن، پلاتفرم کاري درباره حقوق زنان، بازشناسي رفتار بد نسبت به زنان را به عنوان خشونتي به اين نام که داراي خصلتي ساختاري است، رسمي کرد .
بي کاري و مشروب خواري که اغلب به عنوان علل خشونت ذکر مي شود، فقط « تسهيل کننده » هستند . آقاي هانريون تصريح مي کند : « مشروب خواري بدون خشونت و خشونت بدون مشروب خواري وجود دارد» . دانيل ولزرلانگ، جامعه شناس که اين پديده را از ١٥ سال پيش تا کنون بررسي مي کند (١٤) ، خشونت زناشوئي را به عنوان گسترش تسلط جاري مردان در جامعه در محيط خصوصي تعريف مي کند .
نقش هاي جنسي چونان کليشه
اين رفتارهاي سنخ گونه نسبت داده شده به اين يا آن جنس است که به خشونت زناشوئي اجازه ابراز وجود مي دهد : مرد خشن خود را با احکام مردانگي که الگوهاي اجتماعي به او القاء مي کند، تطبيق مي دهد و قرباني او در نقش موجودي ضعيف و بي دفاع . به نوبه خود، ناتالي زبرنيکا انتظار خارج از اندازه اي را که به دختران جوان در مورد عشق القا ميشود، برجسته مي کند . « دختران جوان آن قدر مي خواهند به اين امر باور داشته باشند که به هنگام آشنائي، آن جزئياتي که مي بايد به آنان هشدار لازم را دهد، در نظر نمي گيرند . نبايد فراموش کرد که خارج از لحظه غليان خشونت، ستم گران خانگي مي توانند مردان جذابي باشند .... »
دانيل ولزرلانگ وجود زناني که همسران خود را مي زنند، تکذيب نمي کند حتي اگر در اکثريت قريب به اتفاق موارد بر عکس آن صادق باشد. او توضيح مي دهد که دراين صورت، اين زنان رفتاري را اختيار مي کنند که به گونه سنتي به مردان اختصاص دارد. ريشخندها ئي که مردان کتک خورده در هنگام شکايت ناظر آن هستند به اندازه کافي گوياست . به زعم وي، اين افت و خيز نقش ها به آساني امري را تاييد مي کند که بر اساس آن، روابط بين جنس ها يک ساختار اجتماعي است و نه يک پديده طبيعي . وانگهي اختلاف نيروي بدني، توضيح مناسبي نيست . برخي از مردان خشن، داراي هيکلي کوچکتراز هيکل همسرانشان هستند .
آقاي آلن لوگران، روان پزشک و مدير مدير مؤسسه « اس. او. اس- خشونت هاي خانوادگي » در پاريس، موارد بغرنج تري را مطرح مي کند : « اتفاق مي افتد که مردان به علت به ستوه آمدن از فشار رواني ناشي از رفتار همسرانشان، از طريق زدن ضربه واکنش نشان مي دهند . امّا خود را گول نزنيم . در بسياري از موارد، زنان قربانيان ناب ماجرا هستند» .
بر اساس اظهارات خانم ژرمن واتين، سخن گوي فدارسيون مّلي همبستگي با زنان (FNSF ) بازشناسائي موقعيت اجتماعي قرباني براي دادن امکان به زناني که مسأله به آنان مربوط مي شود، جهت فرار از آن گريز ناپذير است . در واقع، « اغلب هنگامي که اين زنان براي نخستين بار به ديدن ما مي آيند ، کاملاً گيج و آشفته هستند . همسرانشان توانسته اند آنان را متقاعد کنند که اگر آنان را مي زنند، تقصير از خودشان است . به آنان تکرار مي شود که قانون براي آنان وضع شده، که آنان شهروندان داراي حقوق هستند و حق شکايت کردن دارند . فقط اين آگاه شدن هاست که مي تواند روزي به آنان توانائي گفتن " من" را بار ديگر بدهد ». اما بازشناسائي معصوميت آنان، آن گونه اي که برخي از قضاوت هاي بي چون و چرائي که از آن ها بوي ناخوشايند زن ستيزي به مشام مي رسد، گواهي مي دهد، بدون دردسر نمي گذرد .« زن ها مي توانند وسائلشان را جمع کنند و خانه را ترک کنند !». ولي ناتالي زبرنيکا قاطعانه در پاسخ مي گويد : « مگر مسئله به همين سادگي است ؟ ! ». او ياد آوري مي کند که زنان مي توانند به علت ترس از نداشتن درآمد يا به علت .... عشق، نزد همسران خود بمانند .
وابستگي به يک همسر خشن را با وابستگي ديگري، يعني وابستگي به سيگار مقايسه مي کنند که از گذشت و اغماض اجتماعي بسيار بزرگتري برخوردار است . « چيزي که به شما زيان بسيار مي زند، مي تواند شما را بکشد ولي به موازات آن برايتان لذتي به همراه دارد که قادر نيستيد از آن چشم پوشي کنيد» . با اين حال، اين لذت با خود خشونت پيوسته نيست . دانيل ولزرلانگ در اين مورد صريح است : « هيچ زني دوست ندارد کتک بخورد! »، او تدقيق مي کند که اگر در بين زناني که شهادت آنان را جمع آوري کرده است شماري از آنان بازي هاي جنسي را با بار خودآزاري يا ديگر آزاري تحسين مي کنند، آنان و هم چنين همسرانشان همواره بين آن بازي ها و خشونت واقعي کاملاً فرق مي گذارند .
عدالتي هنوز ناکافي
پليس و دستگاه قضائي که مدت ها متهم به سهل انگاري در حل اين مسأله بودند، آغاز به تغيير کرده اند . اصلاحات اخير انجام شده درباره مسأله طلاق، به قاضي اجازه مي دهد که از همان آغاز اقامه دعوا، همسر خشن را از معرکه دور کند . از سال ١٩٩٤ تا کنون، در قانون کيفري جديد، پيوند خانوادگي موجود بين همسران جزو شرايط تشديد کننده جرم محسوب مي شود . امّا همسران « سابق » که اغلب مورد اتهام هستند، در همان شرايط قرار مي گيرند که همسران کاملاً ناشناس . طرح قانون برضد خشونت هاي وارد به زنان که در ٢٩ مارس ٢٠٠٥ در سنا به آن راي داده شد و در آن تجاوز شوهر به زن بازشناسائي شده، مي تواند آغاز راه حلي براي مساله باشد .
در شهر دوئه، آقاي لوک فرميو کاربرد « ثبت حادثه »** را در کميسارياي پليس در مورد خشونت هاي زناشوئي حذف کرد و مي خواهد که دادگستري از اين خشونت ها باخبر گردد . او به قربانيان ماجرا، کمک پيشنهاد مي کند و همسر متجاوز را به کانوني که براي پناه دادن بي خانمان ها در نظر گرفته شده ، مي فرستد . گاهي او ابتکار به خرج مي دهد که در مقام قرباني، عامل خشونت را تحت پيگرد قرار دهد يا درخواست پس گرفتن شکايت را رد مي کند . روشي که نظرهاي متفاوتي را بر مي انگيزد . خانم ژرمن واتين تأييد مي کند که : « در دزدي آشکار يک خودرو، نظر صاحب آن پرسيده نمي شود » ! ، و آقاي آلن لوگران نيز همين نظر را ابراز مي دارد : « تحت پيگرد قرار ندادن، پذيرفتن پس گرفتن شکايت، به معناي فرستادن خشونت در قلمرو خصوصي است » . بر عکس، خانم ناتالي زبرنيکا اين نظر را ندارد : « بايد گذاشت تا زنان راهشان را در اين فرآيند طولاني و مشکل که به مرگ رابطه مي انجامد با ضرب آهنگ خود بپويند؛ بايد آنان را همراهي کرد ولي مطمئناً آنان را کودک به حساب نياورد . کولت پاران، بزه شناس از دانشگاه اوتاوا که تأکيد دارد که کانادا کشوري است که در مبارزه با خشونت هاي زناشوئي پيشگام بوده است، از اين مسأله روي بر مي گرداند و چنين ارزيابي مي کند : « نمي توان با خشونت هائي که توسط همسر نزديک اعمال مي گردد ، همانند ساير خشونت ها برخورد کرد . اخيراً در اوتاوا مدعي العموم، بر خلاف نظر قرباني تصميم گرفت عامل خشونت هاي خطرناک را تحت پيگرد قانوني قرار دهد . هنگامي که همسر مرد خشن تصميم به شهادت دادن گرفت، خود را در برابر قاضي مُثله کرد. به گونه اي که مجبور شدند او را به بخش اورژانس ببرند» .
او هم چنين اعلام کرد که در امريکا، برخي از زنان سرخ پوست يا هم چنين برخي از زنان امريکائي افريقائي تبار عليه تحت پيگرد قرار گرفتن خود به خودي به شدت اعتراض مي کنند زيرا در آن، ابزار سرکوب ديگري عليه مردان قوم خود مي بينند . آقاي لوک فرميو چنين توضيح مي دهد : « هنگامي که خود را در برابر زني مي يابم که داراي گنجينه اي روشنفکرانه است، که مي توان با او بحث کرد، که حس مي کنم قادر است موقعيت را بسنجد، و از من مي خواهد اقامه دعوا را در حال انتظار بگذارم، من قبول مي کنم . برعکس، در برابر زني که در وضعيت پريشاني اجتماعي شديدي قرار دارد، به خود اجازه مي دهم که به جايش تصميم بگيرم . زيرا در آن لحظه مشخص، آن زن قادر به گرفتن کوچک ترين تصميمي نيست و نياز دارد به او کمک شود » . مطلبي که نظري را که بر اساس آن رفتار زنان براي مردان اقشار مردمي گران تمام مي شود، تاکيد مي کند . خشونت هاي جنسي به عنوان پديده اي جهان شمول پرسش هاي مربوط به طبقات جامعه و تعلق قومي را که بر روي آن قرار مي گيرد، تشديد مي کند . امري که به گونه اي قابل ملاحظه ريشه کن کردن آن را بغرنج مي سازد .
* اشاره به انجمني است که در جهت دفاع از زنان در محله هاي فقير نشين و بويژه خارجي نشين ( آفريقاي سياه و آفريقاي شمالي تبار) فعاليت مي کند.
** در فرانسه امکان ثبت يک واقعه در اداره پليس بدون اين که رسميت يک شکايت را داشته باشد، وجود دارد.
Le Monde diplomatique
پي نوشت ها
١) نشريه " اِ ل" پاريس – ٣١ ژانويه ٢٠٠٥
٢) ٢٥ نوامبر ٢٠٠٤
٣) ميشل فيتوسي " وحشت عريان "، نشريه " اِ ل " پاريس، ٢٩ نوامبر ٢٠٠٤
٤) بلاندين گروژان، " زناني که در فرانسه در سکوت به قتل مي رسند "، ليبراسيون، ٩ نوامبر ٢٠٠٤
٥) لوران موکي يلي "ر سوائي زنان " هرجائي "، نشر لادکوورت، پاريس ٢٠٠٥
٦) نصيره گنيف – سوئي لاماس و اريک ماسه، " فمينيست ها و پسر عرب "، نشر لوب، لا توردگ، ٢٠٠٤
٧) فرانسوا کارل، " نه هرجائي نه مطيع، حربه دو سر بُرنده " رسپکت مگازين، شماره ٥ ، ژانويه- مارس ٢٠٠٥
٨) حوريه کبابزا : " دختران و پسران جوان محله ها، يک بررسي درباره احکام نوع"،٢٠٠٣ روي سايت http://www.trabrules.org/textquatie.html
٩) ليبراسيون، ٢٥ اکتبر ٢٠٠٤
١٠) آنيک هُوئل، پاتريسيا مرکادر و هلگا سوبوتا، " جنايت عشقي، جنايت عادي" نشر دانشگاهي فرانسه، پاريس ٢٠٠٣
١١) دومينيک لوکنت و همکاران : " زن کُشي"، انستيتو پزشکي قانوني پاريس ٢٠٠١
١٢) به نوشته ژيزل حليمي به نام " توطئه فمينيستي" رجوع شود . لوموند ديپلماتيک، اوت ٢٠٠٣
١٣) ناتالي زبرنيکا : " جنگ پنهاني، غلبه بر خشونت زناشوئي "، لامارتن، پاريس ٢٠٠٤
١٤) دانيل ولزرلانگ " مردان خشن" نشر پايو- پاريس ٢٠٠٥ ( چاپ نخست ٢٠٠١ )
Mona CHOLLET
مونا شوله روزنامه نگار و مولف کتاب " از استبداد تا واقعيت "
اسناد پيوسته
(PDF – 164.9 kb)