شکنجه یعنی، وقتی هفده سالت باشه ببندنت به صندلی چوبی و با یک چَک به پهلو بخوری زمین و بعد با پوتین سربازی بزنن تو صورتت. شکنجه یعنی، وقتی نیمه های شب از خواب بیدارت کنن و بگن چشم بندت و بزن، بعد ببرنت به حیاط پشتی محل تیر باران، دستها و پاهات و ببندن به تیرک چوبی و بعد هم دستور آتش بدن، وقتی بخودت میای میبینی هنوز داری نفس میکشی، و با خنده های جوخه مرگ متوجه میشی که تیرها هوایی بوده یا مشقی.
شکنجه یعنی، وقتی صدات میکنن بری برای بازجویی و بعد میبینی دو تا میز با فاصله نیم متر گذاشتن کنار هم و میگن دست هاتو ببر زیر زانوت و دستبند میزنن و چوبی رو از لای دستها و پاهات رد میکنن، دو نفری بلندت میکنن میزارنت روی میزها، با هر جوای که میدی با کابل به کف پاهات میزنن، آنقدر ادامه میدن که پاها باد کنه و تاول بزنه، دردناکتر اینکه بزور دور اتاق راه ببرنت. "شکنجه و خاطراتش تا پایان مرک با ماست "
۲۶ دی ۱۳۹۷
#نان_کار_آزادی_اداره_شورای #نه_به_شکنجه #من_هم_شكنجه_شدم