عسل محمدی. برای رفقای روزهای سخت؛ سپیده قلیان و اسماعیل بخشی

ایران و جهان
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

برای رفقای روزهای سخت؛ سپیده قلیان و اسماعیل بخشی که فریاد آزادی‌خواهی و برابری طلبیشان خاموش شدنی نیست. برخورد امنیتی با کارگران و فعالان کارگری توسط حاکمیت مدافع صاحبان سرمایه دور از ذهن نبود. قرن‌هاست که مشت آهنین سرکوب همان‌جایی‌ست که صدای حق طلبی طنین‌انداز میشود، چراکه تداوم استثمار در گرو قلع و قمع و منکوب کردن هرآن کسی‌ست که رویای برابری در سر دارد‌. رشادت کارگران هفت‌تپه در جهت احقاق حقوق به تاراج رفته‌شان آنچنان برحاکمیت گران آمد که سراسیمه مشغول پرونده‌سازی‌های امنیتی برای کارگران و فعالین کارگری شدند و برای مرعوب ساختن آنان از تهدید و افترا و حتی شکنجه‌ایی فروگذاری نکردند و من شاهد ستمی شدم که بر شما میرفت.

آنچه در بازداشتگاه و زندان بر خودم گذشت را کنار میگذارم و از لحظاتی میگویم که شاهد زجر رفقایم بودم.
بخاطر میاورم روزهای بازداشت را در بازداشتگاه امنیتی اطلاعات اهواز.
روز ششم بازداشتم در اهواز به سلول کوچک و نموری منتقل شدم که هفت زندانی در آنجا محبوس بودند. یکی از آنان سپیده قلیان بود که برای شناختن چهره‌‌اش زمانی مکث کردم. باورم نمیشد که در مدت کوتاهی چهره‌ی بشاش و شادابش چنان تکیده و لاغر و نحیف شده باشد. هنوز آثار کبودی بر گردن داشت و جای چنگ و خراش روی دستهایش. برایم از ستمی گفت که در آن بیست‌ویک روز بر او گذشته بود و دیدنش در آن وضعیت گفته‌هایش را اثبات میکرد. من شاهد ساعتهای طولانی بازجوییش بودم از ده صبح تا پاسی از نیمه شب که تقریبا هرروز این پروسه تکرار میشد. من صدای فریادها و توهینهای بازجویش را از اتاق کناری میشنیدم. من شاهد روزی بودم که چنان فشاری برای اعتراف دروغ بر او آوردند که پنجه بر چهره‌‌‌ی نازنینش میکشید و آرزوی مرگ میکرد.
 من صدای ممتد سرفه‌ها و تنگی نفس شدید اسماعیل را از اتاق بازجویی مجاور میشنیدم و تمسخر ماموران را که میگفتند "فیلمشه حالش از ما بهتره". چه رنجی‌ بود دانستن اینکه رفیق شریفم در اتاق کناری در حال آزار است و حداقل اقدامات درمانی از او دریغ میشود. من روزی که برای هواخوری به حیاط بازداشتگاه میرفتم صدای فریاد‌ها و توهین‌ها و افترای بازجو به اسماعیل را شنیدم. من حاضر به شهادت برای آنچه که شنیدم و دیدم هستم.
اینها احتمالا فقط گوشه‌هایی از آنچه بود که بر رفقایم گذشت و من با چشمان بسته شاهد آن بودم اما یقین دارم حالا که جز زنجیرهایمان چیزی برای از دست دادن نداریم این گردنکشی‌ها قدمی ما را به عقب نمی‌راند.
چراکه ما عاشقان مست دل از دست داده‌ایم.
زنده باد کارگر
 برقرار باد شوراهای مستقل کارگری و مردمی.