با اینکه جو بایدن، نامزد حزب دموکرات در انتخابات ماه نوامبر امریکا و نزدیکترین مشاورانش همگی در دولت اوباما خدمت کردهاند، اما در حوزه سیاست خارجی از سلف او یعنی هری ترومن الهام میگیرند.
جو بایدن در مقالهای که چندی پیش در پایگاه خبری تحلیلی «فارن افرز» منتشر شد، نوشته بود: پیروزی دموکراسی و لیبرالیسم بر فاشیسم و خودکامگی باعث به وجود آمدن جهان آزاد شد. اما این چیزی نیست که تنها مربوط به گذشته باشد، بلکه آینده ما نیز با این رقابت گره خورده است.
سخنان بایدن قابل تامل است. او در سال 1942 متولد شده و فرزند آن دوره قهرمانپرور است. او در دهه 1950 بزرگ شده، زمانی که امریکا توانست در نبرد با شوروی خود را به عنوان قدرت برتر و «هژمون خیراندیش» بلوک غرب به تثبیت برساند. فروپاشی شوروی در سال 1989 ظاهرا پایانی بود بر رقابت ایدئولوژیک بزرگی که در قرن بیستم وجود داشت.
بایدن در دورانی که به عنوان معاون رییسجمهور فعالیت میکرد، به همراه باراک اوباما رییسجمهور سابق امریکا تلاش کرد جنگ و درگیری با کشورهایی را که بهزعم امریکا اقتدارگرا هستند -یعنی چین، روسیه و ایران- کاهش دهد.
تنها چهار سال از آن زمان گذشته و حالا بایدن در مقاله خود عملا اعتراف میکند، پروژهاش شکست خورده است. آینده امریکا به رقابت با کشورهای خودکامه و اقتدارگرا گره خورده است، چراکه این کشورها، هر یک به شیوه خود، مسیر تقابل با غرب را در پیش گرفتهاند و نکته تکاندهندهتر اینکه امریکا در سال 2016 فردی را به ریاستجمهوری خود برگزیده که هنجارهای دموکراسی را در این کشور زیر پای خود له کرده، به متحدین دموکراتیک امریکا در خارج از مرزهای این کشور توهین کرده و دیکتاتورها را مورد ستایش قرار داده است. اگر بایدن به کاخ سفید برود، بحرانی را به ارث میبرد که روزهای نخست جنگ سرد را برایش تداعی خواهد کرد، البته از بعضی جهات وضعیت بهتر از آن زمان است و از برخی لحاظ بدتر. چند نفر از مشاوران بایدن در حوزه سیاست خارجی در گفتوگو با «فارن پالیسی» وضعیت را با دوران ریاستجمهوری هری ترومن و سیاستهای او مقایسه کردهاند.
در اسناد مربوط به کارزار انتخاباتی بایدن و مقالاتی که معتمدین او مینویسند، چند کلیدواژه بیش از بقیه به چشم میخورد: جهان آزاد، دموکراسی، اروپا، رهبری. این کلیدواژهها از نظر ترقیخواهان (پروگرسیوها) بازگشت به عقب و مصداقی از واپسگرایی به حساب میآید و بایدن را به نامزدی تبدیل میکند که جهانش واقعی نیست. البته این واژهها برای بایدن کاملا طبیعی است، چراکه او پیرو مکتب وطنپرستی و تعصب ملی است.
با این حال مشاوران امنیت ملی سابق و دستیاران کنونی او که برخی دو نسل کوچکتر از بایدن هستند، معتقدند کلیدواژههای فوق بخشی از پاسخ لازم به تغییرات رادیکالی است که هم در داخل امریکا و هم در خارج از آن اتفاق افتاده است.
اولین سوالی که از اعضای حلقه مشاوران بایدن در حوزه سیاست خارجی میپرسم، این است که به نظرشان جهان چه تغییری کرده است.
کالین کال، مشاور امنیت ملی بایدن از سال 2014 تا پایان دولت اوباما که اکنون استاد دانشگاه استنفورد است، میگوید: سه تغییر از همه برجستهتر است؛ اولا جهان آنقدر در هم تنیده شده که بزرگترین چالشهای حیاتی ما همان تهدیدهای فراملی است. بحران جهانگیر کرونا بارزترین نمونه آن محسوب میشود. دوم اینکه دموکراسی در جهان در وضعیت دفاعی و موضع ضعف قرار گرفته و سوم اینکه توزیع قدرت در جهان تغییر کرده و رقابت میان ابرقدرتها دوباره به جریان افتاده است.
این تهدیدها همگی به هم مرتبطند. کال میگوید: اوباما استفاده از ادبیات «ترویج دموکراسی در جهان» را متوقف کرده بود و دلیل آن نه فقط تنفر او از خودبرتربینی و استکبار امریکایی، بلکه به این دلیل بود که از زمان استراتژی «توسعه دموکراتیک» بیل کلینتون، کل بحث پیرامون این پرسش بوده که امریکا چگونه و تا چه حد میتواند ارزشهای داخلی خود را در خارج از مرزها گسترش دهد.
پیام ضمنی جنگ عراق این بود: بسیار کمتر از چیزی که فکر میکنیم و با هزینهای بسیار بالاتر. با وجود این پیام، خود این بحث به اولویت امریکا و دموکراسی امریکایی تبدیل شده است.
اما این ستونها فرو ریختهاند. کال میگوید: مساله تلاش لیبرالها برای توسعه دموکراسی نیست. مساله دفاع از خط مقدم کنونی جهان آزاد است. در کشورهای دموکراتیک، عوامفریبی غیرلیبرال این خطوط مقدم را تهدید میکند و در خارج از این کشورها نیز جنگهای نیابتی و فساد روسیه و تلاش چین برای استفاده از قدرت اقتصادی به منظور تعریف مجدد قواعد نظم جهان خطرهایی است که این خطوط مقدم با آن مواجهند. کال معتقد است کشورهای دموکراتیک باید برای حفظ آنچه دارند با هم متحد شوند.
اینجاست که وضعیت با سال 1947 و دوره ریاستجمهوری ترومن مقایسه میشود: در آن سال ترومن اعلام کرد امریکا به کشورهایی که با استبداد مبارزه کنند کمک میکند، چراکه فرصتطلبی شوروی امنیت ملی امریکا را تهدید میکرد. البته این روزها روسیه یک قدرت متوسط است و چین نیز اگرچه نسبت به رقبای گذشته امریکا قویتر بهنظر میرسد، اما بیشتر از نظر اقتصادی و دیپلماتیک واشنگتن را تهدید میکند. به علاوه، امریکا به اسم مقابله با تهدید وجودی، به دیکتاتورهای جناح راست کمک کرده و رهبرانی که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند را سرنگون کرده است. این گذشتهای نیست که بایدن بخواهد از آن تقلید کند. اما واشنگتن شبکههایی از متحدین و نهادهای قانونمحور را نیز به وجود آورده که بدون حضور پررنگ امریکا -و استعاره «هژمون خیراندیش»- توانستهاند جهان را اداره کنند. امریکا مدلی را به جهان معرفی کرده که حکومتهای استبدادی نمیتوانند کپیبرداری کنند.
اما امریکا چگونه بدون یک جنگ سرد جدید و بدون اینکه ادعا کند مثل 70 سال پیش رهبر بلامنازع جهان است، میتواند کشورهای دموکراتیک را با هم متحد کند؟ بایدن در مقاله خود در «فارن افرز» مینویسد: اولویت اول «بازسازی دموکراسی در خانه» و پایان دادن به حملات علیه مهاجران، اقلیتها، کارمندان دولت و دیگر کسانی است که مورد آزار و اذیتهای ملیگرایانه دونالد ترامپ رییسجمهور کنونی امریکا قرار گرفتهاند. این مشکلی است که ترومن با آن مواجه نبود، اما لیبرالهای دوران جنگ سرد مثل هوبرت هامفری معتقد بودند امریکا نمیتواند مدافع ارزشهای دموکراتیک باشد، مگر اینکه خود در داخل آنها را آشکارا اجرا کند.
در آن زمان، لیبرالها انتظار داشتند امریکا قوانین حقوق مدنی را به تصویب برساند و از آوارگان جنگ به گرمی استقبال کند. بنابراین اصلاح در داخل است که اجازه اصلاحات در خارج از مرزها را میدهد.
پس چه باید کرد؟ بایدن وعده داده در نخستین سال ریاستجمهوری خود کنفرانسی را تحت عنوان «نشست دموکراسی» برگزار کند.
این ایدهای است که در سالیان اخیر از سوی نومحافظهکاران مطرح شده است؛ کسانی که تمایل دارند تقسیمبندیهای جهان را از دیدگاه ایدئولوژیک ببینند، نه صرفا از منظر ژئوپلیتیک. با این حال رفتهرفته این ایده به سمت میانهروها حرکت کرده است.
سال گذشته تونی بلینکن که سالهاست به بایدن در حوزه امنیت ملی مشاوره میدهد و اکنون سرپرست شبکه گسترده مشاوران او در حوزه سیاست خارجی است، به «نشست دموکراسی» بسنده نکرد و خواستار تشکیل «جامعه» دموکراسیها شد. این ایدهای است که رابرت کاگان نومحافظهکار نیز آن را مطرح کرد و اکنون میتوان متوجه شد که پیشبینی این دو نفر درست بوده است.
بلینکن که متفکری محتاط و ریزبین است، میگوید از اینکه چقدر با فردی مثل کاگان نقطه مشترک داشته متعجب شده است. با این وجود، او میگوید آنچه او و بایدن در ذهن دارند، «جنگ صلیبی» نیست، بلکه وسیلهای برای اقدام جمعی است.
بلینکن میگوید: «پایگاه شما در جهان، دیگر کشورهای دموکراتیک است.» اما شاید نه همه دموکراسیها: در بسیاری از مسائل، دموکراسیهای نوظهور مثل هند و برزیل بیشتر بخشی از مشکلند تا بخشی از راهحل. بایدن بیشتر به نزدیکی روابط با اروپای غربی و ناتو تمایل دارد. جامعه دموکراسیهایی که او مدنظر دارد متشکل است از اروپا به اضافه کرهجنوبی، ژاپن، استرالیا و نیوزیلند، یعنی متحدین سنتی امریکا. چیزی که بایدن و مشاورانش در ذهن دارند تشکیلات رسمی مثل ناتو نیست، بلکه نسخه تعمیمیافته انجمنی چون گروه 7 است که در آن متحدین دموکراتیک میتوانند برای مسائل فراملی که کال به آن اشاره کرد -مثل بیماریهای همهگیر، امنیت سایبری و البته تغییرات آب و هوایی- به اضافه مسائل به خصوصی که کشورهای استبدادی پدید میآورند -مثل مداخله انتخاباتی، فناوریهای نظارت و جاسوسی و نقش چین در فناوری نسل پنجم- راهحل مشترک پیدا کنند. اگر بخواهیم به اغراقآمیزترین وجه ممکن آن را توصیف کنیم، میتوانیم بگوییم بایدن قصد دارد ایده «بلوک غرب» را برای عصر جدیدی از مشکلات بدون مرز از نو بسازد.
این جهتگیری تازه نشاندهنده تغییر تازهای در رویکرد ژئوپلیتیک است: نگاه به اروپا. در حال حاضر آلمان، فرانسه و چند کشور دیگرند که خود باید در برابر روسیه و البته چین مقاومت کنند و علیه غیرلیبرالگرایی در اروپا سخن بگویند.
جولی اسمیت، یکی دیگر از دستیاران سابق بایدن و عضو فعلی حلقه مشاوران او در مقالهای در ماهنامه واشنگتن نوشت: بایدن در صورت پیروزی، در صد روز نخست ریاستجمهوری خود به آلمان سفر میکند و سخنرانی مهمی را درخصوص «بازتعریف دستورکار روابط میان امریکا و اروپا حول مفهوم دفاع از ارزشهای دموکراتیک» ارایه میدهد.
سخنرانی بایدن درخصوص لزوم اتحاد غرب معادل سخنرانی ژوئن 2009 اوباما در قاهره است که در آن رییسجمهور سابق خواستار «شروعی تازه» میان امریکا و اسلام شد. ماجراجویی اوباما در خاورمیانه چیزی جز اشک و آه به بار نیاورد.
اوباما بهرغم تمایلی که به رابطه با منطقه شرق آسیا و کشورهای باثبات آن داشت، همیشه یک پای خود را در منجلاب خاورمیانه نگه میداشت و تمایلی به خروج از آن نشان نمیداد. شاید بایدن برای اینکه به جهان عرب پشت کند شانس بهتری داشته باشد (دلایل آن را در مطلب دیگری توضیح میدهم) .
کلمه «رهبری» قطعا نسبت به «جهان آزاد» بار معنایی گستردهتری دارد. محافظهکاران فلسفه اوباما را در اصطلاح «رهبری از پشت سر» خلاصه کرده و آن را مسخره میکردند. اما در مقابل، ترقیخواهان و واقعگرایان جناح چپ معتقدند رهبری جهان مسوولیت سنگینی است که با تغییر رژیم، جنگهای پهپادی و استکبار امپریالیستی گره خورده و در نتیجه نباید به دنبال آن رفت. اندرو باسویچ، مورخ امریکایی از موسسه کوئینسی، اخیرا در مطلبی نوشت: مدتهاست طبقه حاکم در امریکا مساله رهبری جهان را ارجح بر تامین رفاه جمعی مردم این کشور قرار دادهاند.
استدلال باسویچ این است که عصر سلطه امریکا به سر آمده است، اما بایدن به این موضوع اعتقاد ندارد. او با استفاده از فرمول مادلین آلبرایت که بسیار هم مورد تمسخر قرار گرفته، امریکا را کشوری میداند که جهان بدون آن اداره نمیشود و مشاورانی را نیز به خدمت میگیرد که همین عقیده را داشته باشند. جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی سابق بایدن که اکنون در دو حوزه سیاست خارجی و داخلی به او مشاوره میدهد، سال گذشته در مقالهای در «آتلانتیک» نوشت: امریکا به لطف پراگماتیسم و تعهد به تامین منافع خود و ظرفیتی که برای بازسازی خود دارد، همچنان قادر است رهبری جهان را دراختیار داشته باشد، ولو به شیوهای متواضعانهتر. سالیوان برای بازیابی جایگاه کشور در نظم جهانی، خواستار «استثناگرایی امریکایی جدید» شده است.
این مساله بیشتر شبیه به رویابافی است تا یک طرح عملی. اوباما نیز همین قولها را برای بازسازی امریکا داده بود و مردم تصمیم گرفتند ترامپ را جایگزین او کنند. هم رهبران جهان و هم مردم عادی به این نتیجه رسیدهاند که امریکا کشوری نیست که فکر میکردند و بایدن نیز فرانکلین روزولت نیست. البته آنها در مورد ترومن هم همین را میگفتند.
------------
منبع: روزنامه اعتماد
ترجمه هدیه عابدی