مقدمه: مطلبی که میخوانید بحث من در کلاب هاوس ، در برنامه نقد و نظر است که ۱۹ دیماه ۲۴۰۰ ( ۹ ژانویه ۲۰۲۲) برگزار شد.
این متن به کمک رفیق آزاد کریمی پیاده و ادیت نگارشی شده است و صحبت های سایر سخنران ها و اظهار نظر شرکت کنندگان را دربرندارد. فایل صوتی برنامه کامل را از لینک زیر میتوان دریافت کرد.
سخنران: ثریا شهابی
من صحبتم را با سوالی که مطرح شده شروع می کنم. آیا انقلاب ایران اجتناب ناپذیر بود؟ ضرورت بود و یا اشتباه؟ همانطور که خود شما هم به آن اشاره کردید این بحث سطوح مختلفی دارد. اینکه خود آن انقلاب چی بود؟ سرنوشت آن انقلاب به کجا ختم شد؟ و نهایتا اینکه قیام و انقلاب چه فرقی دارد و چه فاصله ای بین این دو افتاد، همه اینها سطوح مختلفی از بحث هستند. من در مورد اینکه سرنوشت این انقلاب به کجا کشید و خود این انقلاب و قیام چه بود و از کجا آمد و جریانات سیاسی به آن چه پاسخی دادند بعدا صحبت خواهم کرد. در ابتدا سعی می کنم به طور ویژه در مورد انقلاب ۵۷، و نه انقلاب به طور علی العموم، نکاتی را مطرح کنم و بعد به این سوال که آیا انقلاب ۵۷ اجتناب ناپذیر بود یا نه، بطور مختصر صحبت کنم.
جواب اثباتی من به این سوال دو جنبه دارد. یکی جواب به خود سوال است و جنبه دیگر اینکه چرا این سوال امروز و در این شرایط مطرح می شود، که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
در مورد اینکه انقلاب ۵۷ اجتناب ناپذیر بود یا نه، باید بگویم که به نظر من اجتناب پذیر بود. بستگی به این دارد که شما به چه مقطعی ازآن نگاه کنید.
من طرفدار نظریه "موتور محرکه تاریخ" که گویا خودبخودی تاریخ را شکل میدهد، آنطور که بخشی از "چپ" آن را اتفاقات و فرمولبندی های از پیش تعیین شده و جبر تاریخ می دانند ، نیستم و با "راست" ی هم که فکر می کند این انقلاب توطئه خارجی ها بود و لذا اجتناب پذیر بود، فاصله دارم.
به هر حال اگر به خود سوال برگردم، انقلاب ۵۷ به طور تجریدی و در سطح فکری اجتناب پذیر بود، اگر می توانستیم به عقب برگردیم. می توانست اتفاق نیفتد. اگر انقلاب مشروطه شکست نمی خورد. اگر محمد علیشاه مجلس را به توپ نمی بست و اگر تغییر نظام با کودتای رضا شاه صورت نمی گرفت و حتی تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد، هنوز جامعه ایران جامعه ای بود که پس از انقلاب مشروطه به درجه زیادی آزادی احزاب را تحمیل کرده بود و در آن اختناق و دیکتاتوری مطلق وجود نداشت.
از کودتای ۲۸ مرداد به اینطرف رابطه بین شاه و سلطنت با جامعه تغییر می کند و دیگر مثل دوران رضا شاه نیست. جامعه ایران به شاه بعنوان یک پدیده وارداتی و نچسب نگاه می کند که محدودیت هایی که انقلاب مشروطه به آن تحمیل کرده بود را پس میزد.
کودتای ۲۸ مرداد بخش زیادی از بازاریان را که از طرفداران جنبش ملی اسلامی بودند، بعنوان بخش ناراضی جامعه در کنار خود نگهداشته بود. جامعه ایران در آن مقطع هنوز قطع رابطه کاملی با شاه نکرده بود و فقط آن بخشی از بازاریان و تجار و ملی اسلامی ها بودند که بعدها با ارتجاع اسلامی گره می خورند و هم کاسه شدند.
بعد از آن به دوره اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۱ می رسیم که به شاه تحمیل شد. تا قبل از آن اگرچه در جاهای زیادی کارخانجات بوجود آمده بود و کشور صنعتی شده بود، ولی مناسبات اقتصادی و اجتماعی هنوز مناسبات فئودالی و ارباب رعیتی بودند. بعد ازاصلاحات ارضی ۱۳۴۱ است که مناسبات سرمایه داری در جامعه ایران شکل می گیرد و اعتراضات از بازار به کارگر صنعتی و کاخانجات و محافل روشنفکری و دانشگاه ها و فضای فرهنگی و سیاسی شهرها شیفت می کند.
در این مقطع است که ایران سرمایه داری شده است و توسعه صنعتی و تبدیل شدن دهقان به کارگر، یک تغییر اساسی در ساختار اقتصادی نظام بوجود می آورد. حتی بعد از اصلاحات ارضی هم هنوز جامعه به طور قطع رابطه اش را با شاه یکسره نکرده بود. به هرحال اصلاحات ارضی صورت گرفته بود و بخشی از جامعه که دهقان بود و با اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بود هنوز از شاه حمایت می کردند. منتهی ما بعد از اصلاحات ارضی است که با هجوم کارگر صنعتی به شهرها مواجه می شویم که دیگر مناسبات قدیمی را قبول نمی کند.
بعد از اصلاحات ارضی ما فقط شاهد یک اعتصاب موفق آمیز هستیم که آن هم مربوط به اعتصابات شرکت واحد در سال ۴۹-۴۸ بود، که در اعتراض به افزایش قیمت بلیط اتوبوس صورت گرفت که به اعتصاب مدارس هم انجامید و شاه با آن مدارا کرد و ناچار شدند که قیمت بلیط ها را دوباره کم کنند.
این واقعه احساس قدرتی را بوجود آورد و توازنی را در جامعه ای که در آن قرار نبود شهروند حق و آزادی های سیاسی را داشته باشد، بهم زد. به اعتقاد من سرمایه داری در ایران از بالا شکل گرفت و لازمه اش کارگر ساکت، سکوت مطلق و سلب آزادی های سیاسی و کارگر ارزان بود. منتهی اعتصاب شرکت واحد آژیری را برای حکومت شاه به صدا در آورد به این معنی که جامعه ایران وارد فاز دیگری شده است و دیگر خبری از اعتراض بازاریان نبود بلکه اعترض کارگر شهری جای آن را گرفته بود و درست چند ماه بعد از اعتصاب شرکت واحد، ما شاهد واقعه سیاهکل بودیم که یک عده جوان چپ انقلابی دست به عملیاتی زدند که انعکاس خود این ماجرا و دستگیری واعدام آنها تمام جامعه روشنفکری و شهری ایران را با خودش برد.
شما حتی شاهد این بودید که خواننده ها و نوازندگان و شاعران زیادی در وصف این ماجرا شعر سرودند و آواز خواندند. از جمله فرهاد که ترانه جمعه را سرود و به زندانش انداختند. پس از آن هر شاعری که اسمی از پرنده و قفس و آزادی و غیره می برد، مورد بازجویی ساواک قرارمی گرفت. در نتیجه دریچه اختناق بسته و بسته تر می شد.
بعد از ماجرای سیاهکل و به فاصله کوتاهی در اردیبهشت ۱۳۵۰، ما شاهد اعتصاب کارگران جهان چیت هستیم. که به شدت هر چه تمام تر سرکوب شدند و بیست نفر کشته و هشتاد نفر دیگر زخمی، تلفات این سرکوب بود.
اینجا دیگر مثل ماجرای سیاهکل نبود که به بهانه عملیات مسلحانه و درگیری نظامی بهانه ای برای سرکوب کردنشان داشته باشند. بلکه کارگرانی بودند که در اعتراض به دستمزد کم، ساعات کار طولانی و نبود بیمه دست به اعتصاب زده بودند. و این رابطه ای بود که سلطنت با کارگر شهری و مزد بگیر برقرار کرده بود. دیگر خبری از مدارا کردن با کارگر نبود بلکه سرکوب و اعدام جواب مسئله بود.
می خواهم بگویم که شما اگر دهه پنجاه و بطور مشخص فاصله سالهای ۴۹ تا ۵۰ را مرور کنید، می بینید که جامعه ایران به شدت مختنق شده است. درست بعد از اعدام های سیاهکل، ما شاهد برگذاری جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی هستیم. این تناقض که از یک طرف یک عده جوان عاصی را اعدام می کنند، کارگر معترض را به رگبار می بندند و از طرف دیگر جشن سلطنتی برگذار می کنند و گوش فلک را در مورد افتخارات ایران و ایرانی کر می کنند، مثل پتکی بر سر جامعه فرود آمد. درست در ماجرای برگذاری جشن های۲۵۰۰ ساله بود که برای خسرو گلسرخی و دانشیان پرونده درست کردند و اعدامشان کردند. و برگذاری دادگاه گلسرخی کاملا جامعه ایران را دو قطبی کرد.
بعد از آن در سال ۵۳ شاهد تشکیل حزب رستاخیز و اعلام انحلال تمام احزاب و سندیکاها به فرمان شاه هستیم که حتی تمام احزاب زرد وهم جنبشی خودش را هم شامل می شد و از "حزب ایران نوین" گرفته تا "حزب مردم" و "حزب پان ایرانیست" و "حزب ایرانیان"،همگی ممنوع اعلام شده و موظف شدند که به حزب رستاخیز بپیوندند. بعد از آن هم که اتفاقات سال ۵۴ است که بیژن جزنی و شش فدایی دیگر به همراه دو نفر از مجاهدین را در تپه های اوین تیرباران کردند.
انعکاس تمام این اتفاقات باعث شده بود که در تمام آن جامعه، چه در بخش روشنفکر آن و چه در بخش کارگر شهری و جوان آن، نتوان کسی را پیدا کرد که رابطه غیر خصمانه ای با شاه نداشته باشد. به این معنی که دستگاه حاکمیت در میان طبقه خودش هم کسی را برای خودش نگه نداشت. شما اگر مصاحبه های رئیس دانشگاه تهران وقت که از نزدیکان شاه هم بود و یا خیلی دیگر از صاحب منصب های حکومتی را گوش کنید، می بینید که عملا هیچ اختیاری در هیچ موردی ندارند و از ترس دستگیر شدن توسط ساواک هم جرات اعتراضی نداشته اند. تحت چنین شرایطی دیگر نمی توان جلو انقلاب ۵۷ را گرفت. جامعه در حال منفجر شدن بود و دیگر کسی شاه را نمی خواست. دیگر کسی نمی خواست بعنوان رعیت، این "سکوت مطلق جزیره ثبات" و این اختناق را تحمل کند! در این مقطع، دیگر نمیشد جلو انقلاب را گرفت. بخصوص وقتی که حتی بعنوان طبقه حاکم نه در دستگاه دولتی و نه در میان طبقه خودش طرفداری نداشت. در نتیجه انقلاب ۵۷ نه توطئه کسی بود و نه از خارج وارد شد. اینکه سرنوشت آن انقلاب به کجا کشید و چرا شکست خورد قابل بحث است.
برای کسانی که عکس های رنگی و سیاه سفید آنموقع را می بینند که مردم ایران هم مثل همه جای دنیا ظاهر و قیافه معمولی و نرمالی داشتند و هنوز حجاب اسلامی سر کسی نکرده بودند، این گذشته می تواند نوستالژی باشد و برای بازگشت به آن رویا بافی کند. ولی انقلاب ۵۷ زمانی اتفاق افتاد که در ده سال گذشته اش، آن "عظمت ایرانی" و آن "ایران عظیمی" که راست گذشته پرست مدام شما را به آن ارجاع می دهد و مدام آمار و ارقام ردیف می کند، برای استقرار راه دیگری جز سرکوب و اختناق برای آن نمی شناخت.
به این دلیل که سرمایه داری ایران با کارگر ساکت، با جامعه مختنق و با کار ارزان در حوزه سرمایه داری جهانی شکل گرفت و با آن متولد شد. اینکه امروز جمهوری اسلامی این سرکوب ها را تشدید کرده و جامعه ایران را به مراتب مختنق تر و جنایی تر کرده است، به این معنی نیست که در رژیم سابق خبری از این سرکوب ها نبود و همه با خوبی و خوشی زندگی می کردند. سرمایه داری در ایران، جز با اختناق مطلق و جز با سرکوب نمی توانست حتی یک روز هم سر پا بماند!
اینکه بعضی از مفسرین راست و تاریخ نگاران بورژوایی می گویند دلیل انقلاب ۵۷ این بود که محمد رضا شاه مشاعرش را از دست داده بود و یا اینکه مذهبی شده بود و فکر می کرد سایه خداست، ممکن است برای آنها موضوعیت داشته باشد، ولی برای ما که نگاهمان به تاریخ، نگاه به مکانیسم جنبش های سیاسی و اتفاقاتی است که در جامعه می افتد، بدون آن سرکوب ها و بدون آن فضای اختناقی که شاه بوجود آورده بود، هرگز نمی توانست جامعه را در چنین شرایطی قرار بدهد که بتواند با خیال راحت جشن های ۲۵۰۰ ساله سلطنتی بگیرد. اگر غیر از این بود، اگر اعتصاب کارگران جهان چیت کرج را سرکوب نمی کرد، اعتصابات و اعتراضات و تظاهرات ها برپا میشد و انجمن ها و احزاب درست می شدند و نظام پادشاهی را بسیار زودتر ساقط می کردند.
به هر حال انقلاب ۵۷ نه توطئه کسی بود و نه دستور خمینی بود. خمینی هرگز سرنگونی طلب نبود و هرگز طرفدار آزادی زندانیان سیاسی و شعارها و آرمان های انقلاب نبود. در واقع او را بعنوان یک جریان مذهبی و یک جریان ضد کمونیستی، برای شکست آن انقلاب به جلو صحنه آوردند و کاری را که شاه نتوانست انجام دهد، خمینی انجام داد و انقلاب ۵۷ را به شکست کشاند. انقلاب ۵۷ به هیچ وجه اسلامی نبود. رنگ اسلامی به آن زدند که بتوانند به شکستش بکشانند، برای اینکه داستان کار ارزان و کارگر خاموش بتواندهمچنان ادامه پیدا کند.
در هر صورت، انقلاب حق طبیعی جامعه انسانی است و به نظر من باید بعنوان یک حق آن را به رسمیت شناخت! همانطور که در دیگرجاهای دنیا، تغییر حکومت ها با کودتا ها و انقلابات صورت می گرفت، جامعه ایران هم که هم کودتا خیز بود و هم انقلاب خیز، با انقلاب به حاکمیت سلطنت پایان داد.
در مورد اینکه چرا این سوال امروز مطرح می شود در نوبت بعدی صحبت خواهم کرد که به نظر من مسئله مهمی است؟
(پایان بخش معرفی بحث)
جمعبندی:
با تشکر از همه دوستانی که تا این لحظه منتظر ماندند و صحبت ها را شنیدند و اظهار نظر کردند. صحبت های همه دوستان برای شخص من قابل استفاده بود!
من ابتدا می خواهم در مورد چند تا از ملاحظاتی که دوستان در مورد صحبت های من داشتند نکاتی را مطرح كنم!
یکی از دوستان به این نکته اشاره کرد که من "چرا در صحبت هایم به خاطرات رفسنجانی اشاره کردم؟". چون رفسنجانی یکی از پایه گذاران و یکی از متفکرین جمهوری اسلامی و یکی از مهندسین جمهوری اسلامی بود که اتفاقا نقش خیلی مهمی در شکل گیری جمهوری اسلامی داشت. اشاره به خاطرات او نه به معنی اعتبار دادن به خاطرات رفسنجانی، بلکه بعنوان پرداختن به پدیده ها و کارهایی است که در آن مقطع صورت گرفته است. مثل رجوع به خاطرات اسدالله علم و اردشیر زاهدی و طیف زیاد دیگری که در آن زمان نقش کلیدی در قانونگذاری ها و سیاست گذاری های داخلی و خارجی شاه و جمهوری اسلامی داشتند. من فکر می کنم از نظر تاکید براین رویدادها و اتفاقاتی که در آن زمان رخ داده است، از جمله مذاکرات با غرب که یکی از دوستان هم به آن اشاره کرد، خوب است این اسناد را نگاه کرد که تصویر همه جانبه تری از وقایع آن دوران داشته باشیم. قطعا همه رویدادها را آنطور که بوده است ثبت نکرده اند، ولی به هر حال از لحاظ محتوا با ویکی پدیا و منابعی که از یک سرچ کردن اینترنتی در اختیار آدم قرار می گیرد و یا کتاب سال اول مدیریت دانشگاه که ممکن است کسی آن را گذرانده باشد، متفاوت است.
به هرحال من صحبتم را با این جمله شروع می کنم که ما جنگی با رژیم گذشته نداریم. رژیم شاه شکست خورد و به زیر کشیده شد. شما امروز اگر نوستالژی طیفی از جوان هایی که به گذشته نگاه می کنند و آن را با شرایط امروز و فاجعه ای که در آن زندگی می کنند و مقایسه می کنند، میبینید که بخواهند رنگ و لعابی به آن بدهند و بخش هایی از آن گذشته را برجسته کنند که دوست دارند. منتهی این تاریخ نیست! بهرحال ما با رژیم گذشته جنگی نداریم و کسی قرار نیست رژیم شاه را محاکمه کند. به هر حال هدف از این بحث ها نه محاکمه رژیم شاه است و نه محاکمه بازماندگان آنها و نه دخالت کردن در زندگی خصوصی آنهاست. خیلی از آنها در آن دوران سنی نداشتند و کودک بودند و دخالتی در این اتفاقات نداشتند. آنچه که امروز در مورد رژیم شاه موضوعیت دارد، این است که دیگر دوره سلطنت به سر آمده است. منتهی من فکر نمی کنم که امروز، خود اردشیر زاهدی و پرویز ثابتی هم با چنین اعتماد به نفسی که امروز در بین طیفی از جوانان در مورد رژیم شاه وجود دارد صحبت کنند!
به هر حال تا جایی که به نوستالژی برمی گردد واقعیت هایی در آن وجود دارد. ولی نه قرار است رژیم شاهنشاهی دوباره برگردد و نه آقای پهلوی می خواهد شاهنشاه شود و نه چنین پروژه ای اصلا ممکن است که لازم باشد در مورد چرایی آن صحبت کرد. منتهی این به ظاهر نوستالژی ها، امروز به پرچم جنبش معینی برای کار معینی تبدیل شده است و چند سالی است که محاکمه انقلاب ۵۷ و محاکمه چپ به این بهانه، به ابزاری در دست کسانی تبدیل شده است که خودشان در حکومت اسلامی سهیم بوده اند، عضو انجمن های اسلامی بوده اند ، وزیر و وکیل مجلس بوده اند، نماینده بوده اند، در دستگاه های ایدئولوژیک حکومت بوده اند و امروز به "مصلحین اجتماعی" و "طرفداران مردم" تبدیل شده اند.
من شخصا به این رگه از چپی که مورد نظر این دوستان است تعلق خاطری ندارم و هیچ توهمی هم نه در آن زمان و نه الان به عملکرد این چپ نداشته ام. ولی همین چپ که گویا امروز قرار است محاکمه اش کنند، انتخابات جمهوری اسلامی را تحریم کرد. بخش اعظم همان چپ توسط جمهوری اسلامی اعدام شدند و مقابل باز پس گرفتن دستاوردهای انقلاب ایستاد و جنگید. اولین قربانیان دفاع ازدستاوردهای انقلاب همین چپ ها بودند. اینکه انقلاب ۵۷ برای چه بود و چرا به جمهوری اسلامی ختم شد را سعی می کنم در ادامه توضیح دهم. ولی محاکمه چپ به بهانه انقلاب ۵۷، پروژه بخش های کنده شده از دامان جمهوری اسلامی است که می خواهند با پرچم تقدس گذشته به نان و نوایی برسند.
من به بحث و جایگاه محاکمه چپ و اینکه در اوضاع امروز به چه معنی است بر می گردم ولی قبل از آن می خواهم به سوال خود این جلسه در مورد اینکه آیا این انقلاب اجتناب ناپذیر بود یا نه بپردازم.
من در صحبت های قبلی ام سعی کردم در مورد روند و سیر اتفاقاتی که منجر به انقلاب ۵۷ شد، نکاتی را مطرح کنم. خود پدیده انقلاب، چه انقلاب ۵۷ باشد و یا هر انقلاب دیگری، زمانی که اتفاق بیفتد دیگر اجتناب ناپذیر است و نمی توانید جلو آن را بگیرید. مثل سیل همه را با خود می برد. جریانات سیاسی هم طبعا در این اوضاع دخالت می کنند. ولی اگر سوال این است که چطور میشد انقلاب ۵۷ اجتناب پذیر شود، باید به اتفاقات ده سال قبل از انقلاب ۵۷ برگردید. و من سعی کردم همین را توضیح بدهم و بگویم که تاریخا اجتناب ناپذیرنیست! و اینکه چرخ تاریخ می چرخد و همیشه هم به جلو حرکت می کند نیست! در انقلاب ۵۷ هم چرخ تاریخ چرخید. ولی یک حکومت قرون وسطی را به جامعه ایران تحمیل کرد. به هر حال اجتناب پذیر میشد اگر از ده سال قبلش و از بعد از اعتصاب شرکت واحد، کارگران جهان چیت را به رگبار نمی بستند. اجتناب پذیر میشد اگر هر دانشجویی که حرفی میزد را به ساواک نمی بردند و هر اعترضی را با شکنجه و اعدام جواب نمی دادند.
به هر حال خود پدیده انقلاب وقتی اتفاق بیفتد دیگر سوپاپ اطمینانی در کار نیست. بختیار هم نتوانست این سوپاپ اطمینان باشد. شما اگر تظاهرات های خیابان امجدیه را نگاه کنید، می ببینید که فقط جمعیت کوچکی در آن بود که از شاه حمایت می کردند و این تمام جمعیتی بود که شاه توانسته بود دور خودش و در حمایت از خودش جمع کند. یک جمعیت کوچکی که حفاظت شده بود، کسی هم کاری به کارشان نداشت و در دفاع از شاه شعار سر می دادند که "بختیار، بختیار، سنگرت را نگه دار"؛ و ظاهرا امروز اینها "سمت درست تاریخ ایستاده اند". اینطور نیست!
به هر حال انقلاب شد و جریانات سیاسی باید در آن دخالت می کردند و دخالت هم کردند. از جبهه ملی گرفته تا نهضت آزادی و تا چپ سنتی که به صف خلق و ضد خلق توهم داشت، همگی در انقلاب شرکت کردند. ملی- مذهبی ها رفتند در حکومت ولی همان چپ درحکومت شریک نشد و جمهوری اسلامی را تحریم کرد و به مردم گفت که به جمهوری اسلامی رای ندهند. ولی الان هر کسی که از دوخرداد و انجمن اسلامی بریده می شود، می آید و همین چپ را محاکمه می کند و نه جمهوری اسلامی را. و این طلبکاری خیلی ناموزونی است. این چپ هیچ بدهکاری به هیچ جریانی نداشته و ندارد. جامعه ایران این نوع طلبکار بودن از چپ ایران را نمی پذیرد. آزادیخواهی در جامعه ایران خیلی عظیم تر از این حرفهاست!
به توقع کارگرانش نگاه کنید، به معلمانش، به زنان و به همه کسانی که در میدان مبارزه هستند نگاه کنید. رفاه می خواهند، آزادی میخواهند و این را با حضور خودشان در میدان مبارزه به دولت تحمیل می کنند.
من در ادامه در این مورد بیشتر صحبت خواهم کرد که جریان راست سنتی ایران، چه سوسیال دمکرات آن و چه جمهوری خواه و یا مشروطه خواه آن که به اصطلاح دمکراسی خواه هم هستند، وقتی گرایشی مثل فرشگرد که اساسأ از کنده شده های جمهوری اسلامی هستند از آن بیرون می زند، آن جایگاهی را در اپوزیسیون ندارند که بخواهند پرچم محاکمه چپ را بلند کنند. چپ سننتی توهم داشت؟ بله داشت. متوهم به خلق و ضد خلق بود؟ بله بود و خودش بیشتر از هر کسی قربانی توهم اش شد. ولی بلافاصله مقابل جمهوری اسلامی ایستاد و بخش اعظم این چپ کمونیست شد و ده سال در کردستان جنگ مسلحانه کرد و مقاومت کرد. کردستان را چه کسی بمباران کرد؟ چپ ها بمباران کردند یا دوستان اصلاح طلب. این طلب کاری از چپ ریشه در خود جمهوری اسلامی دارد.
به هر حال این پروژه برای برگرداندن سلطنت نیست. این محاکمه چپ است به جای جهموری اسلامی و این را فرشگرد در بیانیه اش تحت عنوان "ارتجاع سرخ و ارتجاع سیاه" نوشته است. خود آقای پهلوی این حرف را نمی زند. یک بار گفت و فوری حرفش را پس گرفت! و بعد در ادامه بیانیه شان نوشته اند که با همه هستند بغیر از اسلامی ها و چپی ها که در این "اتحاد شوم " شرکت کردند.
ظاهرا قرار است فردای جمهوری اسلامی، ایندفعه فرشگردی ها باشند که چپ ها را اعدام کنند. که البته اینها در جامعه ایران ریشه ای ندارند و ربطی هم به جامعه ایران ندارند. اینها سنگر کنده شدگان از جمهوری اسلامی هستند. منتهی ظرفیت این را دارند که موی دماغ جامعه بشوند. فردا روز آقای حسین شریعتمداری و آقای زیباکلام هم به جمع کسانی که قرار است چپ را محاکمه کنند اضافه می شوند. خودشان در قدرت بودند و وزیر داشتند و نخست وزیر داشتند و سالهای سال برای انتخابات جمهوری اسلامی تبلیغ کردند و بخشی از دستگاه تبلیغاتی و ایدئولوژیک نظام بودند، الان هم که از جمهوری اسلامی کنده شده اند، پرچم محاکمه چپ و برگشت به گذشته و احیای رژیم سابق را بدست گرفته اند.
به هر حال می بخشید که اگر روی این نکات زیادی تاکید گذاشتم. به ادامه بحث قبلی در مورد سوال این جلسه بر می گردم. به نظر من روزی که انقلاب شروع شد دیگر اجتناب ناپذیر شده بود. ولی سیر تاریخ اجتناب ناپذیر نبود. تاریخ تحولات سیاسی ایران از مشروطه به بعد، از کودتای ۲۸ مرداد به بعد و ظهور طبقه کارگر شهری و توسعه شهرنشینی و نهایتا اعتصاب شرکت واحد و کل تحرکاتی که در آندوره شروع شده بود، می توانست به یک تحول سیاسی دیگر منجر شود که به اعتقاد من اگر چنین میشد، دیگر امکان اینکه بتواندهمچنان کاپیتالیستی بماند خیلی کم می شد. برای اینکه در ایران زمینه انقلابات چپی خیلی بالا بود. به همین دلیل انقلاب ۵۷ را اسلامی کردند که چپی نشود.
در مورد مضمون انقلاب ایران؛ مضمون انقلاب ایران ضد دیکتاتوری بود. جامعه ای که خواننده اش را برای ترانه خواندن در مورد سیاهکل به زندان می انداخت. جامعه ای که به آن به چشم یک عده رعیت ساکت و خاموش نگاه میشد که حتی در سینما هم اگر به هنگام "سرود شاهنشاهی" خبردار نمی ایستادی مورد بازخواست ساواک قرار می گرفتی و شایع بود که "از هر سه نفر یک نفر ساواکی است".
اینکه تعداد زندانیان سیاسی در دوره شاه از زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی خیلی کمتر بود به جای خود، اینکه ابعاد فاجعه ای که جمهوری اسلامی آفریده و ابعاد لجنی که به جامعه پاشیده و نسلهایی که تباه کرده است اصلا با دوره شاه قابل مقایسه نیست به جای خود، ولی آن جامعه علیه دیکتاتوری به پا خواست، علیه اختناق و برای کسب آزادی های سیاسی به پا خواست، و با جنبشی به پا خواست که عدالت اقتصادی هم می خواست. علت اینکه جمهوری اسلامی خودش را به مستضعفان چسباند و پرچم عدالت اقتصادی را بدست گرفت همین بود. وگرنه مسئله خمینی اصلا ربطی به "پا برهنگان" نداشت. نامه هایی که خمینی به شاه فرستاده هنوز موجود است. که در آن از "اعلیحضرت همایونی" خواهش می کند که انجمن های ایالتی و ولایتی را جمع کند و کتابها و مطالبی که مخالف "دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت" است را حذف کند. مسئله خمینی از اولش هم بیشتر از این مزخرفاتی که نوشته، نبود.
به هرحال ایران دچار بحران اقتصادی هم شد. ولی بحران اقتصادی دلیل انقلاب نبود. می توانست بحران اقتصادی را از سر بگذراند اگر بحران سیاسی پیدا نمی کرد. بحران سیاسی انفجار اعتراض جامعه برای آزادی های سیاسی بود. علیه ساواک و علیه اختناق بود. واعتراض ضد امپریالسیستی، از آن جهت شدت گرفت که کودتای ۲۸ مرداد یک بار دیگر ارتجاع سلطنت را به جامعه تحمیل کرده بود.
مسئله فقط این نبود که ایران در چرخه اقتصاد جهانی هست یا نه، بلکه این بود که به ژاندارم منطقه تبدیل شده بود و در امور منطقه دخالت می کرد. ظُفار اگر شورش می کردند این ارتش شاهنشاهی ایران بود که در آن دخالت می کرد و سرکوبشان می کرد و مردم اینرا نمی خواستند. همانطور که امروز دخالت های جمهوری اسلامی در منطقه را نمی خواهند. به هر حال محتوای آن انقلاب و مضمون آن ضد دیکتاتوری بود و به این دلیل نبود که گویا غرب به شاه فشار آورده بود.
در انقلاب جریانات دیگر هم دخالت داشتند ولی چون این انقلاب رهبر نداشت، بلافاصله و قبل از اینکه به اوج خودش برسد، غرب برای آن رهبر تراشی کرد و خمینی را جلو صحنه آورد. اما فقط این تظاهرات ها و شعارهای "مرگ بر شاه" گفتن نبود که رژیم شاه را ساقط کرد. اعتصاب های کارگری، اعتصاب شرکت نفت واعتصاب همه مراکز کار، عملا ساز و کار جامعه را مختل کرده بود و هیچکدام از اینها به دستور خمینی نبود. اینها همگی تحرکات خودجوش مردمی بودند. منتهی در بی رهبری برایش رهبر تراشیدند وگرنه چپ و فدایی در میان جوانان ایرانی خیلی معتبر تر از ارتجاع اسلامی بود. با همه نقدهایی که چه امروز و چه آن زمان به چپ سنتی داشته ایم و داریم، و اینکه ما هیچوقت شوروی را سوسیالیستی ندانسته ایم، منتهی داعیه سوسیالیستی داشتن در ایران خیلی مقبولیت داشت. به هر حال اینها همگی فاکت های تاریخی هستند و دلیلی برای اثبات دوباره آن نیست!
به هر حال حتی قرار نبود که قیامی صورت بگیرد. فرق هست بین قیام و انقلاب. انقلاب از ۵۶-۵۵ شروع شده بود و خیلی قبل تر ازاینکه شاه از ایران فرار کند، زیر بال و پر خمینی را گرفته بودند. اما بحث رهبری کردن انقلاب در کنفرانس گوادلوپ صورت گرفت و ازاینکه می دیدند انقلاب ایران بی رهبر بود، همگی توافق کردند که خمینی را بعنوان رهبر انقلاب معرفی کنند و ارتجاع سبز(کمربند سبز) که پروژه قدیمی تر غرب علیه بلوک شرق بود و برای جلوگیری از گسترش انقلابات سوسیالیستی در منطقه صورت گرفته بود، را هم قویتر کنند.
من اگر به تجربه شخصی خودم در دانشگاه برگردم که هنوز محیط های دانشگاه اسلامی نشده بود و چپ دست بالا را داشت، خواندن یک کتاب مارکسیستی حکم اعدام داشت، ولی همان موقع حسینیه ارشاد را برپا کردند و در دانشگاه ها نمازخانه ها را دایر کردند. اینرا شاه هم در مصاحبه اش می گوید که اینها مارکسیست هستند و مارکسیسم هم در ایران غیر قانونی است! و این درست وقتی بود که پروژه "کمربند سبز" به دور شوروی کلید خورد و مجاهدین افغان را بوجود آوردند. حتی هیلاری کلینتون هم به این موضوع اعتراف کرد.
ارتجاع اسلامی پدیده ای وارداتی بود. درست است که مردم ایران اعتقادات اسلامی داشتند. ولی جامعه ایران جامعه سنتی نبود و هنوز هم نیست. بخاطر همین هم است که بعد از چهل سال و با وجود شستشوی مغزی سه-چهار نسل هنوز نتوانسته اند مردم ایران را آن طور که باید اسلامی کنند. من می فهمم که مردم در اعتراضاتشان الله اکبر می گویند. ولی به روش و منش زندگی همین مردم هم اگر نگاه کنید می بینید که مردم چطور بر ضد ارزشهای اسلامی عمل می کنند. از روابط جنسی شان گرفته تا ظاهر و لباس پوشیدنشان. و وقتی هم اعتراضی صورت می گیرد اول از همه مسجد را به آتش می کشد.
این جامعه به هیچ عنوان جامعه ای اسلامی نبود ولی اسلام سیاسی را به آن تحمیل کردند که جلو گسترش نفوذ چپ تحت عنوان "نفوذ شوروی" را بگیرند. در افغانستان مجاهدین افغان و در ایران ارتجاع اسلامی را سوار بر انقلاب مردم کردند. وگرنه دستور قیام هیچ وقت در دستور کار خمینی نبود و رفسنجانی از جمله کسانی بود که در مورد قیام هشدار میداد. ده ها بار از رادیو اعلام کردند که امام فرمان قیام صادر نکرده است ولی مردم گوش نکردند. این مردم بودند که پادگان ها را گرفتند، این مردم بودند که درِ زندان ها را باز کردند و این مردم بودند که تلویزیون را اشغال کردند. هیچکدام از اینها نه تنها فرمان امام نبود که امام مخالف صد درصد آن هم بود. حتی ارتش هم از قبل با خمینی توافق کرده بود، پس دلیلی برای قیام هم نبود! و همه اینها را غرب برای خمینی میسر کرده بود. در نتیجه ارتجاع اسلامی را برای شکست انقلاب ایران به صحنه آوردند وگرنه کسی در آن جامعه به حرف آخوند وقعی نمی گذاشت و تا آن زمان آخوند جماعت در فرهنگ ایرانی و نه فقط در بین قشر روشنفکر آن همیشه مسخره میشد. کارگر آن جامعه به جای اینکه به مسجد برود به کاباره می رفت. با وجودیکه آزاد بود که به مسجد برود. منتهی از ترس اینکه ایران مثل نیکاراگوئه و کوبا نشود انقلاب ایران را به دست ارتجاع اسلامی سپردند.
به هر حال مضمون انقلاب ۵۷ آزادیخواهانه بود و مردم حق داشتند شورش کنند، مردم حق داشتند ساواک را نخواهند و مردم حق داشتند آزادی های سیاسی بخواهند و اتفاقا فاجعه و مصیبتی که بر سر مردم ایران خراب شد و چهار نسل از زندگی جوان های ایران را تباه کرد، نه محصول انقلاب ۵۷ که محصول شکست انقلاب ۵۷ است که اتفاقا اولین قربانیان آن طبقه کارگر، شوراهای کارگری، شوراهای کارمندی و طیف وسیعی از کمونیست ها و آزادی خواهان بود که از ترس ترور شدن و از ترس شکنجه شدن و اعدام شدن فرارکردند. دو میلیون نفر از ایران فرار کردند.
اما چه درسی می توان از آن انقلاب گرفت؟ ببینید؛ جامعه ایران دارد وارد یک تحول تاریخی دیگری می شود و می رود که انقلاب دیگری را به سرانجام برساند. هر اندازه که به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در قرن بیست وصله ناجور و نامتعارفی بود و هر اندازه که با فاکتورهای ایدئولوژیکش چهره دنیای معاصر ما را عوض کرد و آن را به عقب برگرداند، برعکس آن هم صادق است و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی هم چهره دنیای معاصر ما را عوض خواهد کرد. نه مثل انقلاب اکتبر است، نه مثل انقلاب فرانسه است و نه انقلاب بنفش است و نه نارنجی! که فرشگردی ها اساسا خواهان انقلابات نارنجی هستند و ظاهرا قرار است مردم تحصن کنند و بعد آنها هم به کمک سازمان ملل به قدرت برسند، بسیج و سپاه و ارتش و همه ارگانهای ضد مردمی هم به قوت خودش باقی است!
انقلاب آتی ایران شبیه هیچکدام از این انقلابات نیست. بلکه شبیه همین اتفاقاتی است که الان در جامعه می بینیم. که معلم اش از سپاه پاسداران و سپاه قدس حسابرسی می خواهد و کارگرش می گوید من شورا می خواهم، من مجمع عمومی می خواهم و من خودم تصمیم می گیرم. همه اینها را اگر کنار هم بگذارید، می بینید که این در چارچوب های ذهنی آن راستی که نوستالژی برگشت شاهنشاه و آقای ثابتی و ساواک را دارد، و یا آن چپ سنتی که فکر می کند این چرخ تاریخ است و به خودی خود می چرخد و در ذهنش به انقلاب اکتبرفکر می کند نمی گنجد که یک انقلاب دیگر در جریان است اگر جلو آن را نگیرند، می تواند پیروز شود.
ما در جواب به نیاز امروز این جنبش و برای پیروزی رساندن این جنبش، سندی را به نام "کنگره شوراهای مردمی" معرفی کرده ایم که به نظرم باید از همین امروز کمک کرد که هر چه سریعتر شکل بگیرد تا در فردای پس از جمهوری اسلامی بلافاصله خودش را بعنوان دولت موقت اعلام کند و طی شش ماه همه شوراها را ایجاد کرده و کنگره موسس حکومت آتی را معرفی کند. در این شش ماه همه نهادها و احزاب سیاسی برنامه شان را تبلیغ می کنند و هر چه که کنگره موسس شوراها تصمیم گرفت، حکومت آتی ایران خواهد شد.
به هر حال جمهوری اسلامی به این راحتی تسلیم نمی شود و تا وقتی که نابودی و فروپاشی خودش را با نابودی و فروپاشی جامعه گره نزند، دست از تلاش بر نمی دارد. و این از چه راهی میسر می شود؟ از همین راهی که راست پیش پای جامعه گذاشته است که قرار است هر بسیجی و پاسدار و عناصر کنده شده از حاکمیت جمهوری اسلامی را دوباره در جهت منافع خودش و برای امر خودش استخدام کند. از همین الان هم پرچم کمونیسم ستیزی را به دست گرفته اند. پروژه راست دمیدن در روح ناسیونالیستی و گذشته پرستی و بوجودآوردن شکاف قومی، ملی و مذهبی است و فردا روز هر کسی که بتواند احزاب ناسیونالیستی موجود در کردستان عراق را بخرد و یا به خدمت بگیرد، می تواند علیه جنبش مردمی ایران آن را بکار بیندازد. اینها این ظرفیت را دارند که موی دماغ جامعه بشوند. تنها چیزی که می تواند جلو این اتفاقات را بگیرد این است که اپوزیسیون ایران جنبش موجود در صحنه سیاسی ایران را برسمیت بشناسد و کنگره شوراهای مردمی را بعنوان تنها قدرت اجرایی و تنها آلترناتیو عملی برای گذار مسالمت آمیزِ بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی تا مشخص شدن حکومت آتی ایران برسمیت بشناسد و با هر نوع شکاف و تفرقه قومی، ملی، مذهبی به هر بهانه ای مقابله کند. مردم برای خواسته خودشان باید به پیروزی برسند و می توانند به پیروزی برسند. منتهی پروسه پیچیده ایست!