خاورمیانه، ایران پسا ترامپ

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

گفتگوی نشریه كمونیست با آذر مدرسی (دبیر كمیته مركزی حزب حكمتیست - خط رسمی)

کمونیست: در آخرین ماههای ریاست جمهوری ترامپ ما شاهد تحرک جدیدی از طرف دولت امریکا در خاورمیانه بودیم. تحرکی که از آن تحت عنوان "بازگرداندن ثبات و صلح به خاورمیانه" نام برده میشد. صلح میان امارات و بحرین با اسرائیل (پیمان ابراهیم)، به رسیمت شناختن اسرائیل توسط مراکش، سودان و ...، آشتی بلوک عربستان با قطر و .... تحرکی که زیر انتخابات ریاست جمهوری امریکا و بخصوص حمله طرفدران ترامپ به ساختمان کنگره امریکا گم شد. از نظر شما ترامپ با این تحرک و یا سیاست چه اهدافی را تعقییب میکند و دوما این سیاست را تا چه حد در تقابل و یا ادامه سیاست تاکنونی امریکا در خاورمیانه میدانید؟

آذر مدرسی: سیاست ایجاد یک بلوک سیاسی، اقتصادی و نظامی در خاورمیانه حول اسرائیل، پس از شکست طرح "معامله قرن" روی میز ترامپ-کوشنر آمد. سیاست و طرحی که از حاشیه ای کردن مسئله فلسطین و رسمیت دادن به اشغال مناطق فلسطین توسط اسرائیل فراتر میرود و اهداف متعددی را در منطقه تعقییب میکند. 

اگر به یاد داشته باشید قبل از این تحرک ما شاهد طرح "معامله قرن" ترامپ-کوشنر بودیم. معامله ای که قرار بود طی آن  حقوق مردم فلسطین را با پول بخرند و در ازاء کمکهای مالی و سرمایه گذاری های تجاری و .... به اشغال مناطق بیشتری، منجمله بخش‌هایی دیگر از فلسطین شامل نیمی از کرانهٔ باختری و بخشی از بیت‌المقدس شرقی، توسط اسرائیل رسمیت داده شود. این شرط به رسیمت شناختن دولت مستقل فلسطین در مناطق باقیمانده و اساسا در نوارغزه بود. طی این سیاست قرار بود با باج دادن به دول عربی، تحت عنوان "هزینه اجرای طرح"،  به رسمیت شناختن اسرائیل توسط آنان را تسهیل کند و زمینه را برای برقراری رابطه سیاسی دوستانه میان این کشورها و اسرائیل فراهم کند و اسرائیل را از انزوا بیرون بیاورد.

این طرح با مخالفت شدید نیروهای فلسطینی روبرو شد. علاوه بر آن ضدیت این طرح با حداقلی از حقوق شناخته شده مردم فلسطین، با توافقات بین المللی و سیاست "مقبول" و تعریف شده در جهان مبنی بر محکوم کردن اشغالگری های بیشتر و مداوم دولت اسرائیل  در تناقض بود که نتوانست حمایت سایر دول غربی را به خود جلب کند و عملا دست دول عربی را در باجگیری و معامله روشن و آشکار و بی پرده بر سر حق مردم فلسطین بست.

شرط موفقیت "معامله قرن"، دوستی میان کشورهای عربی با اسرائیل، به رسمیت شناختن اسرائیل و حاشیه ای کردن بحران و معضل فلسطین در خاورمیانه بود که همزمان با علنی شدن آن شکست خورد.

پس از شکست این طرح ما شاهد تحرکاتی بودیم که شما به بخشی از آن اشاره کردید. ابتدا پیمان صلح میان امارات و بحرین با اسرائیل تحت عنوان "پیمان ابراهیم" را داشتیم که در اساس در بوق و کرنا کردن روابط پنهان موجود میان این سه کشور را در بسته‌بندی جدیدی و با عنوان پر طمطراق "صلح" بود. البته امریکا در ازاء علنی کردن این روابط به امارات و بحرین امتیازات جدی داد. مثلا امارات را به پیشرفته ترین تسلیحات نظامی، که در منطقه فقط اسرائیل از آن برخوردار است، مسلح کرد. "قرار داد اقتصادی ابراهیم" هم قرار است تجارت سالانه اسرائیل و امارات در چند سال آینده به حدود چهار میلیارد دلار در سال برساند و این دوستی سیاسی را به قدرتی اقتصادی در منطقه تبدیل کند. پس از "صلح امارات و اسرائیل" سودان هم با بخشیده شدن همه قرضهای خود از طرف امریکا، به جرگه کشورهای دوست اسرائیل پیوست. مراکش نیز در ازاء به رسیمت شناخته شدن حاکمیت اش بر صحرای غربی توسط امریکا و "پایان یافتن" کشمکش ۴۵ ساله این کشور بر سر حق حاکمیت اش بر صحرای غربی، برقراری رابطه سیاسی مجدد با اسرائیل را اعلام کرد. علاوه بر آن در آخرین نشست کشورهای خلیج رابطه قطر و قطب عربستان سعودی پس از سه سال تنش، تحریم و بحران دوباره عادی اعلام شد و از این نظر ظاهرا یکی دیگر از معضلات نزدیکی و دوستی کشورهای عربی با هم نیز رفع شد. بالاخره آخرین اقدام ترامپ در راستای این سیاست عضویت اسرائیل در ناتوی عربی بود. ترامپ اسرائیل را تحت فرماندهی مرکزی آمریکا در خاورمیانه و جنوب غرب آسیا درآورد و به این ترتیب اسرائیل وارد این ائتلاف نظامی با منافع مشترک با کشورهای عربی شد.

به این ترتیب امروز ما در خاورمیانه با شکلگیری یک بلوک سیاسی-اقتصادی و نظامی روبرو هستیم که اساسا حول اسرائیل و در تقابل با ایران شکل گرفته است. اینکه این بلوک یا ائتلاف چقدر پایدار است و تا چه حد میتواند ادامه پیدا کند هنوز مورد سوال است اما این بلوک امروز شکل گرفته و طراحان و اعضا این بلوک از آن بعنوان "ضامن صلح در خاورمیانه" اسم میبرند. صلحی که تا دیروز همین دول عربی آنرا بدون به رسمیت شناختن حق مردم فلسطین و تشکیل دولت مستفل فلسطین غیر ممکن اعلام میکردند.

ترامپ اهداف متعددی را درشکل دادن به این بلوک تعقییب میکند.

تا جائیکه به بحران فلسطین برمیگردد، ترامپ عملا با امتیازات سیاسی، اقتصادی و نظامی به دول عربی معضل فلسطین و مسئله تشکیل دولت مستقل فلسطین را حاشیه ای کرد و در مقابل حق السکوت به این دولتها همان تظاهر به دفاع از مردم فلسطین و تشکیل دولت مستقل فلسطین و اعتراض به دولت اسرائیل و سیاستهای اشغالگرانه آنرا هم از دستور این دولتها خارج کرد. ظاهرا درسی که تیم ترامپ-کوشنر از شکست طرح "معامله قرن" گرفتند این بود که باید مستقیم سراغ دول عربی رفت و معضل فلسطین، سازمانهای فلسطینی و مردم فلسطین را دور زد. سیاستی که اوبراین مشاور امنیت ملی ترامپ آنرا اینطور اعلام میکند اینکه "سیاست ترامپ برای تسهیل عادی‌سازی رابطه کشورهای عربی با اسرائیل، دور زدن معضل فلسطین و سازمانهای فلسطینی بود" و "ما نمی‌توانستیم به فلسطینیان اجازه دهیم که مانعی در برابر یک صلح گسترده‌تر در خاورمیانه شوند."! "صلح گسترده در خاورمیانه" بدون حل مهمترین معضل خاورمیانه، فلسطین، به یمن تحمیل مصائب و بیحقوقی های بیشتر به مردم فلسطین، بیرون آوردن اسرائیل از انزوای سیاسی در خاورمیانه و به رسمیت شناختن این دولت در "جهان عرب" است! این دور زدن بدون تبدیل اسرائیل به قدرتی منطقه ای، مستقل از امریکا و حمایتهای آن، ممکن نبود. استراتژی قدیمی "دیوار آهنی" بین دولت اسرائیل و دول عربی مبنی بر اینکه اسرائیل باید چنان در منطقه قدرتمند شود که در نهایت دول عربی متوجه شوند که تنها انتخاب آنها به رسمیت شناسی اسرائیل است. استراتژی که امروز کیسینجر به زبان دیگری آنرا اعلام میکند و میگوید "دول عربی یاد گرفتند که نمیتوانند در تشنج و کشمکش دائم با اسرائیل و بخشی از غرب به سر ببرند و تصمیم گرفتند منافع ملی شان را بر منافع ایدئولوژیک و قدیمی  ارجحیت دهند".

انتقال پایتخت اسرائیل به اورشلیم و به رسمیت شناختن بلندی های جولان بعنوان بخشی از خاک اسرائیل، علیرغم اعتراض دول اروپایی و سازمان ملل، مقدمات رسمیت دادن به قدرت اسرائیل در منطقه و بالابردن مطلوبیت نزدیکی به این قدرت برای دول منطقه بود.

ایزوله و منزوی کردن ایران یکی دیگر از اهدف این طرح است. سیاستی که ترامپ با بیرون آمدن از برجام و سیاست "فشار حداکثری" آنرا به درجه زیادی پیش برد. امروز موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه با سال ۲۰۱۵ و دوره اوباما و برجام بسیار تغییر کرده است. جمهوری اسلامی که در منطقه قدرقدرتی میکرد، عراق چه از نظر سیاسی و چه نظامی حیاط خلوتش بود و سپاه قدس و باندهای شبه نظامی اش در منطقه قدرتنمایی میکردند، امروز عملا به مترسکی تبدیل شده که اساسا به نام و آوازه دوره قدرتمندی خودش میبالد. محدود کردن دامنه نفوذ ایران در منطقه، تنبیه دول و نیروهایی که به آن نزدیک هستند (مانند قطر و عراق)، فاصله گرفتن متحدین وی از آن، ضربه پذیر بودن مهره های مهم آن در ایران، وضعیت اقتصادی نابسامان که تحریمها آنرا تشدید کرده اند، به اضافه بحران سیاسی داخل ایران و جنبشهای اعتراضی علیه حاکمیت، آن "قدرت منطقه ای" را به شیر بی یال و دؙمی تبدیل کرده که نزدیکی با آن هزینه بردار است. شکل دادن به این بلوک قرار است تیر خلاص را به این موقعیت تضعیف شده بزند، آنرا تثبیت کند و اجازه دوباره قد علم کردن جمهوری اسلامی و موی دماغ امریکا و متحدین آن شدن را به آن ندهد.

از زاویه استراتژی امریکا در منطقه شکل دادن به این بلوک، تلاشی است برای پر کردن خلاء حضور نظامی امریکا در خاورمیانه از طریق این بلوک حول اسرائیل، تبدیل اسرائیل به نیروی اصلی پر کردن این خلاء. ما تا امروز شاهد تلاشهای متعددی برای شکل دادن به ائتلافها، بلوکها و ... مختلفی در میان کشورهای عربی بودیم. ائتلافها و بلوکهایی که بدلیل کشمکشهای میان دول عربی یا شکست خوردند و یا خود محمل بروز اختلافات اند. تفاوت بلوک امروز اولا محوریت اسرائیل در آن و جذب اسرائیل در بلوکبندی دول عربی و دوما شکلگیری این بلوک علیه "دشمن مشترک"، ایران، است. بخصوص که فشارهای حداکثری که بخشی از آن تحریمهای اقتصادی بود و بخش دیگر آن کم کردن دامنه نفوذ جمهوری اسلامی در عراق، سوریه، یمن، لبنان و .... در تضعیف موقعیت ایران در منطقه و ایزوله کردن آن به درجه زیادی موفق بود. امروز، با تشکیل این بلوک و با توجه به موقعیت تضعیف شده و نابسامان ایران در منطقه، نزدیکی به ایران نه فقط مطلوبیت گذشته خود را از دست داده بلکه میتواند هزینه بردار باشد. شکلگیری این بلوک به امریکا امکان میدهد حضور خود در منطقه را با نگرانی کمتری کاهش دهد و بلوکی منطقه ای را حول اسرائیل جانشین خود کند. بلوکی که امریکا قدرت تسلیحاتی و مالی پشت صحنه آن است. 

طبیعتا شکلگیری این بلوک یا قطب به زمان و طی کردن پروسه ای و رفع معضلات سر راه خود دارد. اعلام "صلح" ها و "پیمان" ها و .... نقطه آغاز این پروسه پر دست انداز است. هنوز کشمکشهای دول عربی، مسئله فلسطین، نقش و سیاست قدرتهای جهانی دیگر، از اروپا تا روسیه و چین، که در منطقه ذینفع و دخیل اند و مسائل متعدد دیگری باید روشن و حل شوند تا شکلگیری این بلوک را بتوان تمام شده و قطعی دانست.

از این زوایه این سیاست ترامپ یکی از راههای متحقق کردن استراتژی هیئت حاکمه امریکا مبنی بر کم کردن هزینه نظامی، انسانی، سیاسی خود در خاورمیانه است. استراتژی که و پس از کم اهمیت شدن خاورمیانه در سیاست جهانی امریکا، پس از شکسن نظم نوین جهانی، پس از شکست های سیاسی و نظامی امریکا در افغانستان و عراق و سیاست میلیتاریستی امریکا ، پس از عروج چین بعنوان رقیب اقتصادی امریکا و ضرورت تمرکز بر خاور دور، استراتژی کل هیئت حاکمه امریکا بود.

اوباما این استراتژی را با برجام، با فاصله گرفتن از متحدین طبیعی خود در منطقه مانند عربستان و امارات و .... و حتی اسرائیل، با به رسمیت شناختن، هرچند ظاهری، دولت مستقل فلسطین و بازگشت به مرزهای قبل از جنگ ۱۹۶۷ و .. پیش برد. سیاستی که باعث کدورت اکثر متحدین امریکا در منطقه و بخصوص اسرائیل از اوباما شد. ترامپ همین استراتژی را با لغو برجام، با دور زدن مسئله فلسطین، یا شاید دقیقتر با کنار زدن پرده ساتر "دفاع از مردم فلسطین"، با برقراری مجدد رابطه سیاسی، مالی و نظامی با متحدین خود، با نزدیکی بیشتر با اسرائیل و بالاخره شکل دادن به این بلوک پیش برد. از این نظر سیاست ترامپ مبنی بر پر کردن خلاء حضور سیاسی-نظامی امریکا در منطقه با بلوک جدید متشکل از متحدین طبیعی خود در خاورمیانه حول اسرائیل، راه را برای بایدن و هیئت حاکمه امریکا هموار کرد.

استراتژی که در هر صورت از آن به اسم "بازگرداندن صلح به خاورمیانه" اسم میبرند و طراحان این سیاستها را "پیام آوران صلح" میخوانند. دیروز اوباما با برجام کاندید دریافت جایزه صلح نوبل شد و امروز جرالد کونشر که ظاهرا مبتکر این طرح است کاندید جایزه صلح نوبل شده است.

بهرحال ترامپ کرسی ریاست جمهوری امریکا را از دست داد اما صرفا جامعه ای شقه شقه شده و با راسیسم و فاشیسم عریان در زمین شخم خورده سیاسی در این کشور را به جا نگذاشت. در عرصه بین المللی هم میراث ترامپ صرفا ناکامی در جنگ اقتصادی با چین، امریکایی که اعتبار بین المللی آن لطمه خورده، کشوری که نهادها، قراردادها و معاهدات بین المللی را به رسمیت نمی شناسند، نبود. یکی از مهمترین دستاوردهای ترامپ برای هیئت حاکمه امریکا، دستاوردی که زیر جنجال حمله طرفدران وی به ساختمان کنگره امریکا و تعرض به "معبد دمکراسی" غرب پنهان شد، شکل دادن به این بلوک در خاورمیانه، تحت عنوان پرطمطراق "صلح در خاورمیانه"، است.

دولت بایدن، حزب دمکرات و مجلس و ... "بدنامی"، "غیر متعارف" و .... بودن ترامپ را آویزان گردن او کرده اند اما روی سکویی که او ساخته می ایستند. چند روز پیش سنای امریکا به ماندن سفارت امریکا در اورشلیم رای مثبت داد و مشاور امنیت ملی بایدن هم رسما اعلام کرده است که در سیاست ترامپ مبنی بر پایتخت بودن اورشلیم تجدید نظر نخواهد کرد. ترامپ با روشهای "غیر معمول" و "غیر دیپلماتیک" زمین را برای بایدن و هیئت حاکمه امریکا شخم زد و از این نظر علیرغم همه تبلیغاتی که حزب دمکرات امریکا علیه ترامپ میکند، بدون ترامپ حداقل در خاورمیانه امریکا و متحدینش و بخصوص اسرائیل در موقعیت امروز نبودند.

کمونیست: تاثیرات شکلگیری این بلوک بر اعتراضات توده ای در کشورهای عربی، تاثیر آن بر فلسطین، مردم و نیروهای آن را چگونه میبینید؟

آذر مدرسی:  یکی از دلایل حضور دول عربی در این بلوک و دادن تصویری قدرتمند تر از خود اتفاقا مقابله با خیزشها و اعتراضات است. علیرغم گذشت ده سال از بهار عربی، هنوز بخش زیادی از کشورهای عربی شاهد اعترضات وسیع توده ای علیه فقر، فلاکت، فساد مالی و سیاسی و علیه همه نیروهای حاکم است. عراق، لبنان، تونس، مصر شاخص این اعتراضات اند اما بقیه کشورهای عربی همه روی بشکه باروتی نشسته اند که میتواند هر لحظه منفجر شود. از این نظر درست مانند جمهوری اسلامی که از قدرت منطقه ای خود برای ارعاب در داخل و برای مقابله با اعتراضات توده ای استفاده میکرد، دول عربی هم با تشکیل این بلوک از طرفی تصویر گشایش اقتصادی و از طرف دیگر تصویر دولتهایی قدرتمند و مسلح به آخرین و مجهزترین تسلیحات نظامی از خود بدست میدهند.

همانطور که گفتم شکل گرفتن واقعی یا قوام گرفتن این بلوک پروسه ای را دارد و بخصوص دول عربی موانعی بر سر راه خود دارند که بدون رفع این موانع این بلوک فعلا در سطح کاغذ و روابط دیپلماتیک میماند.

یکی از مهمترین موانع مسئله فلسطین و حمایت و همدردی مردم در کشورهای عربی از مردم فلسطین است. اینکه دفاع دولتهای عربی از مردم فلسطین یک دفاع ریاکارانه و دروغین بود، برای بخش اعظم مردم در این کشورها و بخصوص در فلسطین روشن بود. اما پشت کردن آشکار این دولتها به مصائب مردم فلسطین و به رسمیت شناختن دولت اسرائیل هرچند چهره واقعی این دولتها را بیش از بیش برملا میکند و هر نوع توهمی را نسبت به آنها میریزد ، اما همزمان اعلام نوعی جنگ به مردم فلسطین و مردم کشورهای عربی که عموما حامی مردم فلسطین اند، است و دفاع از مردم فلسطین را مستقیم روی میز مردم در این کشورها میگذارد. خود این امر میتواند به معضل "داخلی" این کشورها اضافه شود و همزمان به اعتبار و اتوریته سازمانهای فلسطینی و "مدافعین" آنان مانند جمهوری اسلامی، در این کشورها دامن بزند که هر دو برای دولتهای عربی خطرناک اند.

بهرحال این امر نمیتواند معضلات و بحرانهای داخلی کشورهای عربی را تخفیف دهد و برعکس میتواند مسئله فلسطین را به معضلات و اعتراضات قبلی اضافه کند.

تا جائیکه به فلسطین برمیگردد، اشاره کردم که یکی از اهداف این طرح حاشیه ای کردن معضل فلسطین، از مصائب مردم آن تا حق تشکیل دولت مستقل فلسطین، است. از این نظر حل معضل فلسطین به معنی تشکیل دولت مستقل آن چند قدم به عقب رفته است. امروز مسئله چگونگی مقابله با این انزوا و معضل، مسئله اصلی نیروهای فلسطینی است. نشست اخیر این نیروها در قاهره برای خاتمه دادن به کشمکشهای درونی، برای رسیدن به توافقاتی و بحث انتخابات و شکل دادن به یک مرجع قانونی که در این تقابل بعنوان "نماینده قانونی" و منتخب مردم فلسطین ابراز وجود کنند، تلاشی در این راه است. 

کمونیست: موقعیت ایران و منطقه پس ازشکلگیری این بلوک  چگونه خواهد بود؟ آیا شکلگیری این قطب فضای جنگی و تشنج را در خاورمیانه بیشتر میکند یا ثبات را؟ آیا شکلگیری آن و تضعیف جمهوری اسلامی در منطقه بر مبارزات مردم در منطقه تاثیرات مثبتی خواهد داشت؟

آذر مدرسی: همانطور که قبلا اشاره کردم این بلوک در ابتدای شکلگیری خود است و هنوز نمیتوان از تاثیرات آن بر موقعیت جمهوری اسلامی، بر اوضاع منطقه و مبارزات مردم بطور قطعی حرف زد. اما تا همین جا روشن است که موقعیت ایران در منطقه به شدت تضعیف شده و در مقابل موقعیت اسرائیل، بخصوص پس از و با تبدیل آن به محور "اتحاد علیه ایران"، به درجه زیادی بهبود پیدا کرده است. سد میان دول عربی (حداقل مهمترین شان) با دولت اسرائیل شکسته شده و شکل دادن به یک قطب حول اسرائیل و در تقابل با ایران با استقبال دول عربی روبرو شده است و دولتی مانند ترکیه برای نزدیک شدن به این قطب اظهار تمایل کرده است، بخشی از دوستان و "متحدین" ایران مانند دولتهای عراق و قطر و افغانستان مشغول فاصله گرفتن از جمهوری اسلامی اند، همین امر بر تضعیف بیشتر موقعیت ایران در منطقه تاثیرات خود را داشته و خواهد داشت. امروز نفوذ و "قدرتمندی" جمهوری اسلامی آوازه ای بیش نیست و در دنیای واقعی امروز جمهوری اسلامی با همه باندهای وابسته به آن بیشتر مترسک اند تا قدرتی واقعی! در نتیجه مستقل از میزان پیشرفت این طرح و تبدیل شدن این قطب در حال شکلگیری به یک واقعیت با ثبات، ما شاهد یارگیری های جدید و تغییر توزان قوا در منطقه هستیم.

آیا این تغییر توازن قوا در منطقه مایه ثبات بیشتر میشود؟ این تصویری است که امریکا و متحدینش تلاش میکنند به دنیا القاء کنند و قوی شدن بلوک دوستان و متحدین خود را در منطقه به نام "گسترش صلح و ثبات" به خورد مردم بدهند. همانطور که جنگ خلیج و حمله نظامی به عراق و حمله به افغانستان و گسترش میلیتاریسم خود در منطقه را  بعنوان "گسترش دمکراسی"، "مبارزه با تروریسم اسلامی" و .... تبلیغ کردند. یا متقابلا جمهوری اسلامی گسترش نفوذ خود در منطقه و اعزام سپاه قدس و تشکیل باندهای سیاه اسلامی مانند حشد الشعبی و لشکر فاطمیون و .... را مایه ثبات و صلح در منطقه اعلام میکرد. هر دو طرف تقویت موقعیت خود را در بسته بندی "گسترش صلح و ثبات" در منطقه تحویل مردم میدهند. هر دو طرف رقیب خود را "منشا بی ثباتی و نا امنی" در منطقه می نامند. از زاویه مردمی که زیر منگنه همه این نیروهای ارتجاعی، منطقه ای و جهانی، له شده اند و زندگی، معیشت، آسایش، سعادت و رفاه و امنیت شان به گروگان گرفته شده تغییر توازن قوا، از زاویه میلیونها انسانی که قربانی جدال و کشمکش و جنگ این نیروها شده اند،  قوی شدن یکی به ضرر دیگری تاثیری بر کم شدن مصائب شان ندارد. از زاویه این مردم کوتاه کردن دست همه این نیروها از زندگی شان اولین قدم در دستیابی به ثبات، آرامش و امنیت است. خاورمیانه با جمهوری اسلامی قدرتمند همانقدر علیه امنیت و آسایش مردم است که خاورمیانه با ائتلاف قوی اسرائیل-دول عربی! مبارزه و اعتراض مردم در ایران، عراق، تونس، مصر، لبنان نه علیه رقبای محلی دولتها و حاکمان خود، که دقیقا علیه دولتها و حاکمیتهای خود است و اتقاقا همین دولتها تقویت موقعیت خود در منطقه را به اهرمی برای مقابله با اعتراضات توده ای علیه خود استفاده میکنند. 

در مورد تشدید فضای جنگی علیه ایران و تاثیر آن بر اعتراضات مردم. طبیعتا نمیتوان از حالا پیشگویی کرد. منافع و نیازهای آنی هر دولت و حتی هر بخشی از هیئت حاکمه هر کشوری میتواند منطقه را با معضلاتی اینچنینی روبرو کند. اما مستقل از این امر، جنگ، ونه عملیاتهای ایذایی، در خاورمیانه همه کشورهای منطقه را به کام خود خواهد کشید. برعکس امریکا یا اروپا، این جنگی با کشورهای همسایه و در تیررس خواهد بود و از این نظر هیچیک از دول منطقه پای چنین جنگی نخواهند رفت. اما عملیتهای ایذایی مانند ترور و بمب گذاری و موشک پراکنی مانند سابق میتواند ادامه پیدا کند. از این زاویه احتمال تشدید تبلیغات جنگی علیه هم هست اما خطر جنگ میان دولتهای منطقه به نظر من بسیار کم است. طبیعتا چه جمهوری اسلامی، چه دولت اسرائیل و سایر دول عربی به این فضای جنگی برای عقب زدن اعتراضات توده ای علیه خود نیاز دارند و از این زاویه حتما در تشدید چنین تبلیغات و فضایی ذینفع اند. 

کمونیست: رابطه ایران و امریکا، برجام، لغو تحریمها پس از ترامپ یکی از مهمترین مسائلی بود که نه فقط در ایران که در امریکا هم مورد بحث بود. بایدن روی بازگشت به برجام تاکید کرد و همین درجه ای از امیدورای را هم در حاکمیت و هم در میان مردم بوجود آورد. امروز اما هر دو طرف علیرغم تاکید بر بازگشت به برجام شروط بازگشت یا مذاکرات و لغو تحریمها را منوط به پیشقدم شدن دیگری میکنند. از نظر شما سرنوشت برجام؛ لغو تحریمها چه خواهد بود و تاثیر آن بر مردم در ایران چگونه خواهد بود؟

آذر مدرسی: به نظر من بایدن برای کسب اعتبار مجدد امریکا در کنار بازگشت به سازمان بهداشت جهانی و پیمان پاریس و ....، که خیلی سر راست و ساده بودند، به اعلام تصمیم به بازگشت به برجام نیاز دارد. البته نه برای بازگشت به برجام سال ۲۰۱۵ و نه برای امتیاز دادن به جمهوری اسلامی، بلکه اساسا برای نشان دادن حسن نیت خود به دوستان اروپایی خود در وفاداری به توافقات پیشی با آنان است. بایدن روی سیاست ترامپ در فشار بر ایران و تضعیف موقعیت آن در منطقه سرمایه گذاری میکند و این تصویر که گویا قرار است بازگشت امریکا به برجام یعنی بازگشت به سال ۲۰۱۵ نوستالژی است که بخشی از حاکمیت دارد و به آن دامن میزند.

همانطور که شما هم اشاره کردید هر دو طرف برای بازگشت به برجام شروطی را گذاشته اند. علاوه بر این صحبت از طرح امریکا برای دو توافقنامه مجزا، توافقنامه اتمی و توافقنامه امنیت منطقه و سلاح های موشکی ایران، است. در نتیجه این کشمکش و تلاش هر دو طرف در امتیازگیری بیشتر از طرف مقابل، کماکان ادامه دارد. تفاوت امروز با سال ۲۰۱۵ موقعیت کنونی دو طرف است. ایران اهرم فشارهایی که در سال ۲۰۱۵ داشت را از دست داده است و در مقابل امریکا و اروپا امکان فشار بیشتر بر ایران و محدود کردن هرچه بیشتر دامنه نفوذ او در منطقه را بدست آورده اند. از این نظر برخلاف دوره ترامپ امروز امریکا و اروپا در کنار هم قرار گرفته اند و همین باز موقعیت جمهوری اسلامی را بدتر کرده است. تلاش جمهوری اسلامی در برقراری تماس با طالبان، پیام به روسیه و چین که رابطه و دوستی با آنان کماکان اولویت جمهوری اسلامی است و انتخاب بایدن تاثیری بر این مسئله ندارد، اصرار ایران بر برقراری رابطه اقتصادی با روسیه برای جبران تاثیرات تحریمها و ..... همه و همه تلاشهای جدید جمهوری اسلامی در ایندوره است.

اما مستقل از نتیجه این مذاکرات، برجام یا هر توافق دیگری، جمهوری اسلامی مثل همیشه تلاش میکند از این وضعیت و با زنده کردن برجام و لغو تحریمها مردم را در انتظار بهبود نگه دارد. تلاش میکند بحران سیاسی خود، که بخشا ناشی از کم شدن دامنه نفوذ و عمل او در منطقه است و مهمتر از آن ناشی از جنبش توده ای برای به زیر کشیدن خود است، را زیر هیاهوی شکست ترامپ، مطلوبیت بازگشت به برجام برای امریکا، وعده لغو تحریمها و .... مخفی کند. استفاده از کشمکشهای منطقه ای برای عقب زدن اعتراضات توده ای یکی از شگردهای همیشگی جمهوری اسلامی و هر نیروی ارتجاعی است.

اما تا جائیکه به مردم و طبقه کارگر در ایران برمیگردد، این صف نه فقط به موقعیت جمهوری اسلامی در منطقه که به موقعیت برتر خود در رابطه با جمهوری اسلامی هم واقف است. از این نظر تبلیغات این چنینی، هیاهو، وعده و وعید و ... جمهوری اسلامی مدتها است روی جامعه کار نمیکند. جامعه ای چند میلیونی که بیش از ۸۰ درصد آن زیر خط فقر قرار گرفته، طبقه کارگری که جنگ هشت ساله و تاثیرات مخرب و نابود کننده آنرا بر زندگی نسل آتی خود دید، مردم محرومی که  وعده های "برجام و گشایش اقتصادی" را شنیدند و در زندگی روزمره خود شاهد ذره ای بهبود و گشایش نبودند، طبقه کارگری که زندگی کردن زیر خط فقر به اکثریت آن تحمیل شده است، اکثریت محرومی که برخورداری از حداقلی از رفاه به جنگ و کشمکشی روزانه با حاکمیت تبدیل شده است، میلیونها نفری که عزم جزم کرده اند سایه سیاه این حاکمیت را از زندگی خود بردارند، مدتها است از چنین بازی هایی عبور کرده است.

بن بست سیاسی- اقتصادی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی ناشی از تغییر در موقعیت آن در منطقه، تشدید کشمکش با امریکا و یا تخفیف آن نیست. معضلات جمهوری اسلامی پایه ای تر و بنیادی تر از اینها است و به همین دلیل تغییر این شرایط و مولفه ها تغییری در صورت مسئله مردم و رابطه آنان با حاکمیت و تلاش برای به زیر کشیدن آن و بدست گرفتن سرنوشت خود نمیدهد.