آقای جوزف بایدن، رئیس جمهوری جدید ایالات متحده، اعلام کرده که قصد دارد ضمن قطع رابطه با میراث سلف خود، در کشوری پاره پاره شده آشتی برقرار کند. دستیابی همزمان به این دو هدف از آن رو کاری دشوار است که جمهوری خواهان و دموکرات ها از یکدیگر نفرت دارند و تلخکامی بیمارگونه یک طرف وسوسه های سخت گیرانه طرف دیگر را تقویت می کند.
نویسنده Thomas Frank برگردان شهباز نخعي
به این ترتیب، دوره آقای دونالد ترامپ در فضایی از خودبینی، خودستایی، ناکارآمدی و خشونت به پایان رسید. رئیس جمهوری میلیاردر بدترین قسمت را برای پایان کار نگهداشت. پس از شکست خوردن در انتخابات ٣ نوامبر ٢٠٢٠، از پذیرش شکست خودداری کرد و دادگاه ها را از دادخواست هایی انباشت – که همه حتی از جانب قضاتی که خود منصوب کرده بود – رد شد. او مدعی شد که پیروز انتخابات بوده و نتیجه آن با شیوه ای نامشخص از او دزدیده شده است. این نظریه غیرقابل قبول، به صورت کلام مقدس نمایندگان جمهوری خواه – به ویژه جوان و جاه طلب ترین هایشان- درآمد و به نقل و اشاعه آن پرداختند. نقطه اوج ماجرا در ٦ ژانویه، زمانی بود که آقای ترامپ از هواداران خود خواست که به سوی کاپیتول در واشنگتن روانه شوند که نمایندگان مجلس در آن درحال تأئید نتیجه انتخابات بودند.
همه دنیا ادامه ماجرا را می دانند: جمعیت به مرکز قوه قانونگذاری یورش برد و در فورانی از خشونت، که گاه مضحک هم بود، شورشیانی با شاخ گاومیش و لباس کارناوال، مقدس ترین محل دموکراسی آمریکا را تسخیر کردند. برخی در تالار مرمر از خود عکس سلفی گرفتند، برخی دیگر پرچم کنفدراسیون را برافراشتند و کسانی نیز فراخوان به کشتار دادند. بی تردید، آنها امیدوار بودند که با به وحشت انداختن نمایندگان، به آقای ترامپ برای ماندن در قدرت کمک کنند، و علاوه براین هدف فوری، مقاصد غیرروشن دیگری نیز داشتند.
دیدن این که مردمی براساس باورهای خود مرتکب کارهایی ناهنجار شوند، همیشه شوک آور است. در این مورد خاص، مهاجمان به کاپیتول از خطی که برای بیشتر آمریکائیان مقدس است عبور کردند. به این ترتیب، آنها توانستند کاری را انجام دهند که هیچ کس در طول ٤ سال ریاست جمهوری آقای ترامپ موفق به انجام آن نشده بود. این کار ایجاد احساس شرم در صفوف حزب جمهوری خواه بود.
در فاصله یک روز، رسانه ای ترین چهره های محافظه کار از حمایت صریح و صمیمانه از جمعیتی که توسط رئیس جمهوری تهییج شده بود، به برائت جستن از حمله به کاپیتول تغییر موضع دادند و بدون داشتن هیچ دغدغه ای درباره امکان واقعی بودن، آن را به «آنتیفا» (ضدفاشیست ها) نسبت دادند. توییتر حساب کاربری مشهورترین کاربرخود یعنی آقای ترامپ را بست. مجلس نمایندگان استیضاح او برای دومین بار را در دستور کار قرار داد که این امر در تاریخ ریاست جمهوری آمریکا بی سابقه بود. با این همه، سخت ترین ضربه هنگامی وارد شد که بانک های کشور اعلام کردند تأمین مالی حزب جمهوری خواه را قطع می کنند. درحالی که آنها در این بانک ها همواره در اولویت استفاده از مزایا بودند.
شاید در آمریکا روزگاری نو آغاز شده است. از یک دهه پیش، شماری از متخصصان برجسته فروپاشی قریب الوقوع محافظه کاری را پیش بینی کرده اند. عصر ریگان و «حزب بزرگ قدیمی» بیرحمانه به وسیله دگرگونی های جمعیتی و پیشرفت ترقی خواهی چند فرهنگی و سر برآوردن نسل جدیدی از آمریکائیان به پایان رسیده است. آیا غرق شدن ترامپیسم در گردابی از جنون و خشونت، در حال تحقق بخشیدن به این پیش بینی است ؟
برای دادن پاسخ به این پرسش، باید کل عصر ترامپ را درنظر گرفت و به ویژه به گروهی از رأی دهندگان توجه نمود که، در طول ٢٠ یا ٣٠ سال اخیر، به تدریج صف جمهوری خواهان را ترک نموده و به خیل رأی دهندگان دموکرات ها پیوسته اند. من این افراد را خوب می شناسم: انسان هایی خوش فکر و خوب آموزش دیده هستند که زندگی برایشان مجموعه ای از موفقیت و نیک بختی ها است. منظور من در اینجا ساکنان حومه های سفیدپوست نشین خیلی ثروتمند است. در ١٠٠ ناحیه ای که بهترین مدارس کشور در آنها قرار دارد، آقای بایدن ٨٤ درصد از آراء را به دست آورده است. در ١٠٠ ناحیه ای که مردم درآمدی بالای حد متوسط دارند، او ٥٧ درصد از آراء را کسب کرده است (١). ٣٠ سال پیش، جمهوری خواهان به راحتی در انتخابات این نواحی برنده می شدند.
با مقایسه وزن اقتصادی هر منطقه در آرای رأی دهندگان، می توان به ابعاد این پدیده پی برد. خانم هیلاری کلینتون روزی لاف زده بود که به رغم شکست در انتخابات سال ٢٠١٦، آراء «پرتحرک ترین» مناطق را کسب کرده است. مناطقی که در مجموع «دو سوم از تولید ناخالص داخلی آمریکا را دارد» (٢). خوب، کار آقای بایدن از این هم بهتر بوده و مناطقی که نامزد دموکرات در آنها برنده شده، ٧١ درصد از فعالیت اقتصادی آمریکا را دارد و تنها ٢٩ درصد فعالیت اقتصادی در مناطق هوادار آقای ترامپ بوده است (٣).
من در یکی از محل هایی بزرگ شده ام که کیفیت آموزش در آنها بالا است. این محل جانسون کانتی در حومه کانزاس سیتی، یکی از محله های حومه ای گریزگاه سفیدپوستان (white flight) است که خانوارهای سفیدپوستی که مراکز شهرها را ترک کرده اند در آنها گردآمده اند. با آن که خانواده من به طور خاص مرفه نبود، محیط زندگی اجتماعی مان از وکلا، پزشکان و آرشیتکت هایی تشکیل شده بود که فرزندانشان به بهترین مدارس دولتی می رفتند و با فاصله زیاد از ثروتمدترین های کانزاس بودند. ساکنان این محله در مجتمع های دفتری مجلل کار می کردند، خریدشان را از مراکزوسیع و مجلل می کردند، در زمین های سبز بهشت آسا گلف بازی می نمودند، در رستوران هایی منطبق با معیارهای جهانی شام می خوردند و در ساختمان هایی هتل مانند زندگی می کردند که زمین آنها کیلومترها در مرغزار گسترده بود. در جوانی با دوستان ماشین سواری می کردیم، به موسیقی پانک راک گوش می کردیم، در بولوارهای ٦ باندی جانسون کانتی بالا و پائین می رفتیم و با سروصدای زیاد همه پرمدعایی های این مرفهان را به تمسخر می گرفتیم.
رأی دموکرات سیلیکون ولی
ما این افراد را مسخره می کردیم زیرا از طبقه مدیران بودند. جانسون کانتی نه فقط سفید و ثروتمند بود، بلکه یکی از مکان هایی در آمریکا بود که تا بیشترین حد جمهوری خواه بود. در آن زمان، می شد گفت که محافظه کاران تصدی همه کارهای مهم را به عهده داشتند و در تقریبا همه انتخابات برنده می شدند. به نظر ما می آمد که همیشه همین طور بوده است. از سال ١٩١٦، که وودرو ویلسون به کاخ سفید راه یافت، این منطقه هیچ وقت به نفع یک نامزد دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری رأی نداده بود. رأی دهندگان آن به فرانکلین دی روزولت و جان ف کندی پشت کرده، اما باری گلدواتر ضد کمونیستی را تحسین کرده بودند که در سال ١٩٦٤ موجب شکست شدید جمهوری خواهان شد.
با این همه، در نوامبر ٢٠٢٠، جانسون کانتی یکی از ٥ ناحیه کانزاس بود که اکثریت رأی دهندگان آن به بایدن دموکرات رأی داده بودند. من در گشت و گذار پیش از رأی گیری در این ناحیه با تعجب شاهد وجود تعداد زیادی شعار «BLM» (مخفف زندگی سیاهان مهم است) بودم که در باغچه هایی که چمن آنها با دقت زده شده بود دیده می شد. در زمینی که روبروی اقامتگاه پیشین برادر رئیس جمهوری اسبق، دوایت دی. آیزنهاور بود، بنای یادبودی به شکل مجسمه آزادی پوشیده شده از یک تور حاوی این شعار وجود داشت: «لطفا مرا نجات دهید! دموکراسی را نجات دهید!).
این درحالی است که بافت اجتماعی این منطقه ذره ای تغییر نکرده و همچنان تا حدی زیاد سفیدپوست، عمدتا دولتی و بی نهایت مرفه است. کودکان همچنان به مدارس خیلی خوب می روند، بهای املاک بیش از همیشه بالا می رود و خانه های قصر مانند پروپیمانی دارد. اکنون جانسون کانتی همچنان با تفرعن و تکبر به انبوه جمهوری خواهانی می نگرد که کمتر مورد اقبال مردم منطقه هستند و چپ جای آنها را گرفته است. البته، چپ به مفهومی که در ایالات متحده دارد. شما اگر بخواهید می توانید همچنان ویلاهای خیره کننده طبقه مسلط را مسخره کنید، اما در زمان حاضر، این امکان وجود دارد با نوشته ای روبرو شوید که می گوید: «حقوق زنان، حقوق مردان است»، «به صدای علم گوش کنید» یا «عشق، عشق است» (شعاری که برای ارشاد مخالفان همجنس گرایی است).
در سطح محلی، یکی از فشرده ترین زورآزمایی های سیاسی نوامبر گذشته در جانسون کانتی بین یک نامزد دموکرات و یک جمهوری خواه غرب کانزاس برای به دست آوردن کرسی سنا در مجلس این ایالت بود. نامزد دموکرات برای کارزار انتخاباتی خود ٤ برابر بیش از نامزد جمهوری خواه – یعنی ٢٨ میلیون دربرابر ٧ میلیون دلار- هزینه کرده بود. تا همین اواخر هم چنین فاصله ای غیرقابل تصور بود. حمایت سخاوتمندانه و بی قید وشرط دنیای پول از حزب جمهوری خواه، همواره اصل اساسی زندگی سیاسی این کشور بوده است. هرگونه تلاش برای درک نظام سیاسی ما، الزاما با این یادآوری آغاز می شد که: برای این است که آنها کورکورانه به قانون بازار ایمان دارند؛ برای این که مدیرانشان زودتر از موعد خود را بازنشسته می کنند تا به لابی گری بپردازند، و البته، برای این که دموکرات ها در زمینه تأمین مالی هزینه انتخابات به گرد پای جمهوری خواهان نیز نمی رسند.
خوب، این بار چنین نبود. البته آقای ترامپ به دقت مقررات حزب جمهوری خواه را رعایت کرده و در طول ٤ سال دوره ریاست جمهوری، بیشترین مساعدت ها را با ثروتمندان و بازرگانان کرده و از جمله از مالیات های آنان کاسته و از جریمه کردن آلوده کنندگان محیط زیست چشم پوشیده بود. اما این کارها کافی نبود. آقای بایدن برای کارزار انتخاباتی خود ١.٦ میلیارد دلار جمع آوری کرده بود، درصورتی که این مبلغ برای آقای ترامپ ١.١ میلیارد دلار بود. بنابراین، میلیاردر خودستا در زمین خودش مغلوب شده بود. وال استریت و سیلیکون ولی، که در رده نخست آنها شرکت های بزرگ موسوم به «گافام» (مخفف گوگل، اپل، فیسبوک، آمازون و مایکروسافت) قرار دارند، در میان کمک کنندگان اصلی آقای بایدن بودند و به حزب دموکرات کمک کردند. البته، آقای ترامپ در اقتصاد «قدیمی» صنعتی مانند صنایع کشاورزی- غذایی، ذغال سنگ و نفت دست پیش داشت، اما همه بخش هایی که بیانگر فرهنگ آمریکایی است در برابر او به «مقاومت» پرداخت. از جمله، صنعت تقریحات از او نفرت داشت، دیپلومات ها و دستگاه امنیت داخلی از او منزجر بودند، زیرا جمهوری خواهان را مسئول جنگ عراق می دانستند. دنیای مطبوعات نیز (به استثنای رسانه های راست افراطی) همین احساس را داشتند.
حتی «سازمان مرکزی اطلاعات» (CIA) هم به او نظر خوشی نداشت زیرا در طول ٤ سال گذشته، تصویر این سازمان جاسوسی آمریکا به ناگهان تغییر کرده بود. درحال حاضر، این سازمان خواهان این است که چپ حاکم به خاطر افتراها و رفتار ناهنجار آقای ترامپ با آن در مسئله مداخله روسیه در انتخابات سال ٢٠١٦، به ترمیم اثرات این رفتار بپردازد. واشنگتن پست این چرخش رفتار را در مقاله ای درمورد «تاریخ شفاهی» جنبش آقای ترامپ نشان داده است (٤). در این مقاله شاهدان به چند بخش تقسیم شده اند؛ در هر بخش رشته سخن به شخصیت های مهمی داده می شود که حکایت می کنند رفتار رئیس جمهوری تا چه حد آنها را شوکه کرده و چگونه آنها به «مقاومت» پیوسته اند. جزئیات واکنش وحشت زده این افراد در فردای انتخابات سال ٢٠١٦، و نیز تصمیم به شرکت در «راهپیمایی زنان» در ژانویه ٢٠١٧ و زخم هایی که دراثر سخنرانی دربرابر «دیوار یادمان» «سیا» تحمل کرده اند، وصف شدنی نیست. «دیوار یادمان» بنای یادبودی است که برای بزرگداشت مأمورانی که در حین مأموریت جان باخته اند ساخته شده است.
در این مکانِ به توصیف واشنگتن پست «درخور ستایش»، رئیس جمهوری طبق معمول سخنانی احمقانه و خودستایانه به زبان آورد. سخنانی که به توصیف خانم تامی داکورت، سناتور دموکرات ایلینویز «فراتر از شرم آور» بود. آقای پیت بوتیجیگ، رقیب پیشین آقای بایدن در دور مقدماتی انتخابات، که به سمت وزیر حمل و نقل منصوب شده، از آن به عنوان «لحظه ای واقعا تاریک» یاد می کند. او از این که یک مرد سیاسی بتواند نسبت به «سیا» بی احترامی کند شوکه شده و این امر یک نوآوری در اردوی پیشروها پدیدآورد. آقای مایکل هایدن، یکی از مدیران پیشین «سیا» که برای ارایه تحلیل درمورد سخنرانی «دیوار یادمان» دعوت شده بود می گوید: «اطلاعات جستجوی حقیقت است. هدف یک مأمور اطلاعاتی همواره این است که تا حد ممکن به حقیقت نزدیک شود. به باور من، این وجه مشترکی است که ما با مطبوعات داریم».
این درست است که در دوره ترامپ، تمایز بین مطبوعات لیبرال و آنچه که در واشنگتن «جامعه اطلاعاتی» نامیده می شود بسیار دشوار شد. خود آقای هایدن در سال ٢٠١٧ تحلیل گر سی ان ان شد و آقای جیمز کلاپر نیز که در دوران ریاست جمهوری آقای باراک اوباما مدیر اطلاعات ملی بود به همین کار پرداخت. آقای جان برنن، مدیر پیشین دیگر «سیا» هم به شبکه تلویزیونی ان بی سی پیوست. تعداد زیادی از روسای سازمان های جاسوسی نیز این کار را کردند و در صفحه تلویزیون درمورد «ضداطلاعات» هواداران ترامپ درمورد قدرت پنهانی که آقای ولادیمیر پوتین بر روی رئیس جمهوری آمریکا داشت سخن گفتند.
از اینجا ناگزیر به «روسیه گیت» می رسیم که کابوس دوران ترامپ است و در طول سال ها درباره آن سخن های زیادی گفته شده است. دهلیز بی پایانی که هیچ کس نمی خواهد پیچ و خم های عجیب و غریب آن را به یاد بیاورد. منشأ این جنجال «تبانی» یعنی این ایده بود که گویا آقای ترامپ، به این یا آن شکل، با دولت روسیه دسیسه چینی کرده تا نتیجه انتخابات ٢٠١٦ را تغییر دهد. این امر به این معنی بود که او نه تنها ناتوان و کلاهبردار نبوده، بلکه به عنوان مأمور یک قدرت بیگانه متخاصم عمل می کرده است.
شکست روزنامه نگاری
صدها اتهام به حجم پرونده افزود. برای تاریخ نگاران آینده این کار باقی گذاشته شد که تعیین کنند کدام کارشناس به کدام جزئیات شاخ و برگ داده، قواعد روزنامه نگاری به چه صورت تعلیق شده و چگونه در اخبار تلویزیونی از ترس از روسیه بهره برداری شده تا برشمار بیننده ها افزوده شود. به نکته اساسی بپردازیم: این ماجرا سریال بزرگ رسانه ای سال های ترامپ بود که موضوع مسلط تیترهای «صفحه اول»، به صورتی یک طرفه حاوی افشاگری های شدید و فله ای بود. با این حال، به صورتی عجیب، این به اصطلاح افشاگری هرگز به نتیجه ای منتهی نشد. هیچ کس توسط دادستان، رابرت مولر، به خاطر همدستی یا توطئه چینی با دولت روسیه تحت تعقیب قرار نگرفت. گزارش مولر در ماه مارس ٢٠١٩ چنین نتیجه گیری کرد که: «این تحقیق به طور قطع به این نتیجه نرسید که اعضای گروه کارزار انتخاباتی ترامپ توطئه چینی کرده یا با دولت روسیه در فعالیت های دخالت در انتخابات هماهنگ بوده اند».
به عبارت دیگر، پر سروصداترین جنجال سیاسی دوران ترامپ چیزی جز یک هیاهوی روزنامه نگاری نبود. روزنامه نگاران، در تعصبی که برای ساقط کردن رئیس جمهوری که از او خوششان نمی آمد داشتند، هرگونه حفظ ظاهر برای رعایت شأن و انصاف را زیر پا گذاشتند. آنها بدون آن که چشم بند خود را پنهان کنند، این کار را امری ضروری برای رودررویی با دروغ های مکرر آقای ترامپ جا زدند. این چنین است که مت تایبی «روسیه گیت» را «سلاح کشتار جمعی نسل نو» می خواند که در سطحی بزرگ تر «خطاها و مبالغه ها به درجه ای رسید که واقعیت رویدادها را جارو کرد و برد. ما جانبدار شدیم، گویی که ایده مطبوعات مستقل، که نقششان جداکردن واقعیت از تخیل است، دیگر جریان ندارد» (٥).
اما، این جنجال عوارض کمی داشت. تحلیل گرانی که به تناوب به تحلیل اطلاعات جعلی درمورد «روسیه گیت» پرداختند، تقریبا هیچ گاه مجازات نشدند. این شکست نمایشی روزنامه نگاری به هیچ وجه مانع از آن نشد که کنشگران آن خود را در کسوت ابرقهرمان هایی متعهد در مبارزه ای سرسختانه علیه نیروهای ضداطلاعات در خارج، و همکاران آنها در کاخ سفید ببینند. به این ترتیب بود که یادآوری شعارگونه به کار گرفته شده توسط واشنگتن پست در سال ٢٠١٧ جا افتاد که: «دموکراسی در تاریکی می میرد».
مطبوعات دموکرات به مقایسه سال های ترامپ با دوران جنگ سرد پرداختند. دورانی که نیروهای پلید روسی دموکراسی را تهدید می کردند و اطلاعات «جدی» به طور اساسی با تبلیغات خارجی مبارزه می کرد. در سال ٢٠١٨ نیویورک تایمز در ویدیویی با عنوان «عملیات عفونی»، که به یک عملیات اتحاد شوروی اشاره داشت، چنین تشخیص می داد که «از "زندگی سیاهان مهم است" تا لابی اسلحه، هربار که تفرقه ای در جامعه ایجاد می شود، روسیه به دخالت می پردازد تا آن را عمیق تر کند و تخم هرج و مرج در مجموعه سپهر سیاسی بپاشد» (٦).
اما چگونه می توان در این جنگ سرد جدید، که از قبلی هم حیاتی تر است، برنده شد و هدف چه کسی حقیقت محض است؟ اردوی دموکرات سلاحی را به کار گرفته که در آن زمان کارآمدی خود را نشان داده بود. این سلاح سانسور است. در مصاحبه ای اخیر، مدیر پیشین «اتحادیه آزادی های مدنی» (ACLU)، آقای ایرا گلاسر، که چپ متعلق به مکتب قدیم است، از کنفرانسی سخن می گوید که در یک مدرسه معتبر حقوق داده بود: «در پایان بحث، همه افراد حاضر در تالار از جا برخاستند و از میان آنها، جوان ترین معلمان اظهار داشتند که هدف عدالت اجتماعی آنها برای سیاهپوستان، زنان، و همه اقلیت ها با آزادی بیان سازگار نیست و این نوع آزادی دشمن آنها است (٧)».
بدون درک آنچه که آقای گلاسر می گوید، نمی توان سیاست آمریکا را فهمید: بسیاری از پیشروها پذیرفته اند که با صنعت «فناوری» جبهه ای مشترک تشکیل دهند و به مقابله با «ضداطلاعات» و افکار پلیدی که مردم عادی درمعرض آن هستند بپردازند. صداهای ناسالم باید از رسانه ها قطع شود. دیدگاه های دروغین – مانند توییت های آقای ترامپ پس از انتخابات نوامبر- باید قطع شده یا به وسیله مقامات ذیصلاح به کمک پیام های هشدار دهنده خنثی شود. «مفادی که حاوی خواست های بی پایه، ساختگی یا نادرست» باشد باید حذف شود.
اما، پیش از پیوستن به مبارزه با هدف نجات دموکراسی از چنگ نیروهای جهل و ظلمت پوتین، بهتر است به یادآورده شود که جنگ سرد چگونه رخ داد. «ترس از سرخ ها»، در پایان سال های دهه ١٩٤٠ برای این رواج یافت که دولت ترومن به تبانی با کمونیست ها متهم شده و در سیاست خارجی بیشتر به سمت راست سوق داده شود. شکارچیان سرخ ها «مأموران ویرانگر» را هدف قرار دادند تا آنها را به سکوت وادارند یا از کارهایشان برکنار و زندگی شان را تباه کنند. این دوره ای از عصبیت اخلاقی بود که در آن مظنون حکم مجرم را داشت.
جنگ های فرهنگی
فرهنگ سیاسی کنونی مستقیم ما را به وضعیتی قابل قیاس با آن دوران می کشاند. براین مبنا است که حمله به کاپیتول فضای ترس و مالیخولیا را گسترش داده است. اما این ویرانگرانی که ملت باید آنها را ازبین ببرد چه کسانی هستند؟ جی. ادگار هوور [رئیس اسبق و مقتدر اف بی آی (پلیس فدرال) آمریکا]هایی که روغن بر آتش ریخته و دشمن را خنثی کنند کجا هستند ؟ ویدیوی نیویورک تایمز، که در بالا از آن یاد شد، می گوید که کارزارهای ضد اطلاعات روسی «از تفرقه در جامعه ما» بهره برداری می کند، اما این موضوع می تواند درباره عملکرد خود خبرنگاران نیویورک تایمز هم صادق باشد. توییتر هم به همین صورت عمل می کند. سی ان ان، فیسبوک و اکثر رسانه ها هم به همین ترتیب عمل می کنند. چنان که مت تایبی در اثر خود نشان می دهد، «روش کسب و کار» رسانه های بزرگ امروزی چنین است که با جنگ های فرهنگی ای که صبح تا شب در اطراف ما جریان دارد، با ایجاد غیظ و تفرقه برای خود مخاطب ایجاد می کنند و کسب و کار خود را رونق می بخشند. خودرو را که روشن می کنید، از رادیو صدایی را می شنوید که از هنرپیشه ای انتقاد می کند که در یک فیلم نقشی نامناسب بازی کرده است. تلویزیون را روشن می کنید، یک مجری را می بینید که هواداران ضدفاشیست را به خاطر پرتاب کردن اشیاء به روی پلیس یا سرنگون کردن یک مجسمه زیر مهمیز انتقاد می گیرد.
البته، موضوع همیشه هم ضداطلاعات نیست. باور قاطع نیویورک تایمز این است که جنگ های فرهنگی ای که به آن دامن می زند، برسر باور به حقانیت نور دربرابر ظلمت است. تردیدی نیست که محافظه کاران هم بر این باورند که می باید صدای مخالفان را خاموش کرد، چنان که این کار را در بزنگاه های دیگر تاریخ کرده اند. با این همه، این بار راست ها نیستند که سلاح ها را کنترل می کنند. مشروعیت فرهنگی به طور کامل در اختیار ائتلاف کسانی است که پاسخشان ساده است: متخصصان می دانند. فشار دادن بر دکمه «سکوت» به ایشان تعلق دارد.
مشروعیت یک جنگ فرهنگی همواره به خاطر استدلال هایی که به درستی نمی توان آنها را تشخیص داد نیست، بلکه بستگی به موضع چهره های شاخص آن در میان همباورانشان دارد. به عکس، آنچه که یک «اطلاعات بی سروته» را مشخص می کند، این واقعیت است که توسط فردی عادی بدون حق بیان و روشنگری گفته شده باشد که به کارشناسان توییتر حمله می کند و در سامانه های اینترنتی نظریه های توطئه را منتشر می کند.
به این ترتیب، مسئله ضداطلاعات بحران کلی تر اقتدار نخبگان را نشان می دهد ، که به ویژه پس از روی کار آمدن آقای ترامپ حساس شده است. چنان که جاناتان روچ، از بنیاد بروکلین در مقاله ای در تابستان پرتلاطم ٢٠١٦ با ابراز تأسف نوشت: «عاجل ترین مسئله سیاسی امروز ما این است که کشور کل تشکیلات حکومتی را رها کرده و نه برعکس (٨)».
درحال حاضر، برخی از پیشروهای آمریکا همه نیروی خود را صرف ابراز نگرانی برای بحران اقتدار(هژمونی) می کنند. دغدغه های پیشین، به عنوان نمونه اقتصادی، با طنز و تمسخر روبرو می شود، در حالی که برقراری سلسله مراتب کارشناسی به عنوان یک ضرورت اخلاقی حاکم است. «به علم احترام بگذارید» بر تابلوها و برچسب های چشمگیر محله های دموکرات نقش می بندد. به تخصص احترام بگذارید. به سلسله مراتب احترام بگذارید. حد خود را بدانید.
آنها تأکید می کنند که سیاست خارجی می باید در اختیار «جامعه» دیپلوماتیک باقی بماند. سیاست بانک مرکزی باید از نفوذ نحس مزرعه داران برکنار باشد. هیچ صدای مخالفی – دستکم در منظر عام- دربرابر توافق داخلی در هر حرفه قابل قبول نیست. تردید، اگر هم ازبین برده نشود، باید خاموش گردد. از اعضای حرفه های پزشکی خواسته می شود که دیدگاه های یکسان داشته باشند و این منطق حذف اندیشه به همه عرصه های دانش تعمیم می یابد.
مسئله در اینجا برسر دفاع از آزادی بیان مطلق، یا توجیه نظریه های توطئه و بیگانه ستیز نیست. مسئله برسر آینده حزب دموکرات و آینده چپ آمریکایی است. یک جامعه دموکراتیک هنگامی که برایش بارها و بارها، با مفاهیمی لطیف یا زمخت، تکرار می شود که یکی از اساسی ترین مشکلاتش تمرد دربرابر اقتدار نخبگان سنتی است، نمی تواند دچار تهوع و حال بهم خوردگی نشود. ازاین هم بدتر، هنگامی که این نخبگان به صورتی بی سابقه با اتفاق نظر خواهان حفظ درجات بالا و صحت نظرات و توجیه امتیازهای خود می شوند؛ هنگامی که تأکید می کنند که ما وارد یک جنگ سرد جدید علیه دروغ شده ایم، هنگامی که رسانه ها هرگونه بیطرفی را زیرپا می نهند، و خود را ابر قهرمان، به شکل اسرارآمیز، متصل به حقیقت و مشروعیت معرفی می کنند؛ هنگامی که همه این کارها را می کنند و بعد یکی از جعلی ترین اطلاعات دهه را واقعی جا می زنند، جامعه ای مانند ما دیگر نمی تواند چنین ریاکاری هایی را نادیده بگیرد یا علیه آن واکنش نشان ندهد.
در نهایت، این خطابه ها ضد سازنده می شود. ٤ سال اخیر که به سرزنش هواداران آقای ترامپ گذشته، ظاهرا نتیجه ای جز این نداشته که آنها را متقاعد کند تعصب خود درمورد چهره های شاخص فساد را دوچندان کنند. کوشش برای شرمنده کردن مردمی که در حد معیارهای کیفیتی شما بلند مرتبه نیستند، هیچ گاه بهترین راهبرد برای اصلاح رفتار آنان نبوده است.
این درحالی است که، چپ آمریکایی ازنظر تاریخی در جایگاهی قرار دارد که بداند سیاست ملامت و سرزنش نتایج چندانی به بار نمی آورد. در طول کارزار انتخابات ریاست جمهوری ١٩٣٦، طبقات مسلط (صاحبان مطبوعات، اقتصاددانان، وکلای شرکت ها...) در واکنشی وحشت آمیز بهم پیوستند و کوشیدند مانع انتخاب روزولت برای بار دوم شوند. حدود ٨٥ درصد از روزنامه های کشور مخالف رئیس جمهوری بودند و با الفاظی هرچه زننده تر به او حمله نموده و او را کارآموز دیکتاتوری، کمونیست یا فاشیست می نامیدند. او را متهم می کردند که از کسانی که رفتار نامعقول دارندحمایت می کند، به متخصصان واقعی وقعی نمی نهد و عروسک خیمه شب بازی اتحاد جماهیر شوروی است. این کارزار انتخاباتی به نتیجه مورد نظر آنها دست نیافت. روزولت با حمله به «سلطان های اقتصاد» پاسخ داد و در انتخابات پیروز شد. به عکس مورد آقای ترامپ، روزولت یک «عوام گرای» اصیل و محبوب بود و چنان که تحلیل گران گوناگون آن دوران نوشته اند، جبهه مشترکی که طبقات بالای جامعه آمریکا علیه روزولت تشکیل دادند، بیشتر به محبوبیت او افزود.
«مثل گاز اشک آور»
با آن که حرفه تاریخ نگاری ٣٠ سال دیگر هم وجود خواهد داشت، تاریخ نگاران به ٤ سال اخیر زندگی ما با آمیخته ای از بیزاری و سردرگمی نگاه خواهند کرد. انزجار نسبت به خودنمایی افراد خیلی نادان و بی فرهنگ پرسرو صدا و خودستایی که به کاخ سفید راه یافته بودند، همبرگر می بلعیدند و هذیان آلوده ترین نظریه های توطئه را در زمان شیوع ویروس کووید ١٩ مطرح می کردند. شیوع ویروسی که صدها هزار تلفات در کشور بجا گذاشت. اما، آنها با مشاهده رفتار پیشروها ناباورانه سر می جنبانند. چگونه می توانند باور کنند که عاقلانه این است که قدرت های بزرگ اقتصادی و فرهنگی دوران ما، یعنی اربابان سیلیکون ولی را به سود هدف خود جذب کنند، تا مخالفانشان را سانسور نمایند؟ آقای گلاسر لذتی که دانشگاهیان چپ از تصویب «قواعد بیان» احساس کرده اند که در دانشگاه هایشان برای جلوگیری از موارد آزار ترویج شده را به این نسبت می دهد که «گمان می کنند که همیشه خودشان کسانی خواهند بود که تعیین می کنند این قواعد علیه چه کسانی اِعمال شود». او ادامه می دهد، اما چیزی که این افراد خوش نیت نفهمیده اند این است که «محدودیت های زبانی مانند گاز اشک آور است. اگر آن را در اختیار داشته باشید و هدف نزدیک باشد، ظاهرا سلاح خیلی کارآمدی است، اما به محض این که مسیر باد تغییر کند – به ویژه در عرصه سیاست-، دماغ خودتان را خواهد آزرد».
چنان که این مقایسه نشان می دهد، چنین داستانی نمی تواند پایان خوش داشته باشد. حمله به کاپیتول ما را وحشت زده کرد. اما خود دموکرات ها این فکر را نفی می کنند که سانسور بتواند مشکل را حل کند. برای تشریح عملکرد حزبی که در طول ٣٠ سال گذشته، نه بی تفاوتی خود نسبت به طبقه کارگر و نه کرنش و تکریم نسبت به طبقه بالای جامعه را انکار کرده، صفات متعددی می توان به کار برد. «پیشرو » جزء این صفات نیست.
١- Aaron Zitner et Dante Chinni, « How the 2020 election deepened America’s white-collar/blue-collar split », The Wall Street Journal, New York, 24 novembre 2020.
٢- Eli Watkins, « Hillary Clinton : US does “not deserve” Trump », CNN, 12 mars 2018. ٣- Mark Muro et al., « Biden-voting counties equal 70 % of America’s economy », The Brookings Institution, Washington, DC, 10 novembre 2020.
٤- Philip Rucker et al., « Voices from the fight : An oral history of the four-year movement to defeat Donald Trump », The Washington Post, 8 novembre 2020.
٥- Matt Taibi, Hate Inc. : Why Today’s Media Makes Us Despise One Another, OR Books, New York, 2019.
٦- Adam B. Ellick et Adam Westbrook, « Operation Infektion. Russian disinformation : From Cold War to Kanye », The New York Times, 12 novembre 2018, www.nytimes.com
٧- Nick Gillespie, « Would the ACLU still defend Nazis’ right to march in Skokie ? », Reason, Los Angeles, janvier 2021.
٨- Jonathan Rauch, « How American politics went insane », The Atlantic, Washington, DC, juillet-août 2016.