ذره بین: چگونه بیماری کووید حقیقت را درباره دنیای ما برملا ساخت

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

پاندمی کووید ۱۹ محرومیت، بی عدالتی و بی ثباتی سیاسی و در عین حال قدرت و زیبایی طبیعت و انسانیت را برای ما نمایان ساخت. سمبل هایی که سال ۲۰۲۰ را دگرگون کردند چه ها بودند؟

نویسنده: جاناتان فریدلند از روزنامه گاردین

ترجمه و تلخیص به فارسی: سعید محمدی

اینکه بریتانیایی ها هر روز ساعت هشت شب برای کادر درمان و کارکنان مشاغل ضروری دست می‌زدند؟ یا هنگامی که با دیدن ویدئوی ایتالیایی ها که در بالکن هایشان آواز می‌خواندند فهمیدیم خطر دارد نزدیک می‌شود و یا هنگامی که واژه‌ی قرنطینه بارِ وحشتناک خودش را از دست داد؟ یا هنگامی که صفحه‌ی شطرنجی ٬زوم٬ به ابزار اصلی دیدار رو در رو برای کسانی که دور از هم زندگی می‌کردند تبدیل شد؟ یا دیدار از سالمندان در حالی که شخص اجازه نداشت از باغچه‌ی خانه فراتر برود و بچه ها از پشت شیشه برای بزرگترهایشان دست تکان می‌دادند؟ یا شاید یکی از آن لحظات امیدوار کننده‌ای که در هفته های آخر سال اعلام کردند که در ساخت واکسن پیشرفت حاصل شده است؟ یا مجالس ختم خالی از عزاداران؟ یا اشک های آن کشیش‌ی که از گرسنگی و فقرِ دوچندان شده‌ی برخی خانواده های فقیر می‌گفت؟

شاید ماندگارترین چیز نه یک صحنه، بلکه یک شیئ خواهد بود. یک ماسک ساده که با وجود عمومی شدن هنوز هم عجیب و غریب به نظر می‌آید. یا شاید آن علامتهای روی نیمکت ها و پیاده رو ها که به ما یادآوری می‌کنند که فاصله‌مان را حفظ کنیم. یا سلام دادن با آرنج یا حتی طرحی که از خود ویروس پخش شد که شبیه یک پرتقال است که در آن چندین میخک فرو کرده باشند.

اما یک چیز دیگر هم وجود دارد که می‌تواند سمبل این پاندمی باشد. چیزی که به ما یادآوری می‌کند که ویروس کرونا چه بلایی بر سر ما و دنیای‌مان آورد؛ یک ذره‌بین. کووید۱۹ که پارسال همین ماه به سازمان بهداشت جهانی گزارش داده شد تبدیل به لنزی شد که از طریق آن سیاست‌مان، سیاره‌مان و خودمان را با یک وضوح شوکه کننده‌ی بیشتری ببینیم. سال ۲۰۲۰ را به سال آشکار شدن رازها تبدیل کرد اما راز هایی که آنقدر که فکر می‌کنیم جدید نیستند. شاید ویروس باعث شد میلیاردها نفر صورتشان را بپوشانند اما ماسک چهره‌ی سیاستمداران‌مان را برداشت. شاید شدید ترین نمونه دونالد ترامپ بود. در پایان سال گذشته بسیاری از اندیشمندان آمریکایی، از جمله آلن لیکتمن، که در چهل سال گذشته همه‌ی انتخابات های ریاست جمهوری آمریکا را درست پیش بینی کرده است، گفتند که با توجه با موفقیت های اقتصادی، دونالد ترامپ برای دور دوم ریاست جمهوری انتخاب خواهد شد. اما کووید ترامپ و عیب هایش را آنقدر بزرگ کرد که نمی‌شد آن را ندید. نشان داد که حتی از ساده ترین همدردی ها هم تهی است، حتی زمانی که تعداد مرگ و میر به شدت بالا بود. نشان داد که صداقت ندارد، هنگامی که می‌گفت ویروس ناپدید خواهد شد و گرما مانند یک معجزه آن را از بین می‌برد،‌ حتی هنگامی که تعداد مبتلایان ارقام بی سابقه‌ای را به ثبت می‌رساند. و نشان داد که چگونه حقایق و دانش را تحقیر می‌کند و بر خلاف حرف های دانشمندان جلودار مباره با کرونا، از جمله دکتر آنتونی فاوچی حرف می‌زد. حتی یک بار گفت که آمریکایی ها باید خودشان را از قرنطینه رها کنند و یا گفت که آمریکایی ها به خودشان سفیدکننده تزریق کنند!

مطمئن بود که انتخابات نوامبر را برنده خواهد شد و مصمم بود که تظاهر کند که زندگی روال معمولی خود را می‌رود و ماسک و فاصله‌گذاری اجتماعی برای بزدل هاست؛ حتی هنگامی که خودش به بیماری مبتلا شد. چیزی که اکثر طرفدارانش پذیرفتند، همانگونه که این چهار سال هر چیزی که گفته است را پذیرفته‌اند. البته برای کسی که دقت به خرج می‌دهد هیچکدام از اینها تازه نیستند. کووید خصایص ترامپ را آشکار کرد و همچنین وضعیت دوقطبی شده‌ی آمریکا را؛ کشوری که حتی پوشیدن ماسک مشخص می‌کرد در کدام دسته ایستاده‌اید؛ در دسته‌ی ترامپ یا بایدن، تئوری توطئه یا علم. آمار مرگ و میر به سه هزار نفر در روز رسید و شاخص های اقتصادی ترامپ سقوط کردند. حتی در سالی که دمکرات ها وضع خوبی نداشتند ترامپ انتخابات را باخت و زیر لنز کووید ترامپ پژمرده دیده می‌شد. 

ترامپ تنها یک نمونه‌ی پر رنگ بود از یک موج که کل دنیا را درنوردید. پوپولیست های دهان گشادی که منافع و سهامشان را در تضاد با کارشناسان یافتند و فکر می‌کردند از قانون بالاتر هستند و با دشمنی مواجه شده بودند که نمی‌توانستند با توهین و داد و فریاد با آن حرف بزنند. وحتی بعضی هایشان، مانند بوریس جانسون بریتانیا و بولسانارو برزیل، خود به ویروس دچار شدند. هم بریتانیا و هم برزیل از نظر نسبت تعداد مرگ و میر به جمعیت در بین ده کشور برتر جهان قرار گرفتند. در حالی که در بریتانیا به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت – در حین نوشتن این مقاله – ۸۷۳ نفر فوت می‌کنند، در آلمان که توسط مرکل شیمی‌دان اداره می‌شود این رقم تنها ۲۰۰ نفر است..

اما هیچکدام از این وقایع جدید نیستند. حتی پیش از پاندمی هم مرکل به تونایی تکنوکراتیک بها می‌داد در حالی که کابینه‌‌ی جانسون بر اساس شعار و افسانه و قول و قرارهای پوچ استوار بود. کرونا این تضاد ها را آشکار کرد. جانسون و تیمش با بی عرضگی بی نظیری با این مسئله برخورد کردند. حتی هنگامی که ایتالیایی ها فریاد می‌زدند که بحران به این سمت می‌آید و باید قرنطینه اعلام کنیم، جانسون چانه می‌زد تا دست دادن را طبیعی جلوه دهد و مجوز کنسرت ها و گردهمایی ها را صادر کند؛ مواردی که بعدها به عنوان دلایل عمده‌ی گسترش ویروس شناخته شدند. اهمال کاری‌ای که اگر از آن اجتناب می‌شد جان بیست هزار نفر نجات پیدا می‌کرد. حتی هنگامی که قرنطینه اعلام شد نقاط کور بسیاری وجود داشت؛ بیست میلیون نفر به بریتانیا سفر کردند بدون اینکه حتی بررسی های اولیه روی آنها صورت بگیرد. و باوجود وعده های دولت برای ایجاد حلقه های محافظت در اطراف خانه های سالمندان شاهد شرایطی عکس آن بودیم. سالمندان بدون تست شدن از بیمارستان ها مرخص شدند و به سراهای سالمندان بازگردانده شدند و یک پاندمی در دل پاندمی را رقم زدند.

بریتانیا در فراهم کردن وسایل ایمنی کُند عمل کرد و هفده میلیارد پوند هزینه به بار آورد و باعث شد میلیونها پوند به جیب شرکت هایی برود که هیچ تخصصی در این زمینه نداشتند، اما دوستانی در بین مقامات بالا. در ماه نوامبر اداره ملی ممیزی اعلام کرد که بعضی شرکتهای خاص، صرفا به خاطر داشتن دوستی در پارلمان، بیش از ده برابر دیگر شرکت ها شانس داشتند برای بستن قرارداد با دولت. و کووید شکی باقی نگذاشت که بریتانیا یک ٬رفیق سالاری٬ است و اینکه داشتن رابطه و دوستانی در قدرت بسیار مهم است.

همین داستان را با شعار ٬تست و ردیابی٬ هم داشتند. با ایده‌ی ٬مصونیت گله‌ای٬ کاری کردند که دولت باز هم عقب بماند. اپلیکیشن های تست،‌ ردیاب های بدون دستورالعمل، کامپیوترهایی که در مکان های اشتباهی تست می‌گرفتند، آمارهایی که می‌گفتند تنها یازده در صد افرادی که با آنها تماس گرفته می‌شد عملا خودشان را چهارده روز قرنطینه می‌کردند. تست و ردیابی خدمات بهداشتی ملی، که جایگاه مذهب گونه‌اش در این سال پاندمی بسیار بزرگنمایی شد، عملا کارش را به شرکتهایی مانند سِرکو و سیتِل واگذار کرد.

در این میان بوریس جانسون به دادن وعده های پوچ ادامه داد. ابتدا می‌گفت ویروس کرونا را در عرض سه ماه از بین می‌برد، بعد گفت تا پایان سال و در ماه اکتبر می‌گفت قرنطینه‌ی دوباره فاجعه آمیز خواهد بود. اما بالاخره مجبور به این کار شد. بسیاری از بریتانیایی ها، مانند بسیاری از آمریکایی ها، تمام سال دوهزار و بیست را به زاری پرداختند و دریافتند که در زمان های حساس این چنینی کیفیت یک رهبر چقدر مهم است. وقتی رهبران خودشان را با رهبران آلمان و نیوزیلند و کره جنوبی مقایسه می‌کردند تفاوت ها بسیار دردناک بود.

در این میان رهبران دیگری برای پر کردن خلأ به میدان آمدن. ملکه در یک نطق تلویزونی کم سابقه قول داد که ٬باز هم همدیگر را خواهیم دید.٬ حرکتی که پاسخ مثبتی بود به وِرا لین، که گاهی می‌گفت در شرایط شبیه به شرایط جنگی هستیم و گاهی می‌گفت که ما بد تر از این را هم از سر گذرانده‌ایم. نفر بعد مهاجم منچستر یونایتد بود که به همه یادآوری کرد که در شرایط سخت این چنینی باید کنار هم باشیم. کارزار او برای دادن غذای مجانی به دانش آموزان فقیر دو بار دولت را مجبور به عقب نشینی کرد. ویروس کرونا همچنین یک ذره‌بین بود بر روی این حقیقتی که تا الان به این وضوح دیده نشده بود؛ اینکه بریتانیا یک ٬پادشاهی نا متحد٬ است. این عملا درست بود. به لطف این انحطاط بریتانیا به وصله و پینه هایی تبدیل شده و تعاملات اجتماعی شما به این بستگی دارد که به کدام یک از چهار ملتِ این پادشاهی تعلق دارید. یک لیوان آبجو در هر جایی قیمت متفاوتی دارد. در یک سوی مرز نوزادان جزو شش نفر مجاز برای مهمانی به حساب می‌آیند و در سوی دیگر نه. این انحطاط و چندپارچگی از سال ۱۹۹۹ در بریتانیا مشهود بوده اما  هیچوقت به این صورت آشکارا در زندگی روزمره مردم موثر نبوده است.

با این وجود این جدایی ها اصل ماجرا نیستند. بی عدالتی آنقدر نهادینه شده که انگار یک قانون طبیعی است. و کرونا آن را واضح تر کرد. سیاستمداران آمریکایی علاقه دارند بین شغل هایی که قبل از انجام آن دوش می‌گیرید و شغل هایی که پس از انجام آن، تمایز قائل شوند. در دوران کووید آن تمایز بین یقه آبی ها و یقه سفید ها شکل دیگری یافته است؛ کسانی که می‌توانند از خانه کار کنند و آنهایی که نمی‌توانند. شکاف عمیقی به سرعت بین دو دسته باز شد؛ آنها که از زوم خسته شده بودند و درباره جلسه با کُت و لباس زیرِ همزمان لطیفه می‌ساختند، و آنهایی که چنین گزینه‌ای نداشتند. گروه اول نه تنها حقوق کمتری دریافت نکرد بلکه به علت کم شدن هزینه‌ های رفت و آمد رکورد پس انداز در بریتانیا را شکستند. برای برخی از آنها قرنطینه برابر بود با یادگیری یک زبان جدید، پختن نان تنوری و بوییدن گلهایشان. اما برای گروه دیگر قرنطینه مترادف بود با مرخصی اجباری و امید به حقوق بیکاری و خدمات دولتی‌ای که می‌دانستند بالاخره تمام می‌شود. مترادف بود با آپارتمان های شلوغ و کمبود جا برای همه و نگه داشتن بچه ها از بهار تا پاییز در خانه

این تصویری از کل دنیا بود. که در آن ویروس کرونا باعث بزرگ شدن شکاف بین فقیر و غنی شده‌بود. پولدارها پولدارتر شدند و فقرا فقیرتر. بر اساس آمار بانک یو‌بی‌اس سوئیس ثروت میلیاردر ها در سال ۲۰۲۰ بیش از ۱۰.۲ تریلیون دلار افزایش پیدا کرده‌است. بالاتر از همه رئیس آمازون قرار داشت که به خاطر بالا رفتن آمار سفارش های آنلاین جیب هایش پر از پول شد. او اولین شخصی است که در تاریخ بشریت به سرمایه‌ی شخصی ۲۰۰ میلیارد دلار دست می‌یابد و این سرمایه هر بار که هر کسی در هر جایی، به جای پوشیدن یک ماسک و رفتن به مغازه‌ برای خرید، روی کالایی کلیک می‌کند،‌ افزایش می‌یابد. سال ۲۰۲۰ همچنین سال رکورد شکنی مراجعه‌ی بریتانیایی ها به بانک غذا (برای گرفتن غذای مجانی) بود. در دالاس تگزاس ۲۵۰۰۰ خودرو برای گرفتن غذا از یک گردهمایی پخش غذا پشت سر هم صف بستند. بیکاری و کمبود غذا مدت هاست در بریتانیا و غرب مشکل بوده است. کووید این مشکل را بزرگنمایی کرد: بیکاریِ‌ِ‌ انبوه که نمونه‌ی آن را دهه هاست ندیده‌ایم.

هنگامی که بریتانیا برای سخت ترین رکود اقتصادی پس از یخبندان سال ۱۷۰۹ آماده می‌شد، آنهایی که کمتر داشتند ضربه‌ی سنگین‌تری را تجربه کردند. بر اساس آمار موسسه‌ی لگاتُم هفتصد هزار نفر که صدو بیست هزار نفر آنها کودکان هستند، به زیر خط فقر رفته‌اند که پیامدهای مرگباری داشته است. بر اساس تحلیلی که توسط بی‌بی‌سی ارائه شده مرگ و میر کلی بین ماه های آوریل و ژوئن در مناطق فقیر نشین انگلستان تقریبا دو برابر مناطق مرفه نشین بوده‌است. در بُعد منطقه‌ای، شهرهای شمالی در بین ده شهرِ با آمار بالای مرگ و میر بودند. کمک های مالی که به گفته‌ی مقامات این مناطق داده نشدند می‌توانست گرفتاری را تا حدی کاهش دهد. در بُعد جنسیتی اگرچه مردان بیشتر از زنان قربانی کووید می‌شدند اما زنان بیشتر تحت فشار بودند؛ فشار روانی از یک سو، و از سوی دیگر به خاطر کار در خانه مسئولیت فرزندان هم دوچندان بر دوش زنان افتاده‌بود. تحقیقات نشان دادند احتمال اینکه زنان ساعت کارشان را افزایش بدهند ۴۳ درصد بیشتر از مردان بود. و این یعنی بار روانی.

یک بُعد دیگر مربوط به نسل ها بود؛‌ سالمندان شکننده ترین گروه در مقابل ویروس بودند و در بریتانیا نود درصد مرگ و میر در میان ۶۵ سال به بالاها بود. جوانان اگرچه تلافات کمتری دادند اما زندگی‌شان به شدت متزلزل شد. چه نوزادانی که نتوانستند با دیگران ارتباط برقرار کنند،‌ چه کودکانی که در خانه تحصیل کردند و چه آنهایی که از ماه مارس تا سپتامبر از تحصیل محروم شدند. حتی آنهایی که از لغو شدن امتحانات نهایی خوشحال شدند بعد از مدت کمی دریافتند که کار ناتمام مهمی دارند. شانزده ساله ها که تازه وارد دوران جوانی می‌شوند لذت این دوران را از دست دادند. رویای دانشگاه هجده ساله ها خراب شد. ویروس کرونا در اینجا هم یک الگوی قدیمی تر از خودش را بزرگنمایی کرد؛ هرکه بیشتر دارد امکانات بیشتری می‌گیرد!

آنهایی که در دانشگاه بودند یا به خانه هایشان فرستاده شدند یا در خوابگاه ها حبس شدند. فارغ‌التحصیلان به بازار کاری روانه شدند که هیچوقت به این بی رونقی نبوده‌است. شانزده تا بیست و چهار ساله ها بیش از ۶۰ در صد بیکار شدگان را تشکیل می‌دادند آن هم در شرایطی که نرخ بیکاری به مرز هفده درصد نزدیک می‌شود. بخشا به این دلیل که افراد زیر بیست و پنج سال اکثرا در بخش هایی مشغول به کار می‌شوند که بیشتر از بخش های دیگر تحت تاثیر قوانین قرنطینه قرار گرفته‌است. اما این مُهر تاییدی بود بر یک روندی که پیش از کرونا هم در بریتانیا قابل مشاهده بود؛ جوانان با وام های دانشجویی و اجاره های بالا، به وابستگان فقیر والدین‌شان تبدیل شده بودند. در داخل شرکت ها هم همین داستان بود؛ کارکنان مسن تر در خانه های بزرگ و جوانتر ها مچاله شده در یک اتاق کوچک در حال گفتگو از طریق زوم!

ویروس کرونا با این بی‌رحمی عیب های جامعه را آشکار کرد. با آشکار کردن تضادهای طبقاتی،‌ منطقه‌ای، جنسیتی و ‌نسلی. جای تعجب نبود که تضاد های نژادی را هم آشکار تر کرد. در انگلستان و ولز،‌ مردان سیاهپوست ۲.۷ بار بیشتر از مردان سفیدپوست بر اثر کووید فوت کردند. زنان رنگین پوست حوزه‌ی کارائيب هم بیش از دوبرابر زنان سفیدپوست قربانی شدند. این ویروس اقلیت ها را به نسبت بیشتری می‌کشد. آیا دلایل فیزیولوژیکی و ژنتیکی باعث این مسئله می‌شدند؟ اُ.اِن.اِس تاثیر محل زندگی و سطح درآمد را مهمتر می‌داند. کارشناسان نشان دادند که سیاهان و آسیایی ها بیشتر از بقیه در بخشهایی که تماس مستقیم با دیگری اجتناب ناپذیر است کار می‌کنند، و این باعث می‌شود بیشتر در معرض ابتلا به ویروس باشند. اگر بخواهیم دقیق بگوییم این مسئله  به کووید بی‌ربط بود اما با آن خیزش دیگر که ٬٬جان سیاهان مهم است٬٬ نام گرفت عجین شد. خیزشی که در آن مردم با ماسک در میدان هایی که تا آن روز خالی بودند جمع می‌شدند و جمله‌ی آخر جورج فلوید را تکرار می‌کردند که ناخودآگاه بازتاب دهنده‌ی نحوه‌ی مرگ به وسیله‌ی ویروس کرونا بود؛ من نمی‌توانم نفس بکشم.

اگرچه نابرابری نژادی که توسط جنبش جان سیاهان مهم است پررنگ شد همیشه وجود داشته‌‌است، اما ممکن است شرایط به وجود آمده در پی یک بحران جهانی فضایی را به وجود آورد که مردم این نابرابری را در مقابل چشمانشان دیدند. اولین موج پاندمی باعث داغدار شدن چند صد هزار نفر شد اما یک توقف عجیب را هم به دنیا تحمل کرد. کووید فرصتی شبیه آن عبارت معروف را به وجود آورد که می‌گوید "دنیا را نگه دارید، ‌می‌خواهم پیاده بشوم." این پاندمی همزمان شد با یکی از دلپذیرترین بهارهایی که بریتانیا تجربه کرده و اوقات خوشی را برای کسانی به وجود آورد که باغچه و بالکن داشتند. بعضی افراد که به جای سر کار رفتن در محله خودشان پیاده روی می‌کردند متوجه مناظر و درختان و چیزهایی شدند که تا قبل از آن ندیده بودند. در فضای مجازی هم تصاویری پخش شده بود از حیواناتی که در خیابان های خالی پرسه می‌زدند و در زیر آن نوشته شده بود «طبیعت دارد التیام می‌یابد.»

خیلی هم بیراه نبود. مراکز شهرها خالی شده بودند و آسمان پاک شده بود و دیگر ردّ هواپیماها دیده نمی‌شد. برخی کارشناسان دریافتند که این پاندمی باعث شده بود که در این مدت کیفیت هوا به طرز چشمگیری بهتر شود، گازهای گلخانه‌ای کاهش پیدا کند، آلودگی صوتی و آلودگی آب ها هم کم شود و اینها به روند احیای محیط زیست کمک کرده‌است. البته مضراتی هم داشت؛ زباله‌ی بیمارستانها افزایش پیدا کرد، پلاستیک، دستکش و البته ماسک های بیشتری استفاده شدند. 

با این وجود، سالِ ویروس اشاره‌ای کرد به اینکه چگونه این اوضاع می‌توانست متفاوت باشد. آن کارشناسان محیط زیست از خود پرسیدند که آیا این امکان وجود دارد که همکاری کشورها در مبارزه با کووید برای مبارزه با گرمایش جهانی هم شکل بگیرد. مایک کلمنس از پولستر ایپسوس گزارش داد که درجه‌ی هشیاری محیط زیستی در بریتانیا در طول امسال پنج درجه افزایش پیدا کرده‌است. او از تحقیقاتش به این دیدگاه دست یافت که سال ۲۰۲۰ می‌تواند سالی نمونه باشد برای نشان دادن اینکه تغییرات اجتماعی کلان می‌توانند سریع اتفاق بیافتند، اگر مردم و دولت برای یک رسیدن به یک هدف تلاش کنند. این یک دیدگاه امید بخش است. اگر تمرکزی این‌چنینی، که در مقابل یک تهدیدِ یکباره نشان دادیم را در مقابل تهدیدی مزمن مانند بحران محیط زیست نشان بدهیم، چه چیزهایی که ممکن نمی‌شود!

لنز کرونا تا حد زیادی پدیده های دنیا را بزرگنمایی کرد، اما در عین حال چیزهای زیادی درباره خود ما و روش زندگی ما را عیان ساخت. بعضی روندها که قبل از پاندمی هم وجود داشتند سریع تر شدند، کار از خانه پدیده‌ی جدید و فزاینده‌ای بود، اما به قانون تبدیل شد. بعضی از کارگران یقه سفید تصمیم دارند بعد از کرونا هم زیاد به سر کار نروند و بیشتر از خانه کار کنند چون همان کار را در خانه هم می‌توانند انجام بدهند. بعضی شرکت ها که از پاندمی جان سالم به در بردند به این نتیجه رسیدند که دفتر کار چیز بی فایده و اضافه‌ای است و حتی برخی شرکت ها از همین الآن هم دفاترشان را فروخته‌اند یا قرارداد اجاره‌شان را تمدید نکرده‌اند.

مردم پیش از ۲۰۲۰ هم به خرید آنلاین رو آورده بودند و این روند هم در پیِ کووید رو به افزایش گذاشت. تخمین زده می‌شود که پاندمی کرونا این روند را پنج سال به جلو راند. شواهد این امر را در سقوط سهام فروشگاه های بزرگ می‌شد دید. ترکیب این دو روند و سرعت فزاینده‌ی آنها در پیِ کووید، می‌تواند یک تغییر شکل اساسی برای شهرهای بریتانیا را رقم بزند. هر دوی این روند ها در حال کوچ به خانه هایمان بودند اما پاندمی کووید یک فشار به جلو بود. در سال ۲۰۲۰ شاهد گوشه‌هایی از آینده‌ای عجیب بودیم؛ خیابان های خالی از مشتری و در عین حال کوچه های پر از پیک ها و مرسولات سفارش داده شده که پیشتر آنها را از مغازه ها می‌خریدیم. کافه ها با سرعت بیست کافه در سال در حال بسته شدن بودند و قوانین قرنطینه برای همان هایی که شرایط قبل را تاب آورده بودند به معنای پایان کار بود. نتیجه یک پاندمی ثانویه بود؛ پاندمی تنهایی! مبارزه با این ویروس مردم را از تماس با دیگران محروم کرد؛ عبارت ٬٬فاصله گذاری اجتماعی٬٬ به یکباره خیلی واقعی به نظر آمد. پس از تنها یک هفته قرنطینه تعداد کسانی که گزارش دادند که احساس تنهایی می‌کنند، از ده درصد به بیست‌و پنج درصد افزایش یافت. و این نیاز به با هم بودن را بیش از پیش کرد.

این را می‌شد در هفته های اول قرنطینه در قالب تشویق های ساعت هشتِ هر شب دید. انسجامی که شاید تنها از پدر و مادر ها یا پدربزرگ ها و مادربزرگ هایمان شنیده باشیم. برای مدت کوتاهی حس کردیم که همه با هم هستیم. ما در قرنطینه بودیم و همچنین رئیس‌مان و اکثر افراد مشهور که با پیام های ویدئویی آن را به دنیا نشان می‌دادند. شاید به همین دلیل واکنش مردم به کسانی که عمدا قوانین قرنطینه را نادیده می‌گرفتند بسیار تُند بود. درواقع این افراد تلاش دسته جمعی همه‌ی مردم را بی‌نتیجه می‌گذاشتند. با این خودخواهی‌شان کاری کردند که آنهایی که در لحظات پایانی عمر عزیزانشان از آنها دور مانده بودند احساس حماقت کنند و احساس کنند که حرف رئیس رؤسایشان را زیادی جدی گرفته بودند و نمی‌دانستند که قوانین را باید شکست!

این خشم از قانون شکنان از بین می‌رود. اما چقدر از آن حسی که این خشم را به وجود آورد، یعنی حس تلاش جمعی و سرنوشت مشترک، باقی خواهد ماند. بریتانیایی ها قطعا به یاد خواهند آورد که چگونه قدردان زحمات کادر درمان بودند؛ کسانی که از ما محافظت کردند، حتی در زمانی که کرونا هنوز ناشناخته بود و مردم نمی‌دانستند چقدر مرگبار است. اما این قدردانی برای دیگر کارگرانی که چرخ های جامعه را می‌چرخاندند کمتر بود.

با وجود همه اینها این پاندمی باعث شد بدانیم چه چیز هایی برای ما با ارزش تر هستند. در کنار کادر درمان، دانشمندان هم قهرمانان دیگر جامعه بودند و فهمیدیم که به آنها احتیاج داریم. در واقع نقش آنها پررنگ تر شد زمانی که از آنها خواستیم، و در واقع خواهش کردیم که واکسن تهیه کنند و آنها هم این کار را با یک سرعت بی‌نظیر انجام دادند. خودمان را با چیزهایی که از دست داده‌بودیم شناختیم. بدون امکان رفتن به کافه، یک شب شاد در تئاتر، اشک ریختن در سینما، یا حس موسیقی زنده، فریاد زدن در یک مسابقه‌ی فوتبال،‌ گپ و گفتگویی در حین لذت بردن از یک نوشیدنی یا یک شامِ طولانی، گذراندن چند ساعت با والدین یا فرزندانمان یا حتی یک آغوش ساده‌ی، زندگی سخت و تهی شده بود. آرزو می‌کردیم که این لذت ها را دوباره تجربه کنیم.

این پاندمی زندگی های زیادی را گرفت اما در عین حال به ما یاد داد که برای چه چیزی زندگی می‌کنیم: لذت ساده‌ی بودن با دیگران، ‌لذت لمس کردن و لمس شدن. این ویروس مانند یک ذره‌بین که بر روی همه‌ی ما قرار گرفت به ما نشان داد که بزرگترین ضعف‌مان و با ارزش ترین قدرتمان چیست: نیازمان به همدیگر.