مصطفی اسدپور: میگویند تاریخ دو بار تکرار میشود، بار اول بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی. مقایسه دو سردار تاریخ اسلامی سرمایه معاصر، اول خمینی و اینبار قاسم سلیمانی مصداق این حکم میتواند باشد. وجوه تشابه زیادی میان این دو شخصیت و رویدادهای حاشیه مرگ آنها نظرها را جلب کرده است. این دو در وجوه بسیاری بر بستر تحولات و انکشاف طبقه بورژوای ایران در ردیف قهرمانان ظاهر شدند. هر دو برای طبقه خود حامل ایده های پیشروی و موتور محرک تحقق آنها بودند. هر دو با مشایعت شگرف میلیونها نفره بدرقه شدند.
اما این بدرقه و تدارک عظیم، این تجمع سمج توده ها برای تجلیل و تجدید پیمان نبود، بر عکس اشک و تضرع ریشه در سوگواری برای عمر بر باد رفته، برای پشیمانی، برای پاک کردن تعلقات و برای این بود که قهرمانان را با ایده و مقدساتشان، با هم در عمق هر چه عمیق تری از خاک جا دهند. این مراسم و تشریفات نه برای ادای احترام، بلکه برای پشت کردن؛ نه برای وفاداری، بلکه برای پشیمانی؛ این تجمع نه رژه پرغرور برای جلای شکوهمند خاطره قهرمانان غرق در
احساسات میهن پرستانه، بلکه بیش از هر چیز یک فغان ملی برای توهمات و در سوگ انتظارات برباد رفته بود. دو سناریو، دو سوگواری، یکی المثنای دیگری، با سی سال فاصله، دومی نسخه کمدی از اولی.
فاتحه های سی سال پیش در خرداد سال 1368 در ایران و کشورهای متعدد اسلامی دیگر فضا را پر کرده بود، فاتحه همه ایده هایی بود که خمینی با سر سختی تمام در صدد تحقق بخشیدن به آن بود. آن روز رویاهای پان اسلامیستی همراه خمینی که سردار معاصر این هنبونه ارتجاعی بود میرفت که به گور سپرده شود. ده ساله حکومت خمینی را باید از عمیق ترین تراژدیهای کل تاریخ مردم دنیا به حساب آورد. در طی ده سال از حکومتی که او عالی ترین مقام آن بود قصابی هایش در زندانها قصاوتهای سازمان مخوف ساواک را از یادها برد. رژیمی که در دل جنگی دیوانه وار نسلی تمام از جوانان را بی مهابا کشتار کرد وبرای این مردم که در آرزوی عدالت و رفاه بودند فقر و آوارگی و خانه خرابی و بیکاری و گرانی و فحشا و اعتیاد را به ارمغان آورد. خمینی در میان نفرت عظیم و کینه عمیق میلیونها مردم زحمتکش و ستمزده به گور رفت. حکومت اسلامی و به همراهش تمام توهمات و آرمانهای منتسب به آن، با خمینی نفس آخر خود را کشید. آنها که عزا گرفتند و بر سر و سینه خود کوبیدند، اینرا خوب میفهمیدند.
مراسم خاک سپاری خمینی تاریخی بود، مهمتر از هر چیز به این خاطر که تاریخ هرگز کسی را اینگونه با همه نام و نشان بگور نسپرده است؛ تو گویی آن جامعه با آن همایش عظیم خاک سپاری میخواست او را بر فرق سر آنچنان بالا ببرد و زمین بکوبد تا در فقدان هر اثری از قاعد پرهیزگاری اش خود را هم آغوش بزرگترین شیطان ها سازد، اقتصاد را از خر به خود باز گرداند، با شرق و غرب بر سر استثمار سوبسید شده دستمزد معوقه ای زیر خط فقر در مناطق ویژه صنعتی تحت نظارت عالیه قلچماق های پاسدار لاس بزند، حضرات حکومتی اش رو به سرمایه جهانی اخ و پیف به آرمانهای اسلامیستی نثارنمایند، چسی اعتدال و تدبیر و اصلاحات بیایند، و رو به کارگر، منت سازندگی و تدبیر بگذارند و قدم زدن در پیاده روهای مقابل بورس نیویورک را برخ بکشند...
قاسم سلیمانی سردار تلاش برای تکرار تاریخ دوره اول، یعنی بلندپروازی آقایی منطقه توسط بورژوای ایران بر گرده استثمار طبقه کارگر و از طریق رقابت با همپالکی های منطقه ای است. سلیمانی سردار تاریخی است که جمهوری اسلامی به قیمت فقر و آوارگی و تباهی میلیونها کارگر و زحمتکش، به قیمت شیشه کردن خون جوانان مردم در میان جنایت کاران و منحط ترین روشهای باج گیری و باند سیاهی؛ در جوار و در رقابت با آل سعود، صدام، شارون و ترامپ و ... جای پا باز کرد. امروز در خاک سپاری سردار دوم نه فقط توهمات و یک مشت لاطائلات حکومت فرا مرزی، بلکه، یک ماجراجو و ورق های سوخته در مقابل طرف حسابهای "آب زیر کاه" و به همان اندازه ارتجاعی و ضد مردمی (چه در مقابل مردم ایران و چه در مقابل مردم منطقه) است که بگور میرود.
موضوعیت سلیمانی، طنز تکرار تاریخ بخصوص آنجاست که تقبل مخارج فلاکت بار و سرسام آور برای سپاه نکبت بار قدس و هزینه گزاف سیاسی و انسانی برای مردم منطقه و ایران در چند دهه گذشته به جای خود، هنوز هم این مردم ایران هستند که باید به فریاد ایشان برسند و با اشک و زاری برای "شجاعت و قابلیت های سردار" بازار گرمی کنند!
جانشینان خمینی تن دادن به توافق با امریکا را بزرگترین حماسه او می ستایند و در مقابل هر سوال در حاشیه تراژدیهای ناشی از "جنگ تا جنگ تا فتح قدس" شانه بالا میاندازند. در مورد قاسم سلیمانی، توسط جانشینان او با درز حقایق پشت پرده از توافق با امریکا بر سر عاقبت محل فرود موشک ها، و با خلق نمایش مشترک "ترقه بازی" بی خطر انتقامی در همدستی با ترامپ دیگر در خلق کمدی چه بسا سرگرم کننده سنگ تمام گذاشته شده است.
ایران امروز جولانگاه و محل تقاطع ابراز وجود ارتجاعی ترین دولت ها و نیروها و در مرکز آن حکومت جمهوری اسلامی است. مردم و آزادیخواهی در ایران باید و شایسته است یکبار برای همیشه از زیر یوغ دو قطب ارتجاعی جمهوری اسلامی از یک طرف و امریکا از طرف دیگر خلاصی یابد. این دو قطب اسلامی – سرمایه در رقابت با هم، آنجاست که بیشتر از هر وقت دیگر زیر بغل یکدیگر را گرفته و مشترکا از جان و هستی توده های زحمتکش تغذیه کرده اند. سایه سنگین استثمار و فرودستی در متن دوستی و دشمنی این دو قطب هر روز قربانی بیشتری را میطلبد.
هیچ کس حق ندارد دشواری ها و مخاطرات زندگی در سایه معاملات و مجادلات قطب های این کشمکش و بخصوص در زیر آتش موشک و بمبها را از نظر دور بدارد؛ اما در عین حال اگر قرار باشد بر این خاکستر رشته حیات و روایت زندگی انسانی تداوم داشته باشد، اگر قرار باشد هنوز هم منطق حیات، خوش بینی، امید و سازندگی قوت دل گردد، اگر انسانها روزگار سیاه را سهم غیر قابل برگشت سرنوشت تبار انسانی در فلات "بدبیاری" اسلامی سرمایه نبینند و آنرا نخواهند، آنوقت قطب نمای رهایی انقلابی از جمهوری اسلامی آن قطب نمایی است که میتواند چشم انداز گذر از این کابوس را قابل باور جلوه بدهد. این امر طبقه کارگر در ایران است.