"از دید این نویسنده راست و مدافع بازگشت به سلطنت، گویا یک دفعه خورشید زد زیر دل مردم و از خوشی به خیابان ریختند و تصمیم گرفتند انقلاب کنند. خروش و فریاد مردم از ظلم و خفقان و فقر و فلاکتی که حکومت سلطنت بر آنها حاکم کرده بود را فاکتور میگیرند و جانماز آب می کشند. گویا چون جمهوری اسلامی هم مثل حکومت سلطنت شاه و شاهزاده ها جز فلاکت چیزی برای مردم به ارمغان نیاورد پس نتیجه انقلاب اشتباه بود و مردم ایران مدل فلاکت و سیه روزی دوره شاه را باید ادامه میداند. حالا بگذریم از اینکه برسرقدرت آمدن ضدانقلاب و به خاک و خون کشیده شدن انقلاب مردم ایران توسط جمهوری اسلامی را نیز فاکتور می گیرد و حکومت جمهوری اسلامی ایران را معادل همان انقلاب مردم میشمارد."
انقلاب ۵۷ اشتباه بود
عرفان کسرایی معتقد است طرفداران "انقلاب" نه پس از انقلاب و نه اکنون هیچ برنامهای برای توسعه و پیشرفت ایران ندارند. از اینرو، این فعال سیاسی انقلاب سال ۵۷ را "اشتباه" میداند.
بحث و گفتوگو در باره تاریخ معاصر ایران، کارنامه جمهوری اسلامی و حتی جدال بر سر نوع نظام حکومتی شاید هیچ گاه مانند امروز در جامعه در جریان نبوده است. به مدد شبکههای اجتماعی، هر شهروند تریبونی برای ابراز نظر دارد. این بحثها خواه ناخواه، دغدغههای جامعه ایرانی را پس از گذشت چهار دهه از وقوع انقلاب اسلامی بازنمایی میکند.
اگرچه کارنامه نظام جمهوری اسلامی در آستانه چهل سالگی حتی برای هواداران حکومت نیز قابل دفاع نیست، هنوز هستند کسانی که معتقدند اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران در دوران محمدرضاشاه پهلوی نیز چندان خوب نبوده است و برنامههایی نظیر تونل زمان (برنامههایی که از شبکه تلویزیونی من و تو پخش میشود) به ایجاد یک تصور خیالی از یک عصر طلایی دامن زدهاند.
در باره اوضاع سیاسی، آزادی مطبوعات، اجتماعات و احزاب شاید حق با این گروه باشد. با معیارهای شناخته شده امروزی، دوران محمدرضاشاه پهلوی را هرگز نمیتوان ایران آزاد نامید. هرچند که اگر حجم اعدام و شکنجه و استبداد و خفقان چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی را ملاک بگیریم، حکومت محمدرضاشاه حتی در مساله آزادیهای سیاسی نیز در مقایسه با آن سربلند بیرون میآید.
در زمینه اقتصادی و توسعه نیازی به تونل زمان و تماشای عکسها و فیلمهای به جا مانده از آن دوران نیست. نسلی که در آن سالها نزیسته و آن دوران را تجربه نکرده، راههای مطمئنتری برای قضاوت تاریخی در دست دارد؛ کافی است نگاهی به دادههای رسمی منتشر شده بیندازد و ببیند که نظام جمهوری اسلامی بیش از هفت برابر تمام حکومتهای پهلوی و قاجار از محل صادرات نفت کسب درآمد کرده است. این در حالیست که درآمد سرانه ایران در سال ١٩٧٧، دو برابر درآمد سرانه کره جنوبی بوده و اینک دست کم پنج برابر کمتر از این کشور است. در حالیکه اعتبار گذرنامه ایرانی در آن دوران به حدی بود که میشد به اغلب کشورهای اروپایی بدون ویزا سفر کرد، در حدود چهار دهه پس از ظهور حکومت اسلامی، گذرنامه ایرانی بنا به یک گزارش موسسه تحقیقاتی بینالمللی "نوماد کاپیتالیست" در رتبه ۱۹۱ در بین ۱۹۹ کشور ایستاده است.
بر اساس آمارها و گزارشها جمعیت ایران در سال ۱۳۵۸، ۳۶ ميليون نفر بوده و تعداد زندانيان در حدود هشت هزار نفر. اینک با گذشته حدود چهار دهه جمعيت ايران دو برابر شده، اما تعداد زندانیان ۲۷ برابر شده است. چنین مسالهای ابدا نمیتواند محصول اتفاق و تصادف باشد. از این رو، به نظر میرسد این ایده که تصور درخشان از دوران پیش از انقلاب، زاییده تبلیغات تلویزیونهای ماهوارهای است، دیدگاهی باشد مبتنی بر پهلویستیزی و نه بر پایه یک بررسی بیطرفانه تطبیقی مقایسهای.
گفتمان انقلاب پنجاه هفت
به دلایل گوناگون هنوز هستند کسانی که با وجود اینکه آفتاب دلیل آفتاب آمده است، قصد پذیرش این واقعیت را ندارند که حکومت محمدرضا شاه پهلوی، به رغم کاستیهای فراوانی که داشته، ایران را روی ریل توسعه و پیشرفت قرار داده بود. این گروه، حاضر به اعتراف به اشتباه بودن انقلاب ۵٧ نیستند. آنها غالبا انقلاب ۵٧ را یک انقلاب دزدیده شده میدانند و معتقدند اگر انقلاب از مسیرش منحرف نمیشد، اینک این حجم از فساد و اختلاس و سقوط اقتصادی که جمهوری اسلامی به بار آورده نیز در کار نبود. البته مروری بر دیدگاههای مخالفان حکومت محمدرضا شاه پهلوی، به نوعی خلاف این مساله را نشان می دهد.
ملاحظات تاریخی به ما میگوید حتی اگر انقلاب پنجاه و هفت به زعم این افراد به سرقت نمیرفت، باز هم وضعیتی مشابه امروز جمهوری اسلامی بر ایران حاکم میشد. نگاهی به تاریخ نشان میدهد غالب طیفهای سیاسی که به سقوط حکومت محمدرضاشاه یاری رساندند، نه دغدغه آزادی داشتند نه حقوق بشر و نه ارزشهای انسانی.
در حدود نیم قرن پیش، محمدرضا شاه پهلوی، نیروهای کمونیست و اسلامگرا را که بعدها در جریان انقلاب ۵۷ با یکدیگر علیه او هم پیمان شدند "ارتجاع سرخ و سیاه" خوانده بود. اسلامگرایان و روحانیون در مخالفت با آزادیهای اجتماعی با شاه مبارزه میکردند و نه برای دستیابی به دموکراسی و آزادی بیان و مراعات حقوق بشر. اعتراض آنها به شاه این بود که چرا به زنان حق رای اعطا کرده یا چرا شرط مسلمان بودن و سوگند به قرآن در لوایح انجمنهای ایالتی و ولایتی در مجلس شورای ملی حذف شده است.
گروه دیگری از مخالفان مسلح نیز، چه آنها که مسلمان بودند و چه آنها که مارکسیست، کارنامه بهتری از سایرین نداشتند. هرچند ترانهها و شعرها و سرودها و آهنگهای انقلابی و سوزناک بسیاری در ستایش رشادتهای گروههای مسلح سروده شده اما نگاه بیطرفانه و با در نظر گرفتن معیارهای شناخته شده آزادیخواهی و عدالتجویی نشان میدهد هرگز نمیتوان آنها را آزادیخواه یا جویای دموکراسی نامید. چریکهای فدایی خلق زمانی که به پاسگاه سیاهکل حمله کردند به تصور اینکه با امپریالسیم جهانی درگیر شدهاند گروهبان یکم اسماعیل رحمتپور را به خاک انداختند و سرباز جلو در پاسگاه، فردی به نام کدخدایی و اکبر وحدتی رئیس خانه انصاف لیش را به گلوله بستند و کشتند.
اما "ارتجاع سرخ و سیاه"، همان جریان سیاسی رسانهای بزرگی که در دهه پنجاه، ایران را به سراشیب سقوط و وقوع فاجعه پنجاه و هفت نزدیک کرد، تاریخ را به گونهای کاملا متفاوت روایت کرده است. امروز هیچکس زن کارگری به نام صفیه حیدری ۳۵ ساله و دخترش حلیمه ۱۵ ساله را نمیشناسد. اما در تمام این سالها از قاتلان آنها که در ۱۰ خرداد ماه ۱۳۵۱ برای قتل ژنرال آمریکایی هارولد پرایس بمبگذاری کرده بودند، قهرمان ساختهاند و در رثای آنها سرودهای انقلابی درست کردهاند.
در سال ۱۳۵۳، مجید شریف واقفی به همراه لیلا زمردیان در جنرال الکتریک بمب گذاری کرد و سرایدار آنجا را که حتی نامش نیز مشخص نیست در خون خود غلتاند. مجید شریف واقفی که نامش بر سر در مشهورترین دانشگاه ایران یعنی دانشگاه صنعتی شریف قرار داده شده، کمی بعد قربانی اختلافات درون گروهی شد و شیوه قتل او نشان میدهد که این گروه از مخالفان محمدرضاشاه پهلوی، چندان میانهای با آزادیخواهی و دموکراسیخواهی نداشتهاند.
همگروهیهای سابق او، یعنی خاموشی و سیاه کلاه جنازه شریف را سلاخی کردند و بر آن، محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه و در چند نقطه دفن کردند. این گروه از انقلابیون، به واقع نه مبارزان راه آزادی، بلکه قاتلان خطرناکی بودند که در همین یک مثال تاریخی، قاتل سرایدار جنرال الکتریک را به بیرحمانهترین شکل ممکن به قتل رساندند. این گروه در کنار بسیاری از گروههای اسلامی، مارکسیستی و اسلامی-مارکسیستی، بخش عظیمی از مخالفان حکومت شاه بودند که بعدها انقلابیون پنجاه و هفت را تشکیل دادند. آنها یا مانند اسدالله لاجوردی به زندانبان و شکنجهگر تبدیل شدند یا مانند صادق قطبزاده و دهها و صدها تن دیگر قربانی ترور و اعدام و حذف فیزیکی شدند.
هرچند روحانیت به رهبری روحالله خمینی، در به قدرت رسیدن خود وامدار مجاهدین خلق و مارکسیستهای انقلابی پنجاه و هفت بود، اما با وقوع انقلاب همه این گروهها به نوبت از گردونه حذف شدند و تمام حکومت به صورت یکپارچه در انحصار روحانیت و جریانی قرار گرفت که خود را حزبالله مینامید.
با وجود این، اینک با گذشت چهاردهه از انقلاب، بسیاری از مارکسیستهای سابق به شکلهای گوناگون با کلیت نظام جمهوری اسلامی همراه و همداستان شدهاند. برخی از آنها در انتخابات ریاست جمهوری حکومت اسلامی فعالانه مشارکت کردهاند و غالبا یک ائتلاف سیاسی نوشته یا نانوشته با جناح اصلاحطلب حکومت تشکیل دادهاند. چریکهای سابق چپ گرا، در سن بازنشستگی در حالیکه تمام جوانی خود را در مبارزه با محمدرضاشاه پهلوی گذراندند، اینک در لندن و پاریس و شهرهای مختلف دنیا به تحلیلگران سیاسی اصلاحطلب تبدیل شدهاند. در یک نگاه کلی، نقطه اشتراک آنها همچنان گفتمان پنجاه و هفت است و به عبارت دیگر: پهلویستیزی. گفتمانی که نه پس از انقلاب و نه اکنون هیچ برنامهای برای توسعه و پیشرفت کشور نداشته و هویت خود را صرفا از مخالفت بی قید و شرط، احساسی و ایدئولوژیک با محمدرضاشاه پهلوی میگیرد.
گفتمان براندازی و مرزبندیهای سیاسی
هرچند در تاریخ معاصر ایران، قطعات پازل سیاسی گروهها به سادگی کنار هم جور نمیشود و مرز دوست و دشمن چندان روشن نیست، لیکن پس از دی ماه نود و شش، جریان براندازی نفس تازهای یافته است. مرزبندیهای سیاسی در ایران شفافتر از پیش شده و تمام گروههایی که به نوعی وامدار سفره انقلاب پنجاه و هفت بودند، بیش از هر زمان در کنار یکدیگر قرار گرفته و دربرابر براندازان صف آرایی کردهاند.
بر اساس این مرزبندی، هواداران گفتمان پنجاه و هفت، در بهترین حالت همچنان خواستار اصلاحاتی هستند که بیست سال از آن گذشته و اما هنوز در حد ورود زنان به ورزشگاهها هم پیشرفتی نداشته است. اینک بسیاری از مردم ایران، نگاهی به آینده و زندگی بهتر برای فرزندان خود دارند.
نقل قولی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود که میگوید ایران از معدود کشورهایی است که وقتی انسان به عکسها و تصاویر گذشته آن نگاه میکند گویی که در حال تماشای آینده است. با اینکه زندگی در دوران پیش از بهمن پنجاه و هفت، زندگی در اتوپیای افلاطونی و جامعهای ایدهآل نبوده، اما چهار دهه حکومت حوزه علمیه بر ایران با اقتصاد و فرهنگ و آزادی چنان کرده که بسیاری از ایرانیان آرزوی بازگشت به همان دوران را دارند. دورانی که آرمانشهر نبوده، اما شرایطی داشته که در آن، امور کشور کم یا زیاد به دست متخصصان اداره میشده است. دورانی که امیرعباس هویدا و منوچهر اقبال و جمشید آموزگار داشته که هم از صنعت میدانستند هم از توسعه، هم از اقتصاد و هم از دیپلماسی. روزگاری که بهرغم همه کاستیها اداره امور حساب و کتاب مشخصی داشته و کشور نه در معرض تحریم بوده نه زیر سایه شوم جنگ.
DW