لوموند: «فوریت تاریخی برای اندیشیدن درباره کمونیسم با مارکس»

منتخب سردبیر
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

پس از جنگ جهانی دوم زمانی که شروع به تفکر کردم، اندیشه های فراوانی در مورد لزوم کمونیست وجود داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد. مارکس، لنین، روزا لوکزامبورگ، گرامشی، ژورس، لوکاس،مائو... بلند پروازانه ترین کنش های سیاسی با عالی ترین بازتاب روبرو می شد. اما در واقع هدف کمونیستی در آن زمان، در ذهن مردم ناپخته بود.

نویسنده Lucien SEVE برگردان باقر جهانباني 

«اندیشیدن به دنیای نوین»، روزنامه اومانیته را به انتشار مجموعه مقالاتی در این مورد ترغیب نمود. از زمانی که شما با فلسفه آشنا شدید، هدف شما نیز همین است؟ نو اندیشی، تجدید، جسارت در بیان، انقلاب ؟

لوسین سو: بله، جرأت کنیم و کلمه انقلاب را به کار بریم، خیلی به آن نیاز داریم، اما اندیشیدن به چیزهای نوین نیز بسیار مورد نیاز است. پس از جنگ جهانی دوم زمانی که شروع به تفکر کردم، اندیشه های فراوانی در مورد لزوم کمونیست وجود داشت که مرا تحت تاثیر قرار داد. مارکس، لنین، روزا لوکزامبورگ، گرامشی، ژورس، لوکاس،مائو... بلند پروازانه ترین کنش های سیاسی با عالی ترین بازتاب روبرو می شد. اما در واقع هدف کمونیستی در آن زمان، در ذهن مردم ناپخته بود. در حالی که امروز با شدت بیشتری در دستور کار قرار گرفته است، اندیشه بزرگ به روز شده کمونیسم را در کجا میتوان یافت؟ .... ما به دنبال آن هستیم ، اما بدون آن آیا می توان جهان را تغییر داد ؟ این دغدغه اصلی من است، و این همان چیزی است که امروز در سه جلد کتاب « تفکر با مارکس» دوباره به دنبال آن هستم - مشغول نگارش طولانی جلد ٣ درباره فلسفه هستم - که بخش آخر آن به کمونیسم می پردازد.
این وظیفه تا چه اندازه بر عهده همه است ؟ آیا برای اندیشیدن باید واقعا فیلسوف بود؟

لوسین سو:اگر واقعاً هدف ما کمونیسم است، بله واقعاً «همه، تک تک افراد» می بایست به آن فکر کنیم... نیازی به فیلسوف بودن نیست، حتی باید بگویم، بویژه نیاز به فیلسوفی نیست که هدفش به تفسیر جهان و نه دگرگون کردن آن محدود میشود. در عین حال، به سادگی اندیشیدن را میتوان یاد گرفت. شما می توانید یاد بگیرید که فکر کنید. گرامشی چنین می نویسد: «هر انسان یک فیلسوف است»، بله قطعا اینطور است . اما در واقع، مطمئناً نه تا زمانی که کاربرد مفاهیم علمی و مقولات فلسفی بسیار پر اهمیت را فرا نگرفته است – برای مثال سوسیالیسم و کمونیسم، اصلاً ایده های مشابه نیستند. واندیشیدن به لحاظ نظری را با هیچ کس بهتر از مارکس نمیتوان آموخت... از این رو من در تترالوژی(٣ جلد کتاب) دائماً به دانش گسترده ای که کاملا قابل دسترسی برای همگان باشد می اندیشم.
حرف از «آموختن» با مارکس است. البته ما اکنون از «بازگشت» مارکس صحبت می کنیم، اگرچه این بازگشت زیاد همگن نیست. آیا به تعداد خوانش های ممکن از مارکس، مارکس وجود خواهد داشت ؟

لوسین سو: سوال جدی است. من معتقدم که متأسفانه ما به طرز چشمگیری فاقد یک اندیشه جامع به روز شده از کمونیسم هستیم، و با این حال کارهای تئوریک زیادی در مورد مارکس انجام می شود. اما در بیشتر موارد بدون انسجام کلی و غیر قابل استفاده واقعی است، زیرا در جهت های متفاوتی حرکت می کند. خوشبختانه، موضوع اصلی از خود بیگانگی دوباره ظاهرشده است. اما بسته به این که آنرا چگونه تحلیل کنیم به نتایج مختلفی می رسیم. آیا از خود بیگانگی مانند آنچه مارکس جوان در دست نوشته های ١٨٤٤ به آن فکر می کرد، عمل می کند، یعنی به عنوان بلای سنگینی که بر کار مزدی( کار در سیستم سرمایه داری) تحمیل می شود یا آنچنان که در کتاب کاپیتال آمده، دگردیسی نیرو های عظیم اجتماعی به نیروهای ویرانگر است که ناشی از عدم تصاحب فرآیند کار توسط همه می باشد یعنی آن چیزی که کمونیسم را در دستور کار قرار می دهد...کثرت نظرات در مورد مارکس ثمربخش است، ولی کثرت مارکس ویرانگرمی باشد. درک بیشتر و گوناگون درباره مارکس، کاملا فوریت دارد. متاسفانه چه می توان گفت در مورد آسیب هائی که برخی رقبای مارکسیست انحصارگرا وارد می کنند ؟
در این راستا، مکتبی از تفکر تاریخی وجود دارد که مارکس و جانشینان او در جنبش کارگری را چون متفکران بزرگ سیاسی قبل از آنها، تخیل گرا(اوتوپیست) میدانند، با این حال شما تخیل گرائی مارکس را رد می کنید.

لوسین سو:این دقیقاً مثال خوبی از واگرایی ای است که وجودش لازم نیست. زیرا سه نکته قانع کننده در این مورد وجود دارد که موضوع را حل می کند. نخست، غنای آشکار اندیشه تخیل گرایان بزرگ ؛ سنت سیمون، فوریه، اوون، حتی در ابتدا، پرودون، مارکس از آنها چیزهای را می آموزد که تا آخر با او باقی می ماند، و ممکن است همچنان ما را به فکر کردن درباره خودمان وادارد. سپس، محدودیت بسیار جدی افکار تخیل گرا، یعنی ناتوانی آنها در حل مسئله تعیین کننده «چه باید کرد؟ »... که موجب امید بستن ساده لوحانه به کمک یک ثروتمند بشردوست ، حتی دولت بورژوازی می شود... همان طور که ژان ژاک گوبلو به وضوح نشان داده است، مارکس منتقد سر سخت این رویکرد تخیل گراست(١). و ثالثا – از همه مهمتر – روشی است که مارکس به آن می اندیشد و ما را به فکر کردن در مورد آینده دعوت می کند: نقطه مقابل آرزوهای پارسا و پرهیز کارانه، با شروع ازحرکت واقعی. زیرا، در دیدگاه ماتریالیستی تاریخی سرمایه، تضادهای هر شکل‌بندی اجتماعی نیز تمایل به ایجاد پیش‌فرض‌هایی برای تعالی خود دارند. حتی امروز، از میان بدترین ضایعات سرمایه‌داری، مسئله کمونیسم در میانه قدرت بی‌سابقه سرمایه مطرح می شود، توسعه چندوجهی فردیت‌ها، جهانی‌شدن زندگی اجتماعی... مارکس، در گروندریسه(دست نوشته های اقتصادی) چنین می‌نویسد : اگر شرایط مادی یک جامعه بی‌طبقه در جامعه امروزی بشکلی پوشیده شکل نگیرند، هرتلاشی برای پایان دادن به آن «تنها دن کیشوتیسم خواهد بود». می خواهیم بدانیم آینده چه خواهد بود؟ بیائید به دقت به آنچه در حال اتفاق افتادن است نگاه کنیم. به این دلیل تخیل گرا دانستن مارکس بدتر از یک سوء تفاهم است: یک اشتباه سیاسی واقعی است.
ولی آیا این ایده پیش‌فرض‌های عینی، از اعتقاد به جبر تاریخی ناشی نمی‌شود که به مارکسیست‌ها و خود مارکس در مورد آن فراوان انتقاد شده است. اعتقاد به اینکه سرمایه‌داری ناگزیر گورکنان خود را تولید می‌کند، امری که قرن بیستم آن را بسیار تضعیف کرده است ؟

لوسین سو: مطمئناً می‌توان آن را به معنایی ساده‌ جبرگرایانه در نظر گرفت که به طور مرتب توسط واقعیت‌ها انکار می‌شود... اما این امر الزامی نیست، اساسا دیدگاه مارکس اصلاً اینچنین نبود. پیش فرض های عینی آینده، یک سلسله احتمال هستند، اما احتمالاتی که به خودی خود به واقعیت تبدیل نمی شوند. به همین دلیل بسیار مهم است که آنها را به خوبی درک کنیم و کمک کنیم تا پیشرفت نمایند، اما با این وجود آنها از اهمیت زیادی برخوردارند، زیرا بدون آنها آینده ای که ما در آن رویاهایمان را می بینیم واقعاً برای همیشه یک رویا باقی می ماند. برای مثال، آیا در واقعیت کنونی، پیش‌فرض‌های عمده اقتصادی، فناوری، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی... برای رهایی کامل زنان وجود دارد؟ بله، و به گونه های مختلف ، چیزی که این رهائی را نه آسان و نه نابود می کند، بلکه برگ برنده ایست برای تحمیل این رهائی.
و چه چیزی شما را به این باور می رساند که این رهایی و این جهان آینده توسط خود سرمایه داری قابل تحقق نیست ؟ آیا سرمایه داری از یک قرن و نیم پیش تا کنون و با وجود درندگی و هولناکی اش، توانایی های سازگاری، انعطاف پذیری در برابر همه مخاطراتی که برایش پیش بینی شده بود را نشان نداده است ؟

لوسین سو: در واقع، برای من مهم است که ورود به مرحله نهائی سرمایه داری را بررسی کرده و شدت آنرا اندازه گیری کنم، به همین دلیل است که به روز کردن هدف کمونیسم از اهمیت بالایی برخوردار است. مگر این که از این مرحله کاملا دور باشیم. من ایرادات را در ذهن دارم: دست کم گرفتن پویایی سرمایه داری که هنوز ادامه دارد، یا حتی مارکسیست ها وقت خود را صرف اعلام این موضوع کرده اند(مرگ سرمایه داری) بدون اینکه هرگز اتفاقی بیفتد...در خاطره گل رُز نیز هرگز ندیده ایم که باغبان بمیرد (یک ضرب المثل : یک گل رُز آنقدر طولانی زندگی نمی کند که مرگ باغبان را ببیند. م) ، اما لاجرم آن روز خواهد رسید...اگر بخواهم به این سؤال مهم در دو جمله پاسخ دهم، می‌توانم بگویم که دو دسته دلیل قابل ملاحظه برای این تفکر وجود دارد که پایان سرمایه داری در راه است. ابتدا، بصورتی آشکار غلبه بر بحران‌ها بسیار دشوار و دشوارتر می‌شود: بحران بدهی ها، بحران کارآیی سیستم، بحران محیط زیست (اکولوژی)، بحران انسان‌شناختی، و بی شک بالاتر از همه بحران جهت گیری تاریخی. و در عین حال، شاهد افزایش پیش‌فرض‌های نظم اجتماعی و سیاره‌ای در همکاری های مشترک و مدیریت هماهنگ نیروهای اجتماعی هستیم، که بی شک دیگر نمی‌تواند در زیر فشار و منگنه مالکیت خصوصی و مدیرست کاست باقی بماند. این دوره گذار نه کوتاه ونه ساده خواهد بود، اما در کنار احتمال وقوع فجایع غیرقابل توصیف، کورسوئی را به وضوح مشاهده می کنیم...
دقیقاً، بخش کاملی از تحقیقات شما بر نظریه شخصیت، روابط بین افراد و تحول آن متمرکز شده است. آیا فکر می کنید که سرمایه داری فرد را کاملاً تابع قانون پول کرده است ؟ یا برعکس فرد ازهم اکنون نیز برای کمونیسم آماده است ؟

لوسین سو: مارکسیسم سنتی، در مارکس فقط یک نظریه پرداز اجتماعی می بیند. من بیش از نیم قرن برای اصلاح این خطای فاحش تلاش کرده ام. مارکس اساسا متفکر دیالکتیک بین همبودی (اجتماعی بودن) و فردیت انسان ها و در نتیجه شرایط تاریخی رهایی کامل آنها است. امری که همان مفهوم اساسی کمونیسم مارکسی است. با این حال، در این خصوص ، شدیدا در تضاد بین دو گرایش هستیم. سرمایه‌داری برای بیرون آمدن از بحران‌هایش، تا حد سرسام آوری، فرد گرائی کالائی – رقابتی را بصورتی افسار گسیخته بکار گرفته است و در عین حال فردیت انسانها را در تحمیل توده ای همشکل قربانی می کند، به طوری که نوع بشر به همان اندازه کره زمین از سوی سرمایه داری مورد تجاوز قرار می گیرد. به همین دلیل من تلاش می‌کنم که مسئله انسان‌شناختی به همان اندازه که هدف بوم‌شناختی(اکولوژی) جدی گرفته شود. ما به طور متناقضی در حال تجربه گسترش چشمگیر و چندوجهی فردیت خودمختار هستیم، از دسترسی بی سابقه به دانش و فرهنگ گرفته تا تقاضای سرسختانه برای حقوق برابر و خواست استقلال از قدرت هائی که با کوچترین شکوفایی ابتکارات برای به دست گرفتن کنترل سرنوشت جامعه بیگانه اند. از این منظر، به این دلیل که مسائل به شدت در تضاد با یکدیگر هستند، من فکر می کنم که پاسخ به سوال اینکه ما در حال ظهور آشکار یک پیش فرض اساسی کمونیسم هستیم، بی شک آری است.
در نهایت، آیا فرد کمونیست یک فرد کاملاً رهایی یافته خواهد بود؟

لوسین سو: بله البته تا آنجا که سطح توسعه تاریخی به دست آمده اجازه می دهد، اما قبل از هر چیز یک فرد کاملاً توسعه یافته، یک تولید کننده کار آمد، یک شهروند شایسته، یک فرد مبتکر، مستقل و هماهنگ است. کنشگر جامعه ای که در آن، همانطور که در مانیفست کمونیست آمده ، «تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادنه همگان است».
امروز می باید چه رابطه ای بین این رهایی مطلوب فردیت ها و فعالیت سیاسی عینی برقرار کنیم ؟

لوسین سو:اگر معتقد باشیم که اکنون کمونیسم در دستور کار است - اکنونی در مقیاس قرن - و اینکه روند رشد فردیت‌ها هرچند پس رانده شده اما غیرقابل توقف است ، امری که مهم‌ ترین پیش‌فرض کمونیسم می باشد، آن‌گاه بدیهی است که باید نتیجه گیری های سیاسی انقلابی ای در این رابطه بگیریم. ودر یک جمله، اکنون زمان آن است که شعارمارکس را بیش از پیش جدی بگیریم: «رهایی کارگران، کار خود کارگران خواهد بود». آیا می‌خواهیم بدانیم چه چیزی باید در ایده‌ها و عملکردهایمان تغییر کند ؟ باید روش سیاست ورزی مسلطی که پیشنهاد می کند که برای کارگران رهائی از قیمومیت را به ارمغان آورد دوباره مرور کنیم. همه این‌ها به کمونیسم پشت می‌کنند، روشهای سیاسی که بزودی کسی آنها را نمی پذیرد...چرا آرمان کمونیستی، در بر دارنده اصولی با فوریت تاریخی فاحش، برای دهه‌ها اینقدر کم بسیج گر شده است ؟ این سوالی است که باید مورد توجه قرار گیرد. من یک فرضیه را مطرح میکنم: چون ما تا بحال به شیوه ای واقعاً کمونیستی رفتار نکرده ایم، یعنی با تکیه همه چیز بر ابتکار عمل مسئولانه کنشگران اجتماعی نقش سازمان دهی را به کمک رسانی به آنها کاهش داده ایم. سی سال پیش، در جلسه ای که در آن زمان کمیته مرکزی حزب کمونیست نامیده می شد، مسئله «بازسازی کمونیستی»، چیزی که به نظر من خواستی اساسی بود را مطرح کردم ، آنزمان فکر می کردم که: «ما در نزدیکی چشمه از تشنگی می میریم. …». هنوزهم همینطور فکر می کنم.
 
١- ژان ژاک گوبلو،فیلسوف و متخصص تاریخ ادبی و فکری قرن بیستم.