خلاصه ای از وضعیت زنان ایران، بین دو انقلاب

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

درباره وضعیت زنان در ایران قبل از اسلام اطلاعات زیادی در دسترس نیست. تنی چند از مورخان یونانی نوشته اند زنان از برخی آزادی های حقوقی و اجتماعی برخوردار بودند. مثلا نوشته اند زنان معمولا در اموری نظیر جنگها و نبردها شرکت داشتند. اما آنچه در اینباره عنوان شده، این مشارکت در محدوده ی خانواده ی سلطنتی و طبقات فرادست وجود داشته است. مثلا زنانی از سلسله ساسانیان مانند پوراندخت و آذرمیدخت مدتی کوتاه حاکم بوده اند. با استناد به همین هاست که گروهی وضعیت زنان قبل از اسلام را می ستایند. در کتاب اوستا نیمی از الهه ها زن هستند و در دوره زرتشتیان زن و مرد از نظر اخلاقی تقریبا هم سطح بوده اند. اما کارکرد مردان و پسران مفیدتر پنداشته میشد. آن هم به دلیل تسلط پدرسالاری که نماد تداوم نسل پدران به عهده پسران بوده است. میانگین سن ازدواج پانزده سال بوده و انتخاب همسر با توصیه والدین

صورت می گرفته است و برخی زرتشتیان چند همسری را برمی گزیدند. چنین موقعیت فرودستی برای زنان بر اثر رخدادهای تاریخی چون حمله قبایل و امپراطوری ها تشدید می شده است. مغول ها با زنان مانند کالا برخورد می کردند. به عبارتی وضعیت زنان ایران در دوره ای طولانی بازتابی از ویژگی های ایران قبل از اسلام، دوره اسلامی و دوره مغولی ، و در مجموع از برخورد این سه فرهنگ پیش آمده است.

به ابتدای قرن بیستم که نگاه کنیم، زنان ایران در تمام عرصه ها موقعیتی ضعیف داشته اند. فرصت تحصیلی شان به نسبت مردان به شدت محدود بوده است. تا ابتدای قرن معاصر خورشیدی، تنها 3 درصد زنان ایرانی باسواد بودند چرا که در آن زمان سوادآموزی زنان خطری برای اسلام قلمداد می شد. برخی درباریان و روحانیون و مریدانشان باور داشتند مغز زنان ظرفیت جذب دانش را ندارد و باسوادی زنان ننگ به حساب می آمد. برخی زنان ناصرالدین شاه سواد خود را پنهان میکردند. زن و مرد در مهمانی ها از هم جدا می شدند که این رسم در دوره پهلوی نیز در میان طبقات پایین وجود داشت. حتی در خیابان ها نیز زنان و مردانی بودند که جدا از یکدیگر راه می رفتند. بدرالملوک بامداد نوشته است در خیابان لاله زار و شاه آباد و امیریه در ساعات شلوغی مقرر بود زن و مرد جدا از هم عبور کنند و برای گذر از خیابان از پاسبان کسب اجازه می کردند. حتی پاسبان های پهلوی زنان را با عناوین «ضعیفه» صدا می کردند. در ربع نخست قرن بیستم زنان به لحاظ حقوقی و قانونی تحقیر می شدند. ازدواج های اجباری کودکان رایج بود و حق طلاق و چند همسری برای شوهر محفوظ بود و مخالفت با این اصول مخالفت با اسلام تلقی می شد. زنان نه حق رای داشتند و نه میتوانستند در سیاست نقشی ایفا کنند. چنین وضعیتی زنان را به پذیرش وضع موجود وا می داشت که بدون احساس خفت و حقارت در برابر آن تسلیم شوند.

انقلاب مشروطه فرصت تازه ای برای مشارکت زنان خارج از محیط ایزوله ی خانه فراهم آورد. پس از 1285 حرکت زنان مستقل تر شد و انجمن ها و سازمانهای مخفی مخصوص به خود را برپا می کردند. این نوع روابط جمعی میان زنان موجب شد آنان نسبت به موقعیت اجتماعی خود آگاه تر شوند. مثالی تاریخی در این زمینه حمله ی قهرآمیز یک زن در تهران به یک آخوند هوادار دربار و ضد مشروطه بود که با تفنگی که زیر چادرش مخفی کرده بود او را کشت. همچنین اجساد بیست زن در آذربایجان پس از نبرد خیابانی میان موافقان و مخالفان مشروطه یافت شده بود که ملبس به لباس مردانه بودند. وقتی تعدادی از نمایندگان مجلس تسلیم روس ها شده بودند، گروه هایی از زنان مسلح مقابل مجلس تجمع کردند و به داخل راه پیدا کرده و با ریاست مجلس درباره حراست از آزادی و تمامیت ارضی کشور اتمام حجت نمودند. زنان مبتکر تحریم کالاهای خارجی بودند و با انجمن هایشان در صدد بیرون انداختن مستشاران روسی و انگلیسی برآمدند و در میتینگ هایشان به بحث درباره نقش زنان در جنبش ملی 1290 می پرداختند و خطر قدرت های امپریالیستی را گوشزد می کردند. در حقیقت جنبش ملی زنان که حمایت روشنفکران و مشروطه خواهان مرد را بهمراه داشت، حرکتی بود که با جنبش عمومی همکاری می کرد و هدف آن کاهش قدرت سلطنت، استقلال ایران و حاکمیت قانون بود.

یکی از انتقاداتی که به زوال جنبش زنان پس از بیداری آغاز مشروطه وارد آمد این بود که آنان برای گسترش و سازماندهی فعالیت شان در سطح وسیع جامعه و در میان طبقات پایین وقت کمی می گذاشتند. چرا که ایجاد تغییری عظیم در تصویری که از زن در جامعه موجود بود درازمدت است و وابسته به ایجاد شبکه ای گسترده در سطح کشور می باشد. زنان فعال در ابتدای جنبش مشروطه فاقد کادر سازمان ده بودند و چنین فقدانی باعث افول حرکت زنان شد. شواهد نشان می دهد تعداد زیادی رهبر زن در این جنبش حضور داشتند اما به ندرت کسی قادر به سازماندهی بود. البته بودند افرادی که به این ضرورت پاسخ می دادند. «جمعیت نسوان وطن خواه» تنها سازمانی بود که تحت رهبری «محترم اسکندری» زنان مختلف را حول مسائلی سازمان می داد اما فراگیر نبود. به همین دلیل بود که اصلاحات زمان رضاشاه در باب قوانین طلاق و ازدواج و گسترش آموزش زنان و ممنوعیت حجاب، که حمایت برخی فمنیست ها را در پی داشت، نتوانست مانع تضعیف جنبش مستقل زنان شود. به عنوان مثال با آنکه رضاشاه آموزش دختران را تشویق می کرد و تعداد مدارس دخترانه را افزایش داد، اما از موانع اصلی در این باره فقدان معلمان زن و خصوصی بودن اکثر این مدارس بود. با آنکه مدارس خصوصی پسرانه نیز به وفور دیده می شد، اما تعداد مدارس دولتی پسران تقریبا چهار برابر دختران بود و به دلیل مقدم شمردن مردان، آموزش پسران در مجموع وضعیت بسیار بهتر و رشد سریع تری نسبت به دختران داشت. همچنین کشف حجاب رضاشاه نیز به دلیل هتک حرمت محجبین و نبود روند آموزشی برای کنارگذاشتن حجاب، سرانجامی برای پیشرفت زنان نداشت. هرچند رضاشاه به تغییر وضع زنان مطابق میل خود علاقه داشت، اما تمایلی نداشت که میدان عمل را برای فعالیت های مستقل و آرمان گرای زنان باز بگذارد. با آنکه در ابتدای حکومت پهلوی نشریات و سازمان های مستقل موجود به طور جدی سرکوب نشده بودند، با گذشت زمان و تثبیت قدرت رضاشاه، سرکوب دولتی رنگ دیگری به خود گرفت. اتحادیه های کارگری ممنوع شدند و مجلس آلت دست سلطنت گردید تا جاییکه شاه در 1310 برای سرکوب احزاب کمونیستی و ضدسلطنت به مجلس فشار آورد و سانسور شدیدی بر رسانه های دموکرات اعمال شد. جمعیت نسوان وطنخواه به دلایلی نامعلوم منحل شد و «کانون بانوان» به فرمان شاه تشکیل شد که هدف از آن ترویج ایده های خانه داری و تشویق زنان به سادگی و فعالیت خیریه بود. این کانون که حامی فرهنگ مسلط بود و بودجه دولتی آن را سرپا نگه داشته بود، پروژه های دولتی و خیریه ای و فمنیستیِ تعدیل شده ای را دنبال می کرد تا زنان از نیازهای رادیکال اجتماعی و حقوق برابر با مردان دور شوند. در حقیقت دفاع رضاشاه از فعالیت زنان به این خاطر بود که زنان طبقات ممتاز پس از کسب تحصیلات و هنر، وارد مرحله عالی زناشویی شوند و فرزندانشان را تربیت نمایند. به همین علت بود که او نیز سه زن داشت و برای پیشرفت زنان اقشار ضعیف جامعه ارزشی قائل نبود و حتی به اعتراض زنان روستایی مبنی بر نبود حتی یک مدرسه نیز اعتنایی نمی کرد. علاوه بر سرکوب و ضعف درونی جنبش اقلیت زنان، برخی از حامیان این جنبش تسلط دولتی را پذیرفتند و حتی فمنیست های لیبرال به خاطر اصلاحات رضاشاهی، از مواضع رژیم حمایت می کردند.

پس از جنگ جهانی دوم و سقوط رضاشاه که آزادی بیان و اجتماعات در ایران به وجود آمده بود، بار دیگر انجمن های زنان تشکیل شدند. «حزب توده» و «تشکیلات زنان ایران» در این راه پیش قدم بودند و دیدگاه های رادیکالی در این زمینه داشتند و محو استثمار زنان کارگر و مساوات در حقوق را منعکس می کردند. در سال 1322 حزب توده طرح حق رای زنان را به مجلس داد که حمایت کمونیست ها را بهمراه داشت. ویژگی اصلی گروه های زنان در این دوره همکاری نزدیک با احزاب سیاسی بود اما تبعیض جنسیتی در بین اینان به وفور وجود داشت. پس از جنگ دوم و کنترل دولتی محمدرضا پهلوی، هیچ تحول مثبتی در وضعیت زنان اتفاق نیفتاد. حجاب فراگیرتر شد و با حمایت عناصر مذهبی و راست گرایان، زنان بی حجاب مورد آزار قرار گرفتند. تعدد زوجات و ازدواج کودکان و قوانین نابرابر جنسیتی ادامه پیدا کرد. پس از کودتای 1332 نیز شاه احزاب سیاسی را برچید و رسانه ها سرکوب شدند و مجددا آزادی بیان واجتماعات از بین رفت یا به طور زیرزمینی ادامه یافت.

در سالهای 1335 تا 1345 تعداد سازمان های زنان در ایران افزایش پیدا کرد و رژیم شاه مانند دهه بیست، سیاست همگرایی فعالیت های پراکنده زنان را در پیش گرفت که این سازمان ها یا خدماتی محسوب می شدند مانند «جمعیت خیریه ثریا پهلوی»، یا موسسات تخصصی بودند مانند «کانون پرستاران». دیگر سازمان هایی که از سرکوب پس از جنگ جهانی در امان بودند هویت شان را تغییر دادند تا رسمی و مجاز جلوه کنند. مثلا «حزب زنان» به «شورای زنان» تغییر نام داد. شوراهای دولتی هم بودند که به اسم زن فعالیت میکردند و با آنکه ژست مخالفت با نابرابری جنسیتی گرفته بودند، در عمل به جز تشریفات بوروکراتیک کارکرد دیگری نداشتند. حق رای زنان که از سال 1280 در ایران مطرح شده بود، در 1341 یکی از مواد شش ماده ای انقلاب سفید بود که با وجود دیکتاتوری و اقتدار شاه در عمل نتیجه ای جز ظاهرسازی و تبلیغات در پی نداشت. تنها نشریات زنانه ای که اجازه ی چاپ داشتند آنهایی بودند که پاچه لیسانه طرفدار رژیم وقت بودند و اغلب شاه و فرح را ستایش می کردند. «شورای عالی زنان» نیز در اختیار زنان طبقات ممتاز بود تا فرصتی برای مشغولیت شان شود. فرهنگ رسمی ایده هایی را گسترش می داد مبنی بر ناتوانی جسمانی و عقلانی زنان و ناتوانی زنان طبقات فرودست برای نمایندگی امور خود و در عوض آنان را مخاطب اقدامات خیریه ای می دانست. حتی «سازمان زنان» نیز جز فریب چیزی برای عرضه به جنبش زنان در چنته نداشت. این سازمان دستگاه اداری طویلی شده بود که تا هفتاد هزار عضو رشد کرد. اما اعضای آن زنان شاغلی بودند که انجمنشان بالاجبار وابسته به سازمان زنان بود. اعضای عالی در این سازمان انتصاب دولتی بودند یا لااقل با آن توافق داشتند تا مشروعیت عملی بیابند.

با آنکه پس از انقلاب مشروطه جامعه در بسیاری موارد سکولار شده بود اما در حوزه های اخلاقی و ازدواج و نهاد خانواده، فقه اسلامی دست نخورده باقی مانده بود. از 1346 به بعد در قانون حمایت خانواده به نفع حقوق زنان اصلاحاتی محدود صورت گرفت. حق طلاق که حق تام مردان بود به نظارت دادگاه در آمد. اما برد چنین تغییراتی در حدی نبود که بنیاد تبعیض آمیز را دستخوش تغییر کند. به عنوان مثال در قانون تعدد زوجات صرفا محدودیت هایی در انتخاب آزاد چهار همسر و زنان صیغه ای اعمال شد و دادگاه ها به سلیقه خود اجازه ی همسرگزینی متعدد می دادند. غالب این اصلاحات زیر یوغ نظارت دادگاه های حکومتی رفتند و عملا دستاورد چشم گیری برای جامعه و قوانین مدنی به شمار نیامدند.

در سویی دیگر، به منظور رشد صنعت در ایران که نیازمند نیروی کار ارزان و گسترده بود، تنها در عرض 6 سال تعداد زنان کارگر صنعتی 60 درصد ارتقا یافت و زنان زیادی راهی کارگاه ها و کارخانه ها شدند که مشاغلی پرزحمت اما کم درآمد بودند . آمارها نشان می دهد تا دهه ی پنجاه زنان مزدکار و متخصص بسیار کمتر از مردان بوده است که در میان مهندسان و پزشکان و دانشگاهیان نسبتی کمتر از یک دهم داشته است. تمام اینها نشان می دهد اصلاحات صورت گرفته در جهت برابری مرد و زن در رژیم شاه جلوه ای سطحی از مدرنیزاسیون بود که تنها قبله اش به سمت رضایت خاطر صاحبان قدرت سوق داشت. همین امر موجب شد تحرک بیشتری برای به صحنه آمدن انتقادی زنان در عرصه اجتماعی پدید آید به نحوی که از اعتراضات سیاسی سال 1342 تا وقایع منجر به انقلاب 1357 حضور سیاسی و اجتماعی زنان در سطح عمومی از چیزی نزدیک به صفر تا خروشی وسیع از طبقات و اقشار متفاوت اوج گرفت.

یکی از دلایل این خیزش همواره افزایش باسوادی در میان زنان عنوان شده است اما مطالعات زنان در آن دوره نمایانگر نفوذ نگرش های سنتی نسبت به نقش و جایگاه آنان در محیط کار و خانه می باشد و گرایش ها به ازدواج و مادری و اشتغال فرق چندانی نمی کند. نقش عمده ی تحصیلات متوسطه زنان نیز به تعویق افتادن سن ازدواج و امکان دستیابی به شغلی غیرخانگی (و با موقعیتی ضعیف) را افزایش می داد در حالیکه هدف اولیه در زندگی عمدتا ازدواج باقی مانده بود و فرودستی زنان امری طبیعی بحساب می آمد. در حقیقت جوهره ی آموزشی رژیم شاه مانع تغییر نگرش ها شد. در داستان های کوتاه، زنان یا مادر تصویر می شدند یا سمبل موجودات پلید اهریمنی و بیشتر داستان های مربوط به زنان موهوم و خرافی بودند در مقابل مردانگی با حماسه و قهرمانی عجین شده بود. در واقع هیچ نظمی برای ارتقای آگاهی زنان و مردان به صورت رسمی یا فراگیر انجام نمی گرفت و ایدئولوژی رسمی نزدیک به رویای امریکایی بود که هر چیز از سوی زن آمریکایی را نماد و الگویی از زن برتر تصویر می کرد و تصویری التقاطی از جنبش فمنیستی در غرب ارائه می شد.

در دوره ی منتج به انقلاب، مشارکت سیاسی زنان شدید شد. در یک سو به شکلی نخبه سالار و صوری مثلا در حزب رستاخیز و در سویی دیگر خودجوش و از پایین در نقش اپوزیسیون. صدها زن فعال در گروه های سیاسی مخالف شاه زندانی و شکنجه می شدند. زنان چپ گرایی چون اشرف دهقانی نمونه شاخص این سرکوب بودند. چنین تقابل سختی میان رژیم و زنان انقلابی ریشه در ازدیاد فاصله طبقاتی به رغم افزایش سرسام آور درآمد نفتی و استثمار زنان تحت رژیم پهلوی داشت. اما حضور اجتماعی زنان در جنبش سرنگونی دارای محتوای مترقیِ خاصی در سطح توده های قیام کرده نبود در عوض جریان غالب در زنان، پرچمدار جنبش سنتی شده بود. تصوری که از سوی رهبران دینی ارائه می شد نفی شیء باوریِ زن در اسلام و حکومت اسلامی بود. وعده ای که خیلی زود با سرکوب هایی چون حجاب اجباری نقش بر آب شد. بیش از نیمی از زنان شهری با تشویق روحانیتی که حتی مخالف حق رای زنان در سال 1342 بود همراه شده بود. زنان به تدریج متقاعد میشدند که مذهبیون حاضر در جنبش ضدشاه، ضد زن باشند و به انتقادات برخی انقلابیون از آیت اله خمینی با تردید می نگریستند. آنچه موضوعیت داشت سرنگونی سلطنت و استقرار جمهوری بود نه سرکوب زنان. به همین خاطر میلیون ها زن ایرانی با جریانات گوناگون اپوزیسیون همگام شدند. جامعه ایران در 1357 به ملغمه ای از ارزش های سنتی و مدرن و غربی تبدیل شده بود. نهایتا خفقان شاه عامل تضعیف گفتمان های آزاد جنسی و مساوات طلب و رشد جریانات ارتجاعی و ضدزن شد. امری که درونمایه ی علل سرکوب و تحقیر زنان در ادامه گشت و پس از چهل سال از آن دوره، زنان ایرانی همچنان از جایگاهی نابرابر با مردان در جامعه رنج می برند و ستم بر زنان در ابعادی وسیع دامن گیر جامعه شده است.

امروزه نیز با گذر از دوره های مختلفی نظیر سرکوب و عقبگرد در دهه شصت، برآمدن دوباره زنان طبقات مختلف در نیمه ی دهه هفتاد و حضور فعالانه فمنیست های لیبرال در جنبش اصلاحاتی نظام فعلی در دهه هشتاد، آنچه از جنبش زنان رادیکال زنده و فعال مانده، اقلیتی است در طول چند دهه اخیر که رفته رفته زیر پوست شهرها و روستاها پیش آمده و با آنکه همچنان از درد فقدان سازماندهی در عذاب است، سطح آگاهی و مقاومت بالایی از خود نشان میدهد و نوید آن می دهد در حال تدارک فردایی بهتر برای زنان باشد.

گرامی باد 8 مارس، نماد رهایی زن
نشریه گام