ریشه های کهنه گرایی ناسیونالیسم کرد

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

تعصبات ناموسی، تقدس لباس کردی، تقدس ارزشها، سمبل ها و سنن آبا و اجدادی، و تقدیس کولتور و یا فرهنگ کهنه کرد از کجا می آید؟

نویسنده: محمد فتاحی

ناموس پرستی پدیده ای قدیمی تر از ناسیونالیسم کرد، قدیمی تر از اسلام، و حتی قدیمی تر از ادیان موجود و متعلق به دوران جهالت بشر است. در کردستان، در عرصه دشمنی با زن، ناسیونالیسم کرد شانه به شانه اسلام سیاسی ایستاده است. نه فقط این بلکه ارج و قطب شرف و ناموس مرد در این جنبش، بالاتر از موقیعیت این پدیده در اسلام است. علت چیست؟

 لباس کردی به عنوان پوشش دوران عشایر و قبایل و طوایف چرا جایگاه مقدسی در باورهای این جنبش دارد؟ آداب و رسوم  آبا و اجدادی چرا  جایگاه ویژه ای دارد؟ چرا زبان کردی تقدیس شده و به هویت تبدیل میشود؟

چرا حضور عناصر فرهنگ فئودالی و عشایری در جنبش ناسیونالیستی و مناسبات احزاب سیاسی آن پر رنگ است؟ چرا احزاب سیاسی این جنبش به هر درجه کردتر اند، کهنه گرا ترند؟

و بالاخره چرا هیچ اثری از عناصر جامعه مدرن در این جنبش قابل روئیت نیست؟

حقیقتا آرمان واقعی این جنبش چیست؟

برای یافتن پاسخ باید به گذشته این جنبش و مقطع تولد آن در سیاست برگشت و روی مقاطع تاریخی آن خم شد.

نقش اولیه ناسیونالیسم در تاریخ بشر

اولین دوره به قدرت رسیدن جنبش ناسیونالیستی در تاریخ، در جریان انقلاب کبیر فرانسه در نیمه دوم قرن ١٨ میلادی است. انقلاب کبیر فرانسه مقطع تولد جامعه سرمایه داری و شروع دوران مدرن تاریخ است. مقاومت نظام کهن زیر سطله اشراف و کلیسا در برابر طلوع نوین انقلاب بورژوایی، نتیجه اش طغیان ها، جنگ ها و کشمکش های وسیع اجتماعی در تاریخ این کشور است. در انتهای آن دوره نسبتا طولانی، نه فقط اشرافیت و کلیسا از قدرت سیاسی پائین کشده شد، بلکه فرهنگ و سنن و آداب و رسوم و کولتور و فرهنگ دوران کهن از عرصه جامعه جارو شدند. انقلاب فرانسه انقلابی در تمام عرصه های زندگی بود. بورژوازی فرانسه در متن این تاریخ جامعه را وارد یک دوران تماما متفاوت و مدرن کرد. جدایی کامل مذهب از دولت و قطع دست مذهب از دخالت در زندگی خصوصی شهروندان، آزادی از تمام  قیدوبندهای جامعه کهن، حقوق شهروندی برابر برای همه و... محصولات به قدرت رسیدن بورژوازی و جنبش ناسیونالیستی در پایان آن دوره های پرتلاطم سیاسی است.

رشد مناسبات سرمایه داری در دل جوامع کهن در دنیای غرب به دنبال انقلاب فرانسه، صرفنظر از شکل آن تحولات، کم و بیش جامعه را به همین سو برد. در یک نگاه به جوامع غربی، درجه انقلابی گری در این جوامع برای تغییرات اساسی، در مقطع فعلی، رابطه مستقیمی با درجه انقلابی گری آن جوامع در آن دوران های تاریخی قرون قبلی دارد. به هر درجه آن انقلابات با شدت و حدت بیشتری جوامع کهن را متحول کرده اند و به همان درجه که توده های وسیع مردم در آنها نقش ایفا کرده اند، به همان درجه هم امروز پیشتاز ترین های جوامع غربی در عرصه تحولات سیاسی اند. تاریخ فرانسه و فضای سیاسی آن در دوران امروز، گواه همین ادعاست. برعکس، در تمام جوامع غربی که در مقطع رشد جوامع بورژوایی، تحولات سیاسی همراه با سازش با نظم کهنه بوده و عناصر و سمبل های دوران کهن را در همه عرصه ها جارو نکرده است، آثار آن غیرانقلابی گری در آن جوامع قابل مشاهده اند.

ناسیونالیسم در شرق جهان

در شرق جهان، به دلایل متعدد، تغییرات اجتماعی نه در پروسه انقلابات قدرتمند بورژوایی، بلکه در یک پروسه تاریخی اولا بسیار دیرتر از غرب، و ثانیا تغییراتی تماما از بالا و در متن یک سازش تاریخی جنبش های بورژوایی با دنیای کهن ماقبل سرمایه داری بوده است. به همین دلیل، سنن و آداب و رسوم کهنه دوران ماقبل سرمایه داری، کولتور و آداب و رسوم کهنه تاریخی، هنوز در آن جوامع مزاحم زندگی جوامع انسانی اند. به همین دلیل، عناصر فرهنگی عهد عتیقی مزاحم در زندگی جوامع کرد زبان، تقریبا و کم و زیاد همان عناصر فرهنگی اند که در بقیه مناطق بخش شرقی جهان قابل مشاهده اند. ناموس پرستی و غیرت مردانه و تقدس پوشش عهد کهن و زبان و کولتور قدیمی عرب و عجم در این بخش جهان، به درجات بسیار، همان اند. نتیجتا ناسیونالیسم کرد در تقدیس فرهنگ کهنه و عهد عتیقی، ابدا تنها نیست.

با همه اینها ناسیونالیسم کرد جزو آن دسته است که بیش از همه هویت خود را به این عناصر کهنه دوران ماقبل سرمایه داری گره زده است. برای درک علل این مسئله ناچاریم بر شرایط شکل گیری ناسیونالیسم کرد متمرکزتر شویم.

شکل گیری ناسیونالیسم کرد در ایران

ایران تنها کشور در شرق جهان است که شاهد یک انقلاب توده ای برای درهم شکستن نظم کهنه فئودالی و ورود به دوران نوین جامعه بشری است. منظور همان انقلاب مشروطه است که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست رخ میدهد. شکل گیری احزاب سیاسی در ایران و تولد جنبش منتوع سیاسی طبقاتی دوران مدرن، محصول این دوره از تاریخ سیاسی اجتماعی ایران است. از آنجا که آن تحول یک انقلاب در قلب کلان شهرهای کشور بود، و از آنجا که مناطق کردنشین دارای شهرهای کوچکتری بودند، از تحولات مهم انقلاب مشروطه و شکل گیری تحرکات و جنبش های اجتماعی بهره کمتری برد. به همین دلیل اگر خودآگاهی بورژوایی و ایدئولوژی مدرن و انقلابی آن دوره یعنی ناسیونالیسم ایرانی در این دوره به شکوفایی میرسد، تاثیرات این تحول سیاسی بعدها در مناطقی مانند کردستان مشاهده میشود. به همین دلیل عناصر روبنایی دوران  فئودالی به نسبت های بیشتری بر تن جامعه  باقی میماند.

به دنبال سرکوب و نهایتا شکست و ناموفق ماندن انقلاب مشروطه در رسیدن به آرمان های خود، دوران شکل گیری واقعی ناسیونالیسم ایرانی و شکل گرفتن ایران مدرن مربوط به دوران رضا شاه پهلوی در یک پروسه از بالا و متکی به زور و سرکوب نظامی است.  در این پروسه اولین کار او گسترش کنترل دولت مرکزی بر تمام مناطق کشور است. در متن این کار او در کردستان، رئیس عشیره شکاک، اسماعیل آقا سمکو با حمایت نیروهای بقیه عشایر منطقه، با نیروهای دولت مرکزی به مقاومت می پردازد و به عنوان حاکم و صاحب اختیار مناطق کردنشین در منطقه آذربایجان غربی امروز قد علم میکند. دستگاه ایدئولوژیک بورژوایی به عنوان ابزاری در شکل دهی به ملت و کشور، برای شخصیت هایی مانند اسماعیل سمکو که با بعضی از فرماندهان کشور خویشاوندی و رابطه نزدیک داشته است، پدیده ای نا آشنا نبوده و آنرا بکار گرفته و خود را حاکم آن مناطق اعلام کرده است. بخشی از مردان متعلق به عشیره  اسماعیل آقای "شکاک" قبلا از دوران قاجار جزو فرماندهان نیروهای نظامی و از این طریق بخشی از مردان مهم کشوری بوده اند. لذا اگر کردستان از تحولات سیاسی ایران آن دوره ها نسبتا به دور ماند، اما سران عشایر شکاک در جریان وقایع کشور و منجمله از شکل گیری کشور و اعمال قدرت طبقه تازه متولد بورژوا و چندوچون شکل دادن به ملت بوده اند. همین آگاهی به آنها کمک می کند که آنها هم از دوره ضعف حکومت مرکزی استفاده کرده و در مقابل نیروهای  رضاشاه به عنوان صاحب کردستان ظاهر می شوند. نطفه های ایدئولوژی ناسیونالییسم کرد در ایران محصول همین دوره است. اگر این دوره مقطع تولد ایران مدرن به عنوان یک جامعه بورژوایی است، مقاومت اینها در شکل عشایر مقتدر محلی در مقابل آن پروسه تاریخی، با تکیه بر انگشت گذاشتن بر تفاوت های قومی و عشیرتی در تقابل شکل گیری مناسبات سیاسی اقتصادی و فرهنگی دوران مدرنیزاسیون در ایران است. تولد جنبش "کردایتی" به عنوان مدعی قدرت در چنین حال و هوایی شکل میگیرد و از همان ابتدا مهر فرهنگ قومی و عشیرتی را بر خود دارد.

چند سال بعد از شکست اسماعیل آقا سمکو، حضور نیروهای انگلستان و شوروی در اواخر جنگ جهانی دوم و اشغال مناطق جنوبی توسط انگلستان و شمال و شمال غربی توسط شوروی است. استالین رئیس جمهور وقت شوروی در آن دوره از حضور نیروهای ارتش سرخ برای سازماندهی حاکمیت های خودمختار استفاده میکند. هدف اصلی استالین گرفتن امتیازات نفت شمال است که طبق برآورد آنها سرشار از منابع نفتی بوده است. از این زاویه، نقش این حاکمیت ها در آذربایجان و کردستان چیزی جر یک مترسک برای زیر فشار گذاشتن دولت ایران نبوده است. در غیر اینصورت، حاکمان شوروی نمی توانسته اند تصور کنند که سازماندهی یک کشور مستقل با اتکا به چند شهر بسیار کم جمعیت در یک منطقه بسیار محدود جغرافیایی، ممکن است. نتیجتا جمهوری مهاباد از روز اول به عنوان یک عامل فشار به دولت ایران توسط شوروی سر هم بندی شد و برخلاف تصور ناسیونالیسم کرد، استالین نقش پدر برای سازماندهی  قدرت سیاسی ناسیونالیسم کرد نداشت.

استالین برای این کار، در آذربایجان فرقه دمکرات آذربایجان و در کردستان تشکل "کومه له ی ژیانه وه ی کورد"(انجمن احیای کرد) را به عنوان ابزار سیاسی خود بکار برد. منظور این نهاد دوم یعنی جمعیت  "زنده احیای کرد" زنده کردن دوباره حرکتی است که در دوران اسماعیل آقا سمکو شکست خورده بود و هدف سیاسی انجمن مورد اشاره، احیای جنبش و حرکتی است که از نظر آنها قبلا مرده بوده است. با هدایت مقامات دولت شوروی، جمعیت کوچک "انجمن احیای کرد" به حزب دمکرات کردستان تغییر نام میدهد و به عنوان یک حزب سیاسی شکل گرفته، توسط راهنمایی های روس ها، به عنوان یک دولت محلی در مناطق کردنشین استان آذربایجان غربی فعلی، به مرکزیت مهاباد، اعلام جمهوری میکند.

روس ها برای پیشبرد پروژه خود، قاضی محمد امام جمعه شهر مهاباد را به ریاست می گمارند، تا یک حاکمیت نوع همان جمهوری های خودمختار در شوروی را کپی کنند، که قدرت های محلی تابع قوانین سراسری، اما به زبان محلی خود و تابع دولت مرکزی می بایست باشند. اقدامات جمهوری آذربایجان به دلیل تجارب تاریخی این منطقه که از کانون های قدرتمند انقلاب مشروطه بود، نمی توانست به یک حاکمیت ساده و بی اختیار از نوع جمهوری مهاباد، محدود بماند. اینجا دارای یک طبقه بورژوا با تجارب انقلاب مشروطه بود. به همین دلیل اصلاحات نسبتا گسترده ای که اصلاحات ارضی را هم شامل می شد، در طول مدت جمهوری خودمختار آذربایجان در پیش گرفته شد.

برعکس جمهوری آذربایجان، کابینه دولت قاضی محمد، در غیبت یک طبقه قوام گرفته بورژوا، و در غیبت یک جنبش قدرتمند بورژوایی، در منطقه ای که تماما در دست طوایف و عشایر و مالکان فئودال بود، نمی توانست یک حاکمیت از جنس مدرن و آن روزی و چیزی از جنس جمهوری آذربایجان باشد.

 لذا این حاکمیت صرفا یک دستگاه اداری صاحب اختیار در چهارچوب همان مناسبات و در چهاردیواری منطقه محدود دهقانی و عشیرتی خود بود، که قدرت نظامی خود را هم مدیون قدرت  مالکین و نیروی عشیرتی بود. قدرت عشیرتی ملا مصطفا بارزانی هم که تازگی به خاک ایران پناه آوده بود، توسط مقامات روس به قدرت جمهوری قاضی محمد ضمیمه شد تا ویترین یک دولت محلی با نیروهای نظامی کافی، مزین شود.

 در غیبت یک طبقه سرمایه دار، از نظر ماهیت طبقاتی، هیات دولت او را اساسا سران قدرتمند عشایر و مالکین تشکیل دادند. به همین دلیل علیرغم ویژگی های مترقی شخصیت  خود قاضی محمد، دولت او نمی توانست به یک اصلاحات ارضی نیم بند بورژوایی و از بالا هم دست بزند. جمهوری مهاباد در منطقه جغرافیایی بسیار محدود، در غیبت آرمان کردستان مستقل، در غیبت نقش یک طبقه قوام گرفته بورژوا، قادر به انجام هیچ برنامه مدرن و مترقی در جامعه نبود. به همین دلیل به جز مناطق تحت کنترل ارتش شوروی، هیچ لایه اجتماعی از مناطق دیگر کردنشین به آن نپیوست؛ نزد مالکان و عشایر مناطق دیگر، ادامه حیات جمهوری میتوانست حیات اجتماعی و منافع طبقاتی آنها را به خطر اندازد. نزد دهقان اسیر دست مالک هم چیزی برای ارائه نداشت. نتیجتا بعد از تن دادن دولت مرکزی ایران به مطالبه استالین، یعنی تحویل امتیازات نفت شمال به شوروی و نتیجتا عقب نشینی ارتش آن کشوراز خاک ایران، مقامات جمهوری ضعیف مهاباد خود به استقبال ارتش ایران رفتند و به آرامی  کرکره چهار دیواری جمهوری را پائین کشیدند. آنچه از آن دوره به عنوان آرمان و هدف و سنت سیاسی و فرهنگی باقی ماند، نه آرزوهای بلند و آرمان کشور مستقل کردستان، نه مدرنیزاسیون جامعه، نه برنامه حمایت از دهقانان و کوتاه کردن دست فدودال ها و سران عشایر از زندگی مردم و هدایت جامعه به دوران نوین سیاسی اقتصادی فرهنگی و نه ذره ای ادعاها و مطالبات مترقیانه، مطلقا هیچ نبود.

وارثان بعدی آن سنت، حزب دمکرات به رهبری عبدالرحمان قاسملو بود، که در خارج کشور در خواب زمستانی به سر می بردند و از تغییرات عظیم و گسترده دوران ورود ایران به یک جامعه مدرن دور ماندند. نتیجتا و در یک جمله، آنها همان اختیارات و حق و حقوق را می خواستند که دولت قاضی محمد از روسها تحویل گرفته و به عنوان ارث به جای گذاشته بود؛ یک حاکمیت محلی خودمختار بی اشتها به استقلال کردستان، بی اشتها برای ترقی خواهی، بی اشتها برای کوتاه کردن دست مذهب از زندگی مردم، بی اشتها برای امر برابری زن و مرد، بی اشتها به سازماندهی یک جامعه مدرن و متوقع و...

اگر ناسیونالیسم کرد در تمام این سالهای گذشته چیزی جز موجودی غیرمتوقع  و زنده به شکاف های منطقه ای و جهانی بوده است، اگر بطور مستقل و روی پای خود هیچکاره سیاست بوده است، اگر همیشه  فاقد یک استراتژی روشن برای پیروزی خویش است، اگر بصورت فصلی به دامن این و آن پناه می برد و سرباز این و آن قدرت محلی و منطقه میشود، اگر هر دوره ای سر او کلاه میرود و به او "خیانت میشود" و توسط این و آن قدرت منطقه ای و جهانی در بازار سیاسی معمله و خرید وفروش میشود، نه از روی به قول خودشان "بی پناهی و مظلومیت ملت کرد"، که به خاطر شکل گیری از روز اول این جنبش به عنوان یک جنبش سیاسی عقیم، بی ادعا و مطالبه گر و همیشه در آرزوی ملاقات یک مقام درجه چند این و آن سفارتخانه و ناتوان از ایستادگی مستقل روی پای خویش است. این کمبود نه ناشی از غیبت سیاستمداران کارای ناسیونالیست، نه کمبود این و آن حزب ناسیونالیستی، که به دلیل ماهیت بورژوایی جنبش های ناسیونالیستی در دوران امروز است. امروز در هیچ جای جهان، هیچ بخشی از ناسیونالیسم، از جناح راست فاشیست آن تا جناح چپ و سوسیالیست آن، پرچمدار ذره ای تحول مثبت و مترقی در زندگی انسان امروز نیستند. اگر بورژوازی در مقابله با نظم کهن فدئودالی ناچار بود برای رسیدن به حاکمیت در جهت منافع خویش به انقلاب دست بزند، امروز هیچ بخشی از بورژوازی در جهان، چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون، نه تنها برای پیشرفت بشر بی برنامه است، بلکه هر تحرک توده ای برای مطالبات انسانی و رفاه و آسایش را با گلوله جواب میدهند.

 

اگر بورژوازی در تمام ممالک چنین ماهیتی پیدا کرده است، بورژوازی کرد در دوران بعداز انقلاب ٥٧ ناچار بود این ماهیت سیاسی طبقاتی خویش را در یک دوره جدید در تاریخ  این کشور در عرصه سیاست مشخص و به زبان آن روز ترجمه کند. نتیجتا حزب قاسملو به عنوان تنها حزب سیاسی این جنبش در آن مقطع نمی توانست بگوید اگر گذشتگان آنها عقب مانده و ارتجاعی عمل کرده و کار مثبتی برای ملت از پیش نبرده اند، آنها حزب خود در این شرایط را برای ایجاد تغییرات اجتماعی به کار خواهند بست تا به توده های مردم چیزی برسد. منفعت طبقاتی و جنبشی چنین اجازه ای به آنها نمیداد و نمی دهد .بعلاوه، از بدو برگشت آنها به ایران بعداز انقلاب،  تمام خواست های مدرن و مترقی و پیشرو صاحب پیدا کرده بود.  یک طبقه کارگر شهری در کردستان شکل گرفته بود که با دخالت کمونیستها در برابر طبقه حاکمه مشغول سنگربندی سیاسی طبقاتی بود. به اضافه، کمونیست هایی که به سرعت یک نیروی با وزن در جامعه شده بودند. در نتیجه، اینها از بدو برگشت شان به کردستان بعداز قیام بهمن، به حضور کمونیست ها در سرتاسر منطقه برخوردند که می بایست مواضع خویش را قبل از همه در مقابل آنها روشن کنند. لذا اولین تبلیغات شان به جای دفاع از جدایی مذهب از دولت، تبلیغات وسیع علیه کمونیست هایی بود که قرار بود زنان را بین خود تقسیم و در تجاوز به "ناموس مردم" به مادران شان هم رحم نمی کنند! مقابله با تحرکات دهقانی در روستاهای کردستان و زنده کردن رسمی سیستم عشیرتی و فئودالی[1] در مناطق کردنشین ارومیه و سلماس بطرف مناطق شمالی تر کردستان ایران، آنها را از روز اول در کنار ارتجاعی ترین لایه های سیاسی طبقاتی در کردستان قرار داد. توصیف کومه له کمونیست به عنوان گروهی جنگ افروز و هرج و هرج طلب  در مقابل رژیم اسلامی و نظم و نظام حاکم، برای تعریف خود به عنوان یک نیروی ی سر به زیر وآماده برای انتگره شدن در ارتجاع جنبش اسلامی، پخش "آیات قرآن مجید" در ابتدای برنامه هر روزه رادیویی، به هدف تعریف و معرفی خود به  جمهوری اسلامی به عنوان جریانی شریعت گرا و ملتزم به موازین قرآن و اسلام، هیچ و مطلقا هیچ منفذی را برای ورود ذره ای ترقی خواهی به درون جنبش ناسیونالیستی باقی نگذاشته بود. نتیجتا اگر اینها از زبان قاسملو لبیک به خمینی فرستادند و به عنوان رهبر انقلاب اسلامی با او اعلام بیعت کردند، نه از سر فریبکاری، نه از سر پلتیک و کلک و فریب خمینی، که از سر ماهیت واقعی سیاسی ایدئولوژیک شان بود، که از روز اول شکل گیری شان تنها خواست آنها شرکت در حاکمیت بود، آنهم هر نوع حاکمیتی، حتی از نوع خمینی و هیتلر و جانی ترین های تاریخ بشر!

حزب دمکرات کردستان می توانست منقرض شود!

حزب دمکرات کردستان میتوانست سرنوشت فرقه دمکرات آذربایجان را داشته و از تاریخ حذف شود. خشکیدن فرقه دمکرات آذربایجان در دل انقلاب سال ٥٧ ناشی محصول انتگره شدن  شدن بورژوازی آذربایجانی در طبقه  بورژوازی ایران از دوران مشروطیت بود. به همین دلیل ساده، فرقه آذربایجان که قدرت سابق شان در جمهوری آذربایجان، یک قدرت غیرقابل مقایسه با جمهوری مهاباد بود، در انقلاب ٥٧ حتی به یک حزب کوچک سیاسی هم تبدیل نشد.

  اگر انقلاب سال ١٣٥٧ شکست نمی خورد و تحولات انقلابی در سرتاسر این کشور و منجمله در کردستان، به یک حاکمیت سکولار نیمه انقلابی منتهی می شد، حزب ناسیونالیستی کرد و جریانات مشابه قومی و محلی نشکفته پرپر می شدند و از صحنه سیاسی برای همیشه ناپدید می شدند.

ناسیونالیسم کرد در عراق

ناسیونالیسم کرد در کردستان عراق به چند دلیل از ناسیونالیسم کرد ایرانی ارتجاعی تر و کهنه پرست تر است؛ اولا عراق به عنوان کشور هیچ تحول انقلابی مشابه دو انقلاب مشروطه و انقلاب ٥٧  را به خود ندیده است. لذا ناسیونالیسم عراقی هیچگاه امکان رشد و شکل گیری را نداشته است. بر این مبنا، طبقه بورژوا در مناطق عربی و کردی هیچگاه یک ظرف ایدئولوژیک برای وحدت طبقاتی و جنبشی نیافتند تا  در یک ساختار سیاسی واحد جامعه را سازمان دهند. محصول این ناتوانی بورژوایی در عصری که می بایست نقش تحول بخش ایفا کند، طبقه بورژوازی کرد و عرب هیچگاه بخشی از یک طبقه انتگره شده در یک جامعه نشدند. در نتیجه این ناکامی ایدئولوژیک سیاسی ناسیونالیسم عراقی،  بورژوازی منتسب به دو قومیت، هیچگاه قادر به شکستن چهارچوب قومی و پوست اندازی به نفع یک وحدت بورژوایی نشدند. نتیجتا و نهایتا، در این کشورمهندسی شده توسط قدرت های استعماری به دنبال انقراض امپراتوری عثمانی، بورژوازی از روز اول در دو شکل قومی کرد و عرب چشم به جهان گشودند و همیشه هم به عنوان رقیب سیاسی به حیات خویش ادامه دادند. با این تفاوت که ناسیونالیسم عرب به دلیل قدرت برتر در تناسب قوای داخلی، همیشه حاکم بر کشور و شهروند کرد زبان این کشور هزگز دارای حق شهروندی برابر با شهروند عرب زبان این کشور نشد.

    به دلیل تمام این شرایط، ارزشهای کهنه قومی و قبیله ای هیچگاه  از جامعه جارو نشدند، به این دلیل ساده که  توسط دو جنبش  ناسیونالیست قومی عرب و کرد، مداوما به درون جامعه پمپاژ شده اند.

دلیل دیگر ارتجاعی تر بودن ناسیونالیسم کرد عراقی در مقایسه با ناسیونالیسم کرد ایرانی، حضور قدرتمند کمونیسم در یک دوره پر تحول در کردستان است؛ نقش کومه له کمونیست در عقب راندن مذهب، در دادن ارج و قطب به زن و به میدان کشیدن زنان در تمام عرصه های سیاسی اجتماعی، کوتاه کردن دست ارتجاع سیاسی در مناطق کردستان، بالا بردن توقع جامعه در زندگی، تولید احترام اجتماعی به کارگر و زحمتکش، به میدان آودن طبقه کارگر به عنوان  یک طبقه مدعی و متوقع، و بالاخره پشیمان کردن حزب ناسیونالیست کرد در عرصه جنگ داخلی، تولید یک فرهنگ مدرن با ارزشهای برابری طلبانه و...فاکتورهای متعددی اند که ناسیونالیسم کرد در کردستان ایران را افسار زده و به انشعاب و دو دستگی و تضعیف سیاسی نظامی کشاند.  انتهای این پروسه سیاسی نظامی و فرهنگی، درس هایی شد برای حزب ناسیونالیستی، تا از خواب بیدار شده و محتاط تر و متین تر عمل کند.

ناسیونالیسم کرد عراقی نه تنها ناچار نشده چنین درسهایی بگیرد و در مقابل جامعه رفتار و کردارش را اصلاح کند، بلکه با تولد دوباره در دل خونین ترین حمله نظامی امریکا به منطقه و در دل یک سناریوی سیاه که در آن هر بمبی بر سر خانه و کاشانه مردمان غیر کرد عراقی را یک پیروزی برای خود محسوب میکرد، دز ماهیت ارتجاعی و ظرفیت های ضد انسانی اش بسیار بالاتر رفت.

زیر این سلطه، بعداز سی سال، امروز زن بی حقوق تر، خدا پر مشتری تر، کارگر گرسنه تر، انسان کارگر و زحمتکش بی حرمت تر، خدمات اجتماعی نزدیک به صفر، خدمات درمانی نزدیک به صفر، بهداشت رایگان نزدیک به صفر و به تمام این دلایل فرهنگ جامعه عقب افتاده تر و ارتجاعی تر شده است. چنین حاکمیتی با چنین ظرفیتی در خصومت با هست و نیست جامعه که زیر سلطه اش فقط تعداد میلیاردرها بیشتر شده است، چرا نباید توده مردم ستمدیده را به جای جواب مثبت به مطالبات شان، سرگرم سجده به مقدسات دینی و قومی و ملی و ارزش ها و فرهنگ و سنن عهد عتیقی عشایر و طوایف کرد نکند؟

[1] حزب دمکرات کردستان را در سالهای اولیه فعالیت خود در شمال کردستان ایران، در منطقه ارومیه یک کمیته رهبری میکرد به نام کمیته آرارات که ١٢ نفر رئیس عشیره و مالک منطقه تنها اعضای آن بودند. زیر رهبری این کمیته، سران این عشایر نیروی نظامی خود را داشتند و از مردم بهره مالکانه و بیگاری میگر. نیروی نظامی کومه له در تیرماه ١٣٥٩ در این منطقه حضور یافت و در همان هفته اول حضور خود، فرمان لغو بیگاری و بهره مالکانه را صادر کرد. تنها به دنبال آن فرمان  و سخنرانی و آژیتاسیون های مسئولین و دخالت نیروی پیشمرگ کومه له این بساط به گور سپرده شد.