لوموند: جایگاه ایالات متحده در نظم جهانی پیشِ رو

مقالات
شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بیشتر حکومت های بزرگ اروپایی خواهان انتخاب آقای جوزف بایدن هستند. تصور آنها این است که انتخاب او به بازگشت به یک نظم جهانی کمتر دستخوش هرج و مرج کمک خواهد کرد. اما هویت مستأجر کنونی کاخ سفید و گزینه های دیپلوماتیک ایالات متحده، دیگر نقشی در تعیین تعادل های راهبردی ندارد.

نویسنده Olivier Zajec برگردان شهباز نخعي 

چکیده شعار برنامه سیاست خارجی آقای جوزف بایدن «رهبری دنیای آزاد» است. نامزد دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، در ماه مارس ٢٠٢٠ بیانیه ای با عنوان «چرا آمریکا باید ازنو رهبری شود» را امضاء کرد. در این بیانیه آمده است که « نظام بین المللی ای که آمریکا با آن همه دقت ساخته بود، در حال ترک برداشتن است». او این شکست کشور خود – که در جنگ جهانی دوم و سقوط پرده آهنین پیروزی هایی داشت- که به استقرار نظم جهانی لیبرال در روایت دوقطبی آن (١٩٤٧- ١٩٩١) و سپس تک قطبی (١٩٩١- ٢٠٠٨) منجر شد را به چالش می کشد. البته معاون پیشین رییس جمهوری باراک اوباما می پذیرد که برخی از وخیم ترین گرفتاری های آمریکا – از شکست کلی نظام آموزشی و ورشکستگی سیاست اداره زندان ها گرفته تا نابرابری در دسترسی به خدمات درمانی – امروز ماهیت داخلی دارد. او براین امر نیز تأکید می کند که یکی از منابع اولیه نفوذ ایالات متحده و رابطه آن با دنیا، که توسط دولت ترامپ تخریب شده، باید با داشتن اولویت اصلاح گردد. او می نویسد مسئله : «نه فقط نمایش نمونه ای از قدرت ما، بلکه همچنین قدرتی است که این نمونه منعکس می کند» (١).

این برداشت از اصلاح و نمونه بودن، همه محتوای سیاست خارجی دموکرات ها را دربر گرفته است. تدوین کنندگان این سیاست – که اکثر آنها نویسندگان آمریکایی «جریان اصلی»ای هستند که مشارکتشان با ممیزی متخصصانی چون الای راتنر و دانیل بنایم انجام شده، براین باورند که دنیا نمی تواند «خودش خود را سازماندهی کند». بنابراین، راه دیگری جز این نیست که نظم جهانی دیگری برقرار شود که در آن دولت ترامپ تنها یک وقفه ویرانگر بوده است. ازاین رو، این نظم باید ازنو ساخته، و نه بازاندیشی، شود. ایالات متحده که طرح های ساختمان اصلی این نظم، از جمله پی آن را در اختیار دارد، به طور منطقی در ٣ نقش نوسازی کننده، صاحب کار و نماینده مالکان ظاهر می شود. آقای بایدن و مشاورانش هشدار می دهند که در غیر این صورت «یا کسی دیگر، به شکلی که منافع و ارزش های ما را تأمین نمی کند، جای ایالات متحده را می گیرد، و یا این جا خالی می ماند و هرج و مرج برقرار می شود» (٢).

بدیهی است که بهترین استدلال این نظر وطن پرستانه تشریح خشونتی است که دولت ترامپ در برخی از مسایل، از عقب نشینی یک جانبه از «برنامه جامع اقدام مشترک هسته ای» (برجام) ایران گرفته تا جهت گیری کاملا هوادارانه درمورد مسئله اسرائیل- فلسطین، از خود نشان داده است. با این همه، ازنظر نشان دادن برخی تقابل ها با سیاست ترامپ، هرقدر هم که قانع کننده باشد، «نوسازی» دیپلوماتیک دموکرات برپایه ٣ بینش خطاآمیز قرار دارد.

نخستین خطا درمورد خود تعریف نظم جهانی است و برداشت مورد نظر آن غالبا با تعریف هایی منحصرا سلسله مراتبی است. به علاوه، این تعریف بداهت تحول چند قطبی شدن معاصر را نمی پذیرد. سرانجام، این برنامه دموکرات ها چنین وانمود می کند که همه اقدامات رئیس جمهوری ترامپ به شکست انجامیده، یا قرائتی خطاآمیز از روابط بین المللی داشته است. چنین تجزیه و تحلیلی ظاهرا درست به نظر می رسد، اما در نهایت سیاست خارجی ای که مدعی «نوسازی» آن است را محکوم به شکست می کند.

نظم جهانی هرگز نه یک قطعه کامل و واحد، بلکه مجموعه ای چند سطحی است. نخستین سطح «سیاست کلان» برمبنای قطب بندی روابط بین المللی قدرتمندترین حکومت ها به ترتیبی است که کنشگران دیگر بخشی از راهبرد خود را برمبنای تخالف و تضاد بین قدرت های بزرگ سامان دهند. روابط کنونی بین چین، اتحادیه اروپا، ایالات متحده و روسیه اثرات جذبی- دفعی این سطح اول را نشان می دهد. دومین سطح شناخت، نظریه پردازی و اداره محیط زندگی («mesopolitique) مربوط به وجود نیروهای سیاسی- راهبردی منطقه ای است که برحسب هویت و منافع حکومت های تشکیل دهنده آن، همکاری و رقابت های مختلفی ایجاد می کند. این نیروهای منطقه ای می توانند اثری غربال کننده داشته باشند که اثرات رودررویی های بین قدرت های بزرگ را کمتر کند. به عنوان نمونه، می توان از «انجمن ملت های آسیای جنوب شرقی» (Anase یا به انگلیسی Asean) نام برد که همایش آن در برخی از موارد به اعضایش امکان می دهد که به رغم فشارهای مخالف پکن و واشنگتن «گزینه های آزاد» داشته باشند .برخی از قدرت های متوسط در این امر امکان حفظ آزادی عمل راهبردی ای را می بینند که از منافع مشخصشان در حوزه همسایگی شان دفاع می کند. سرانجام، سومین سطح یک نظم جهانی در همگرایی منافع، بدون درنظر گرفتن وضعیت جغرافیایی است. این امر خود را به صورت توافق نامه های بین المللی مربوط به موضوع هایی که جنبه جهانی دارد در عرصه های بهداشتی، فرهنگی، بازرگانی، فناوری، مالی، امنیتی... و بسیاری از موضوع های دیگر نشان می دهد.

برداشتی براساس «همه یا هیچ»

از آنجا که نظم جهانی چندین سطح متمایز دارد، بیش از آن که برپایه شکلی سلسله مراتبی استوار باشد، برمبنای تعدیل دایمی تعادل های بدون ثبات قرار دارد که دستخوش اثرات دقیق تغییرات، به ویژه در سطح منطقه ای است. پیشتر، در سال ١٩٤٢، یک نظریه پرداز «اقع بین» روابط بین المللی به نام نیکولاس اسپیکمن تشریحی اثرگذار از این جوشش داشت. او با شیوه پیشگویانه آمریکایی نوشت: «در دنیایی پویا، که نیروها در آن متحول می شود و ایده ها تغییر می یابد، هیچ ساختار قانونی ای نمی تواند برای همیشه پذیرفته شود. حفظ نظم در یک حکومت عبارت از یافتن راه حل مفروض، یک بار برای همیشه، برای همه مشکلات نیست بلکه بیشتر گرفتن تصمیم هایی روزانه است که از برخوردهای انسانی کاسته، نیروهای اجتماعی را متعادل نموده و مصالحه های سیاسی برقرار سازد. لازمه این امر تصمیم گیری در شرایطی تغییر یابنده است که هم باید حفظ شود و هم تغییر یابد. حفظ نظم جامعه جهانی هم چنین ماهیتی دارد (٣)». تحول کنونی جامعه جهانی موجه بودن این بینش را نشان می دهد که به جای مخالفت با بی تحرکی ژئوپولیتیک و پویایی های اجتماعی، آنها را در چهارچوب یک تجزیه و تحلیل پویا با هم آشتی می دهد.

سی سال پس از پایان جنگ سرد، شکل تعادل های جهانی و منطقه ای به طور اساسی تغییر یافته است. ایالات متحده، که از نظر نظامی بر بقیه جهان برتری قابل ملاحظه ای دارد، باید به پیشروی آشکار چین که به صورتی نظام مند و درازمدت عمل می کند، توجه نماید و شرکائی که به گفته آقای شی جین پینگ – که مورد تشویق پرحرارت در همایش اقتصادی داوس در سال ٢٠١٧ قرار گرفت-، می خواهند «سوار قطار سریع السیر توسعه چینی» شوند را نیز درنظر بگیرد. چین اکنون به قدری قوی است که می تواند چهارچوب های ژئوپولیتیک و اقتصادی جایگزینی متفاوت با آمریکا را پیشنهاد نماید. این چین، که از زمان دولت کلینتون تحت نظر بوده، اکنون چنان «قد علم کرده» که نیروی زمینی آمریکا در سال ٢٠١٨ درنظر گرفته یک فرماندهی جدید طرح و یک «فرماندهی آتی»(Futures Command) ایجاد نماید. این بار، مأموریت این فرماندهی تدوین چگونگی تصرف قلب ها و ذهن ها در «جنگ جهانی علیه تروریسم» نیست، بلکه تدارک دیدن درگیری مسلحانه با حریفی نظامی در سطحی یکسان، در زمینه های رودررویی بی سابقه، مانند عرصه فضایی است. در این عرصه، امکان بالاگرفتن واقعی تنش وجود دارد: مایکل او هانلون، متخصص انستیتو بروکلین، توجه را به خطر محتمل جنگ های بزرگ با حضور پکن، در چهارچوب بحران های منطقه ای، از جمله درمورد مسایل کم اهمیت ، جلب می کند (٤). این بالاگرفتن تنش برای آنهایی که در رده نخست تجزیه و تحلیل نظم جهانی هستند اجتناب ناپذیر به نظر می آید.

اگر به برداشت های کلاسیکی که به طور کلی در زمینه اندیشیدن به آینده وجود دارد توجه شود، دو امکان اصلی وجود دارد: امکان نخست ایجاد تعادلی تازه بین واشنگتن و پکن، خواه از راه جایگزینی چین به جای ایالات متحده در رأس سلسله مراتب قدرت جهانی در افق سال ٢٠٥٠ است. این گزینه حق را به طور کامل به کنت والتز، نظریه پرداز تعادل دو قطبی جنگ سرد می دهد. امکان دوم راه را برای تحلیل های بدبینانه رابرت گیلپن یا چارلز دوران بازمی کند که اندیشمندانی هستند که به چرخشی بودن قدرت باوردارند و می گویند دو قطبی بودن چیزی جز یک قطبی عقب افتاده نیست و گذار قدرت از یکی به دیگری به ندرت بدون یک جنگ عمومی انجام می شود.

هریک از این دو سناریو، به قدر کافی مورد پسند هواداران «لیبرالیسم برتری جو» (٥) است. درمیان شمار زیاد اندیشکده هایی که «هوادار» جوزف بایدن- کاملا هریس هستند، «شورای روابط خارجی» (CFR) بی تردید نماینده نمادین تاریخی این برداشت است. این اندیشکده در اثری اخیر، که عنوان آن نشان دهنده بلندپروازی های تحلیلی محدود آن است با عنوان «مقدمه ای مختصر بر دنیا» به این موضوع می پردازد. رئیس کنونی آن، ریچارد هاس، می کوشد به چالش های جدیدی پاسخ دهد که در سال ١٩٤١ هانری لوس در مقاله ای نمادین آن را مأموریت «قرن آمریکا» تعریف می کرد. در این مقاله، هاس – که نویسنده کتاب های مدیریت نیز بوده- می نویسد: «کشورهای دنیا، خواهان یافتن شریک هستند. بدیهی است که شریک ها باید ارزش هایی یکسان داشته باشند. (...) این می تواند با تصوری که مردم از دنیا و اقدام جمعی دارند و برداشت «همه یا هیچ» پیشنهادی سازمان ملل مطابقت نداشته باشد. ما باید بیش از پیش به آنچه که من آن را شکل دادن به ائتلاف کنشگران داوطلبی که قادر و توانا به رودررویی با چالش های خاص باشند بیندیشیم (٦)».

هاس، با پیشنهاد نظم جهانی ای که خواهان بازگشت آن است و آن را بهتر از برداشت سازمان ملل – که به نظرش محکوم به شکست است- می داند، با شور و حرارت از آقای بایدن حمایت می کند و بی تردید می کوشد عمل گرایی و واقع بینی او را نشان دهد. با این حال، نتیجه مشکل ساز است. به معنای دقیق، و برخلاف آنچه که او مطرح می کند، «سازمان ملل متحد» (ONU)دستکم برداشتی از «همه چیز یا هیچ» دارد و نه هر کس یا هیچ. این از آن نظر است که – دستکم به طور نظری- شعار سازمان ملل برمبنای اصل برابری حاکمیت حکومت ها قراردارد و سازمان ملل تنها نهاد بین حکومتی مشروع بین المللی است، درحالی که، برعکس اتحادهای دفاع جمعی جغرافیایی مانند «سازمان پیمان اتلانتیک شمالی» (ناتو) یا ائتلاف های داوطلبانه ای(coalition of the willing) فاقد این مشروعیت بین المللی هستند و قابلیت ابزاری آنها نتایجی را در ٢٠ سال گذشته در عراق، افغانستان و لیبی به بار آورده که همه می دانند.

این مشروعیت سازمان ملل از آنجا غیرقابل جایگزین کردن است که اکنون صحنه جهانی دستخوش تحریکاتی چند قطبی و چند جانبه است که به نظر می آید از دید نویسنده دور مانده باشد. حتی در ورای این واقعیت که او در احیای برخی از مفاهیم قدیمی و تفرقه برانگیز مانند «ائتلاف داوطلبان»، که ابداع دولت بوش بود، تردید نمی کند، منطق «باشگاه شریکان» مورد دفاع هاس به ویژه نشان دهنده منسوخ بودن برداشت لیبرال دموکراتیکی است، که همچنان در انتظار یک احیای واقعی می باشد. مایکل ویلیامز، از جمله کسانی است که مشکل اصلی این برداشت را نشان داده است: این مشکل ناتوانی در اندیشیدن به تغییر اجتماعی در نظم جهانی است (٧).

آمریکا «نخست» یا «در جلو »

آیا برداشت چند جانبه گرایی که به طور مداوم توسط هواداران نظم لیبرال دموکراتیک نمایندگی می شود، می تواند پاسخی به محدودیت های این نظر در عصر چند قطبی باشد؟ آقای امانوئل ماکرون، هنگام مطرح کردن «مرگ مغزی» سازمان پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو)، که بحث آن توسط برخی از حکومت های عضو در نطفه خفه شد، یا هنگامی که با ساده لوحی هرگونه روندی را منتفی دانست و خواهان برداشتی عمل گرایانه با روسیه شد، این امر را مطرح کرد. اما چند قطبی گرایی مطرح شده توسط رئیس جمهوری فرانسه ماهیتی دوگانه دارد. از یک سو یک دیپلوماسی کامل و شامل و مشارکتی را بیان می کند که حاکمیت و تعلقات فرهنگی آن را محترم می شمارد و از سوی دیگر به نظر برخی حاوی جهت گیری ای خودستایانه است که از الزامات رشدیابنده حکومتی، به نفع یک ایده آل حکومت جهانی حمایت می کند.

نخستین بُعد چند جانبه گرایی به شکلی نسبتا توافق آمیز در سطح جهانی تحمیل می شود زیرا بدون آن که مسئله اصلی حاکمیت را زیر سئوال ببرد، برای عملی ساختن برآن تأکید می کند. اما، بُعد دوم مورد اعتراض شمار فزاینده ای از حکومت هایی است که به سومین سطح نظم جهانی تعلق (و از نظر موضوعی دامنه ای جهانی) دارند، چرا که دولت ها می باید برمبنای یک روند مشاوره ملی آزاد گذارده شوند تا سرنوشت ژئوپولیتیک خود در سطوح اول و دوم (روابط با قدرت های بزرگ، سامان یابی های منطقه ای) را بر مبنای ارزش های سازمان ملل متحد برگزینند و جز این سازمان هیچ نهاد دیگری وظیفه بازتاب دادن تنوع و سازماندهی گفتگو را ندارد.

این یکی از مشکلات اصلی گفتمان لیبرال- برتری جوی ساختار مبنایی نظم جهانی است که آقای بایدن مدعی حل آن است. با آن که شعار «نخست آمریکا» ظاهرا در تیول حریف جمهوری خواه او است، نویسندگان برنامه او بدون آن که خود ببینند آن را مال خود کرده اند. این «نخست» دموکرات ها به مفهوم اولویت داشتن بیان نمی شود، بلکه به معنای موضع است. البته این به مفهوم آمریکایی که «پیش از دیگران» چنان که مدنظر تمرکزگرای آقای ترامپ است نیست، اما دستکم آمریکا را «جلوتر از دیگران» قرار می دهد و می تواند گفت دلیل آن این است که چنان که آقای بایدن می گوید «به عهده آمریکا است که پیشرو باشد». به گفته او «هیچ ملت دیگری بر مبنای ایده [آزادی] ساخته نشده است». این دیدگاه – نظم آمریکایی یا هرج و مرج – ایده ای است که در سال ٢٠٠٠ توسط اسروب تالبوت، معاون وزارت امورخارجه آمریکا بیان شده است. به نظر او «ایالات متحده، به ویژه در این قرن، آشکارا و به صورتی مداوم کوشیده منافع و ارزش های ملی خود را بالاببرد، بدون آن که تناقضی در این دو هدف ببیند (٨)». در اینجا فرض براین است که ارزش های ملی ناشی از تجربه ملی خاص، می تواند در سطح جهانی کاربرد داشته باشد.

این خود را تافته جدابافته دانستن ناشی از ازدیاد رشد مبادلات بین المللی و سرمایه گذاری خارجی، توجهی به فاصله فزاینده بین نقشی که ایالات متحده برای خود قائل است و قدرت واقعی ای که دارد نمی کند و در حال تبدیل شدن کامل به ناشنوایی است. در معادله فعل و انفعال های بین المللی معاصر، در واقع خواست به رسمیت شناخته شدن درحال انجام است. از چند سال پیش، این گرداب «هویتی» در چین، هند، روسیه و حتی قلب قلعه نظم دموکراتیک غربی یعنی ایالات متحده و کشورهای اروپایی گسترده تر شده است. پس از به ابتذال کشیدن مفهوم «پایان تاریخ» در فردای جنگ سرد، اکنون فرانسیس فوکویاما بازگشت آن را تشخیص داده و در اثری با عنوان «هویت: درخواست کرامت و سیاست کینه ورزی» (٩) آن را تشریح می کند. با آن که او به درستی خود را مخالف یک «قبیله گرایی جدید» توصیف می کند، با این حال مفهوم هویت را به نیاز به شأن و کرامت و بازشناسی جوامع سیاسی سازماندهی شده (اعم از دولتی یا غیردولتی) و در قاره های «جدید» یا «غرب» ربط می دهد. به علاوه، او نیروی پویای تکه پاره شدن اجتماعی – در دنیایی که از نظر اقتصادی جهانی شده- را دریافته است.

توجه به این پویایی های اجتماعی جدید که نظم جهانی را دگرگون می کند، در برنامه دو حزب اصلی آمریکا دیده نمی شود. در حقیقت درباره نفس وجود برنامه دیپلوماتیک در حزب جمهوری خواه پرسش مشروعی وجود دارد. هردو اردوگاه، هم از جهت نظری و هم از لحاظ عملی، بر نخستین سطح نظم جهانی که رقابت در قدرت سلسله مرتبی است تمرکز دارند. آنها با کلماتی متفاوت به جابجایی های عواقب به سطح دوم که شکل گیری های ژئوپولیتیک و جغرافیایی- اقتصادی است بسنده می کنند. از اینجا است که علاقه تازه نظریه پردازان هریک از دو اردوگاه برای مسئله اتحادها («بازسازی» آنچه که از باز اندیشی اش پرهیز می شود» نمایان می گردد. کیست که نداند که در نظم جهانی پیش رو، برای این یا آن اردوگاه، با رها کردن مسئله برای سازمان ملل متحد، ایالات متحده – به نظر مایک پمپئو، وزیر امور خارجه – کارکردی جز رهبری یکی از اروگاه ها یعنی «غرب» ندارد. کارشناسان راهبردی دموکرات، عبارت «دنیای آزاد» که متعلق به دوران جنگ سرد است را ترجیح می دهند. چنان که دیده شد، طبق گفته آقای بایدن چنین تجدیدنظری به معنی «هرج و مرج» خواهد بود.

این نظریه «همه یا هیچ» سناریوهای جایگزین متعادل کننده نظم جهانی را دستکم می گیرد یا از آنها مشروعیت زدایی می کند. با توجه به نگرانی شدیدی که امروز در میان بازیگران ردیف اول مانند ژاپن یا هند به دلیل افزایش قدرت چین در همسایگی شان وجود دارد، دو عامل می توانند، با هم یا جداگانه، سناریوی جدید دو قطبی درحال نوشته شدن را برهم زنند. عامل نخست روسیه است که بیش از پیش توسط لیبرالیسم برتری جوی اروپا یا ایالات متحده مورد انتقاد قرار می گیرد و آقای ترامپ از زمان به قدرت رسیدن با حمایت مسکو آنرا اینجا و آنجا به ریشخند گرفته است. هر انتقادی که به روسیه وارد باشد – به ویژه پس از الحاق غیرقانونی کریمه در سال ٢٠١٤-، این وضعیت در تناقض با اندیشه های دیپلومات های آمریکایی سال های دهه ١٩٩٠، مانند جیمز بیکر جمهوری خواه است که به تازگی شرح حالی روشنگرانه از او منتشر شده است. او در پاسخ روزنامه نگار نیوزویک که در سال ٢٠٠٩ با او مصاحبه کرده، درباره کوشش دولت اوباما برای نزدیک شدن به روسیه می گوید: «امروز ما تا جایی که می توانیم باید با روسیه همکاری کنیم و زمانی که این کشور در جهت مخالف منافع ما گام بردارد، می باید با آن رودررو شویم. اما غم انگیز است که دیده می شود در حزب من افرادی وجود دارند که از این که ما دیگر دشمن سوگند خورده نداریم ابراز تأسف می کنند. حزب ما در دوران جنگ سرد در انتخابات بسیاری پیروز شد زیرا ما حزب دفاع ملی بودیم (...) و برخی می خواهند یک دشمن دیگر مثل چین یا روسیه برای ما خلق کنند. ما نمی توانیم در همه موارد با این کشورها اتفاق نظر داشته باشیم، اما آنها امروز دیگر دشمنان ما نیستند، مسئله این است که ما می توانیم از آنها برای خود دشمن بسازیم (١٠)».

فرصتی ازدست رفته برای اروپا

انسداد مورد انتقاد آقای بیکر هنوز در اردوگاه جمهوری خواه وجود دارد و گواه آن شخصیتی مانند جان بولتون است. اما تحول جامعه شناسانه این حزب، که از نظر انتخاباتی روزبروز کمتر نخبه سالار می شود، این نتیجه را دارد که مشعل داران جنگ سرد بیش از پیش به طرف دموکرات ها کوچ می کنند. به عبارت دیگر، به نظر می آید که تعریف سیاست خارجی آمریکا به صورت نوعی از مبارزه طبقاتی در می آید. این مبارزه طبقاتی به شکل غیرمنتظره اما کارآمد توسط ترامپی انجام می شود که لحن دوایت آیزنهاور را برای انتقاد از مجتمع نظامی- صنعتی آمریکا به کار می برد: «من نمی گویم که نظامی ها با من موافقند. سربازان موافقند. رده های بالای پنتاگون احتمالا موافق نیستند. بی تردید به این خاطر که خواهان جنگی هستند که به همه این موسسات بزرگ سازنده بمب، هواپیما و تجهیزات دیگر رونق بخشد و آنها را خوشحال کند و این رونق و خوشحالی دوام یابد (١١)».

چنین گفته هایی مستقیما بر دل رأی دهندگان آقای ترامپ، که ترجیح می دهند فراموش کنند که این «معامله گر»( dealmaker) در عین حال از این که در سال ٢٠١٧ از حکومت عربستان سعودی توافق خرید تجهیزات نظامی به مبلغ ٤٥٠ میلیارد دلار را به دست آورد ابراز شادمانی می کرد. در مجموع، برای این رأی دهندگان، این تناقض های ناهنجار به اندازه اردوگاه دموکرات بدنیست، که به نام تغییر، سناتور پیشین یک بهشت مالیاتی، دلاویر، که در سال ٢٠٠٢ به جنگ عراق رأی داده بود را به کار می گیرد. نظم جهانی کمتر از فقیرتر شدن نابرابرساز طبقه متوسط آمریکا توجه آنها را جلب می کند. آنها خواهان آن هستند که سربازان آمریکایی دیگر در جنگ های غیرسازنده جان خود را ازدست ندهند. آنها حتما پیشنهاد آقای بایدن درمورد «دادن اولویت به دیپلوماسی ایالات متحده» را تأیید می کنند، حتی اگر این خواسته های مطابق با عقل سلیم توسط همان کسانی نوشته شده باشد که در مدت ١٧ سال با هرگونه تغییر اساسی راهبردی در افغانستان مخالفت کرده اند. سرانجام آنها از این درک این مسئله عاجزند که چرا کسانی که از سیر قهقرایی و دلتنگانه شعار «برگرداندن عظمت به آمریکا» ایراد می گیرند، عنوان برنامه دیپلوماتیک خود را «چرا آمریکا باید ازنو رهبری کند» می گذارند.

آخرین نامزد(عامل) برهم زدن سناریوی کنونی دوقطبی اتحادیه اروپا است که در این نقش از روسیه اعتبار بیشتری دارد، اما برخی از حکومت های عضو آن وابستگی به «ناتو» را بر استقلال راهبردی اروپا – که مفهومی عرضه شده توسط زوج غیرمتحد فرانسه- آلمان است و از لاهه تا کپنهاگ و ورشو برای آن دندان قروچه می کنند - ترجیح می دهند. انتخاب آقای بایدن احتمالا دراین امر واقع چیزی را تغییر نخواهد داد و حتی می تواند آن را وخیم تر کند. شوک برقی آقای ترامپ دستکم به اروپا امکان دردست گرفتن تدریجی مهار سرنوشت راهبردی خود را می دهد. از این موقعیت استفاده نشده و استقرار روابط دوستانه دو سوی اتلانتیک، به فرض انتخاب آقای بایدن، خطر تشویق بازگشت متحدان به یک عصر جدید زیردستی راهبردی را می دهد.

باید امیدوار بود که تحولات سیاسی دموکراتیک در قاره اروپا این «مرگ مغزی» که در حال حاضر با تمرکز استثنایی بر نتایج انتخاباتی ارباب آمریکایی نشان داده می شود را برهم بزند. این رفتار بیش از آن که ناشی از اهمیت ایالات متحده در نظم جهانی باشد، حاکی از ناتوانی اروپا در اندیشیدن به یک راه حل موثر راهبردی دیگر، به رغم درس های دوران ترامپ است.

١- Joseph R. Biden Jr, « Why America must lead again. Rescuing US foreign policy after Trump », Foreign Affairs, vol. 99, n° 2, New York, mars-avril 2020.

٢- Ibid.

٣- Nicholas J. Spykman, America’s Strategy in World Politics : The United States and the Balance of Power, Harcourt, Brace and Co., New York, 1942.

٤- Michael E. O’Hanlon, The Senkaku Paradox : Risking Great Power War Over Small Stakes, Brookings Institution Press, Washington, DC, 2019.

٥- Stephen Walt, The Hell of Good Intentions : America’s Foreign Policy Elite and the Decline of US Primacy, Farrar, Straus and Giroux, New York, 2018.

٦- « James Manyika speaks with Richard Haass about businesses as “global entities” », McKinsey Global Institute, Washington, DC, 16 octobre 2020. پ ٧- Michael C. Williams, The Realist Tradition and the Limits of International Relations, Cambridge University Press, 2005.

٨- Strobe Talbott, « Self-determination in an interdependent world », Foreign Policy, n° 118, Washington, DC, printemps 2000.

٩- Francis Fukuyama, Identity : The Demand for Dignity and the Politics of Resentment, Farrar, Straus and Giroux, 2018.

١٠- Adam B. Kushner, « James Baker on the return to realism », Newsweek, New York, 16 janvier 2009.

١١- « Trump : Pentagon leaders want war to keep contractors “happy” », Associated Press, 7 septembre 2020.

١٢- Javier E. David, « US-Saudi Arabia seal weapons deal worth nearly $110 billion immediately, $350 billion over 10 years », CNBC, 20 mai 2017.