بعد از گذشت ٣٦ سال از انقلابی که پرتاثیر ترین واقعه سیاسی دهه خود در سطح جهانی بود، پرداختن به آن و تحلیل نکات مثبت و منفی و جزئیات شکل دهنده قیام در ٢٢ بهمن ٥٧، کماکان ضرورتی است که برای ایجاد بستر مناسب جهت دخالت کمونیستی و متحزب در انقلاب آتی ، این بار با هدف ریشه کن ساختن جمهوری اسلامی و رهایی از بند استثمار و بردگی مزدی، احساس می شود. مهمترین بخش انقلاب ٥٧، نقش کارگران صنعتی در جلو راندن موج اعتراضات توده ای، و در نهایت شکل گیری قیام بود، که متاسفانه در بیشتر آثار منتشر شده منسوب به تاریخ نگاری انقلاب ٥٧، یا ضعیف و صرفاً اعتراضاتی صنفی انگاشته شده و یا به کل، نقش این طبقه تاثیر گذار حذف گردیده. آثاری که مصداق تبلیغات وسیع لیبرالها و جبهه "بورژوازی ملی و مترقی" است و پا را از تشریح کلبی مسلکی فراتر نمی گذارند.
اما واقعیت چیزی ورای این واقعه نگاری خام است.
نقطه عطف ورود طبقه کارگر ایران به عرصه جامعه، درست در زمان شکل گیری نظام سرمایه داری پس از انقلاب مشروطه و در نهایت انقلاب سفید شاه بود؛ یعنی سالها قبل از قیام بهمن ٥٧ و پرولتریزه شدن جامعه در ابعاد وسیع و رواج استثمار و کارِ مزدوری در چرخه تولید کاپیتالیستی کشور؛ در نتیجه، فرجام تحول سرمایه داری در ایران، شکلگیری طبقه کارگر به عنوان طبقه اصلی استثمار شونده در یک جامعه بورژوایی را به سرانجام رساند.
در هر جامعه سرمایه داری، اولین فریادها همیشه از طبقه کارگر بدنه سرمایه داری را می لرزاند، چرا که تاثیرات بحران اقتصادی، فشارها و مشکلات حقوق و دستمزد و امور معیشتی، همیشه ابتدا بر کارگران سایه انداخته و زندگی این طبقه را به چالش می کشد. وقتی صدای اعتراض کارگر در اثر استثمار و ظلم و پایمال شدن حقوقش در جامعه طنین اندازد، بی شک اعتراضات طبقات دیگر جامعه و توده مردم نیز بمراتب سهل تر ابراز وجود پیدا می کند. ایران نیز از این قاعده مستثنی نبود. سنگینی فشارهای ناشی از بحران اقتصادی دهه های ٥٠ شمسی بر گرده این طبقه، طبقه کارگر را به موازات اعتراضات توده مردم علیه استبداد و خفقان سیاسی در جامعه به صحنه مبارزه علیه رژیم کشاند. اعتراضات طبقه کارگر با نقشی انکارناپذیر، در کنار به میدان آمدن توده زنان و جوانانی که جز آزادی و برابری و رفاه نمی خواستند، زمینه تولد یک انقلاب ضد رژیم شاهنشاهی را فراهم آورد. نمونه بارز آن اعتصابات کارگران بخش صنعت نفت بود که در واپسین نفس های رژیم با بستن شاهراه نفتی کشور، چرخه تولید و بازتولید کشور را فلج کرد.
اما با وجود نقش پررنگ این طبقه، عدم سوق این انقلاب در جهت سوسیالیستی و کارگری، و در نهایت شکست آرمان های چپ ناسیونالیست و عموم خلقی در قیام ٥٧ که به پیروزی جریان ارتجاعی ناسیونال – اسلامی انجامید، سوال برانگیز ترین و مهم ترین بخش این اتفاق بود که ریشه آن را باید در نقش و افق احزاب سیاسی قبل از قیام جستجو کرد. نقشی که علیرغم دخالت غرب در پر و بال دادن به جریان اسلام سیاسی تحت عنوان "کمربند سبز" در مقابل "خطر سرخ"، همیشه خلاء آن در عملکرد رهبری و عدم تحزب کمونیستی طبقه کارگر احساس می شد و به جای ستون های محکم پرچم کمونیسم این طبقه، در گوشه و کنار جامعه پرچم جنبش های ارتجاعی ملی و مذهبی خودنمایی می کرد. در شکل گیری یک انقلاب به جز داشتن زمینه اختناق و فشار، عناصری که منجر به رشد یک جنبش می شوند، داشتن پرچم، افق، قدرت و خودآگاهی آن جنبش است. عناصری که متاسفانه در جنبش کارگری و چپ ایران بشدت ضعیف بودند؛ بنابراین طبقه کارگر، بجای سرنگونی کل بورژوازی و نحله های ارتجاعی آن، تنها به افق سرنگونی رژیم سلطنتی که سالیان سال تحت حمایت بورژوازی جهانی، با موج های سنگین اختناق و استبداد، مردم را به رگبار بسته بود، اجباراً همراه خیل عظیم انواع رنگارنگ اعتراضات عموم خلقی تا خرده بورژوازی و روشنفکر جامعه به ائتلافی گنگ و ضد رژیمی، تنها به سرنگونی شاه بسنده کرد. این بهترین فرصت بود تا در ایران، جمهوری اسلامی – که با توافق دول غربی و به منظور جلوگیری از تداوم انقلاب و قدرتگیری کارگر و کمونیسم و حفظ ارکان سرمایه داری سر کار آمد – برای سرکوب انقلاب با سبعیتی باور نکردنی به کشتار وسیع مردم، کمونیست ها و آزادیخواهی دست زند. و این به وقوع نمی پیوست مگر با توافق دولت های بزرگ سرمایه داری غرب بر سر قطع حمایت از شاه و چهره کردن خمینی و تقویت جریان اسلامی در ایران، که آن روزها دستجات ملی گرا را نیز در رکاب خود داشت. جمهوری اسلامی، در واقع پاسخ بورژوازی بحران زده و مستاصل ایران در مقابل امواج انقلاب و نیاز آن به سرکوب انقلاب، به عقب راندن کارگر و کمونیسم از مداخله مستقیم در سیاست به نفع خود و اکثریت جامعه، از بین بردن تاثیرات این انقلاب در منطقه، و ضرورت غلبه بر شوروی در رقابت بر سر ایران به عنوان مهمترین پایگاه نفوذ غرب در منطقه بود.
بی افقی طبقه کارگر و آغشته بودن چپ به آرمان های ناسیونال - پوپولیستی کافی بود تا چتر اختناق و وحشت بار دیگر و اینبار خونین تر بر جامعه سایه افکند و جریان ملی - اسلامی که به ضمیمه تعریف اغراق آمیز خود از دنیایی جدید توانست با شعارهای ضد امپریالیستی، صاحب دستگاه دست نخورده دولت پهلوی شود، انقلاب را در نهایت در جهت منافع کل بورژوازی به شکست کشاند.
بدون طبقه کارگر، انقلاب ٥٧ چیزی جز فریادهای گاه به گاه گروه های مختلف اجتماعی نبود، و به راحتی توسط گاردهای امنیتی و دیواره محافظ شاهنشاهی خاموش می شد. جریان ملی - اسلامی هم به خوبی بر این امر واقف بود و در فقدان تحزب کمونیستی طبقه کارگر با در دست گرفتن اراده این طبقه به کمک احزابی همچون جبهه ملی و حزب توده، به واسطه حمایت هدف دارش از بخش صنعت نفت، استقلال این طبقه را از او گرفت و با به تصویر کشیدن افقی کذایی بخش متوهم توده های مردم را نیز با خود همراه کرد. افقی که اگر در دهه ٥٠، کمونیسم کارگری ترسیم می کرد، و در حد جبهه ملی و ناسیونالیسم ، و جبهه اسلامی، یک واقعیت سیاسی و جنبشی معتبر در جامعه ایران می بود، قیام ٥٧ به این جهتی که نباید، نمی چرخید. وقتی افق غالب بر اعتراضات و اعتصابات کارگری به جای کمونیسم و مارکسیسم، افق ناسیونالیسم و رفرمیسم باشد، نباید انتظار بیرون آمدن شرایطی مطلوب به نفع کارگران و اکثریت جامعه را از دل انقلاب داشت. به جای آن احزابی نظیر حزب توده، سرگرم طرح برنامه هایی برای اصلاحات بودند و اساساً تنها به دنبال رفرم در حکومت وقت که از مبارزاتشان هیچ بویی از کمونیسم و سوسیالیسم کارگری به مشام نمی رسید. و یا چپ سنتی کشور که بجای زیر و رو کردن بنیاد نظام سرمایه داری به قدرت طبقه کارگر، به شدت تحت تاثیر سنت و فرهنگ شرق زده و پرچمش آغشته به ناسیونالیسم و "احترام به عقاید توده ها" و خواهان "ایرانی آزاد و آباد و مستقل" بود.
فاشیسم و ناسیونالیسم و مذهب، بعنوان اشکالی از آلترناتیوهای بورژوازی برای قالب زدن به جنبش های اعتراض کارگری و توده ای به طور چشمگیری موفق عمل کردند. علت این موفقیت هم تولد یک ائتلاف ملی گرای ضد کمونیست بود که از عنفوان سال ٥٢ فعالیت خود را رسما آغاز کرد. نوعی جریان ارتجاعی ملی - اسلامی به رهبری خمینی که در اوج فعالیت خود در سال ٥٦ توانست طیف وسیعی از دانشجویان و روشنفکران گرفته تا "سوسیالیست های خداپرست" را جذب جریان خود کند. به این ترتیب این جنبش پوپولیستی اسلامی و ضد کمونیست که رگه های ناسیونالیسم ایرانی نیز در آن دیده می شد، رشد کرد و در غیاب مارکسیسم و کمونیسم کارگران، از قدرت طبقه کارگر برای به کرسی نشاندن اهداف خود استفاده کرد.
اما با تمام این تفاسیر، باز هم نمی توان از نقش طبقه کارگر که در انقلاب ٥٧ عروج کرد، غافل بود. به جرات می توان گفت، وجود مبارزات کارگری و احزاب کمونیستی امروز، ریشه در تولد اعتراضات کارگری قبل از قیام ٥٧ دارد و جنبش کارگری امروز مدیون صدای فریاد کارگران صنعتی و مبارزات و اعتصابات جسورانه متولد شده از انقلاب مشروطه و انقلاب سفید بود، که مهر قدرتش را بر قیام ٥٧ زد.
اما طعم شکستی که کمونیسم و طبقه کارگر در این انقلاب چشید، امروز نباید بار دیگر کام این نیرو را در راستای سازماندهی برای انقلاب کارگری و کمونیستی تلخ کند. اعتبار یک انقلاب سوسیالیستی به نیروی طبقه کارگر است که باید با در نظر گرفتن توازن قوا، ترسیم افقی مشخص و برافراشتن پرچم حزب کمونیستی خود علیه جمهوری اسلامی و کل آلترناتیو های بورژوازی در ایران، به ثمر بنشیند. امری که چپ دهه ٥٠ عملا به آن تعلق خاطر طبقاتی نداشت.
سونیا راد